eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
88 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
از میکده تا چه شور برخاست؟ کاندر همه شهر شور و غوغاست ،_به_نظاره‌ای_برون_آی کان روی تو از در تماشاست پنهان چه شوی؟ که عکس رویت در جام جهان نمای پیداست رنگ رخش آخر از چه زیباست؟ ور نه به تو نظر کرد چشم خوش نرگس از چه بیناست؟ ور سرو نه قامت تو دیده است او را کشش از چه سوی بالاست ما را همه میل سوی صحراست ما را چه ز باغ لاله و گل؟ از جام، غرض می مصفاست جز حسن و تو نبیند از گلشن و لاله هر که بیناست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1073 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چه خوش بودی، دریغا، روزگارم؟ اگر با من خوشستی غمگسارم کنون کز دست بیرون شد نگارم نگارا، بر تو نگزینم کسی را تویی از خوبان اختیارم ،_که_می‌دارم_تو_را_دوست عجب نبود که جان را دوست دارم مرا تا کار با زلف تو باشد پریشان‌تر ز زلف توست کارم مرا کرامگه زلف تو باشد ببین چون باشد آرام و قرارم؟ نشسته بر سر ره چون غبارم در آویزم به دامان تو یک شب مگر روزی سر از جیبت برآرم عراقی، دامن او گیر و خوش باش که من با تو درین اندیشه یارم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1070 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هر زمان جوری ز خوبان می‌کشم هر نفس دردی ز دوران می‌کشم جام غم هر شب دگرسان می‌کشم باز دست غم گریبانم گرفت گرچه بر افلاک دامان می‌کشم گرچه دشوار است، آسان می‌کشم از پی پری رخساره‌ای زحمتی هر دم ز دیوان می‌کشم جور بین، کز دست دوران دم به دم ساغر پر زهر هجران می‌کشم ؟ کین همه بیداد ازیشان می‌کشم تا نباید دیدنم روی رقیب هر نفس سر در گریبان می‌کشم با خیال دوست همدم می‌شوم وز لب او آب حیوان می‌کشم تن چو سوزن کرده‌ام، تا روز و شب مهر او در رشتهٔ جان می‌کشم نازنینا، ناز کن بر جان من ناز تو چندان که بتوان می‌کشم از تو چیزی دیده‌ام ناگفتنی وین همه محنت پی آن می‌کشم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1066 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
آن بخت کو که بر در تو باز بگذرم؟ وآن دولت از کجا که تو بازآیی از درم؟ نگذاشت روزگار که گردد میسرم از عمر من کنون چو نمانده است هم دمی باری، بیا، که با تو دمی خوش برآورم ،_روا_مدار_که_با_دیدهٔ_پر_آب نایافته مراد ز کوی تو بگذرم زین گونه سرکشی که تو آغاز کرده‌ای از دست جور تو نه همانا که جان برم دست غم تو بس که مرا پایمال کرد مگذار هجر را که نهد پای بر سرم :_عراقی_از_آن_ماست از لطف تو که یاد کند بار دیگرم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1072 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تا کی از دست تو خونابه خورم؟ رحمتی، کز غم خون شد جگرم ،_دور_از_تو دم به دم از غم تو زارترم نه همانا که درین واقعه من از کف انده تو جان ببرم چون سگان بر سر کویت گذرم؟ آمدم بر درت از دوستیت دشمن آسا مکن از در، بدرم دم به دم گرد درت خواهم گشت تا مگر بر رخت افتد نظرم ،_که_منم کی توانم که به رویت نگرم؟ تا من از خاک درت دور شدم نامد از تو که بپرسی خبرم؟ کرمت نیز نگفت از سر لطف که: غم کار بخورم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1071 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای راحت روانم، دور از تو ناتوانم باری، بیا که جان را در پای تو فشانم بگذار تا برآید در آرزوت جانم بگذار تا بمیرم در آرزوی رویت بی روی خوبت آخر تا چند زنده مانم؟ ؟ بیهوده قصهٔ خود در پیش تو چه خوانم؟ گیرم که من نگویم لطف تو خود نگوید: کین خسته چند نالد هر شب بر آستانم؟ ای بخت خفته، برخیز، تا حال من ببینی وی عمر رفته، بازآ، تا بشنوی فغانم آخر چو چشم مستت من نیز ناتوانم بر من همای وصلت سایه از آن نیفکند کز محنت فراقت پوسیده استخوانم ای طرفه‌تر که دایم تو با منی و من باز چون سایه در پی تو گرد جهان دوانم کس دید تشنه‌ای را غرقه در آب حیوان جانش به لب رسیده از تشنگی؟ من آنم زان دم که دور ماندم از درگهت نگفتی: کاخر شکسته‌ای بد، روزی بر آستانم هرگز نگفتی، ای جان، کان خسته را بپرسم وز محنت فراقش یک لحظه وارهانم اکنون سزد ، نگارا، گر حال من بپرسی یادم کنی، که این دم دور از تو ناتوانم بر دست باد کویت بوی خودت فرستی تا بوی جان فزایت زنده کند روانم باری، این دم بس ناخوش است و در هم حال دگر دم، تا چون شود، چه دانم؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1065 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بر من نظری کن، که منت عاشق زارم دلدار و به غیر از تو ندارم بی‌روی تو گلهای چمن خار شمارم نی طاقت آن تا ز غمت صبر توان کرد نی فرصت آن تا نفسی با تو برآرم ،_ز_غمت،_زار_بگریم باشد که به گوش تو رسد نالهٔ زارم کم کن تو جفا بر مسکین ورنه، به خدا، دست به فریاد برآرم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1068 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
باز مرا در غمت واقعه جانی است در زارم نگر، تا به چه حیرانی است بر سر خوان غمت باز به مهمانی است چون تنگم نشد شاد به تو یک زمان باز گذارش به غم، کوبه غم ارزانی است هیچ نگویی بدو کین چه پریشانی است؟ از من خون چکید بر جگرم نم نماند تا ز غمت دیده‌ام در گهر افشانی است آه! که در طالعم باز پراکندگی است بخت بد آخر بگو کین چه پریشانی است ،_دریغ! نوبت کارم کنون بی سر و سامانی است صبح وصالم بماند در پس کوه فراق روز امیدم چو شب تیره و ظلمانی است وصل چو تو پادشه کی به گدایی رسد؟ جستن وصلت مرا مایهٔ نادانی است خیز، ، وصل جو، ترک بگو دوست مدارش، که او دشمن پنهانی است ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1062 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کجایی، ای و جانم، که از غم تو بجانم بیا، که بی رخ خوب تو بیش می‌نتوانم ،_ببین،_نه_همانا_که_زنده_خواهم_ماندن تو خود بگوی که: بی تو چگونه زنده بمانم؟ چگونه باشد در دام مانده حیران صید ز جان امید بریده؟ ز دوری تو چنانم ؟_چه_گویم جفات تا به من غمزده چه کرد؟ چه دانم؟ ببرد این و اندر میان بحر غم افگند سپرد آن به کف صد بلا و رنج روانم بلا به پیش خیال تو گفت دوش من که: پای پیشترک نه، ز خویشتن برهانم :_می‌خورم_غم_کارت ز جانبی ستمت گفت: غم مخور که در آنم درین غمم که: چگونه خواهد مردن؟ ندیده سیر رخ تو، برای او نگرانم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1063 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دلی یا ؟ یا جان و یا جانان؟ نمی‌دانم همه هستی تویی، فی‌الجمله، این و آن نمی‌دانم بجز تو در همه گیتی دگر جانان نمی‌دانم به جز غوغای تو درون نمی‌یابم به جز سودای وصل تو میان جان نمی‌دانم ؟_که_دل_لایق_نمی‌افتد چه بازم در ره ؟ که جان شایان نمی‌دانم یکی داشتم پر خون شد آن هم از کفم بیرون کجا افتاد آن مجنون، در این دوران؟ نمی‌دانم دلم سرگشته می‌دارد سر زلف پریشانت چه می‌خواهد از این مسکین سرگردان؟ نمی‌دانم چه می‌خواهی از این مسکین سرگردان؟ نمی‌دانم اگر مقصود تو جان است، رخ بنما و جان بستان و گر قصد دگر داری، من این و آن نمی‌دانم مرا با توست پیمانی، تو با من کرده‌ای عهدی شکستی عهد، یا هستی بر آن پیمان؟ نمی‌دانم تو را یک ذره سوی خود هواخواهی نمی‌بینم مرا یک موی بر تن نیست کت خواهان نمی‌دانم چه بی‌روزی کسم، یارب، که از وصل تو محرومم چرا شد قسمت بختم ز تو حرمان؟ نمی‌دانم چو اندر چشم هر ذره، چو خورشید آشکارایی چرایی از من حیران چنین پنهان؟ نمی‌دانم به امید وصال تو را شاد می‌دارم چرا درد خود را دگر درمان نمی‌دانم؟ نمی‌یابم تو را در ، نه در عالم، نه در گیتی کجا جویم تو را آخر من حیران؟ نمی‌دانم عجب‌تر آنکه می‌بینم تو عیان لیکن نمی‌دانم چه می‌بینم من نادان؟ نمی‌دانم همی‌دانم که روز و شب جهان روشن به روی توست ولیکن آفتابی یا مه تابان؟ نمی‌دانم به زندان فراقت در، پایبندم شد رها خواهم شدن یا نی، از این زندان؟ نمی‌دانم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1061 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
جانا، نظری که ناتوانم بخشا، که به لب رسید جانم ،_که_نیک_دردمندم بشتاب، که سخت ناتوانم من خسته که روی تو نبینم آخر به چه روی زنده مانم؟ :_بمردی_از_غم_ما تعجیل مکن که اندر آنم اینک به در تو آمدم باز تا بر سر کوت جان‌فشانم افسوس بود که بهر جانی از خاک در تو بازمانم بی‌دوست به کام دشمنانم چه سود مرا ز زندگانی چون از پی سود در زیانم؟ از راحت این جهان ندارم جز درد کزو بجانم بنهادم پای بر سر جان زان دستخوش غم جهانم کاریم فتاده است مشکل بیرون شد کار می‌ندانم درمانده شدم، که از خود را به چه حیله وارهانم؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1064 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چه خوش بودی، دریغا، روزگارم؟ اگر در من نگه کردی نگارم بپرسیدی دمی حال فگارم نکرد آن دوست از من یاد روزی به کام دشمنان شد روزگارم چو می‌داند که او را دوست دارم؟ عزیزی بودم اول بر در او عزیزان، بنگرید: آخر چه خوارم؟ فرو شد روز من بی‌مهر رویش چو شب تیره شده است این روزگارم نه غمخواری که باشد غمگسارم نمی‌دانم که دامان که گیرم؟ که تا از جیب محنت سر برآرم عراقی، دامن غم گیر و خوش باش که هم با تو درین تیمار یارم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1069 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نگارا، بی‌تو برگ جان ندارم سر کفر و غم ایمان ندارم وگرنه طاقت هجران ندارم مرا گفتی که: فردا روز وصل است امید زیستن چندان ندارم ،_ورنه سر سودای بی‌پایان ندارم نیاید جز خیالت در من بخر یوسف، سر زندان ندارم غمت هر لحظه جان می‌خواهد از من چه انصاف است؟ چندین جان ندارم که: این درد تو را درمان ندارم لب شیرین تو گفتا: ز من پرس که من با تو بگویم کان ندارم وگر لطف خیال تو باشد عراقی را چنین حیران ندارم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1067 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نیست کاری به آنم و اینم صنع پروردگار می‌بینم ،_والله نیست پروای عقلم و دینم سخنی، کز تو بشنود گوشم خوشتر آید ز جان شیرینم خود که بینم، که بر تو بگزینم؟ کرمی کن، گرم بخواهی کشت هم بدان ساعدان سیمینم با ، که عاجز غم توست خرده‌گیری مکن، که مسکینم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1057 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
مرا جز تو جانی نمی‌بینم نمی‌بینم دلم را جز تو جانانی نمی‌بینم نمی‌بینم ز تو لطفی و احسانی نمی‌بینم نمی‌بینم ز روی لطف بنما رو، که دردی را که من دارم بجز روی تو درمانی نمی‌بینم نمی‌بینم ،_گر_خواهیم_دیدن_که_دور_از_روی_خوب_تو بقای خویش چندانی نمی‌بینم نمی‌بینم بگیر، ای یار، دست من، که در گردابی افتادم که آن را هیچ پایانی نمی‌بینم نمی‌بینم ز راه لطف و ، بیا، سامان کارم کن که خود را بی تو سامانی نمی‌بینم نمی‌بینم ،_که_در_عالم چو او سرگشته حیرانی نمی‌بینم نمی‌بینم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1056 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
با من گر یار نسازد چه کنم؟ دل غمگین مرا گر ننوازد چه کنم؟ وصلش ار با من بیچاره نسازد چه کنم؟ جانم از آتش غم سوخت، نگویید آخر تا غمش یک نفسم جان نگدازد چه کنم؟ با من آن یار اگر نبازد چه کنم؟ یاد ناورد ز من هیچ و نپرسید مرا باز یک بارگیم پست نسازد چه کنم؟ چند گویند مرا: صبر کن از لشکر غم؟ بر من از گوشهٔ ناگاه بتازد چه کنم؟ گر به چنین فخر ننازد چه کنم؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1060 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
من آن قلاش و رند بی‌نوایم که در رندی مغان را پیشوایم حریف پاکباز کم دغایم ز بند زهد و قرابی برستم نه مرد زرق و سالوس و ریایم همه زنار شد بند قبایم مگر خاکم ز میخانه سرشتند که هر دم سوی میخانه گرایم؟ کجایی، ساقیا، جامی به من ده که یک دم با حریفان خوش برآیم ،_کز_جان_به_جانم درین وحشت سرا تا چند پایم؟ زمانی شادمان و خوش نبودم از آنم کاندرین وحشت سرایم مرا از درگه پاکان براندند به صد خواری، که رند ناسزایم برون کردندم از کعبه به خواری درون بتکده کردند جایم درین ره خواستم زد دست و پایی بریدند، ای دریغا، دست و پایم بماندم در بیابان تحیر نه ره پیدا کنون، نه رهنمایم امید از هر که هست اکنون بریدم فتاده بر در لطف خدایم از آن است این همه بیداد بر من که پیوسته ز یار خود جدایم ز بیداد زمانه وارهم من عراقی گر کند از کف رهایم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1054 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
شود میسر و گویی که در جهان بینم؟ که باز با تو دمی شادمانه بنشینم؟ ؟ به چشم جان رخ راحت فزای تو بینم؟ اگر چه در خور تو نیستم، قبولم کن اگر بدم و اگر نیک، چون کنم؟ اینم ،_که_سخت_مشتاقم به حال من نظری کن که، سخت مسکینم ز بود من اثری در جهان نبودی، گر امید وصل ندادی همیشه تسکینم بدان خوشم که مرا جان به لب رسید، آری ازان سبب دو لب توست جان شیرینم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1058 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ز خواب، نرگس مست تو سر گران برخاست خروش و ولوله از جان عاشقان برخاست ؟ که از نظارگیان ناله و فغان برخاست به تیر غمزه، ازین بیش، خون خلق مریز که رستخیز به یکباره از جهان برخاست چه سیل خواهد ازین تیره خاکدان برخاست! بیا و آب رخ از تشنگان دریغ مدار طریق مردمی آخر نه از جهان برخاست؟ چنین که من ز فراق تو بر سر آمده‌ام گرم تو دست نگیری کجا توان برخاست؟ ،_تا_من_از_میان_بروم که هر کجا که برآید یقین گمان برخاست به بوی آنکه به دامان تو درآویزد دل من از سر جان آستین‌فشان برخاست عراقی از و جان آن زمان امید برید که چشم مست تو از خواب سرگران برخاست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1051 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ما دگرباره توبه بشکستیم وز غم نام و ننگ وارستیم کمر عاشقانه بر بستیم در خرابات با می و معشوق نفسی عاشقانه بنشستیم وز دو چشمش خمار بشکستیم شاید ار شور در جهان فکنیم کز می لعل یار سر مستیم چون بدیدیم آفتاب رخش از طرب، ذره‌وار، بر جستیم تا بدان آفتاب پیوستیم ذره بودیم، آفتاب شدیم از چو مهر بگسستیم این همه هست، خود نمی‌دانیم کین زمان نیستیم یا هستیم؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1052 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ما چو قدر وصلت، ای جان و جهان، نشناختیم لاجرم در بوتهٔ هجران تو بگداختیم سوز را مرهم از مژگان دیده ساختیم بسکه ما خون جگر خوردیم از دست غمت جان ما خون گشت و در موج خون انداختیم ،_یارا،_دمی بشنو این سازی که ما از خون بنواختیم عمری اندر جست‌و جویت دست و پایی می‌زدیم عمر ما، افسوس، بگذشت و تو را نشناختیم زان چنین ماندیم اندر ششدر هجرت، که ما بر بساط راستی نزد وفا کژ باختیم ،_ما_همچو_او از طرب فارغ شدیم و با غمت پرداختیم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1053 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بر در یار من سحر مست و خراب می‌روم جام طرب کشیده‌ام، زآن به شتاب می‌روم وقت سحر به کوی او بهر جواب می‌روم از می ناب جزع او گرچه خراب گشته‌ام تا دهد از کرشمه‌ام باز ، می‌روم تا کشم از دو لعل او بادهٔ ناب می‌روم جذبهٔ حسن می‌کشدم به سوی خود از پی آن کشش دگر، همچو ذباب می‌روم برقع تن ز شوق او پیش رخش گشادمی لیک ز شرم روی او بسته نقاب می‌روم خاک رهم، رواست گر بر سر آب می‌روم شحنهٔ هر شبی بر کندم ز خواب خوش در هوس خیال او باز به خواب می‌روم شاید اگر هوای او می‌کشدم، که در رهش بر سر آب چشم خود همچو حباب می‌روم بیخود اگر ز صومعه بر در میکده روم گر تو خطا گمان بری راه صواب می‌روم نیست مرا ز خود خبر، بیش ازین که: در جهان مست و خراب آمدم، مست و خراب می‌روم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1055 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
شاید که به درگاه تو عمری بنشینم در آرزوی روی تو، وانگاه ببینم بشتاب، که اندر نفس باز پسینم فریاد! که از هجر تو جانم به لب آمد هیهات! که دور از تو همه ساله چنینم پس جان بدهم، نیست تمنی به جز اینم آن رفت، دریغا! که مرا دین و بود از دولت تو نه ماند و نه دینم از بهر ، به درت آمده‌ام باز فرمای جوابی، بروم یا بنشینم؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1059 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
گر چه ز جهان جوی نداریم هم سر به جهان فرو نیاریم عالم همه حبه‌ای شماریم خود با دو جهان چکار ما را؟ ما شیفتهٔ یکی نگاریم ؟_چون_ما در بند کمند زلف یاریم در همه مهر او نویسیم بر جان همه او نگاریم این خود همه هست، بر در او از خاک بتر هزار باریم با آنکه ز زار زاریم از کردهٔ خود سیاه‌روییم وز گفتهٔ خویش شرمساریم رویش به کدام چشم بینیم؟ وصلش به چه روی چشم داریم؟ ما در خور او نه‌ایم، لیکن با این همه هم امیدواریم ای دوست، گناه ما همین است کز دیده و جانت دوست داریم باری، به نظاره‌ای برون آی بنگر که: چگونه جان سپاریم بر بوی نظارهٔ دیری است که ما در انتظاریم یک ره بنگر سوی بنگر که: چگونه جان سپاریم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1049 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
افسوس! که باز از در تو دور بماندیم هیهات! که از وصل تو مهجور بماندیم کز روی تو، ای دوست، چنین دور بماندیم ماتم زدگانیم، بیا، زار بگرییم بر بخت بد خویش، که از سور بماندیم بی روز رخت در شب دیجور بماندیم از بوی خوشت زندگیی یافته بودیم واکنون همه بی‌بوی تو رنجور بماندیم روشن نشد این خانهٔ تاریک ما از شمع رخت، تا همه بی‌نور بماندیم بنگر، چو ، همه مخمور بماندیم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1050 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