#قسمت_اول
#ز_م_پ
سال ۷۳ توی شیراز تو یه خانواده معمولی و پرجمعیت به دنیا اومدم.
بچه سوم خانواده بودم و تقریبا مستقل.
دو تا خواهر👧👧 و دو تا برادر👦👦 داشتم.
دوران مدرسه به شدت شیطون😈 و عاشق بچه👶 بودم طوریکه هر جا مهمونی میرفتیم موقع خداحافظی بچهها گریه😭 میکردن و میخواستن با من بیان.🏃
موقع انتخاب رشته دبیرستان، برای آینده #هدف خاصی نداشتم و فقط به خاطر علاقه زیاد به رشتههای #مهندسی🔧 و #دانشگاه_شریف، رشته ریاضی رو انتخاب کردم.
سال کنکور شد و وقت انتخاب رشته، که با وجود خوب بودن رتبهم همون موقع پدرم🧔 با رفتن به شهر دیگه موافقت نکردن.
از طرفی دانشگاه🏫 فرهنگیان شیراز هم تازه تاسیس شده بود و مادرم خیلی دوست داشتن من برم تربیت معلم👩🏫 اما اون موقع با خودم میگفتم من باید خانوم مهندس بشم.👩🔧
و مهندسی نفت شد انتخاب اولم.
شهریور سال ۹۱ مهندسی نفت دانشگاه شیراز قبول شدم.
روزهای اول خیلی خوشحال بودم😃 ولی این خوشحالی خیلی طول نکشید.😕
خیلی زود فهمیدم راه رو اشتباه رفتم🚶♀️ اما نمیدونستم چی کار کنم.
حس میکردم این رشته راضیم نمیکنه😶
فضای غالب دانشکده رو هم دوست نداشتم😒 و اذیتم میکرد😥...
مشاورهای مختلفی که رفتم نظرشون این بود که بعد از اتمام کارشناسی، #تغییر_رشته بدم،
تا اینکه برای آخرین بار رفتم مشاوره؛
آخرین مشاور، راهنماییهاش فرق داشت و گفت؛
- وقتی فهمیدی راه رو اشتباه رفتی چرا دو سال دیگه هم اشتباه ادامه بدی؟!
همین امروز تغییر رشته بده.
و این شد نقطه شروع تغییر رشته من.🔀
از #مهندسی_نفت به #فقه_و_مبانی_حقوق_اسلامی.
سال ۹۳ دانشگاه شیراز ورودی دختر فقه و مبانی نداشت.
پیشنهاد دانشگاه هم انتقالی یا دو ترم تعلیق بود.
بین دانشگاههایی که این رشته رو داشتن، دانشگاه قم بهترین گزینه بود.
این بار هم پدرم خیلی راضی نبود😔 ولی مادرم موافق بود😌 و به دلیل تفاوت هایی که تهران و قم داشتن در نهایت با رفتنم موافقت شد.😊
خداروشکر نیاز به #کنکور دوباره هم نبود و انتقالی گرفتم دانشگاه قم.🏫
تا حالا دوبار بیشتر قم نرفته بودم🕌
به جز #حضرت_معصومه😍 و یکی از فامیلهای پدرم که طلبه بودن، هیچ کسی رو تو قم نداشتم.
کلاس ها و دوران خوابگاه شروع شد.
رشته جدید رو دوست داشتم 😍و تلاش میکردم.💪
تو نهاد های فرهنگی دانشگاه هم فعالیت میکردم گاهی هم به سبک دانشجویی👩🎓 خوابگاه، رو برای مراسمات تزئین میکردیم😅
مثلا یه بار مشک مراسم محرم رو با گلای💐 باغچه و یه سری وسایل دور ریختنی درست کردیم و انصافا هم خیلی خوب شد👌
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_اول
#ز_م_پ
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م_پ
#قسمت_دوم
فرجه #امتحانات شروع شده بود و با دوستم خوابگاه مونده بودیم.
با همدیگه درس میخوندیم و آشپزی🍛 و حرم🕌
خلاصه که چند روز مونده به پایان فرجه من مریض😖🤒 شدم و دکتر👩🏻⚕️ و درمانگاه🏥 افاقه نکرد.
دوستم گفت: زهرا به این فامیلتون پیام بده، ازش بپرس دکتر🏨 و درمانگاه👨🏻⚕️ خوب کجاست تا بریم.
سوال کردم ولی ایشون هم جایی رو بلد نبودن🤷🏻♀️
اما گفتن میخوان بیان در خوابگاه و یه سری وسیله بیارن😶
میوه🍎🍊🍌 آوردن همانا و پسندیدن همان.
فردا عصرش خواهرم زنگ زد که:
- خواهر جان خواستگار داری، حدس بزن کیه؟
+نمیدونم، بگو دیگه.
و در کمال ناباوری، همین طلبه فامیلمون خواستگارم بود.
پدرشون سوریه🇸🇾 بودن و ایشونم از مادرشون خواسته بودن که اجمالا یک صحبتی🗣 با هم داشته باشیم که اگه به هم نمیخوریم زودتر معلوم بشه.
قرار شد برای صحبت های جلسه اول بریم گلزار شهدای🌷 قم.
یه سری سوال آماده کردم و رفتیم سمت گلزار شهدا.
نه گل💐 و شیرینی🍰 بود نه چای خواستگاری🍵☕ عوضش کلی شهید🌷 کنارمون بودن😌
اولین جمله ای که گفتن خوب یادمه
"من به جز اعتقاداتم ،کتابهام📚 و لباسهام هیچ چیزی ندارم"
در مورد ادامه تحصیل، مسائل اعتقادی و چیزای دیگهای هم صحبت کردیم.
بعد از اینکه برگشتم خوابگاه، مامانم زنگ زدن و نظرمو پرسیدن.
منم بهشون گفتم: "نمیدونم🤔 از نظر اعتقادی کم و بیش بهم میخوریم"
خیلی نگذشته بود که برای جلسه دوم قرار گذاشتیم.
دوباره قرار شد همو ببینیم.
این دفعه حرم حضرت معصومه🕌
اول رفتیم سر مزار آیتالله بروجردی و بعد از اون جا با هم رفتیم صحن امام خمینی.
سریع برگه سوالاتمو📑 در آوردم و شروع کردم به سوال پرسیدن و مکتوب کردن📝😀
حدود ۶۰ تا سوال داشتم.
شنیده بودم طلبهها بچه زیاد میخوان و یکی از سوالاتم این بود.
نظر ایشون روی ۳۷ تا بود😬
البته تصحیحش کردن "هر تعدادی بتونیم تربیت کنیم"😊
بعدا فهمیدم جمله اول رو شوخی میکردن😂😉
در مورد مهریه هم خدا رو شکر روی ۱۴ سکه هم نظر بودیم.
بعد از جلسه دعوتم کردن نهار🍲 رفتیم اولین رستوران نزدیک حرم و یکی از مواردی که دوستام گفته بودن خیلی حواست باشه😎 رو چک کردم😀
"خسیس نباشه"🤑
الحمدلله سربلند بیرون اومدن😊
دو روز بعد جواب مثبت دادم😌
بعد از امتحانات رفتم شهر خودمون برای مراسم #خواستگاری_نامزدی.
و این شد آغاز روزهای با هم بودنمون👫
فروردین ۹۴ حرم شاهچراغ آقای دستغیب عقد دائممون رو خوندن.
یکی از خاطرات قشنگ😍 مراسم عقدمون نماز جماعت به امامت آقای داماد🤵🏻 بود که خیلی حس خوبی داشت😌
#ز_م_پ
#قسمت_دوم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م_پ
#قسمت_سوم
چند روز بعد از مراسم عقد👰🏻، دوباره راهی قم شدیم.
خیلی زود رسیدیم به ایام امتحانات.📝
امتحانهای همسرم بخاطر ماه رمضان زودتر تموم شد و برای تبلیغ برگشتن شیراز و من چند روز بیشتر موندم قم.
.
توی شیراز مشغول فراهم کردن مقدمات عروسی شدیم.🎊
بالاخره روز عروسی رسید و سه روز بعد راهی قم شدیم و همزمان با میلاد امام رضا زندگی جدیدمون💑 شروع شد...
از روز محرم شدن، همسرم یکی از کارتهای شهریشونو دادن به من.💳
برای منی که خونهی بابا هر چقدر میخواستم میگرفتم و خرج میکردم عملا این پول خیلی کم بودم🤷🏻♀️ اما واقعا برکت داشت و روزیمون دست خدا بود.🥰
یادمه برای ازدواج دانشجویی و سفر مشهد میخواستیم بلیط اتوبوس بگیریم ولی نقدینگی جفتمون صفر بود.😞
یه مراسم برای قدردانی😍 از طلابی که برای رضای خدا در مدارس مسجد محور تدریس میکردن برگزار شد.
به هر نفر یه هدیهی نقدی کمی دادن که خداروشکر همون شد پول بلیط اتوبوس مون.🤲🏻
وای که اون لحظه چقدر خوشحال😄 شدم
خدا واقعا بندههاشو لنگ نمیذاره.😌
خلاصه وارد زندگی شدیم و دیدم ای دل غافل آشپزی هم که بلد نیستم،🍛
از بچگی پدرم خیلی روی درس تاکید داشتن و به ما میگفتن درس بخونید و نگران هیچی نباشید.📚
واسه همینم ما آشپزی تحت تعلیمات مامان👩🏻🍳 رو یاد نگرفتیم.
باز خداروشکر خوابگاه باعث شده بود دو سه مدل غذا🍳 یاد بگیرم ولی اونم کفاف غذای هر روز رو نمیداد...😅
ناامید نشدیم و خلاصه بعد از چندی شور و شفته خوردن😖🤢 غذا پختن رو یاد گرفتم.
روزهایی هم که دانشگاه بودم، غذای دانشگاه🏫 رو رزرو میکردم و همسرم هم میاومدن دانشگاه و دوتایی با هم غذا میخوردیم.😍
امتحانهای خرداد ماه بود که فهمیدم دارم مامان میشم👶🏻 و حسابی خوشحال بودیم.😃😄
همون اول از غذا خوردن🍛 افتادم... و تا ماه هشتم ویار داشتم.😩
دستپخت خودمو نمیتونستم بخورم. کسی رو هم نداشتم که برام آشپزی کنه...🤷🏻♀️
دوران بارداری🤰🏻 دانشگاه هم میرفتم🏫
و خداروشکر مسئلهی خاصی به جز ویار نداشتم.
از اول بهمن منتظر اومدن گل پسر بودیم و خونه🏡 رو برای ورودش آماده کرده بودیم.
یه روز اواخر بهمن موقع اذان صبح بود که محمد مهدی کوچولوی👼🏻 ما چشماشو👀 تو این دنیا🌍🔆 باز کرد.
#ز_م_پ
#قسمت_سوم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م_پ
#قسمت_چهارم
موقع اذان صبح بود که محمد مهدی کوچولوی👼🏻 ما چشماشو👀 به این دنیا🌍🔆 باز کرد.
چقدر اون لحظه شیرین🍯 بود و من احساس خوشبختی میکردم😌
و احساس سبکی زیاد از به سلامت زمین گذاشتن این بار.🤲🏻
خودم رو خیلی نزدیک به خدا حس میکردم... خلاصه اصلا اون لحظه قابل وصف نیست...😊 انشاءالله قسمت همهی خانوما بشه🤲🏻
وقتی اومد بغلم اول از همه بهش سلام کردم🥰
و مثل یه آدم بزرگ باهاش حرف زدم.
خیلی نگذشته بود که احساس خوشبختی تبدیل به سردرگمی شد.😩
با هر گریه پسرم ترس😱 برم میداشت و هول میشدم.
کتاب تربیتی📚 نخونده بودم و عذاب وجدان داشتم.🤷🏻♀️
از همون موقع شروع کردم به مطالعه👌🏻
اول از کتاب های من دیگر ما شروع کردم.📚
یه مقداری هم با مطالعههای جسته و گریخته توی فضای مجازی و آشنایی با صفحات و کتابهای مختلف تربیتی مطالعهم قوت گرفت.💪🏻
محمد مهدی هم روز به روز بزرگتر👦🏻میشد،
باهم کتاب میخوندیم📓
بازی می کردیم⚽️
و زندگی شیرینتر🍭 میشد.😀
تازه داشتم تو مادری راه میافتادم و محمد مهدی از نوزادی در میاومد و ۴ ماهه شده بود که چشم👀 چپم تار شد.😶
اوایل وقتی به بقیه میگفتم همه چیز رو مه آلود🌫 میبینم، باوشون نمیشد...🤷🏻♀️ تا اینکه ۲۰ روز بعد...
داشتم تلویزیون📺 نگاه میکردم که اتفاقی مستندی در مورد یه بیماری پخش میشد...🤒
حس کردم چقدر علائمش شبیه علائمیه که من دارم.🤱🏻
رفتم شیراز و اولین کاری که کردم بینایی سنجی بود.
شمارهی چشم👀 چپم ۹ از ۱۰ شد یعنی من ۰.۹ بیناییم رو نداشتم.😱
دستور بستری و مصرف کورتون و قطع شیردهی صادر شد.😪🏥
(آخرین باری که به پسرم شیر دادم رو یادم نمیره، انگار اونم فهمیده بود آخرین باره، بغض کرده بود و به زور شیر میخورد.😓😥)
بعد از آخرین شیر رفت خونهی بابابزرگش و منم راهی بیمارستان🏨 شدم.
روزهای سختی بود...🤒
من بستری، همسرم در سفر بین قم و شیراز و محمدمهدی هم آواره.
و سختتر از همه تحمل سوالای ملاقاتیها که مثلا بنظرت محمدمهدی تو رو یادش میاد؟!😒
بعد از اتمام دورهی بستری، رفتم پیش متخصص مغز و اعصاب و اولین سوالم این بود:
+ من اماس گرفتم؟
جواب مثبت بود😞
#ز_م_پ
#قسمت_چهارم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م_پ
#قسمت_پنجم
جواب مثبت بود.
بغض کردم و گفتم انشاءالله خیره😔
اما اون روز نمیدونستم چه روزهای سختی😩 در انتظارمه.
تجویز دکتر برای بیماری من هفتهای سه تا آمپول💉 بود که خودم باید تزریق میکردم.
اوایل بعد تزریق حالم خیلی بد میشد،😖 طاقت صدای📢 طفل معصوم🥺 خودم رو هم نداشتم.
مادرم اونو میبرد خونه🏡 همسایه تا من آروم بشم.
تابستون اینطوری گذشت، چیزی به شروع ترم پاییز نمونده بود و من تو فکر برگشتن به قم بودم.🕌
تصمیم این شد که برگردیم سر خونه زندگیمون و مادرم هم همراهم اومدن تا تو این شرایط یه مدتی همراهیم کنن.👵🏻
دانشگاه🏫 که شروع شد روحیهم خیلی بهتر شد،
اواسط ترم آخر بودم که برای ارشد همون دانشگاه هم قم قبول شدم👩🏻🎓.
بیماری من اسم گندهای داره ولی خیلی به رشد کردنم کمک کرد...👌🏻
از همه نظر...
گاهی چیزی رو شر میپنداری در حالی که برات خیره و گاهی چیزی رو خیر میپنداری در حالی که برات شره.🤷🏻♀️
من دوست داشتم چند تا بچه👼🏻👼🏻👼🏻 داشته باشم اما روزگار جوری پیش نمیره که ما خوشمون بیاد.
برای بارداری مجدد و... باید تحت نظر دو تا دکتر👨🏻⚕️👨🏻⚕️ باشم و هر دو رضایت بدن.
هرچند همسرم🧔🏻 هم به خاطر سلامتی من راضی نیستن و از ۳۷ تا کوتاه اومدن.😂
توی این مدت همسرم خیلی برای درس خوندنم همراهیم کردن👫
و همین درس خوندن و دانشگاه رفتن حسابی حالم رو بهتر کرد.👌🏻
ارشد دو روز در هفتهست و محمدمهدی معمولا پیش باباش میمونه تا من برم و برگردم.👨👦
دیگه همسرم طلبهی درس خارج هستن و کلاسهای کمتری دارن.
زمانهایی هم که کلاس داشتند، محمدمهدی👦🏻 رو میبردند نمازخونهی محل تحصیلشون و میخوابوندن و میرفتن سر کلاس.👨🏻🏫
بالاخره بعضی وقتا هم پیش میاد که من مجبور به غیبت بشم یا همسرم موفق به خوابوندن نمیشن و از درس و کلاس عقب میمونن.🤷🏻♀️
اما با عشق و انگیزه جبرانش میکنیم.💪🏻
یه مدت روزهایی از هفته رو بیکار بودم و حس میکردم بیکاری برام سمه، به همین خاطر کلاسهای هنری بیشتری رفتم.🎨💐
#ز_م_پ
#قسمت_پنجم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م_پ
#قسمت_پایانی
یه مدت روزهایی از هفته رو بیکار بودم و حس میکردم بیکاری برام سمه.😥
به همین خاطر کلاسهای هنری بیشتری رفتم.👩🏻🎨
بیشتر کارهای هنری رو توی این مدت یاد گرفتم.
قبل از تولد پسرم گل🌺 کریستال یاد گرفته بودم.
بعد از دنیا اومدنش دورهی کارهای نمدی رو پیش یکی از دوستام دیدم.
گل🌸 های دکوراتیو رو مجازی یاد گرفتم.
الآن هم کلاس خیاطی✂ و فتوشاپ میرم.💪🏻
این کلاسها یا مجازی و رایگانن😍 یا پیش خانومهای طلبهای میرم که با یه مبلغ کم، هنری رو که بلد باشن به هرکسی بخواد یاد میدن.👩🏻🏫
از طرفی به معلم شدن علاقه پیدا کرده بودم و برای همین آزمون📑 استخدامی آموزش و پرورش رو شرکت کردم و قبول شدم ولی قبل از مرحلهی مصاحبه، فقط به خاطر بیماریم ردم کردن.😒
کمکم که به پایان ارشدم نزدیک میشدم، وارد عرصهی تخصصی و علاقهی خودم هم شدم و چند ماه پیش تو مهدکودکی👼🏻 که روش تربیتیش طبق مطالعاتی که داشتم بود، قبولش داشتم و شرایط خوبی هم داشت به عنوان هیئت اندیشهورز و تولید محتوا جذب شدم.😍😇
وقتی میرم سر کار محمدمهدی بخواد میتونه پیش من باشه یا بره قسمت مهد و بازی کنه.
از کار کردن توی این مهد خیلی لذت میبرم.🤗
چون هم در راستای اهدافمه، هم پسرم👦🏻 بازی میکنه و خوشحاله😄.
وگرنه حقوقش زیاد نیست.💸
البته الان مجازی شده کارهامون.👩🏻💻
این روزها محبتم به همسرم بیشتر شده😍 و قدرشونو بیشتر میدونم.💑
الحمدلله بیماریم کنترل شده و خیلی دردهام کمتر شده.💪🏻
بعد از بیماری اینو عمیقا فهمیدم که عمر خیلی کوتاه و باارزشه و من چه روزهایی از عمرم گذشت و خوب ازشون استفاده نکردم.
حالا همهی تلاشمو میکنم از لحظه به لحظهم استفاده کنم؛ از محبت کردن به اطرافیان و همسر🧔🏻 و فرزند👦🏻 تااااا انجام کارهای مورد علاقه و وظایف اجتماعیم و مهمترینش خوابیدن برای رضای خدا😴😅
به خاطر کرونا شرایط زندگیها عوض شده،🤷🏻♀️
و دانشگاه این ترم درس ارائه نداد. انشاءالله ترم پاییز آخرین ترم ارشدمه.☺️
و زندگی همچنان جریان داره....
#ز_م_پ
#قسمت_پایانی
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif