eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
9هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
192 ویدیو
36 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
زهرا داشت از شکل و شمایل نوزادی در می‌اومد و ۳ ماهه می‌شد که کارم رو از سر گرفتم👶👜 یکی دو روز در هفته حضوری و بقیه روزا توی خونه مشغول بودم. روزهای سرد پاییز و زمستون بود، من با ، لباس گرم تن زهرا می‌کردم، کلی وسیله می‌انداختم روی دوشم، زهرا رو می‌ذاشتم توی آغوشی یا کالسکه و می‌رفتم دانشگاه یا محل کارم (اطراف دانشگاه بود)😫🌧❄️ حتما اگه خونه‌مون از دانشگاه دور بود وضعیت کاملا متفاوت می‌شد، اما حالا این نزدیکی بود که برای من پیش اومده بود✨🙏 خیلی وقتا فکر می‌کردم چرا من این همه سختی به خودم (و همچنین شاید به بچه کوچیکم) می‌دم؟!! و در حالیکه هم خیلی خیلی خیلی 😬 کمه، برای این کار وقت می‌ذارم؟!...🤔 خلاصه شش ماه به همین شکل گذشت... روزهایی که خونه بودم وقتی زهرا بیدار بود بیشتر کنارش بودم و کار نمی‌کردم، یه بخشی از زمان مخصوص با زهرا بود،👩‍👧و یه بخشی کارهای مربوط به زهرا و کارهای خونه👩‍🍳 خودِ این کارها انقدر زیاد بودن که وقتی بچه بیدار بود مشغولشون می‌شدم، بازم کم می‌اومد و مقداری از کارا می‌موند😔😦 به هر حال ساعات بیداری زهرا کم نبود و کاری که قبل از به دنیا اومدنش موقع ظرف شستن 🍽و اتو کردن👕👚 و این جور چیزا انجام می‌دادم رو دوباره شروع کردم؛ یعنی پس زمینه کارهام یه توی خونه پخش بود، یا یا 📻🎧 که بیشتر در مورد بود و توی همین مدت دو دور کامل سخنرانی‌های تربیت فرزند از دو تا استاد خوب رو توی خونه همراه زهرا گوش دادیم ☺️👌 زهرا روزا خوب می‌خوابید و در مجموع ۴ ساعتی خواب بود که ۳ ساعتش به کار پشت لپ تاپ می‌گذشت💻 و یک ساعتی هم به کارای شخصی و کارای خونه. ولی دیگه شب‌ها به خودم سختی نمی‌دادم و کامل با زهرا می‌خوابیدم!😴 البته چه خوابی! مامانا میدونین چی می‌گم!🤤😫 دو روز در هفته هم سر کار می‌رفتم، از صبح تا غروب اونجا هم زهرا یه زمانی رو خواب بود، اون اوایل که کوچیک بود، خوابش سنگین بود و به سر و صدا حساس نبود🥁 ، وقتایی هم که بیدار بود دیگه زمان زیادی رو برای بازی باهاش اختصاص نمی‌دادم و خودش بازی می‌کرد و من کار می‌کردم، چیزی که فقط در اون سن قابل اجرا بود!! ✅ یه روز در هفته هم کلاس حوزه دانشجویی بود که اونم من و زهرا کاملا کنار هم بودیم و برای بچه‌ها فضای نسبتا راحتی داشت🧕👶📖 و زهرا داشت به سرعت بزرگتر می‌شد...👶👧👩 ادامه دارد... پ ن ۱: نه تنها بچه‌های مختلف ویژگی‌ها و روحیات متفاوتی دارن، بلکه یک بچه هم در هر لحظه مدلش با لحظه قبل فرق می‌کنه! مثلا همین‌که وقت بیداری زهرا می‌تونستم کار کنم، از ۷-۸ ماهگیش به بعد دیگه اصلا نشد!! پ ن ۲ : مادری یه و مادر بودن کافیه تا کارهای روتین خونه مثل غذا درست کردن، گردگیری، جارو و اتو کردن و خیلی چیزای دیگه رو زمین بمونه و دیر و زود بشه، پس برای انجامِ کاری از این شغلِ تمام وقت، باید یک همت و تلاش مضاعف به خرج داد 💪🏆 پ ن ۲: اینکه همیشه بوی 🍵 تا ۷ تا خونه اونور تر بره و همه جای خونه برق بزنه شاید مهم نباشه، ولی اینکه خونه قابل سکونت باشه و که خانواده توی خونه به دست میارن با حجم زیاد کثیفی و نامرتبی از بین نره، مهمه!!😅😂 پ ن ۳: علاوه بر جسمی و روحی مادر و بچه، خیلی دیگه‌ای در میزان و نوع فعالیت‌های مادر موثر خواهند بود... ✅ مثلا میزان حساسیت‌های همسر و یا میزان همراهی اعضای خانواده مثل مادر ، همسر من به چیزهای کمی حساسیت دارن ✅ و در عوض مادرم خیلی دور هستن و از حضورشون کم بهره‌ام😞، اما خونه‌مون به دانشگاه یا محل کارم نزدیکه ✅ و خلاصه با تغییر هر کدوم از این هست و نیست‌ها من هم وضعیتم متفاوت می‌شه و برای نزدیک شدن به هدفم تصمیم‌های متفاوتی می‌گیرم و راه‌های دیگه‌ای رو امتحان می‌کنم ۹۲ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
