eitaa logo
شعر،روضه،سرود،نوحه،زمینه،واحد،شور
3.9هزار دنبال‌کننده
403 عکس
82 ویدیو
715 فایل
این کانال فقط مخصوص سخنرانان ومداحان اهلبیت(ع)میباشدولاغیر. لینک کانال: https://eitaa.com/joinchat/241434681Cd30712864d نظرات،پیشنهادات و انتقادات خویش را درباره ی کانال با آیدی زیر مطرح بفرمایید. AHSy3762
مشاهده در ایتا
دانلود
آن قدَر آه کشیدم جگرم زخم شده چِقَدَر گریه؟! دگر چشم ترم زخم شده زخم لب های تو نگذاشت که بوسه بزنم علّتش چیست؟ چرا ای پدرم زخم شده؟! وجه تشبیه من و تو چه قدر بسیار است! هر کجای بدنم می نگرم زخم شده قصّه ی ناقه و آن نیمه ی شب یادت هست؟ به زمین خوردم و دیدی کمرم زخم شده جان زهرا به موی سوخته ام دقّت کن جای این چند موی مختصرم زخم شده جز تو با هیچ کسی حرف خصوصی نزدم سینه ای که شده هر جا سپرم زخم شده زجر هم مثل مغیره چه قدَر بد می زد!!! زیر شلّاق و لگد بال و پرم زخم شده
پدر تا شام رفتن با تو   حیران کردنش با من پریشان کردنش با تو   پشیمان کردنش با من اگر این شهر تاریک است   من از آلِ خورشیدم اگر شب پُر شده اینجا   چراغان کردنش با من   به نیزه آیه خواندن با تو و  تفسیر با زینب به محمل خطبه‌ها با عمه  طوفان کردنش با من همین‌ که پایِ من وا شد به کاخش با عمو گفتم خیالت تخت از این کاخ  ویران کردنش با من به جانت کم نیاوردم  به اَبرو خَم نیاوردم اگر می‌خندد آن نامرد‌  گریان کردنش با من من از این شهر و این ویران  زیارتگاه می‌سازم مزارم گنجِ شام است و  نمایان کردنش با من پدر در این سفر خیلی  به عمه زحمتم اُفتاد به جایِ من بگو با او  که جبران کردنش با من شنیدم که سراغت را رباب از عمه می‌گیرد به گوشِ مادرم گفتم  که مهمان کردنش با من نمی‌آید به لب جانم  سَرَم را تا نگیری تو عزیزم دامنش با تو  فقط جان کندنش با من
افتاده ام از ناقه و از پا بغلم کن ماندم عقب قافله بابا بغلم کن لبخند نزن ، حرف نزن ، فکر دلم باش بی تاب شدم ، اول از اینها بغلم کن آغوش تو آرامش دنیای رقیه است خورشید دلم در شب یلدا بغلم کن پر مهر تر از بوسه ی عمه زگلویت مشتاق تر از اکبر لیلا بغلم کن گفتم به همه چشم به راه تو نشستم گفتم که بیایند تماشا بغلم کن زخم است تمام سرت اما بغلم باش زخم است تمام تنم اما بغلم کن بیدار مشو دامن من بالش خوبی است آرام بخواب امشب و فردا بغلم کن
دمشق چون صدف و ، گوهر است این بانو تمام دلخوشیِ اکبر است این بانو پیمبری به صبوری و حلم اگر باشد خدا گواست که پیغمبر است این بانو زبان الکن ما عاجز است از وصفش چه خوانمش؟ نوه ی حیدر است این بانو حسین کشتی عشق است و خوب می دانیم برای کشتی او لنگر است این بانو بدون خطبه هم او کوفه را به هم بزند‌.. چرا که فاتح صد خیبر است این بانو دوباره دست به سینه، به سمت گنبد او... سلام هر شب هر نوکر است این بانو کتاب زندگی او سه آیه داشت فقط شبیه مادرمان، کوثر است این بانو
عمه جون سینم خسته ی درده قصه ی کربلام آه! چه سرده بگم از صحنه ی تلخِ اسیری عدو تو راهِ شام باهام چه کرده؟ عمه جونم ببین دلم کبابه قصه ی این سفر برام سرابه سرا پا وجودم تو اضطرابه حال و روزم ببین چقد خرابه وقتی خنجرش رو عدو میگیره رقیت ترسِ او میخواد بمیره با دو دساش داره گیسوم میگیره با دو پاش پهلومو نشونه میره بس ز داغِ پدر آزرده بودم ناقه می رفت و من افتاده بودم اون شب از قافله جا مونده بودم اینو تو گوشت آروم خونده بودم امشب این جاده ها چه بی گریزه تیغِ این کوره راه ببین چه تیزه عمه جون کفِ پام داره میسوزه ببین از تاولاش چه خون میریزه هر چه خاره امشب جلوی پامه هر چه آهه امشب توی نگامه هر چه بغضه امشب توی صدامه هر چه اشکه امشب توی چشامه بغضِ این سینه که آروم نمیشه عمه جون راش چرا تموم نمیشه؟ بگو عمه منو سرِ بابام کو؟ چرا از روی نی معلوم نمیشه؟ تیغِ این جاده ها ز خیزرونه پای کوچک من که ناتوونه چقد این ساربون نا مهربونه بگید این ناقه رو آروم برونه
بعد مدتها پدر دیدار دختر آمدی خواب دیدم خواهی آمد شد مقدّر آمدی من به شوق دیدنت بابا ز پا افتاده‌ام تو به شوق دیدنم با پا نه با سر آمدی من در این ویرانه مهمانی گرفتم نیمه‌شب در شب تاریکم ای ماه منوّر آمدی دعوتم را رد نکردی آمدی اما چرا ای پدر بی قاسمِ داماد و اکبر آمدی؟ کو عمویم تا گذارد روی دوش خود مرا؟  از چه بابا بی اباالفضل دلاور آمدی؟ بی قراری میکند بیش از همه اینجا رباب پس چرا بابا تو بی شش‌ماهه اصغر آمدی؟ حسرت آغوش پر مهرت به دل دارم ولی خواهی از من گیرمت با مهر در بر، آمدی دارد از زهرا نشان این پهلوی بشکسته‌ام تا کنی با دیدنم یادی ز مادر آمدی با سرِ خونین به دامان منِ ویران نشین تا بگیرم بوسه از رگهای حنجر آمدی
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد دنبال او شب تار صیاد رفته باشد یک زخم بر دو گونه یک چشم نیم بسته از زجر یادگاری یک دنده شکسته فهمیده ام در این شهر معنای سیری ام را از ضرب دست خوردم دندان شیری ام را نامحرمی که باخود دیشب سرتو را داشت وقتی به گوش من زد انگشتر تو را داشت طفلی که خنده میزد بر این لباس پاره او گوشوار من داشت من زخم گوشواره من خار میکشیدم با ناخنی شکسته او با گل سر من گیسوی خویش بسته وقتی که شعله افتاد از بام روی معجر نگذاشت ساربان تا بردارم آتش از سر من باز ماندم از درد از فرط ناتوانی او رفت و پیش پایم انداخت تکه نانی من سخت باز کردم انگشت کوچکم را او رفت و بین دستش دیدم عروسکم را دیشب که خواب رفتم یک بار بی عمویم زنجیر دست و پایم پیچید بر گلویم از کوفه آمدی و سنگ صبور داری رنگ محاسنت زرد بوی تنور داری ای سر بیا که مُردم از دختران شامی از خنده های کوفی از خنده های شامی ای کاش پای حلقت میمُرد دختر تو آری هنوز گرم است رگ های حنجر تو
خبر آمد که ز معشوق خبر می آید ره گشایید که یارم ز سفر می آید کاش می شد که ببافند کمی مویم را آب و آیینه بیارید پدر می آید نه تو از عهده این سوخته بر می آیی نه دگر موی سرم تا به کمر می آید جگرت بودم و درد تو گرفتارم کرد غالباً درد به دنبال جگر می آید راستی! گم شده سنجاق سرم دست تو نیست؟ سر که آشفته شود حوصله سر می آید هست پیراهنی از غارت ان شب به تنم نیم عمامه از آن بهر تو در می آید به کسی ربط ندارد که تو را می بوسم که بجز من ز پس کار تو بر می آید راستی!هیچ خبر ار شدی تب کردم؟ راستی لاغری من به نظر می آید راستی هست به یادت دم چادر گفتی دختر من!به تو چادر چقدر می آید سرمه ای را که تو از مکه خریدی بردند جای آن لخته ی خونم ز بصر می آید
ای چراغ شب شهادت من ای تماشای تو عبادت من جان من! باز بر لب آمده ای آفتابا! چرا شب آمده ای نگهت ذره ذره آبم کرد لب خشکیده ات کبابم کرد حیف از این لب و دهن باشد  که بر او چوب، بوسه زن باشد اشک و خون، جاری از دو عین من است بوسهء من شهادتین من است گلوی پاره پاره آوردی عوض گوشواره آوردی از گلوی تو پاره تر، جگرم از سر تو شکسته تر، کمرم طفل قامت خمیده دیده کسی؟!  مثل من داغدیده، دیده کسی؟! قامت خم گواه صبر من است  گوشهء این خرابه قبر من است  نیزه بر صورتِ تو چنگ زده که به پیشانی تو سنگ زده؟ در رگ حنجر تو دیده شده  که سرت از قفا بریده شده تازیانه گریست بر بدنم  بدنم شد به رنگ پیرهنم تنم از تازیانه آزردند چادر خاکی مرا بردند آفتاب رخم عیان گردید در دو پوشش رویم نهان گردید ابر سیلی به رخ حجابم شد خون فرق سرم نقابم شد سیلی از قاتلت اگر خوردم ارث مادر به کودکی بردم شامیان بی مروّت و پستند دختران را به ریسمان بستند همه را با شتاب می بردند سوی بزم شراب می بردند من که کوچکتر از همه بودم راه با دست بسته پیمودم نفسم در شماره می افتاد در وجودم شراره می افتاد بارها بین ره زمین خوردم عمّه ام گر نبود می مردم تا به من خصم حمله ور می شد عمّه می آمد و سپر می شد بس که عمّه مدافع همه شد پای تا سر شبیه فاطمه شد گلچین و تلفیق دو شعر
آفتاب شرفم مظهر توحیدم من با همین‌سن کمم مرجع تقلیدم من بخدا لحظه ای از کفر نترسیدم من لحظه ای جا نزدم هرچه بلا دیدم من در ره عشق چه بی ترسم‌ و بی واهمه ام آیت الله جلیله نوه ی فاطمه ام گریه ام‌حکمت‌ محض است که گشته سپرم خم شده قامت لشگر به مصاف جگرم مثل عمه چه قشنگ است بلا در نظرم نکند فکر کنی بی کسم و در به درم من کس و کار حسینم!به لبم این سخن‌ است سرو سامان همه از سروسامان‌ من‌ است هرچه را غیر حسین بن علی خط زده ام  رگ‌ هر مفسده را با رگ‌ غیرت زده ام روی لبهای ستم چوب صلابت زده ام به رخ زجر لعین سیلی عفت زده ام حال که چشم تو از وصف مقامات تر است روضه ام‌ را ز خودم بشنو که دلسوز تر است روز ها چون شب تار است خدا رحم کند جنگ‌ من یک‌به هزار است خدا رحم کند قاتلم اسب سوار است خدا رحم کند کف پایم پر خار است خدا رحم کند تازیانه به تن من گذر انداخته است ناقه ی لنگ مرا از کمر انداخته است فاطمه بودم و قنفذ به سراغم آمد آنقدر تند دویدم که نفس کم آمد زجر کم بود که یکدفعه سنان هم آمد به تو تا خیره شدم سیلی محکم‌ آمد دست سنگین کسی بر رخ من رد انداخت آنکه انداخت مرا روی شتر! بد انداخت سپرش تا به سرم خورد سرم درد گرفت زد به بازوی من و بال و پرم درد گرفت به پدر حرف بدی زد جگرم درد گرفت بشکند پاش الهی کمرم درد گرفت یاعلی گفتم‌ و با کینه به من سنگ زدند پیرزن ها همه بر پیرهنم چنگ زدند سر در طشت دلم‌ را گل آتش میکرد عمه از پشت ستون داشت نگاهش میکرد خیزران حال مرا سخت مشوش میکرد و رباب از غم این منظره هی غش میکرد حق بده خواهرم اینقدر حزین و زار است مست ها صحبتشان صحبت خدمتکار است
