eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
7.5هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
113 ویدیو
25 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_sharif_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
پسر بزرگم به خاطر مراقبت‌های شدید بنده در کودکی‌ش، از کمترین شرایط نامساعد شکایت می‌کنه؛ اما از شدت علاقه به من و آقا امام حسین (علیه‌السلام)، خواست با ما همراه بشه... و من باید مراقب می‌بودم از این سفر زده نشه‌، و این بزرگترین سختی این سفر غیرقابل پیش‌بینی بود. قدم در راه گذاشتیم. راهی که قدم به قدمش رو با امید رضایت امام زمان (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) می‌رفتیم. حضور در حرم امیرالمومنین (علیه‌السلام)، پدر آسمانی‌مون، برای من باور‌کردنی نبود. همه‌ش از شوق اشک می‌ریختم...🥺 سفر به کربلا و حیرت در محضر خورشید کربلا، امام حسین (علیه‌السلام)... همه چیز عین یه خواب کوتاه خیلی شیرین بود. و پسرم چقدر آروم بود و همراهی می‌کرد... به تنهایی زیارت می‌رفت و کیف می‌کرد... تو مسیر برگشت به سمت مرز، ون خوبی سوار نشدیم. جای تنگ و گرم😩... اونجا بود که پسرم به طور جدی شروع کرد به شکایت. راننده یه موکبی نگه داشت برای تجدید قوا. اما پسرم باز بی‌تاب بود. بعد غذا دوباره سوار ون شدیم. نیم ساعت بعد حرکت بود که فهمیدیم پسرم ساعت چند میلیونی‌شو که خیلی مشغولش بود و بهش علاقهٔ ویژه داشت، تو همون موکب جا گذاشته... نمی‌دونست چیکار کنه... سرشو گرفته بود و به من می‌گفت مامان همهٔ دنیای من این ساعت بود... اما من به قشنگی کار فکر می‌کردم و به پسرم گفتم این نشونه ایه که زیارتت قبول شده. ائمه اسباب‌بازیتو ازت گرفتن تا بزرگت کنن...🥰 مگه ثمرهٔ زیارت نباید رشد و ترک تعلق باشه و این اتفاق یعنی تو رو در آغوش گرفتن. می‌گفتم و اشک می‌ریختم و براش خوندم؛ اگر با من نبودش هیچ میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی🥲 حرف‌های من آبی بود روی آتیش وجودش. از خدا براش رشد و وسعت وجودی می‌خواستم... از طرفی دیگه دخترم به شدت خوش اخلاق و همراه. حقیقتا از بزرگترین نعمت‌هاست برای من. ایشون هدیهٔ حضرت معصومه به ماست و هم اسم خانم هست. با این همه خوش اخلاقی، بعد رد شدن از مرز مهران تا رسیدن به ماشینمون، به خاطر راه زیاد و گرما، دخترم شروع کرد به شکایت...🫢 همون موقع، سه دختر چادری اومدن طرفش، زیارت قبول گفتن، شونه‌هاشو مالیدن، قربون صدقش رفتن و براش سربند بستن. و بعد یک لیوانی که خیلی قبلاً دوست داشت با همون عکس کارتونی که دوست داشت بهش دادن. اصلاً یک چیز عجیب... اونم از ذوق‌زدگی هی به من نشون می‌داد. بهش گفتم کی از دلت خبر داشت که تو اینو دوست داری... مامان جون امام حسین (علیه‌السلام) سختی کشیدن‌های تو رو دیده و تو رو در آغوش کشیده. دخترم عاشقانه از حضرت صحبت می‌کرد و گفت من جای حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) هم زیارت کردم... و این‌گونه این سفر ماجراجویانه، با حبّ و معرفت ائمه (علیهم‌السلام) به پایان رسید. و البته قطعاً اگه ظرف روحی بزرگتری داشتیم، مفاهیم بالاتری دریافت می‌کردیم. هزار بار شکر از این سفر...🙏🏻 پ.ن: پسر دومم در سفر کربلا نبود. ایشون نخواست بیاد و ما هم اصرارش نکردیم، تا تصمیم گیری رو یاد بگیره. اما جالبه بگم امام رضا جانم (علیه‌السلام) ایشون رو بسیار زیبا طلبید و قبل از رفتن ما به کربلا، ایشون هم از طریق بسیج مسجد، راهی سفر مشهد شد. و بعد هم تا برگشتن ما، منزل پدرم موندن. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
سلام دوستان عزيز 🌿 ما اين روزها توی پويش كتاب شهريور ماه مادران شريف مشغول مطالعه‌ی كتاب هستيم؛ خاطرات خانم نسرين باقرزاده،‌ همسر شهيد بهمن باقری. 🎁 اين ماه هم ۱۰ تا جايزه‌‌ی ۱۰۰ هزارتومانی به قید قرعه تقدیم دوستانی میکنیم که کتاب رو کامل مطالعه کنند. ⏳ تا ۳۱ شهريور هم برای شركت در این پویش فرصت هست. برای اطلاع از نحوه تهيه كتاب با تخفيف، عضويت در گروه هم‌خوانی و شركت در قرعه‌كشی، تشريف بيارين كانال پويش كتاب مادران شريف: 👇 🔗 https://eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab با هم نظرات تعدادی از دوستانی كه كتاب رو كامل مطالعه كردن می‌خونيم: 📝 👇👇👇
🔶 با فراز و فرودهای بی‌شمار نسرین بانو، همراه شدم و عمیقا درک کردم آرامش اکنون ما از خم شدن راست‌قامتانی چون بهمن بوده و هست ... عمیقا غصه خوردم و اشک ریختم. صبوری مادر، مادرشوهر، خواهرها و تک‌تک زنان داستان، که هر کدام به تنهایی مثنوی هفتاد من خواهد بود اگر قلمی یارای نوشتن را داشته باشد. از همبستگی و دلدادگی خانواده‌ها در آن دوران لذت بردم و البته غبطه خوردم به حال امروز خانواده‌ها ... که خود را از هم پنهان می‌کنند و هرکس در لاک تنهایی خود فرو رفته است. بقدری کتاب عالی روایت و نوشته شده بود که تو را مجاب می‌کرد تا انتهایش بخوانی بدون مکث. و در آخر ... انتخاب اسم ساجی برای کتاب بسیار به جا بود.
🔶 کتاب خوبی بود برای من این نکات مثبت رو داشت: اینکه همه با هم همکاری کردن برای عروسی و جهزیه و بهترین وسیله‌ها تهیه شد. توی زندگی ممکنه شرایطی باشه که انسان از خیلی چیزها مجبور به گذر باشه از تعلقات دنیوی گاهی آدم فکر می‌کنه به هیچ چیز وابسته نیست، ولی در باطن خیلی تعلقات داریم. مثل من که تو این کتاب تک تک تعلقاتم رو جلوی چشمام آورد. در این کتاب بیشتر به این رسیدم که همه چیز وسایل منزل، خانه، شهری که توش بزرگ شدی و خیلی دوستش داری، فامیل، خانواده‌ي بزرگ و حتی فرزند و همسر همه امانت‌های الهی‌اند. ان‌شالله بتونیم درست عمل کنیم و با درست عملکردن‌مون امانت‌دار خوبی برای امانت‌های الهی باشیم.
🔶 کتاب ساجی از اون دسته کتاب‌هایی بود که قشنگ حس می‌کردی در تمام اتفاق‌هایی که دارد میفتد تو هم حضور داری. از آتش‌سوزی سینما رکس آبادان تا فرار از خرمشهر و همه این‌ها را وقتی میشنیدم احساس می‌کردم منم آن‌جا گوشه‌ای ایستاده‌ام و نظاره میکنم. حتی آن موقع که نسیرن و علی تنها بودن در خانه، کنار پادگان صدای پارس سگ‌های هار را می‌شنیدم و همراه با نسیرن منم احساس ترس داشتم.
🔶 تحمل سختی‌های دوران جنگ، شرایط دوران حاضر رو آسان در نظرم جلوه کرد و مرا ترغیب به فرزندآوری بیشتر کرد.
🔶 در طول مطالعه کتاب با نسرین بانو زندگی کردم، از کودکی پا‌به‌پای او در آن خانه‌ی شلوغ اما باصفای جنوب آمدم، آن زمان که زندگی هنوز روی خوش خود را به او نشان می‌داد و عشق بهمن در دل او جای گرفت و تا زمانی که ورق برگشت. جنگ و از دست‌دادن‌هایش شروع شد. ابتدا خانه و هر آنچه به آن تعلق خاطر داشت و سپس عزیزترین آدم‌های زندگیش ... توصیفات این کتاب آنقدر زیبا و با ذکر جزئیات بود که ناخودآگاه خواننده را با خود همراه می‌کرد. ممنونم از پیشنهاد این کتاب.