حال روحی و جسمی نه چندان مساعد، منو از فکر کردن به دانشگاه🎓 تا مدتی بازداشت. ضمن اینکه مدیریت خانه برای منی که تا حالا مشغول هر چیزی به جز بودم، خیلیییییی سخت بود.😩😰 از صبح علی الطلوع🌄 تا پاسی از شب🌃 درگیر کارهای حداقلی خانه.😕 چرا واقعا؟!؟ ۱۲ سالِ تحصیلی شاگرد اول مدرسه بودم!!!بعد اولین بار بادمجون‌ها رو با پوست سرخ کرده بودم.😨😣🙈 قراره چیکار کنه دقیقا؟! مارو برای ایفای نقش در خانواده و جامعه آماده کنه؟! یا فقط برای ورود به ؟! اصلا ماییم😁😆 که همه‌جا (از جمله در مدرسه و خانواده) بهمون گفتن تو فقط درس بخون، ما بقیه کاراتو می‌کنیم. حالا کجایید که بیاید بادمجونامو پوست بگیرید؟!🍆😅😅😁 لازمه بگم که مامانم آشپزی می‌کردن😅، خیلی هم زبر و زرنگ و فرز هستن. ولی نمی‌دونم چرا من هررررر کاری می‌کردم جز اینکه بایستم بغل دست ایشون و کار یاد بگیرم.😒😕 بگذریم... یه کم که سرحال شدم👩 و با خانه‌داری هم تا حدی کنار اومدم، با هدایت و حمایت آقای همسر👳،مطالعه گسترده📗📘📙📚📖 و روزانه راجع به سه موضوع مهم✨ که تا اون موقع ازش غافل بودم رو شروع کردم... یک؛ و 🍎🍞🍲🍖🍢 دو؛ و قواعد زندگی مشترک👸💑 سه؛ 👶👦 انصافا اون مدت انقدرررر برام مفید بود که احساس می‌کردم اگر تمام دوران تحصیلم، این‌طور جهت‌دهی شده بودم چقدررررر الان بزرگتر بودم😔😕.میزان مطالعه‌ام از زمانی که دانشگاه می‌رفتم خیلیییی بیشتر بود، و از همیشه بودم. چون واقعا این مطالب رو برای خودم تو این شرایط، ضروری‌تر و کاربردی‌تر می‌دونستم. اون لذتی که فقط تو کلنجار رفتن با مسائل ریاضی تجربه کرده بودم، دوباره برام تکرار شد، اما این بار با مطالعه‌ی مجموعه‌ی و بعدش و طبیعتاً استفاده از اون مطالب تو متن زندگیم. این کتاب‌ها شدن پایه‌ی ثابت هدیه‌های که به عزیزانم می‌دادم.🎁🎀📚📖 از فراغت حاصل از مرخصی تحصیلی استفاده کردم و رفتم کلاس خیاطی✂...و باز هم ناشی بازی‌های وحشتناکم کاملا نشون می‌داد که تا حالا به چرخ خیاطی نزدیک هم نشدم. (مثلاً اینکه با تعجب پرسیدم مگه چرخ خیاطی دو تا نخ داره؟!فک میکردم چرخ هم مثل خودمون کوک می‌زنه می‌ره جلو😅😅😅) ادامه دارد... ۹۱ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
بعد از چند روز آپارتمان‌نشینی تو تهران،🏢 به صورت مشهودی محمد و علی نیاز به فضای باز داشتن.🌳🌳🌲 آماده شدیم که بریم پارک، تا یه کم انرژی‌هاشون تخلیه بشه.😄 ناهارشون رو هم برداشتم که تو پارک بخورند.😎😋 علی آقای نوپا لحظه‌ای ساکن نمی‌موند، و من باید دنبالش می‌رفتم.👶🏻🏃‍♂ برا همین، یه مامان‌بزرگ، که با نوه‌اش اومده بود پارک، مسئولیت تاب دادن محمد رو به عهده گرفت.👦👵 محمد به درخواست مامان‌بزرگ شروع کرد به اظهار فضل نمودن، و دو سه تا از شعرهای فخیمش رو خوند.😎🗣😅 می‌دونستم که الان مامان‌بزرگ می‌خواد ازم یه سوال بپرسه. این اتفاق بارها افتاده برامون...😂 «مهد کودک میره، نه؟»😃 من گفتم نه.😏 و مامان‌بزرگ با تعجب به تاب دادن بچه‌ها ادامه داد.😯 آیا خانواده، و به طور خاص مادر، فقط وظیفه سیر کردن شکم بچه رو به عهده داره؟😐🍎🍌🍖🍳 شعری که مربی مهد انتخاب می‌کنه رو حفظ کنه،🗣 قصه‌ای که با مدل تربیتی فلان کارگردان هماهنگه رو صبح ببینه،🎥 بعدش مجری برنامه کودک، تراوشات ذهن نویسنده برنامه رو، به خورد بچه می‌ده،🖥 تو بازی با گوشی مامانش، تصاویری که برنامه‌نویس انتخاب کرده می‌بینه...📱 و... خب این آش شله قلمکاری🍵 که به خورد بچه‌هامون می‌دیم، نهایتا گودزیلا و زامبی تحویل می‌گیریم دیگه.😅😂 (البته که خنده تلخ من از گریه غم‌انگیزتر است!) پ ن:عکس تزئینی است.😅 عکس از خاطره مذکور ندارم خب😕ایشون هم محمدآقا هستن،وقتی نوپا بودن. ۹۱ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif