eitaa logo
مهجور
115 دنبال‌کننده
168 عکس
31 ویدیو
2 فایل
هو‌ النور وصل‌ِتو کجا و من‌ِمهجور کجا..... مهجور | جدامانده و به تعبیری سخن پریشان اللهم لاتکلني إلی نفسي طرفة عین أبداً @maroozbahani تلگرام: https://t.me/maaahjor
مشاهده در ایتا
دانلود
هوالرزاق
چهارمین کتاب ۱۴۰۳ ۴ از ۵۰ 📚 دختر ترکستانی: سیداحمد مدقق/ نشرصاد ۱۰۷ صفحه مجموعه داستان کوتاه با موضوع عشق و دلدادگی، فارغ از محتوا زبان و روایت‌گری نویسنده شیرین و دلنشین است. @maahjor
هدایت شده از [نگاه ِ تو]
‌ ‌ 📚 اگه از بیماری عشق، درمان پیدا کنید یعنی ارزشش رو نداشته. آدم از عشقِ اساسی هرگز فارغ نمیشه. فقط میتونه التیام پیدا کنه. @Negahe_To
هدایت شده از چیمه🌙
. «چگونه می‌شود به شاخه‌ی شکسته فهماند که باد عذرخواهی کرده است؟» __محمود درویش @chiiiiimeh .
هو الباقی
« یک دفترچه یادداشت دارم که هر وقت برای چیزی دلم تنگ می‌شود، آن را توی دفتر می‌نویسم. طی این سال‌ها توی دفتر بارها و بارها نوشته‌ام « دیدن و شنیدن دوبارهٔ خندهٔ بابا.» » 📚 آمیخته به بوی ادویه‌ها: مریم منوچهری @maahjor
هو المحبوب
« فکر می‌کردم عشق چارهٔ همه چیز است. و عشق چارهٔ همه چیز است به شرطی که شعله‌های آن روشن بماند.» 📚 آمیخته به بوی ادویه‌ها: مریم منوچهری @maahjor
هو البصیر
« و حسم، حس آدمی بود که هست اما انگار وجود ندارد. که توی همین دنیاست اما آدم‌های دیگر انگار دنیایش را نمی‌بینند.» 📚 آمیخته به بوی ادویه‌ها: مریم منوچهری @maahjor
هو الباقی
«گفت برای هر بازی فقط یک سوت آغاز زده می‌شود. بعد زل زد توی چشم‌هایم و گفت هر بازی هم یک وقتی سوت پایان دارد.» 📚 آمیخته به بوی ادویه‌ها: مریم منوچهری @maahjor
هو الرزاق
پنجمین کتاب ۱۴۰۳ ۵ از ۵۰ 📚 آمیخته به بوی ادویه‌ها: مریم منوچهری/ نشر ثالث ۱۰۴ صفحه مجموعه داستان کوتاه با حال و هوا و عطر جنوب، گرمی و حلاوت شهرهای جنوبی و آدم‌هایش، از بین سطرها و کلمه‌های کتاب جا باز می‌کند میان قلبت. و گرم می‌شوی از خواندن و شنیدن داستان آدم‌های کتاب. قلم گرم و بی‌تکلف نویسنده را نیز دوست داشتم. @maahjor
هو المنعم دیروز قرار بود جایی باشم که دوست داشتم. جایی که یک سالی هست خودم را بهشان وصل کرده‌ام. جا که می‌گویم مکان فیزیکی مادی نیست، منظورم میان آدم‌هایی هست که دلم با دیدنشان پرنور و گرم می‌شود. از اینکه هستند و می‌توانم داشته باشمشان گرم‌تر و امیدوارتر. آدم‌هایی از جنس نور و روشنایی و امید، آدمهایی در بُعد انسانیت و اخلاق و آدمهایی به رنگ خدا علیرغم تمام اشتیاق و ذوقم برای بودن میانشان نرفتم، بهانه‌ای برای خودم تراشیدم تا دلم کمتر بهانه‌جویی کند، که مثلاً سرگرم باشد و حواسش پرت شود میان آنهایی که دل در گرو محبتشان دارد، نیست. گاهی مجبوری از خودت و خواسته‌هایت دور شوی. از آنچه با تمام وجود تمنا داری بگریزی، تا وقتش برسد. وقتی که خودت را در قالب جدیدت بپذیری و بعد با اشتیاق به استقبال خواستنی‌هایت بروی. احساس می‌کردم قلبم هنوز گنجایش دیدن این همه خوبی یک‌جا را ندارد. و شاید قلب بهانه است برای فرار از ترسی که نگرانش هستم. ترسی که هنوز نپذیرفتمش و نمی‌خوام بپذیرمش. باید ترسم و آنچه باعثش شده را باهم از بین ببرم. یا حداقل با آن کنار بیایم. باید بتوانم میان آن‌هایی باشم که دل در گرو محبتشان دارم..... باید روزی یکی از این آدم‌ها باشم، از همان جنس و رنگ و در همین بُعد زندگی...... @maahjor
مهجور
هو خیرالرازقین
سه ساله شده بودی. مرداد سه سال پیش را می‌گویم. هر دو تولد قبلی‌ات صورتی بود، این بار خواستیم تنوع بدهیم. تم تولدت شد آبی‌سفید. همرنگ لباس آن خواهران پرنسس انیمیشن دلخواه دخترها. نه برای اینکه تو آن‌ها را می‌شناختی، فقط برای اینکه بعدها آلبوم خاطراتت تک‌رنگ نباشد. ملوّن باشد یا همان رنگی‌رنگی خودت. آن شب حسابی بازی کردی و خوشحال بودی. و من سرخوش از این‌که به تو خیلی خوش گذشته است. فردای تولّدت امّا با ابروهای گره خورده گفتی: « من تولّدم رو دوست ندارم.» تا فرصت کنم علت را بپرسم باز گفتی: « من تولد دخترونه می‌خواستم نه پسرونه. » جواب دادم: « خوب دخترونه بود دیگه. » جواب شنیدم : « نه! تولد صورتی دخترونس نه آبی. » قند در دلم آب شد. کی صورتی را شناخته بودی دختر جان. مگر دختر سه ساله، صورتی و آبی برایش فرق دارد؟! چندوقت نق زدی برای تولد دخترانه. دست‌بردار نبودی. دوماه بعد در خنکای مهر، با یک کیک صورتی و چندتا بادکنک صورتی تولد دخترانه چهار نفره برقرار شد. از آن موقع همه می‌دانیم، مهم‌ترین رنگ دنیای تو صورتی است و حتی برای ما. تولد ۵ سالگی‌ات صورتی تمام شد. نمی‌دانم دقیقا از کی صورتی وارد دنیای رنگی رنگی‌ات شد، احتمالا صورتی برایت، رنگ هویت دخترانه‌ات هست و برای ما از وقتی تو آمدی صورتی مهم‌ترین رنگ زندگی‌مان شده. نمی‌دانم چرا قبل‌تو حواسمان به صورتی نبود. اما بدان هیچ وقت زندگی‌ام این‌قدر عاشق رنگ صورتی نبوده‌ام. کاپشن‌ات اما مشکی است. دوستش نداری و بااکراه می‌پوشی‌اش. همیشه هم می‌گویی «من کاپشن صورتی می‌خوام. این زشته، دخترونه نیست.» منم قول داده‌ام برایت یک کاپشن صورتی بدوزم. حتی قشنگ‌تر از پیراهن صورتی گل بابونه‌ای‌ات. اما حالا دلم مچاله می‌شود. مانده‌ام بر سر دوراهی کاپشن صورتی یا سیاه؟! اگر دختری کاپشن صورتی‌اش را بپوشد که برود بغل فرشته‌ها، مادرش چه کند! دختر صورتی، ممنون که دنیای ما را خوش‌رنگ و لعاب کردی پر از شکوفه‌های بهاری، پر از رنگ‌های پاستلی، پر از شادی‌های ملیح ، پر از صورتی‌های رنگ به رنگ. حلما جانانم، روزت مبارک💞 . @maahjor