🔶 ساجی اولین کتابی بود که درباره‌ی یک‌ خانواده که کاملا در متن جنگ بودن خوندم. نمیتونم توصیف کنم که چقدر تحت تاثیر قرار گرفتم. یه جاهایی نسرین می‌شدم و میدیدم که چه چیزهایی ساده‌ای که در زندگیم هست و نمیبینم میشن آرزوی یه زن مثل من. من هیچوقت تا این حد با جنگ‌زده‌ها و خرمشهری‌ها و آبادانی‌ها به همدلی نرسیده بودم. جبر زمانه این مردمان شریف رو مقاوم کرده ولی این باعث نمیشه درد رو حس نکنن. توصیفات کتاب خیلی خوب خواننده رو همراه زندگی نسرین میکنن و خوانش کتاب هم دلنشین بود و حس خوبی داشت.
🔶 برای من کتاب ساجی بیش از همه شرح حال مردمی بود که جنگ دم در خونشون اومده بود، بی خبر و یکباره، دقیقا وسط زندگی. شرح حال مردمی که ازشون کم‌ می‌دونیم. مردمی که دلخوشی‌ها و خاطراتشون زیر بمب‌ها و چکمه‌های بعثی‌ها موند و گم شد، ولی کم‌ نیاوردن. غیرت‌مندانه پای شهرشون ایستادن و براش هزینه دادن. ما ازشون کم‌ شنیدیم. از دردهاشون، از غیرتشون، از دلتنگی‌هاشون چیزی نمیدونیم. ساجی یک مقدار ما رو بهشون نزدیک کرد. و درود خدا بر شهدا که عند ربهم یررقون‌اند.
📚 اگه شما هم دوست دارید کتاب ساجی 👆🏻 رو بخونید و توی قرعه‌کشی شرکت کنید، وارد کانال پویش کتاب مادران شریف بشید: 🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
«۱. زندگی، گاهی تلخ، گاهی شیرین» (مامان ۸ساله، ۵ساله و ۷ماهه) به دنیا اومدهٔ سال ۶۲، تو یکی از شهرهای سرسبز و زیبای شمالی در استان مازندرانم. از خانواده‌ای درس‌خوان، با یک برادر. دوران تحصیلی‌م به خوبی سپری شد و با کنکور سال ۸۰، برای ادامهٔ تحصیل راهی تهران شدم. دانشگاه علامه طباطبایی، رشتهٔ روان‌شناسی. ارشدم رو هم در رشتهٔ آموزش کودکان استثنایی به پایان رسوندم. یک سال از ارشدم گذشته بود که با معرفی یکی از آشنایان، با جناب همسر آشنا شدم. ایشون کارشناسی ارشدشون رو تو رشتهٔ کشاورزی تموم کرده بودن و همشهری خودمون بودن. بعد رفت‌وآمدهای مرسوم خواستگاری، عقدمون شکل گرفت و به همسری هم دراومدیم.🧡 همون موقع بود که تصمیم گرفتم با همین مدرک ارشدم، آزمون استخدامی دانشگاه آزاد رو شرکت کنم. آزمون دادم و بعد از مصاحبه، الحمدلله پذیرفته و به عنوان هیئت علمی دانشگاه آزاد واحد نکا، مشغول به کار شدم. یک سال بعد (آبان سال ۸۸،) عروسی کردیم و رفتیم سر خونه و زندگی خودمون. سال‌های اول زندگی‌مون با دعوا، قهر و تلخی می‌گذشت. غریبه بودیم و از روحیات هم بی‌خبر.😞 ایشون معاشرتی و اجتماعی و اهل رفت‌وآمد، اما من نه. همینطور یک سری اختلافات و... دیگه. با راهنمایی‌ها و مشورت اطرافیان، کم‌کم تونستم به مشکلات غلبه کنم. مطالعهٔ کتب بهبود روابط زوجین و مشاهدهٔ برنامه‌های روان‌شناختی از صدا‌وسیما مثل کام شیرین، هم بی‌تاثیر نبود. مثلاً یکی از چیزهایی که فهمیدم این بود که مدیریت احساسات و شروع شعلهٔ احساسات باید با خودم باشه و دائم منتظر همسرم نباشم. چه تو شادی‌ها و چه حتی تو خشم‌ها. این من و شاید به طور کلی ما خانم‌ها، هستیم که اثرگذاری بالاتری داریم و تو شروع، تدوام و خاتمهٔ یک دعوا و جنگ و بالطبع شادی و حس خوب می‌تونیم موثر باشیم.❤️ و همسرم و شاید همهٔ آقایون، در زمینهٔ احساسات، تاثیرپذیرترن. یکی دیگه از نکاتی که فهمیدم این بود آقایون احتیاج به احساس قدرت، بزرگی و توانمند بودن دارن. ما خانم‌ها اگه این اقتدارشون رو تو مسائل و مشکلات زندگی و تصمیماتی که می‌خوایم بگیریم حفظ کنیم، نه تنها خیلی خوشحال می‌شن ، بلکه سعی می‌کنن اون مشکلات رو هم حل کنن.😉 خیلی از دعواها و تنش‌های ما، به خاطر مداخلهٔ ما زن‌ها در اقتدار و توانمندی مردهامونه. با خیال راحت و اعتماد کامل، بسیاری از مسائل و تصمیمات رو باید به اون‌ها بسپریم و از دور نظاره‌گر باشیم.😊 با لطف خدا روزهای تلخ گذشتن و زندگی‌مون روزهای خوش رو به روی خودش دید. سال ۹۱ تصمیم گرفتم برای داشتن بینش و اطلاعات عمیق‌تر و گسترده‌تر تو رشتهٔ خودم و همینطور بنابر اقتضای شغلی و ارتقاء سطح اون، دکترا بخونم. الحمدلله دکترای دانشگاه تهران قبول شدم و حالا در کنار مسئولیت همسری، دانشجو هم شده بودم... 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۲. جمعی که جمع‌تر شد.» (مامان ۸ساله، ۵ساله و ۷ماهه) سال ۹۳ آزمون جامع و تافل رو پشت سر گذاشتم‌ و اردیبهشت سال ۹۴ بود که فهمیدم خانوادهٔ دونفره‌مون داره سه نفره می‌شه.😍 از اینکه یه نینی کوچولو اومده بود توی دلم خیلی شاد، سرحال و ذوق زده بودم.😍 وقتی متوجه شدم خدای مهربون به من دختر داده، خیلی خوشحال‌تر هم شدم. مخصوصاً که خودم خواهر نداشتم. یادمه که حتی سر تخت سونوگرافی بشکن زدم.😂 دوران بارداری بدی نداشتم. به جز سردرد که طاقت‌فرسا بود و نمی‌تونستم دارویی هم مصرف کنم. این زمان با برنامه‌ریزی، کارهای پایان نامه‌ام رو هم انجام می‌دادم.👌🏻 تو یه شب زیبای سرد بارانی بهمن ماه، نارگل جانم زندگی‌مون رو روشن کرد. از ۵ روزگی‌ش یه خانم پرستار، که از اقوام دورمون بودن به کمکم اومد. ایشون هر روز ۸ تا ۹ ساعت می‌اومدن و به من توی امور خونه و نوزادم کمک می‌کردن. چون داشتم کنار استادی دانشگاه، دکترا هم می‌خوندم، نیاز به کمک ایشون داشتم. مخصوصاً در شرایط سخت نوزادداری.🥲 دختر کوچولو، شب‌ها تا مدت‌ها بی‌خوابی داشت. ولی این‌ها هم گذشت و کم‌کم به ۹ ماهگی‌ش، که پایان مرخصی زایمانم بود نزدیک شدم. بعد اتمام مرخصی‌م طبق قاعدهٔ کاری قبلی، به دانشگاه برگشتم؛ سه روز تمام و با ۱۶ الی ۱۸ واحد درسی. زمان‌هایی رو که دانشگاه بودم، دخترم پیش پرستار می‌موند. از اون طرف، قضیهٔ دکترام هم بود. هنوز پایان‌نامه رو به اتمام نرسونده بودم. الحمدلله در راستای حمایت از دانشجویان مادر❤️، تونستم سه ترم مرخصی بدون احتساب از دانشگاه تهران بگیرم و با قوت بیشتری تمرکزم رو روی پایان‌نامه‌م بذارم. هر چند که مشکلات زیادی سر راهش بود، اما آروم آروم پیش می‌رفت. خانوادهٔ همسرم ساکن تهران بودند. مواقعی که باید به دانشگاه می‌رفتم، من و دخترم همراه اون‌ها به تهران می‌رفتیم و مادرهمسرم نارگل‌جان رو نگه می‌داشتن و من به کارهای دانشگاهم می‌رسیدم. نارگل خانم ۲ ساله که شد، به فکر فرزند بعدی افتادم. دوست داشتم زودتر براش هم‌بازی بیاریم. و خدا بهمون لطف کرد و خیلی زود یه نینی دیگه اومد توی دلم.😍 خداروشکر مشکل پزشکی خاصی نداشتم و راحت می‌تونستم به تهران رفت‌وآمد کنم و مطالعات و کارهای تحقیقاتی خودم رو تکمیل کنم، تا به امید خدا سر موعد مقرر فارغ‌التحصیل بشم و سنوات نخورم.😅 الحمدلله در ماه ۷ بارداری از پایان‌نامه‌م، با درجهٔ عالی دفاع کردم. از رزق خوب آقا نیکان، در یک ماهگی‌ش هم نامهٔ پذیرش مقاله‌هام، (که در مدت بارداری مشغول نوشتنتشون بودم) اومد.😃 اونایی که در جریان دکتران، می‌دونن که این، چقدر مرحلهٔ مهمیه.😁 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
پيامبراکرم (صلى ‌الله ‌عليه‌ و ‌آله): دُعاءُ الوالِدِ لِوَلَدِهِ كَدُعاءِ النَّبىِّ لاُِمَّتِهِ، دُعاءُ الوالِدَةِ يُفْضى اِلَى الحِجابِ؛ دعاى پدر براى فرزندش، همانند دعاى پيامبر براى امّتش است. دعاى مادر از موانع اجابت دعا، مى‌گذرد. مشكات الانوار، صفحه ۲۸۲ 🏴بوی غم می آید از شهر رسول بوی اشک حیدر و آه بتول  آسمانی ها همه دل بی شکیب  بر لب شیر خدا امن یجیب🏴 رحلت پیامبراکرم محمدمصطفی (صلی الله علیه وآله) تسلیت باد🖤
امام حسن (علیه السلام): مَنِ اِتَّكَلَ عَلَى حُسْنِ اَلاِخْتِيَارِ مِنَ اَللَّهِ لَهُ لَمْ يَتَمَنَّ أَنَّهُ فِي غَيْرِ اَلْحَالِ اَلَّتِي اِخْتَارَهَا اَللَّهُ لَهُ. تحف العقول-جلد۱-صفحه۲۳۴ هر كه به حُسن انتخاب خداوند اعتماد نمايد، آرزو نمى‌كند در غير حال و وضعى قرار گيرد كه خدا برايش انتخاب كرده است. 🏴اى بقیعت عاشقان را کعبه عشق و امید            سینه چاکـیم از غـم تو، بی‌قـرار غربتت شهر یثرب داغدار خاطرات رنج توست             خم شده پـشت مدیـنه زیر بـار غـربتت🏴 شهادت امام حسن (علیه السلام) تسلیت باد🖤
«۳. آغاز آموزش با قرآن» (مامان ۸ساله، ۵ساله و ۷ماهه) بعد از پذیرفته شدن مقاله‌ها رفتم سراغ فرایند تسویه حساب و گرفتن مدرک، که بتونم ارتقاء پیدا کنم و به درجهٔ استادیاری برسم. اما خدا می دونه در این فرایند با چه سختی‌ها، دلواپسی‌ها و مشکلات عجیب و غریبی (مثل عدم تطابق نمرهٔ پایان‌نامه در جلسهٔ دفاع با بارم‌های درج شده در صورت جلسه و عدم تایید مقالهٔ اول علی‌رغم اعتبار بالا، توسط شورای پژوهشی دانشگاه تهران) روبه‌رو شدم که حل اون‌ها بسیار زمان‌بر و انرژی‌بر بود.🥲 ولی الحمدالله خداوند باز هم لطف داشت و این دوران هم به خوبی سپری شد. خداروشکر، نیکان نوزاد آرامی بود و بر عکس نارگل شب‌ها می‌خوابید. ولی نارگل جانم با اضافه شدن یه نفر جدید، خیلی حساس شده بود. اوایل تولد برادرش، درهم و برهم و قاطی☹️ بود. باید کسی اونو بغل می‌کرد و دور می‌داد تا بخوابه. گاهی هم کلا بی‌حوصله می‌شد و با تلویزیون و حمام و بازی هم آروم نمی‌شد.😞 شب‌ها مجبور بودم هر دو رو پیش خودم بخوابونم تا کم‌کم به این شرایط عادت کنه و روزها اونو به پرستار یا والدینم بسپرم تا بتونم از عهدهٔ مراقبت از نوزاد جدید بربیام. خداروشکر والدینم خیلی همراه بودن. پدر جانم مرتب دخترم رو به پارک و مسجد و گردش می‌برد تا حال و هواش به احسن‌الحال تبدیل بشه.😊 با گذر زمان حساسیتش از بین رفت و کم‌کم با هم هم‌بازی شدن. دوست داشتم این شرایط رو تافت😆 بزنم که در همون حالت بمونه.😁 همین زمان بود که کرونا اومد.😱 با ترس، دلهره، انزوا و در خونه موندن‌هاش.😥 آموزش‌های دانشگاه آنلاین شد که البته این، برای ما مامانا اتفاق میمون و مبارکی بود.😁 در همین حین پرستارم مبتلا به کرونا شدن و دیگه نیومدن. بعد اون اوضاع برام بسیار سخت شد؛ هر چند والدینم نزدیک ما بودن و در حد توانشون کمکم می‌کردن. به لطف خدا بعد از چند ماه تونستم پرستار دیگه‌ای پیدا کنم و زندگی‌ام دوباره روی روال افتاد.👌🏻 بچه‌ها داشتن بزرگتر و بزرگتر می‌شدن. نارگل خانم به سن پیش‌دبستانی رسید. من تصمیم گرفتم مهد قرآن رو براش انتخاب کنم. جای خیلی خوبی بود؛ علاوه بر آموزش‌های ضروری پیش‌دبستانی، قرآن و مفاهیم دینی هم آموزش داده می‌شد. از اینکه می‌دیدم دخترم توی همچین فضای معنوی و مذهبی رشد می‌کنه و آموزش می‌بینه، خوشحال بودم. یادمه روزی رو که بچه‌ها سرود سلام فرمانده❤️ رو می‌خوندن و‌ من اشک شوق می‌ریختم، از اینکه نارگل جانم مدح و ثنای امام زمان (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف)🙏🏻 رو می‌کنه.🥲😍 الحمدلله حضور توی مهد کودک و فضای دوستان هم‌سنش، باعث رشد مهارت‌ها و تقویت اعتماد به نفس نارگلی شده بود🤲🏻؛ بزرگ‌تر شده بود و بسیار خانم و فهمیده... و من این رو هم هدیهٔ امام زمان‌جانم می‌دیدم.🥺 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
امام رضا (علیه‌السلام): «هر که غم مؤمنى را بزداید، خداوند در روز قیامت، غم را از دل او مى زداید.» «مَن فَرَّجَ عَن مُؤِمنٍ فَرَّجَ اللّهُ عَن قَلبِهِ یومَ القیامَةِ» (کافی: جلد۲، صفحه۲۰۰، حکمت۴، گزیده حکمت‌نامه رضوی، صفحه۴۶۲) هر چند حال و روز زمین و زمان بَد است یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است حتی فرشته‌ای که به پابوس آمده انگار بین رفتن و ماندن مردد است اینجا مدینه نیست نه اینجا مدینه نیست پس بوی عطر کیست که مثل محمد است؟! حتی اگر به آخر خط هم رسیده‌ای اینجا برای عشق، شروعی مجدد است 🏴شهادت امام رضا (علیه‌السلام) تسلیت باد.🏴 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۴. این آرزوی بزرگ من» (مامان ۸ساله، ۵ساله و ۷ماهه) هم‌زمان با پیش‌دبستانی نارگل، به فکر فرزند سوم هم بودم. دوست داشتم دختر باشه که برای نارگلی خواهر بشه.😍 نیکان عمو و دایی داشت، ولی نارگلی خاله و عمه نداشت.🥲 در همین حین دوز اول واکسن کرونا رو هم زدم و ایمنی نسبی پیدا کردم😇 و حس کردم آمادگی برای بارداری رو دارم. خودم و همسرم توی خانواده‌ای کم‌جمعیت بودیم و دوست داشتیم بچه‌ها زیاد باشن.🤓🤓😎 باردار شدم، اما این فرزند سوم ما شش هفته بیشتر مهمان‌مون نبود و سقط شد.😢 راستش خیلی توی این مدت استرس داشتم که حتماً باید دختر باشه... شب‌ها همیشه گریه می‌کردم و به این فکر می‌کردم که اگه غیر از این باشه چه کنم؟😥 به‌هرحال بعد از این اتفاق، حداقل از اینکه از اون همه استرس و شب نگرانی خلاص شده بودم، احساس راحتی کردم و به ادامهٔ زندگی پرداختم...😕 بعد از اون شرایط، دوز دوم واکسنم رو زدم و با مشورت متخصص استراحت داشتم تا بدن بازیابی بشه... نارگلی کلاس اول🥰 رفته بود و من هنوز مصمم بودم فرزند سوم داشته باشم.👌🏻 با توکل به خدا، نتیجهٔ آزمایشم مثبت شد. هر چند بازم مضطرب و نگران بودم. اطرافیان و همکاران واکنششون چی خواهد بود؟ آیا می‌تونم نیازهای سه فرزند رو پاسخگو باشم؟ خداروشکر اطرافیان حامی‌ام بودند. هر چند اگه منو نهی هم می‌کردن، من باز این کار رو انجام می‌دادم؛ هدف ما داشتن خانواده‌ای بزرگ بود👌🏻 چیزی که خودمون نداشتیم.😢 با وجود تدابیر سنتی‌ای که برای فرزند دختر انجام دادم، نوزادم پسر👶🏻 شد. ولی دل به سرنوشت سپردم و تسلیم رضای خداوند شدم. این بارداری هم غیر از تهوع و سردردهای معمول🤯 مشکل خاصی نداشتم. ولی بر خلاف دوره‌های قبل، خیلی مبتلا به سرماخوردگی می‌شدم🤧 و به علت سیستم ایمنی ضعیف🤒 دیر خوب می‌شدم. چون دکترام تموم شده بود، درس و پایان‌نامه و رفت‌وآمدی به تهران نداشتم و این خیلی کارمو راحت می‌کرد. از این شرایط خیلی راضی بودم.😁 آقا نویان اسفند ۱۴۰۱ به دنیا اومد.🥰 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۵. دوران پسا سه فرزندی» (مامان ۸ساله، ۵ساله، و ۷ماهه ) وقتی پسرم به دنیا اومد، با وجودی که قبلاً خیلی دختر دوست داشتم، عاشقش شدم.❤️ نارگل هم باهاش ارتباط می‌گرفت و بازی می‌کرد و من خوشحال بودم. نیکان هم همینطور. هر چند گاهی به‌ من می‌گفت آبجی می‌خوام.😁 دخترم تو بارداری کمک‌حالم بود. ولی براش عجیب بود که چرا گاهی حالت تهوع و سردرد می‌شم.☺️ روز آخر که می‌خواستم به بیمارستان برم، به پرستارم گفته بودم جریان نینی رو به بچه‌ها بگن. تا اون موقع چیزی بهشون نگفته بودم. راستش دلم نمی‌اومد به نارگلی بگم نی‌نی پسره! ولی الان همه عاشقش هستیم.😊 اوایل سه‌فرزندی بسیار سخت بود. مدیریت بچه‌ها، کارهای منزل، مراقبت و استراحت خودم و شرایط ضعف بعد از زایمان و... البته مرخصی زایمان داشتم و در اون شرایط سخت، خیالم از بابت دانشگاه راحت بود.👌🏻 الحمدلله همسرم خیلی همراه بودن. هر چند به علت مشغله‌های کاری، کمتر درگیر نوزاد و مراقبت‌هاش می‌شدن. در این شرایط پرستارم هم به علت مشکلاتی رفتن و در این زمان بسیار سخت، منو تنها گذاشتن. نویان فقط روی پا می‌خوابید و این برای من که باید به نیازهای بچه‌های دیگه هم رسیدگی می‌کردم بسیار سخت بود. بعد از بررسی‌های سخت و طولانی و مستمر، خانمی به طور موقت اومدن که کمک‌حالم باشد. در نبود نیروی کمکی اصلاً نمی‌تونستم. راستش عادت کرده بودم به حضور کسی برای کمک و با حضور نیروی کمکی، بهتر از عهده کارها و مراقبت از بچه‌ها برمی‌اومدم.🫢 گاهی اوقات که کسی نبود، خونهٔ مادرم می‌رفتم تا بتوانم از پس امور بر بیام. نویان که بزرگتر شد و از اون شرایط نوزادی دراومد، راحت‌تر شدم. مخصوصاً که تجربهٔ بزرگ کردن دو فرزند دیگه رو هم داشتم. به هر حال، کار نیکو کردن از پر کردن است.🤭 بعد نویان، بچه‌های اول و دومم، خیلی بهتر مستقل شدند. بیشتر با هم بازی و دعوا😜 می‌کردن و بیشتر دوست داشتن با هم باشن و وابستگی‌شون به هم بیشتر و به من کمتر شد. دخترم تا حد ممکن نیازهای نیکان رو رفع می‌کرد. با نینی هم بازی می‌کرد و الحمدلله مشکل درسی هم نداشت. گاهی در انجام کارهای منزل هم ازشون کمک می‌خواستم. نارگل خونه رو جارو می کشید و نیکان‌ مرتب می‌کرد. الان بیشتر از هر چیز به مادر بودنم افتخار می‌کنم و خدارو به خاطر داشتن بچه‌ها شکر می‌کنم و ازش می‌خوام بازهم بهمون فرزند صالح و سالم و ترجیحاً دختر😜 بده. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۶. این روزهای من چگونه می‌گذرد؟» (مامان ۸ساله، ۵ساله، و ۷ماهه ) مدتی می‌شه که به عنوان مشاور در مهدکودک‌های شهر فعالیت می‌کنم. کارم رفع مشکلات رفتاری بچه‌ها، مثل اختلال اضطراب جداییه. همینطور مسئول آموزش‌های تخصصی برای والدین و مربیانم. فعلاً هفته‌ای دو روز، به صورت سه ساعته... همینطور به عنوان مترجم با سه تا از انتشاراتی‌های تهران هم همکاری می‌کنم. قبل تولد نویان، تو زمان‌های خواب بچه‌ها، یا زمان‌هایی که با هم بازی می‌کردن یا تلویزیون می‌دیدن، مشغول ترجمه می‌شدم. اما فعلاً بعد نویان، به خاطر مشغله‌های بیشتر و زمان کم، سراغشون نرفتم... مرخصی زایمانم هنوز ادامه داره و الحمدلله به خاطر قانون حمایت از جوانی جمعیت، روزهای تدریس تو دانشگاهم، به ۲ روز تقلیل یافتن که کمکم می‌کنه زمان بیشتری رو به خودم اختصاص بدم. الحمدالله این هم رزق و روزی فرزند سوم.☺️ من بعد پا گذاشتن بچه‌ها تو زندگی‌م، متوجه خیلی از عیب‌های شخصیتی خودم شدم و این کمکم کرده بتونم در راستای حلشون تلاش کنم و صبورتر، خلاق‌تر و مهربون‌تر بشم. معتقدم بچه‌ها برای تربیت ما پا به این دنیا گذاشته‌اند... اون‌ها پاک‌اند و صاف؛ این ما هستیم که در کنارشون باید تربیت بشیم، رشد کنیم و انسان بشیم. این‌جوریه که می‌تونیم الگوی خوبی برای اون‌ها باشیم. با حضور بچه‌ها، سعی می‌کنم مدیریت بیشتری تو وقتم داشته باشم. یعنی آدم بعد مادر شدن، این مدیریت تو وقت رو خیلی خیلی بهتر می‌فهمه و بهش نیاز پیدا می‌کنه.👌🏻 یه سری از کارها رو برای حفظ شادی و سرحالی‌م توی برنامه‌م دارم: مثلاً حتما روزانه دو صفحه مطالعه می‌کنم. عصرها معمولاً مقداری پیاده‌روی می‌رم، ورزش رو برای کاهش وزن بعد از زایمان تو برنامه‌ام دارم و خیلی مصمم با برنامهٔ‌ متخصص تغذیه، رژیم کاهش وزن دارم. سعی می‌کنم با سرعت بیشتری کارهای منزل رو انجام بدم. اولین کار من هر روز صبح آماده کردن ناهاره. چون بچه‌ها وقتی سیر باشن، کمتر بهونه می‌گیرن. شام و ناهار رو معمولاً هم‌زمان درست می‌کنم. سعی می‌کنم کارها تلنبار نشن؛ هر کاری رو در همون وقت خودش انجام می‌دم. ظرف‌ها بعد از غذا شسته می‌شن و ظرفشویی تمیز می‌شه و آشغال‌ها خالی می‌شن. ولی در کنارش وسواس تمیزی و مرتب بودن خونه رو هم کنار گذاشتم و این به نظرم نکتهٔ خوبی برای چندفرزندی‌هاست. این شرایط بالاخره موقتیه و به زودی با بزرگتر شدن بچه‌ها از بین می‌ره.😉 از زمان‌های مرده حداکثر استفاده رو می‌کنم. مثلاً موقع خوابوندن نویان، مطالعه می‌کنم.👩🏻‍🎓 تلاش می‌کنم اتلاف وقت خودم رو کم کنم. کارهایی مثل بازی با گوشی و عوض کردن کانال‌های تلویزیون!😬 هر چند برای تفریح، ساعتی از شب رو کنار خانواده تلویزیون هم می‌بینم. در دورهٔ مادری خودم فهمیدم برای اینکه بتونم مادر خوبی برای بچه‌ها باشم، اول باید حال جسمی و روحی خودم خوب باشه. همچنین سعی می‌کنم هیچ مادری رو به خاطر نقص‌ها و کمبودهای فرزندش شماتت نکنم.🤫 چون بهتر از ما فرزندشون رو دوست دارند و حتماً بهترین و درست‌ترین کار رو در حقشون انجام دادن و اگه نکردن، حتماً خارج از توانشون بوده.😊 معتقدم قوی‌ترین زن‌ها، زن‌هایی‌اند که در حال بزرگ کردن فرزند هستند.😇 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif