سلام و درود بر شب زنده داران ماه مبارک 🍎دربارۀ کتاب شهید عزیزمان، حسن آقا، الحمدلله اتفاقات خوبی در حال وقوع است .... امشب که باز باید مدتی در متن میگشتم فکر کردم بخشهایی را با شما همراهان به اشتراک بگذارم... امیدوارم حالتان را خوب کند .... 😊🌷 باورم این است یاد زندگیهای بزرگ، آدم را بزرگ میکند.... کتاب حاج حسن آقا، هم تاریخچۀ تبدیل ایران اسلامی از نقطۀ صفر به یک قدرت موشکی و .... است ، هم یک کتاب عاشقانه پاک و شیرین با خاطرات همسر، مادر، فرزندان، و رفقا! https://eitaa.com/lashkarekhoban
بخشهایی از کتاب زندگی شهید طهرانی مقدم: در مقطع زمانی عملیات رمضان
قسمت اول🌴
📌لطفا این مطالب به هیچ وجه بدون لینک و مرجع اصلی منتشر نشود.
تیرماه 61 مصادف با ماه رمضان بود. در میانۀ جنگ و گرمای طاقتفرسای جنوب، روزۀ ماه رمضان برای رزمندهها بسیار مشکل بود. آنها مطمئن نبودند که آیا ده روز در یک محل اقامت دارند یا با صدور دستورِ حمله جابهجا خواهند شد، بنابراین نماز و روزهشان حکم مسافر را داشت. فتوای امام همین بود، اما تعدادی از رزمندگان سعی میکردند در یک محل بمانند و روزهشان را بگیرند، ازجمله حسن مقدّم! او برای برخی از بازرسیها و کارها جانشینِ توانمندش، شفیعزاده یا سایر فرماندهان را میفرستاد، مگر اینکه جایی نیاز به حضور خودش بود. عملیات با شبهای قدر همزمان بود و اسم عملیات را هم رمضان گذاشته بودند.
#انتشار_برای_اولین_بار #زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم #کتاب_مرد_ابدی_در_حال_چاپ #معصومه_سپهری https://eitaa.com/lashkarekhoban
قسمت دوم روایت عملیات رمضان؛ از کتاب مرد ابدی ؛ شهید حسن طهرانی مقدم
🔻 لطفا بدون لینک منتشر نشود!!!
..... عملیات رمضان نقطۀ عطفی برای توپخانۀ سپاه بود. هنوز خوشبینترین افراد هم مطمئن نبودند که آیا سپاه میتواند از توپهایی که غنیمت گرفته بهخوبی استفاده کند یا نه. فرماندهان قرارگاه گاهی بین خودشان به این فکر میکردند که آیا ورودِ سپاه به بحث توپخانه درست بود یا نه؟ پاسخ این سؤال را حسن غازی با صلابت داد و خیال همه را راحت کرد.
مدتی پیش از عملیات رمضان، قرار شد جمعی از فرماندهان توپخانۀ ارتش و سپاه برای بازدید از آتشبارها بروند. یک روز صبح، با برنامهریزی قبلی، یک گروه حدود بیستوپنجنفره با چند خودرو راه افتادند. در تویوتا استیشن اول، صیاد شیرازی، رحیمصفوی، حسن مقدّم همراه با یک محافظ و راننده نشسته بودند. در استیشن بعدی، چهار فرمانده توپخانۀ سپاه در قرارگاهها بودند و در خودروهای بعدی، افسران توپخانۀ ارتش و جانشینان توپخانۀ سپاه. آنها از ایستگاه قطار معروف در جادۀ اهواز ـ خرمشهر، یعنی ایستگاه حسینیه، حرکتشان را شروع کردند. جاده از ایستگاه حسینیه تا پاسگاه زید 16 کیلومتر طول داشت و در آن قسمت حدود دو متر از سطح بیابان بالاتر بود. وسط جاده پیچی بود که توپخانهای در آن قسمت آرایش داده شده بود و اولین موضع سر راهشان بود. وقتی اولین استیشن به آن موضع رسید، ایستاد و ماشینهای بعدی هم با فاصله از هم ایستادند تا درصورت شلیک خمپاره یا آتش توپخانۀ دشمن، در یک نقطه نباشند. توقف ماشین فرماندهی خیلی طولانی شد. وقتی صیاد دستش را از پنجرۀ ماشین بیرون آورد و اشاره کرد که بیایید پایین، همه متوجه شدند موضوع مهمی پیش آمده است! آقایی بیش از سایرین، آن توپخانۀ عمل کلی 130 را میشناخت، چون آنجا تحت فرماندهی خودش بود.
#تاسیس_توپخانه_سپاه
#زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#کتاب_مرد_ابدی_در_حال_چاپ
#معصومه_سپهری
#صیاد_شیرازی_یار توپخانه_سپاه
https://eitaa.com/lashkarekhoban
قسمت سوم روایت عملیات رمضان؛ از کتاب در حال انتشار مرد ابدی ؛زندگی شهید حسن طهرانی مقدم به روایت سپهری
🔻 لطفا بدون لینک منتشر نشود!!!
ماشینها یکبهیک از یال جاده، سرازیر شدند و به سمت توپخانه رفتند. وقتی از ماشین پیاده شدند، آقایی باتعجب از مقدّم پرسید: «حسن! چی شد وایسادین؟ مگه قرار نبود بریم مواضع و آتشبارای جلوترو ببینیم؟!»
ـ چرا، اما وقتی این موضع رو از بالا دیدیم و من گفتم این گردانِ ماست، سرهنگ صیاد باور نکرد!
موضوع برای همهشان جدی شده بود. سرهنگ صیاد شیرازی به حسن مقدّم گفته بود: «این یک موضع کلاسیکه و حتماً مال ارتشه. امکان نداره مال شما باشه! شما تازه چند ماهه که توپ غنیمت گرفتین و دارین با توپخونه کار میکنین. چطور ممکنه این موضع کلاسیک با این آرایشِ دقیق مال شما باشه؟ ببینین چقدر خاکریزای اطراف آتشبارو زیبا و درست تعبیه کردن! محل استقرار توپها کاملاً درسته. باور نمیکنم مال بچههای شما باشه که تازه وارد توپخانه شدین.» صیاد وقتی وارد موضع شد و بچههای سپاه و بسیج را پای قبضهها دید، لب به تحسین گشود. فرمانده آن آتشبار با لبخند به استقبال فرماندهان آمد و حسن او را به صیاد معرفی کرد: «ایشون برادرمون حسن غازی هستن.»
#زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم #انتشار_برای_اولین_بار #شهید_حسن_طهرانی_مقدم #تاسیس_توپخانه_سپاه #شهید_حسن_غازی https://eitaa.com/lashkarekhoban
امشبِ ما کشید به نام پاکت ای شهید حسن غازی، یار ثابت قدم، باهوش، بااخلاق، خلاق، باسواد، خالص، شاعر، عاشق ..... اولین حسنِ شهید از فرماندهان توپخانۀ سپاه که از جسم پاکت بعد از آن روز خیبری هیچ به شهر بازنگشت اما یادت و تکثیر لبخند پاکت چرا.... ما یادت کردیم، یاد ما هم باش ای شهید بیکفن..... https://eitaa.com/lashkarekhoban
قسمت چهارم روایت عملیات رمضان ؛ از کتاب در حال انتشار مرد ابدی، ـ احسنت! برادر غازی، خسته نباشین!
صیاد گفت و بعد، چند سؤال تخصصی از او پرسید. غازی همۀ سؤالات را درست جواب داد. در آتشبارهای آن گردان، افرادی چون سید محمد میرصفیان و غلامحسین رضایت هم حضور داشتند که به سؤالات تخصصی فرماندهان توپخانۀ ارتش پاسخ دادند. آن بازدید با تأیید و تشویق و دعای صیاد تمام شد. رحیمصفوی هم خیلی خوشحال و راضی بود. جز توپچیهای سپاه، که در متن کار بودند، کسی باورش نمیشد توپخانۀ سپاه در این مدتِ کم، این همه راه آمده باشد. حسن غازی آن روز، با گردان توپخانۀ 14 موسیبنجعفر، توپخانۀ سپاه را پیش همۀ فرماندهان سربلند کرد. او توپخانهاش را براساس آموزشها و تجربههایش در جنگ آرایش داد و ثابت کرد که تجربۀ حضور در یک عملیات با سالها آموزشِ نظری برابر است!#انتشار_برای_اولین_بار #زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم #معصومه_سپهری #شهید_حسن_غازی #کتاب_مرد_ابدی_در_حال_انتشار
https://eitaa.com/lashkarekhoban
نمیدانم چرا یاد عملیات رمضان افتادهام. عملیات عجیبی که بعد از چهار عملیات پیروزمندانه، با شکستی تلخ به پایان رسید...
چه شهدای مظلومی دارد رمضان...مشخصا یاد #شهید_ناصر_پیامی هستم🌷 و
#شهید_سید_هاشم_سیدشوری🌷
ناصر، دانشجوی داروسازی دانشگاه علوم پزشکی تبریز بود، معلمی برای همه اطرافیانش... هر بار از زبان خواهر مکرمش از ناصر و برادر بزرگترش شهید حسین چیزی شنیدم، از بزرگی و فراست و اخلاص آنها شرمسار شدم... دو برادری که به فاصله ۴ ماه با هم شهید شدند... حسین کتابفروش بود و ناصر، "ناصر" به معنی کامل!
سیدهاشم سیدشوری هم از شهدای این عملیات، پسر خاله همسرم بود و اولین شهید فامیلشان....
دریغ که در اینترنت، میان این همه متن و عکس و حدیث نفس ، نه عکسی از سید هاشم هست، نه متنی!
به راستی، شهید گمنام واقعی کیست؟! 😔
#شهدای_گمنام
#عملیات_رمضان
https://eitaa.com/lashkarekhoban
لشکر خوبان(دستنوشتههای م. سپهری)
نمیدانم چرا یاد عملیات رمضان افتادهام. عملیات عجیبی که بعد از چهار عملیات پیروزمندانه، با شکستی ت
سلام و یک معذرتخواهی اساسی اول از ناصرها و بعد از شما ، همراهان و یاران فهیم و پای کار شهدا...😇
در این مطلب، که ساعت ۳ سحر مینوشتم، دو ناصر عزیز را با هم یکی کردهام.😓 #شهید_ناصر_پیامی شهید رمضان و #شهید_ناصر_توفیقی شهید عملیات فتح المبین که همین امروز .... ۴ فروردین ۱۴۰۲، چهلودومین سالگرد شهادت اوست🌷
وصف شهیدان ناصر و حسین توفیقی را نوشتم... نام ناصر پیامی، بر ذهن و زبانم جاری شد که دانشجوی پزشکی دانشگاه تبریز و اهل خوی بوده ... دست برقضا برادر بزرگتر همین ناصر هن شهید شده اما در زمان قبل از انقلاب... او خلبان جنگی بوده و در ماموریت هوایی ، دچار سانحه شده و به شهادت رسیده و مدرسهای به نامش در خوی وجود داشت....
اگر تصویر این دو ناصر را ببینید، میفهمید چقدررررر شبیهند... نه فقط اسم که رسمشان و خاطراتشان....
درود بر ناصرها
امیدوارم بتوانم روزی برایشان درست بنویسم🌹🌹🤲
دو ناصر...
سمت راست: #شهید_ناصر_پیامی، متولد ۱۳۳۹ در خوی، دانشجوی پزشکی دانشگاه تبریز که در عملیات رمضان در ۱۳۶۱/۵/۳ جام شهادت نوشید.
سمت چپ: #شهید_ناصر_توفیقی، متولد۱۳۳۶ تبریز، دانشجوی داروسازی دانشگاه تبریز که در ۱۳۶۱/۱/۴ در عملیات فتح المبین به حیات ابدی رسید....
طوبی لهم...
طوبی لهم...
زندگی چه ناصرهایی برای این ملت و این کشور و بالاتر ازین برای حیات اسلام و اطاعت از امام ، فدا شد ... امیدوارم در روز دیدار لشکر خوبان، بتوانیم سرمان را بالا بگیریم در پیشگاهشان ....
https://eitaa.com/lashkarekhoban
مدتیست عکس شهید سیدهاشم سیدشوری، در منزل مادر ما، ( خاله شهید) به ما مینگرد. حاج خانم عکس را از وقتی پیدا کرده گذاشته اینجا جلوی چشم همه...
شهید هاشم سیدشوری یکی از شهدایی که در عملیات رمضان در تابستان داغ خوزستان، در نبردی سنگین بر خاک شلمچه جان به جانان بخشیدند...
السلام علیکم یا انصار دین الله....
شد شب سیزدهم، یاد نجف افتادم
به علی حیدر کرار! اَجِرنا مِنْ نار ...
#دعای_مجیر
#التماس_دعا