من کیستم سلاله‌ی دامان کوثرم من زینب سه ساله ی زهرای اطهرم باب الحسین فاطمه، باب الحوائجم بر سه امام، عمّه و فرزند و خواهرم از جانب امام زمانم سفیر شام تنها نه یک سفیر که پیغام آورم از کودکی مجاهد راه خدا شدم گویی برای کرب و بلا زاد مادرم تا بنگرید فاتح پیروز شام کیست یک لحظه رو کنید به قبر مطهّرم هم سنگر سه ساله ی زینب پس از حسین کرب و بلا و کوفه و شام است سنگرم گر رو به سوی حشر نیارند اهل بیت من یک تنه شفیعه ی فردای محشرم جای کفن به پیکر رنجور، وقت دفن پیراهن اسیری من بود در برم سنّم کم است و کوچکم امّا به اقتدار آیینه دار قاسم و عبّاس و اکبرم رخسار زرد، سرخ ز خون سرم شده لب های خشک، تر شده از دیدهء ترم آن شب به یاد فاطمه تا صبح گریه کرد زینب چو خاک ریخت بر اندام لاغرم... گلچینی از یک قصیده
وقتی اومدی گفتم ، که تقصیر دل من بود تو که دیدی بابات خوابه،چه وقت گریه کردن بود حالا که اومدی پیشم ، بازم آغوشتو وا کن بغل کن بغضمو بازم ، غریبی مو تماشا کن حالا که اومدی پیشم ، بزار خلوت کنم باتو بزار تعریف کنم بعدش ، ببین من پیر شدم یاتو ببخش حرفای تعریفیم،دیگه حرفای خوبی نیست ببخش واسه پذیرایی،خرابه جای خوبی نیست خرابه بسترش خاکِ ، خرابه بالشش خشتِ تو خیلی خاکی ای اما ، برایِ دخترت زشتِ برای دخترت زشته،که خونش این طوری باشه بزار چیزی نگم شاید،تو حرفام دلخوری باشه کدوم دختر بااین حالش،پیش باباش معذب نیست ببخش از راه طولانی،سر و وضعم مرتب نیست اگه بابا بیاد باید،برات با جون مهیا شم خجالت می کشم وقتی،نتونم از زمین پاشم نگی من بی ادب بودم،نگی این دختر عاشق نیست نمی تونم پاشم از جام،پاهام پاهای سابق نیست حالا چشمای کم سومو،به هر چی جز تو می بندم به زورم باشه پامیشم،به زورم باشه می خندم مگه تو صورتم امشب،بغیر از خنده چی دیدی که از وقتی پیشم هستی،یه بار حتی نخندیدی یکی دستی تو تاریکی،به گونم خورده چیزی نیست یکی از من یه گوشواره،امانت برد چیزی نیست فقط دلتنگِ تو بودم،که اعصابم به هم ریخته یه قدری خستۀ راهم،یه کم خوابم به هم ریخته میخوام امشب سرت تاصبح،به رویِ دامنم باشه میخوام امشب شب خوبِ،ازینجا رفتنم باشه دیگه اخماتو واکردی،منم با بغض می خندم بیا آغوشت واکن منم چشمام میبندم
تا خدایی خدا! در دل و‌جان است حسین... ما پناهنده به اوییم امان است حسین یک حسین گفتم و غم‌ها همه از یادم رفت همه دلخوشی ما ز جهان است حسین بیشتر از خود ما غصه ما را خورده شکر دارد!پدر سینه زنان است حسین تا براین سینه زدی بار گناهت را شست بیشتر سینه بزن!خانه تکان است حسین او‌صدا کرده که امشب همه اینجا هستیم مردی اش بیشتر از حد بیان است حسین وارد روضه شدی محضر زهرا هستی روضه هایش بخدا عین جنان است حسین اربعین کرببلای همه را امضا کن! این گدا بهر زیارت نگران است حسین! شب سوم شده و روضه زهرای حرم دخترت زیر لگدهای سنان است حسین
ای زجر ! ای نامرد ! از جانم چه می خواهی از سیلی ات افتاد دندانم ، چه می خواهی خنده ندارد بر زمین افتادن یک طفل خاکی شده موی پریشانم ، چه می خواهی صد بار گفتم بی حیا ، دعوا ندارم من شرمی کن از چشمان گریانم ، چه می خواهی چیزی نگفتم من ، نزن این قدر با شلاق زخمم ز سر تا پا ، نمی دانم چه می خواهی جان مرا بر لب رساندی ای خدا نشناس از دست تو مرگ است درمانم ، چه می خواهی خیلی تعصب بر عمو عباس دارم من کمتر بگو بد از عموجانم ، چه می خواهی من دخترم نه مرد میدان ، کم بزن فریاد ای زجر ای نامرد از جانم چه می خواهی
پدر هرجا که بودی یا نبودی مثل هم بودیم به صورت در سپیدی در کبودی مثل هم بودیم تو از بالای نی من از فراز ناقه افتادم صعودش جای خود در هر فرودی مثل هم بودیم تو بالا سنگ می خوردی و من پایین لگد یعنی؛ میان کوچه تنگ یهودی مثل هم بودیم . من و تو در حقیقت رد پای مشترک داریم تو از بالا من از پایین دعای مشترک داریم یکی موی پریشان و یکی فقدان دندان و... من و تو در نداری دردهای مشترک داریم منو تو هر دو از دلواپسی عمه می ترسیم چنین از کربلا در دل بلای مشترک داریم تو سر بر دامن مادر شدی من هم چنین گشتم من و تو پیش زهرا نیز جای مشترک داریم . پدر جان قسمت زجر آور این داستان مانده پدر جان بعد تو یک نیمه جان از عمه جان مانده خدا صبرش دهد این نیمه جان را٬ عمه جانم را که غیر از حرف دشمن٬طعنه های دوستان مانده پدر حق می دهم از آسمان خون سر کند آخر؛ سرِ بر نیزه ی تو در گلوی آسمان مانده تو رفتی و عمو رفت و علیِ اصغرت هم رفت ولیکن زجرهای حرمله پیش سنان مانده سه شعبه رفت,سر هم رفت, دنبالش پسر هم رفت رباب اما هنوز ای وای با قد کمان مانده حسابش را بکن من با رباب و نجمه و لیلا نگو دیگر چرا از عمه مُشتی استخوان مانده تو خوردی چوب را در تشت زر اما چرا بابا به لبهای رقیه ردِّ چوب خیزران مانده؟؟؟ دلیل گریه ام این است بابا جان که آن نامرد؛ سرت را از خرابه برده اما بوی نان مانده رقیه رفت اما غصه ی غسّاله اش باقی ست به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان مانده
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت کربلا از من عموی مهربانم را گرفت وقت دلتنگی همیشه او کنارم می‌نشست بی‌وفا دنیا انیس و همزبانم را گرفت از سر دوش عمویم عرش حق معلوم بود «منکرِ معراج» از من نردبانم را گرفت... روز عاشورا چه روزی بود؟ حیرانم هنوز جانِ کوچک تا بزرگ خاندانم را گرفت خرمنِ جسمی نحیف و آتشِ داغی بزرگ درد رد شد از تنم، روح و روانم را گرفت تار شد تصویر عمه، از سفر بابا رسید! «آن مَلک» آهی کشید و بعد جانم را گرفت
چشمِ انتظارِ میهمان ، زد زیرِ گریه بغضش شکست و ناگهان زد زیرِ گریه دیگر توانِ ایستادن  هم  ندارد طفلک نشست و بی امان زد زیرِ گریه سر بوده در کنج تنور...پس مطمئنا پیچید وقتی بویِ نان زد زیرِ گریه دستش که بر زخمِ لبِ خشک پدر خورد اُفتاد  یادِ خیزران -  زد زیرِ گریه انگشترِ بابا به یادش مانده بود و... تا دید دستِ ساربان ؛ زد زیرِ گریه خیلی دلش پُر درد از بزمِ شراب است پنهان زِ چشمِ دیگران زد زیرِ گریه میگفت "بابا"  باز  "بابا"  باز "بابا" با هق هق و لکنت زبان زد زیرِ گریه با دیدنِ او حرمله  "زد زیر خنده" با دیدنِ شمر و سنان "زد زیرِ گریه" سیلی ، غمِ بازار ، نامحرم ، اسیری با گفتنش هم روضه خوان زد زیرِ گریه - - - شیرین زبانِ قافله از دست رفت و... آمد کنارش عمه جان... زد زیرِ گریه
كم آمده است مرغ دلم آب و دانه اش خال لبت كجاست كه گيرم نشانه اش دستت نرفت در كمرم آنقدر كه شمر پيچيد دور گردن من تازيانه اش آتش بگيرد اي پدر اي كاش سر به سر بازار شام و روسري بچه گانه اش سنگ عقيق تو به دكانِ كوفه بود بر سنگ بسته باد دكان و دهانه اش نيمي به شعله سوخت و نيمي به باد رفت زلفي كه بود دست ابالفضل شانه اش دختر پدر پرست بُوَد منع من نكن دختر دلش خوش است به بوس شبانه اش يادم نرفته است درختي كه بين راه رخساره ي تو بود چراغ شبانه اش يادم نرفته است كه راهب مسيح شد زآن كُنج لب به كُنج كليسا و خانه اش از راهب و درخت چه كم داشت دخترت آويز اين دلي و بهاي بهانه اش روز جزا كه هر كه بيارد عبادتي معني دلش خوش است به شعر و ترانه اش
دستِ خالی زِ من و تارِ عبایش با تو مُژه‌ای از من و خاکِ کفِ پایش با تو زحمت روضه‌مان هم که فقط با زهراست قندش از مادر تو مزه‌ی چایش با تو کاش می‌شد که در این یک‌دهه جان می‌دادیم ضجه از ما زدن و مرثیه‌هایش با تو وا غریبا ز تو و جامه‌دریدن با من وا حسینا زِ من و سوز صدایش با تو بین این روضه که پاگیر شدم فهمیدم گریه‌اَش از تو دم‌اَش از تو و جایش با تو مادرم گفت دَمِ پنجره فولادِ رضا گوشه‌ای در حرمِ کرببلایش با تو یک سفر پای پیاده به زیارت با ما یک سحر گریه در ایوانِ طلایش با تو کاش می‌شد حرم عمه‌تان می‌رفتیم آرزو از من و یک بار دعایش با تو
ای دخترِ صغیرم بابا! برات بمیرم  من که بدن ندارم، تو رو بغل بگیرم؟ سرم تو طشتِ زرّین، در بزمِ کفرِ بی دین تو در خرابه ی شام، در زیرِ دِشنه ی کین جسمم فتاده بابا، بی سر میونِ صحرا زخمی تو سنگ و خارا، اونم غریب و تنها دیدی ز تیغِ کینه، بابا سرم جدا شد دیدی که خیمه هامون، آماجِ اشقیا شد تو مثلِ مرغِ بی جون، موندی به کنجِ ویرون من با پَرِ شکسته، افتادم این بیابون دیدم که پا برِهنه، با گریه می دویدی وقتی سرِ مرا در، بالای نیزه دیدی آخه به چه بهونه، از خنجرِ زمونه پرپر شدی تو ای گل، در زیرِ تازیونه؟  امشب ز دیده بارون، با اشک و آهِ محزون کردم تو رو وداع من، با سینه ای پُر از خون ای دخترِ صغیرم، بابا برات بمیرم آخه چجوری با سر، تو رو بغل بگیرم؟
تا محرم آمد و دل پَر کشید رفت دشتِ نینوا را سر کشید رفت تا بیند در آن شامِ بلا چه مصیبت زینب مضطر کشید تا شود شاهد تمام صحنه را چه عذابی آلِ پیغمبر کشید آن یزیدِ پستِ بی شرم و حیا آتشی بر خرمن حیدر کشید ظالمی از تیغِ کینِ اشقیا خیمه ها را آتشِ صر صر کشید لاله های باغِ آن ریحانه را در میانِ خاک و خون پرپر کشید کافری با خنجرِ بیداد خویش دشنه فرقِ ساقیِ کوثر کشید اجنبی دنبالِ زینب می دوید از سرِ او چادر و معجر کشید لاله ها بی سر همه نقشِ زمین سرمه ی خون دیده ی خواهر کشید آتشی بر باغِ پیغمبر فتاد هر کجا را گرد و خاکستر کشید گو عدو شرمش نبود از فاطمه آن زمان روی گُلش خنجر کشید بی کس و تنها میانِ قتلگه ضجّه ی ای وای یا مادر کشید دستِ خون آلودِ خود بر سر نهاد تیر از کامِ علی اصغر کشید تا که شد وقتِ وداعِ اکبرش دستِ حسرت قامتِ اکبر کشید این زمان عرشِ خدا هم ناله کرد ظالمی تا گیسوی دختر کشید بر درِ هر خیمه جلادی چنان از سر و دستِ زنان زیور کشید خواهرش با ناله های سینه سوز آهِ سردی از دلِ خود بَر کشید ای پدر! یکدم بیا ظالم ببین نعل ها بر پیکرِ بی سر کشید شعله ی تیرِ ستم اسباب شد آتشی بر جانِ خشک و تر کشید ای پدر جان دخترت در کربلا گو همه جامِ بلا را سر کشید تا که جلادی سرا پا آتشین پرده را از چهره ی محشر کشید ذوقِ دستی که فقط با اشکِ خون غربتِ این نظم را دفتر کشید!
میروم دست بسته بابایی غم به قلبم نشسته بابایی از روی نیزه دیده ای یا نه سر من هم شکسته بابایی دست خود بر سرم گرفتم باز تار مویی نمانده در سر من پس کجایی برس به فریادم تو بیا لحظه های آخر من شده رنگین کمان تمام تنم جای سالم نمانده در بدنم در دهانم نمانده دندانی بی هوا خورده مشت در دهنم دخترت شعله شعله میسوزد تا که دشمن شروع آتش کرد عمه جانم چقدر پایم سوخت لحظه هایی که دخترت غش کرد زن غساله هم نمی شورد چه کند عمه تو با بدنت چه کسی مشت بی هوا زده که دو سه دندان نمانده در دهنت دشمنان با پدر پدر کردن اشک چشم مرا در آوردند من تو را خواستم عزیز دلم به روی یک طبق سر آوردند جای من زد به روی لبهایت خیزرانی مکررا بوسه جای من هم به روی لبهایت زده لبهای خیزران بوسه
باید که شرح داد خرابات طور را پای تو ریخت زمزم اشک طهور را باید که شست زلف تو را با گلاب ناب چون راهبی که درک نموده حضور را از بس که باد پنجه زده بین زلف تو باید که باز کرد گره های کور را پاهایم آبله زده بابا، عمو کجاست؟ باید عمو ادب بکند راه دور را انبان به دوش خانه ی ما هم سری زدی سهم خرابه کرده ای آیات نور را همراه اشک، سوره ی کوثر بخوان پدر بابا بخوان برای همه، این سطور را حوریه را کنیزی منزل نمی برند در بین طشت زمزمه کن "یا غیور" را از روی نیزه زمزمه کن "ان یکاد" را دیدی به دور قافله چشمان شور را؟ بخشیده ام به یمن حضور تو زجر را اما نخواه تا که ببخشم تنور را اما نخواه تا که ببخشم شراب را طشت طلا و بوسه ی چوب جسور را جان می دهم بیا و مرا تا نجف ببر تا که دوباره حس بکنم آن غرور را ...
با این پر شکسته کبوتر نمی شود بی یاد مرگ هرشب او سر نمی شود کم سو شده ست چشم ورم کرده اش ولی با روضه ی کنیز ... برابر نمی شود دستی کشید زیر گلو گفت با خودش این جای زخم تیزی خنجر نمی شود "گفتند دختر است از او کار می کشیم" بایدکه سرشکست به منبر...نمی شود ### بینایی اش چه سود که کور حقیقتست چشمی که درمصیبت او تر نمی شود در روضه ی سه ساله به کرات دیده ایم چیزی شبیه غارت معجر نمی شود تنها خرابه نه همه ی شام گریه کرد حالا بگو که یک تنه لشکر نمی شود !؟
این دل پریشان شد برایت یا رقیه جان همه عالم فدایت یا رقیه الگوی صبرو عفت و عشق و حیایی عالم همه گشته گدایت یا رقیه نوکر شدن بر درگهت شد افتخارم این هم بود از لطف بابایت رقیه من گشته ام خادم به درگاه ابالفضل تو کرده ای این را عنایت یا رقیه تو میبری من را حرم پای پیاده من اربعین هستم به یادت یا رقیه دل داده و دیوانه ی میخانه هستم گردیده ام مست از صبویت یا رقیه مردم همه در گفت و گوی این و آنند روز و شبه من ، فکر رویت یا رقیه رویت شده نیلی مثاله روی زهرا سیلی روانه شد به سویت یا رقیه آتش زده بر خیمه ها یک نا مسلمان افتاده آتش روی مویت یا رقیه تو تشنه بودی ، نوکران تو بمیرند خشکی نباشد در گلویت یا رقیه با شمر و زجر و حرمله هم کاروانی باشد نگهدارت خدایت یا رقیه