eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
7.9هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
123 ویدیو
25 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_sharif_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
بچه که بودم، ظهرا می‌رفتم سر کوچه، بچه‌هایی رو که از مدرسه می‌اومدن، نگاه کنم. عاشق مدرسه بودم.😃 روز اول مدرسه‌ی خواهرم منم با یه سارافون سرمه‌ای و یه کیف، رفتم مدرسه. اما کوچیک بودم و باید ۳ سال دیگه صبر می‌کردم.🙄 همیشه این‌قدر ذوق خوندن داشتم که همه‌ی درس‌ها رو قبل معلم، خونده بودم.😄 همه‌شونو دوست داشتم و از همه راحت‌تر ریاضی بود که شب امتحانش چیزی برای خوندن نداشتم.😎 در دوران دبستان و راهنمایی مسابقات قرآن و نهج‌البلاغه، کتابخوانی، هنرهای دستی، نقاشی و ورزشی هم شرکت می‌کردم. دوست داشتم همیشه وقتم رو با فعالیت مفید پر کنم.😇 اول دبیرستان وارد مدرسه تیزهوشان فرزانگان شدم. بر خلاف دوران راهنمایی که کلاس‌ها معمولا برام کسل کننده بودن، از درسا راضی بودم.🤩 با اینکه جز تازه واردهای مدرسه بودم اما به لطف نمرات خوب و فعالیت‌های سر کلاس‌، سرشناس بقیه شدم.😁 از بین کلاس‌های المپیاد مدرسه، تو دو تا موضوعی که بیشتر از همه علاقه داشتم شرکت کردم؛ فیزیک و کامپیوتر بعدش فهمیدم کامپیوتر اونیه که من می‌خوام😍 و این‌طوری رشته دانشگاهیمم انتخاب شد. کتابخونه مدرسه شده بود پاتوقم،📚 پشت سر هم کتاب‌های ریاضی مرتبط رو امانت می‌گرفتم و می‌خوندم.🤓 با اینکه تو المپیاد، هیچ‌وقت از مرحله‌ی ۱ بالاتر نرفتم؛ ولی مطالعات از روی علاقه‌م، هم برام خاطرات خوبی ساخت و هم در ادامه تحصیلم خیلی کمکم کرد⁦⁦⁦⁦⁦⁦⁦⁦⁦⁦. پیش دانشگاهی روزانه حدود ۵ ساعت درس می‌خوندم.😃 بعد عید به پیشنهاد مشاورا، ساعات مطالعه‌م رو بیشتر کردم، نتیجه شد رتبه ۴۱۷ منطقه ۱. با این رتبه می‌تونستم دانشگاه شریف قبول بشم.⁦👍🏻⁩ (مثلا علوم کامپیوتر، ریاضی یا مهندسی های غیر برق و کامپیوتر)؛ اما به خواست پدرم که دوری راه رو در نظر گرفتن، موندم شهر خودمون مشهد.😀 و به این ترتیب شدم دانشجوی دانشگاه فردوسی مشهد، رشته‌ی مهندسی کامپیوتر😊 با اینکه دانشگاه فردوسی، دانشگاه معتبری بود؛ اما بازهم جوابگوی اون‌چه من از کلاس‌ها انتظار داشتم نبود.😕 برای همین کنار درسای دانشگاه، مطالعه، برنامه نویسی، کار پژوهشی و دانشجویی و شرکت توی مسابقات هم داشتم.😃 البته باز هم مشابه المپیاد دبیرستان، با اینکه مقام‌هایی کسب کردم اما با پیش بینی خودم فاصله داشت.😅 ✅ تجربه‌ی من می‌گه معمولا اگر هدفی رو مد نظر دارید باید برای بالاتر از اون تلاش کنید تا به هدف تعیین شده خودتون برسین، چون معمولا عواملی که ما نمی‌شناسیم یا پیش‌بینی نکردیم هم تاثیر گذارن.😌 ۸۴_فردوسی 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
دانشجوی دکترا بودم و درگیر با چالش همیشگی مقاله.📝 با این حال اولویت اولم، وظایف دیگه‌ای شده بود.🧕🏻🧔🏻 حین دوره‌ی دکترا، دو ترم در دانشگاه آزاد، به صورت حق‌التدریسی، رفتم و هم‌زمان برای هیات علمی همون واحد هم درخواست دادم. 👩🏻‍🏫 ۲ سال بعد، پس از گذروندن ۳ تا مصاحبه، هیئت علمی دانشگاه آزاد شدم. همچنان درگیر مقاله بودم.📖 مقاله‌هام جواب قابل قبولی دریافت نمی‌کردن و فرایند سختی شده بود.😕 تا این که سر و کله نی نی پیدا شد.👼😍 قشنگ ترین دوران زندگیم رسیده بود.💖 بارداریم از نوع پرخطر بود و کلی قرص و آمپول داشتم و نیاز به استراحت بود.💉💊 برای همین تصمیم گرفتم، کلا این مدت، ذهنم رو درگیر درس نکنم.😊 و همه‌ی توجهم فرشته کوچولوم باشه که صحیح و سالم بیاد بغلم.😍 با همه‌ی اینا دوران بارداریم شیرین ترین دوران زندگیم بود.💗 به برکت حضورش، ماه ۴ بارداری یکی از مقاله‌هام جواب مثبت دریافت کرد و تا ماه هشتم چاپ شد.😃 خیالم از بابت درسا یه کم راحت‌تر شد.😎 تو استراحت بارداریم، فرصت رو غنیمت شمردم و دنبال علایق دیگه‌م رفتم.😍 شروع کردم به بافتن پتوی قلاب بافی برای نی‌نی که عکسشو می‌بینید. یا مطالعه‌ی کتاب هایی مثل "من دیگر ما" درمورد تربیت فرزند، که واااقعا عالی بودن و دید خیلی خوبی بهم میدادن‌.📚 بهمن ۹۷، آقا محمدجواد شد نور خونه‌ی ما.✨💞🎆 تو روزای به دنیا اومدن پسرم، با اینکه شکر خدا، حال خودم و پسرم خوب بود؛ ولی حال مامانم اصلا خوب نبود.😫 دچار کمر درد خیلی بدی شده بودند و نیاز به عمل داشتند. عمل به لطف خدا، به خوبی انجام شد.😃 و پدر و مادرم اومدند خونه ما.😇 صبحا همسرم می‌رفتن سرکار، و من و پدرم، نوبتی از مامان و نی‌نی مراقبت می‌کردیم. مامانم هم نکات لازم بچه‌داری رو به من می‌گفتند.😍 همه‌ی این‌ها تا قبل از ۴۰ روزگی محمدجواد بود.👼🏻 بعدش پدر و مادرم برگشتن خونه‌شون و روزهای جدیدی برای خانواده ۳ نفره‌مون شروع شد.🧕🏻🧔🏻👶🏻 تعطیلات عید، چند روزی رفتیم شمال؛🌲🌳 و بعد برگشتن، میزبان مهمونامون از مشهد بودیم.🙂 برای من که دوران بارداریم استراحت بودم، هرکدوم از این مراحل (تنهایی تو خونه با نی‌نی، مسافرت با نی نی ۴۰ روزه و میزبانی) یک گام بود.🤗 محمدجواد بزرگتر شد. همسرم هر از گاهی، ماموریت می‌رفتن و ما می‌رفتیم پیش مامانم و یا ایشون می‌اومدن پیش ما.😀 این‌طوری گذشت و آقامحمدجواد، ۷ ماهه شد و رسیدیم به مهرماه و من باید برمی‌گشتم سر کارم تو دانشگاه... ۸۴_دانشگاه_فردوسی 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
از همون لحظه اول که فهمیدم مامان شدم، ذهنم درگیر این بود که چطور باید برگردم سر کار😣 فقط فکر این‌که مادرم، کنار پسرم هست بهم دلگرمی می‌داد. خواهرم، تازه دوره ارشدش شروع شده بود📚 با دختری دو ماه بزرگتر از محمد جواد👼 با توکل به خدا و مشورت با مامان و خواهر و همسرم، روزای حضور برای تدریس رو اعلام کردم👩‍🏫 سه روز پشت سر هم، عصرها، نزدیک به آخر هفته📋 خواهرم هم جوری انتخاب واحد کرد، که تا حد ممکن روزهای کلاس‌هامون متفاوت باشه📝 چرا که نگه‌داشتن دو تا نی‌نی یک‌جا، تو این سن، واقعا سخته😧 با همه اینها یک روز هم باقی موند که آقای همسر نگه داشتن پسرشون رو به عهده گرفتن🧔👶 اون روز، وسایل و غذای محمدجواد، و نهار همسرم رو حاضر می‌کردم و با همسرم که زودتر از همیشه از سر کار برمی‌گشتن، می‌رفتیم دانشگاه🚗 من می‌رفتم سر کلاس👩‍🏫 و پدر و پسر می‌رفتن حرم امام🕌 چون نزدیک بود و فضا باز؛ و نی‌نی می‌تونست چهاردست‌وپایی بره و راحتتر باشه😃 این‌جوری مدت زمان دوری گل پسر از مامان، هم کمتر می‌شد😍 دو روز دیگه هفته، مامانم می‌اومدن خونمون. این دو روز هم خداروشکر مدت زمان کلاس، کمتر بود😌 چند بار هم پیش اومد که همسرم یا کلا نبودن یا دیرتر می‌رسیدن؛ که یه بارش آقا محمدجواد رو سپردم دست همسایه. با این‌که باب کمک گرفتن از این همسایه خوبمون، تو مسجد باز شده بود و دلم قرص بود که خدا خودش، این راه رو پیش پام گذاشته؛ ولی بازم اون روز که اولین بار پسرم رو پیش کسی غیر از خانوادم می‌گذاشتم، تا برم سر کار اشکام می‌ریخت😭 اون روز، بابای محمدجواد، بعد ۳ ساعت می‌رسن و محمدجواد رو که دیگه شروع کرده بوده به گریه کردن، می‌گیرن و میان دانشگاه پیش مامان. یه بارم، رفتم خونه مامان، تا دوتا نی‌نی، باهم کنار مادربزرگ باشن. اما همون‌طور که پیش‌بینی می‌شد، اصلا ساده نبود و دیگه فکر تکرارشم نکردیم😖 یه دفعه هم، به ذهنم رسید، که هفته آخره و درس‌ها تموم شده و می‌تونم محمدجواد رو با خودم ببرم سر کلاس😃💡 اون روز برام، واقعا شیرین و خاطره‌انگیز شد💗؛ و محمدجواد بیشتر از من، بغل دانشجوهای خوبم بود😃 وقتایی هم که کلاس نداشتم،😊 یا محمدجواد خواب بود،😴 یا با باباش بازی می‌کرد،⚾️ پایان‌نامه‌م رو تکمیل می‌کردم📑 یه نگاهی هم به مقاله‌های در دست ویرایشم داشتم، تا بتونم خودم رو برای دفاع کنم👩‍🏫 اما باز هم همه‌چیز اون‌جوری که پیش‌بینی می‌کردم پیش نرفت... ۸۴_دانشگاه_فردوسی 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
تو این فکر بودم که با همون یک مقاله، دفاع کنم😌 متن پایان نامه‌م رو، تکمیل کردم📔 و بردم پیش استادم😊 اما برخلاف انتظارم، استادم قبول نکردن!! 😣 گفتن با این یک مقاله، دفاعم ضعیف ‌می‌شه و باید وقت بذارم و در دانشگاه حضور پیدا کنم و حداقل یک مقاله خوب دیگه بدم😨 چالش اصلی تازه شروع شد🤨 کارهای دیگه مثل رسیدگی به کارهای خونه و تصحیح تمرین‌های دانشجوها رو، می شد تو زمان‌های تکه‌تکه پیش برد؛⏰ اما تمرکز روی موضوع پژوهشم و باز کردن گره‌هاش🤔، نیاز به حداقل دو سه ساعت، بدون حواس‌پرتی داشت🙇‍♀️ در حال حاضر در حال حل این مسئله‌ام😏 ✅ برای جلسات با استادم، روزهایی رو انتخاب می‌کنم که همسرم بتونن پیش گل پسر باشن🧔👶 و سه تایی بریم این یکی دانشگاه؛ این دفعه در نقش دانشجو😆 ✅ روزهایی هم که خونه‌م، به محمدجواد👼، کارهای خونه، آماده کردن دروس تدریس📙و... می‌گذره. کارهای خونه رو معمولا نمی‌ذارم، تلنبار و تبدیل به پروژه بشن؛ و خداروشکر در این زمینه مشکلی برام پیش نمی‌آد☺️ غذا رو هم اکثرا، شب‌ها درست میکنم که پدر و پسر کنار هم مشغول بازی‌ان🍲؛ تا صبح فرصت رسیدگی به محمدجواد و بقیه کارها داشته باشم👼📝 ✅ تو هفته‌، یه روز هست، که تدریس ندارم و کلاس خواهرمم کوتاهه. اون روز، از شب قبلش میرم خونه مامان، تا وقتی که خواهرجون از دانشگاهش، برمی‌گرده، من برم دانشگاه و به درسام برسم📚 ✅ یکی دو بار هم، همون همسایمون، دو سه ساعت، از آقا محمدجواد نگه‌داری کردن، و من نشستم پای درسا😊 ✅ در امتحانات هم، که کلاسا تعطیله، مامان و خواهرجون میان خونه ما؛ مامانم، دو تا نی‌نی رو سرگرم میکنن، تا ما دوتا به درسامون برسیم👼👼 بچه ها هم تعامل سازنده، با نی‌نی هم‌سن خودشونو تجربه می‌کنن😍 🔷 خلاصه که در زمان‌های ممکن، با همکاری بقیه، سعی می‌کنم درسم رو هم به سرانجام برسونم؛ و امیدم به خداست که به وقت و کارم برکت بده که حقی از آقا محمدجواد و بقیه ضایع نشه🤲 پ.ن: شاید چند سال قبل، نگاهم از خودم به عنوان مادر ایده‌آل این بود که سرکار نرم، ولی بعد فهمیدم این تنها نقشی نیست که خدا ازم انتظار داره🤔 خدا بهم، هم نعمت مادر شدن داده، هم نعمت درس خوندن و درس دادن و همراهی خانواده؛ و من باید تلاشمو بکنم همه‌ی وظایفی که خدا، با این نعمت‌ها بر دوشم گذاشته، انجام بدم💪 خیلی وقتا اصلا فکر می‌کنم، شاید محمدجواد به خدا گفته، به مامان بگو درسشو خوب بخونه ها😆 اتفاقا پسرم، بهم انرژی دوباره و بیشتر داده برای درس خوندن و استفاده بهتر از وقت😍 برای اون هم، نوع دیگه‌ای فرصت ایجاد شده که با باباش، مادربزرگ، خاله و نی‌نی خاله، تعاملات خوبی داشته باشه، که یه مادر به تنهایی نمیتونه براش ایجاد کنه😌 برنامه‌ریزی خدا، برام همیشه بهترین بوده💖 ۸۴_دانشگاه_فردوسی 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
یه کم مستقل شده بود و کمتر بغل می‌خواست.😉 هر کتابی جلوش باز می‌شد، انگار براش حکم یه خوراکی خوشمزه رو داشت.📖🍪 عاقل‌تر که شد متوجه شد کتابای من خوردنی نیستن؛ بلکه دفتر نقاشین و باید تمام صفحاتش پر بشن.😐😂🖍 خلاصه که نمی‌شد خیلی در حضور حسین آقا مطالعه عمیق کرد.😅 باید دنبال یه جایگزین می‌گشتم.🤔👌🏻 بهترین راهکار این بود که یکی بچه رو سرگرم کنه تا به درس و کارم برسم،😍 که همیشه عملی نبود.😂 مهدکودک هم اصلا نمی‌پسندیدم. پس دفتر برنامه‌ریزی رو برداشتم📝 و تمام درس‌ها و تحقیقایی که باید انجام می‌دادم رو از سیر تا پیاز نوشتم. زمان‌های خالیم شامل دو ساعت خواب روز حسین بود⏰ و خواب شبش.😴 تصمیم گرفتم کارهای خونه رو توی بیداریش انجام بدم که وقتی می‌خوابید کاری غیر از درس برام نمونه.😏😁 بعضیا ممکنه فکر کنن این راهکار، یعنی مادر تمام حواسش به کارش باشه و بچه رو فراموش کنه! که باید بگم سخت در اشتباهن.😆 و اما طرز اعجاب‌آور ترکیب کارِ خونه با بیداری و بازی بچه: ✅ ابتدا طفل را سیر می‌کنم،😋 ✅ از وضع پوشک وی اطمینان حاصل می‌کنم،😜 ✅ سپس با آوردن یه بازی سرگرم‌کننده به آشپزخونه، بازی رو شروع می‌کنیم.🚙⚾🎎 وقتی سرگرم بازی شد، ازش جدا می‌شم و هم‌زمان با کردن بهش، حرف زدن و شعر خوندن باهاش، به آشپزی، ظرف شستن و بقیه کارهای آشپزخونه می‌پردازم.😄 اگر وسط کارها دوباره خواست تا باهاش بازی کنم، برحسب کاری که دارم انجام می‌دم، اونو هم می‌کنم؛😲 مثلا موقع آشپزی، چند تا سبد، قابلمه و قاشق پلاستیکی در اختیارش می‌ذارم تا تو آشپزی کمک کنه. (توی خیالش البته😄) یا توی کابینت‌های پایین، ظرف پلاستیکی و اسباب‌بازی می‌چینم تا باهاشون بازی کنه. بهش طی و دستمال می‌دم تا کف آشپزخونه رو مثل من طی بکشه.😉 یا مثلا در ماشین لباسشویی رو باز میذارم و اونم که عشق ماشین لباسشوییه، می‌ره هرچی براش جالبه می‌ندازه توش.🐰🥎🧥🥿 ✔ و البته توجه کردن بهش، حرف زدن و مواظبت از دور، رو فراموش نمی‌کنم.👌🏻 حتی گاهی کارو رها می‌کنم و بی‌توجه به اینکه چقدر وقفه وسط کار بیفته، بازیش رو دنبال می‌کنم.😄 تا اینکه خودش خسته می‌شه و وقت طلایی خواب او و مطالعه‌ی من از راه می‌رسه.😍😎 نوش جوون😋📚 پ.ن: البته دلیل اصلیم، برای عدم مطالعه در حضور بچه، اینه که بچه توجه مادر رو می‌خواد و اگه مادر مدام حواسش جای دیگه باشه براش ناراحت کننده ست. چه سرگرم گوشی باشه📱 چه مطالعه و پژوهش علمی🙇🏻‍♀ ۹۶_دانشگاه_قم 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
. (مامان ۱۵ساله، ۱۲ساله، ۵ساله و ۳ساله) بعد از تولد پسر سومم حال خوبی نداشتم. هم از لحاظ روحی و هم جسمی. خونریزی‌های شدید ماهیانه باعث شده بود که کم‌خونی حاد بگیرم؛ طوری که هر ماه باید یه سری دارو تزریق می‌کردم. حال روحیمم خوب نبود و کم‌خونی باعث شده بود خیلی زود رنج و حساس بشم و مدام خسته باشم. دکترها می‌گفتن این خونریزی‌های شدید، به خاطر وجود فیبروم در رحمه و تنها راه خلاصی از این خون‌ریزی‌ها اینه که رحم رو خارج کنند.😢 ولی ما به خاطر عوارض زیاد خارج کردن رحم، راضی نشدیم. توی اون حال و روزم، اصلاً به فرزند چهارم فکر نمی‌کردم... حتی یه جورایی از بارداری منع هم می‌شدم! تا این که تو این به نظر خودم، آشفته بازار من، خدا خواسته باردار شدم.😲😟🤨 حال و روزم خوب نبود وقتی فهمیدم که باردار هستم، حال و روز همسرم هم بدتر از من بود. رسماً می‌گفت من نمی‌خوام تو از دست بری.😵 چون دکتر متخصص انکولوژی متوجه شده بود که رگ‌های قلبم داره گشاد می‌شه و قلب به خاطر فشاری که روش بود، داره بزرگتر می‌شه. به همین خاطر دردهای شدید قلبی داشتم. غافل از این که... خدای مهربون‌تر از مادر، برای قوی شدن ما مدام برنامه داره برامون.😊 وقتی من و همسرم متوجه شدیم که خداوند دوباره به ما توفیق داده که یه امانت دیگه بهون بده، با تمام شوکه شدن و حال و روز بدمون، نه تنها ناشکری و بی‌قراری نکردیم بلکه شکر به جا آوردیم و به هم قوت قلب دادیم و گفتیم حتما حکمتی داره. و همین‌طورم بود... با باردار شدنم، خونریزی‌های شدید قطع شد و من نجات پیدا کردم از سرم زدن‌های ماه به ماه و قرص‌های آهن و تپش قلب و معده درد و... شاید باورتون نشه! اما من نه تنها از دست نرفتم بلکه قوی‌تر شدم. در طول بارداری یه سردرد کوچولو هم نگرفتم با اینکه روزه‌هام رو هم تونسته بودم بگیرم. بله! حق با شماست! تعجب آوره!! اما واقعا نجات من در بارداری بود... من چه جوری برنامه‌ریزی کرده بودم و برنامه‌ریز اصلی زندگی‌مون چه جوری؟؟!! از دید ما و با اطلاعات ما، بارداری برام سم بود در حالی که خداوند با عنایت خودش، برامون برنامه‌ی دیگه‌ای داشت‌... خدا ما رو بیشتر از خودمون و همه کس دوست داره. بهش اعتماد کنیم.😇 صلاح ما رو فقط کسی می‌دونه که ما رو خلق کرده. همیشه خدا برای بنده‌هاش، بهترین‌ها رو خواسته.❤️ الان ۳ سال از اون ماجرا گذشته. حالم شکرخدا خوبه. البته هم‌چنان زیر نظر متخصص انکولوژی هستم و با قرص و آزمایش تحت مراقبتم. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif