.
#ط_اکبری
(مامان #رضا ٨ساله، #طه ۶.۵ساله، #محمد ۴ساله، #زهرا ١ساله)
نذر داشتم خب!
آخه آقای خونه با کلییییی ترفند و خواهش و اصرار وسط درس و کار و تدریس، راضی شده بود شب قدر بریم حرم حضرت عبدالعظیم.
معلوم نبود دفعهی بعدی کی باشه!
خیلی دوست داشتم نذری رو اونجا پخش کنم.💛
آستینها رو بالا زدم وسط اون همه کار و بچه و استراحت اجباری برای احیای شب قدر، یه صوت قرآن گذاشتم و لقمههای نون، پنیر، سبزی رو به کمک رضا و طاها آماده کردم.
همه رو مرتب چیدیم تو سبد.
با یه عالمه بند و بساط شب احیا راه افتادیم سمت حرم.
چراغ قرمز شد.
شیشه رو دادیم پایین.
بچهها مشغول تمیز کردن شیشهی ماشینها بودن چند تا لقمه رو دادیم بهشون.
انقددددر خوشحال شدن که با صدای بلند همدیگه رو خبر کردن.
و در چشم بر هم زدنی کلی بچه دور ماشین جمع شدن!
چراغ سبز شد.
بوووق بووووق
ما وسط مونده بودیم.
اصلاً تصورشم نمیکردیم اینطوری بشه!!😳
خلاصه تموم شد و بچهها رفتن کنار.
و ما ادامهی مسیر دادیم...
چند لحظه سکوت...
بچهها یکی یکی به حرف اومدن👇🏻
طاها: خب چرا انقدر کم درست کردیم؟! بازم میخواستن آخه🥺
رضا: مامان بازم نذر میکنی براشون بیاریم؟
محمد: چقدر نون پنیر دوست داشتن!
از اون روز تصمیم گرفتیم هر هفته پنجشنبه لقمه درست کنیم بیاریم برای خیرات بدیم بچهها.
یه بار کوکوسبزی، یه بار پنیر گردو و...
البته هربار هم به اون بچهها ندادیم.
یه بار که اوضاعم نابهسامان بود و دیروقت شد، بین مردهای زحمت کشی که از سطلهای زباله بازیافتی جدا میکردن پخش کردیم.
هر پنجشنبه کلی بچهها ذوق دارن و میان یه گوشهی کار رو میگیرن.😍
حتی اگه اون کار فقط سرگرم کردن زهرا کوچولو باشه.
از شما چه پنهون دیگه وقتی برای شام نون پنیر داریم، هیچ کدوم دیگه اینجوری 😏 نمیشن.😉
#تربیت_فرزندان_شاکر
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ط_اکبری
(مامان #رضا ٨ساله، #طه ٧ساله، #محمد ۴ساله، #زهرا ١/۵ساله)
_مامانی دیگه عصر شده بریم پارک!😃
نه مامان نمیشه.🤨
_چراااا؟؟؟؟
شلوغه. خطر داره!
_دم اذونه.😍 بریم مسجد؟
نَهههه!
شلوغه. خطر داره!
_مامان مگه قرار نبود بری دکتر؟
بابا گفت نرو!
_به خاطر این سروصداها؟؟
بله😢
چه خبره آخه؟؟
مامان جان یه عده به خاطر یه خبر دروغی که هیچ دلیل درستی براش نداشتن
و فقط یه عده آدم بد پخش کردن،
شروع کردن حرف بد زدن به پلیس و سروصدا...
یادتونه تو اون آیه قرآن، خدا به ما یاد داد اگه یه آدم بد خبری براتون آورد چیکار کنید؟
_اوهووووم...
کی یادشه؟
_گفت برید خوب تحقیق کنید تا بعدا ضایع نشید😄
آره... ولی متأسفانه یه عده این کارو نکردن و اعتماد کردن به اونا و حالا دارن کاری میکنن
که آدم بدا خوشحال میشن.😞
و مردمِ خودمون دچار سختی و مشکل میشن!
ما هم مثل بقیه.😑
طه: منم دیشب شنیدم بابا به عمو میگفت ماشین من نزدیک سطل زباله بود
کم مونده بود با سطل بسوزوننش😒
رضا: من از ... شنیدم پلیس داره مردم رو تو دانشگاه و خیابون میزنه و میکشه!
عزیزِ مامان
ممکنه تو این آشفته بازار، اتفاقات مختلفی رخ بده که درست نباشه.
اما ما میدونیم
آدم بدا پلیس ما رو دوست ندارن!
اصلا ما رو دوست ندارن.😒
واسه همین با این حرفا مردمو گول میزنن
تا به جای اینکه مشغول کار و پیشرفت و حل مشکلات باشن،
مشغول ضربه زدن به پلیس و مغازه و ماشین و... بشن!
با پلیسا دعوا کنن...
اما اگه خوب فکر کنن
اصلا کاری نمیکنن که آدم بدا خوشحال بشن.
_خب چرا فکر نمیکنن؟؟
ببین عزیزم ما اگه یه جا مشکلی ببینیم باید بریم دنبالش درستش کنیم.
مثلا شما اگه یه تیکه فرش اتاقتون بسوزه کل اتاقتون رو منفجر میکنید؟
یا اون فرش رو تعمیر میکنید؟
_چطوری منفجر کنیم؟؟ خیلی هیجان انگیزه 🤩
🙄🤭
اعتراض داریم از طریق درست مطرح کنیم.
دلسوزانه!😚
همهمون دوست داریم مشکلات کشورمون حل بشه!
اما الان میبینیم یه عده که به بعضی چیزا اعتراض دارن سطل میسوزونن!
پلیس میسوزونن!😱
زن و بچه مردم رو میزنن!😢
حرفهای زشت...
کارهای خیلی زشت...
اینا از سر دلسوزی نیست.😐
یا از سر ندونستنه،
یا دچار هیجان شدن
یا دیگه واقعا خودشونم آدم بد شدن!
اینجور وقتا آدم بدا آب رو گل آلود میکنن تا ماهی بگیرن!
_مثل اون موقع که تو پارک لاله طاها انقدر پاشو تو آب زد تا گلی شد و ما نتونستیم سنگهای خوشگلی رو که کف آب پیدا کرده بود برداریم😆
آره دقیقا😂
اما نگران نباشید!
اونا زیاد نیستن
جوونهای ما خیلی خوبن.😍
مگه نمیبینید تو زلزله، سیل و کرونا چقدر قشنگ کمک کردن؟
بقیه رو هم به کمک دعوت کردن!
دست به دست هم دادن و ایران و ایرانی رو سربلند کردن😍
همیشه به مردم علاقه داشتن!
به ارزشهاشون،
به کشورشون،
به پرچمشون.
میبینید وقتی مدال میارن، پرچم رو میبوسن و میبرن بالا؟
_آره مامان تازه تو تلویزیون دیدم کلی از مردم رفته بودن کربلا
اونجا به هم، غذا و بالش و پتو واسه خواب میدادن😍
آره عزیزم همینه!😃
شما هم مشغول بازی و درساتون باشید.☺️
اینا هم میگذره إنشاءالله...
پ.ن:
يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جٰاءَكُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهٰالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلىٰ مٰا فَعَلْتُمْ نٰادِمِينَ
ای مؤمنان! اگر فاسقی برای شما خبری آورد، به خوبی بررسی کنید تا مبادا ندانسته به عدهای آسیب برسانید و بدین ترتیب بر کردهی خویش پشیمان شوید.
(حجرات ۶)
#اغتشاشات
#پاینده_باد_ایران
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ط_اکبری
(مامان #رضا ٨، #طه ٧، #محمد ۴ و #زهرا ١.۵ساله)
- نهههه! میدونی من وقتی باردار میشم این چیزا بیشتر اذیتم میکنه روحیهم بد میشه کلا!
+ نه جانم توجیه نکن!
خب ناراحته!
داغونه!
چهجوری بهت بفهمونه از دست کارات عصبانیه؟!
- راجع به کی حرف میزنی؟؟
+ همون شیطون که پسِ گوشِت هی داره حرف میزنه!
و اون نَفْسِ ... خودت که هی پیاز داغش رو زیاد میکنه!🤨
- هعیییی
آخه نمیدونی که چه اتفاقاتی افتاده.
ماجراهای تو در تو
حرف پشت حرف
اینا رو بذار کنار حالتهای بد بارداری
و اینکه آدم یه کم لوستر میشه...
+ خب تو دلِ همین قضایا دست و پای شیطون درازتر میشه.👹
- آره میدونم...
ولی یادم میره دیگه
+ ولی شیطون یادش نمیره!
نِشسته سر راه خدا و شش دانگ حواسش بهت جمعه.😈
- خب دیگه بسه داری منو میترسونی.😐
+ بایدم بترسی!
تا نترسی که نمیری تو بغل خدا.☺️
- کاش زودتر حواسم به این چیزا بود.
گمونم دیگه بهش اجازه نمیدادم که لبخند رو ازم بگیره... هلم بده یه گوشه... زانوهامو بیاره تو بغلم... شب و روز اشکم رو دربیاره...
+ عیبی نداره حالا هم دیر نشده.
دست به دامان خدا شو که جلوی این دو تا دشمنترین دشمنهات، جز خدا کسی نمیتونه کمکت کنه.
یاعلی🤚🏻
دوباره برنامههام رو از سر گرفتم.
نذاشتم تلخیهای گذشته، شیرینی لحظات بودن در کنار خانوادهم رو ازم بگیره.
خیلی عجیب بود!
حالا که توجهم به حضور شیطان بیشتر جمع شده بود، دیگه میفهمیدم کجا داره میگه حرف بزن، کجا میگه غصه بخور، کجا میگه جوابشو بده، اینجوری هم جواب بده!😏
حتی گاهی نصف شب که بیدار میشدم برم گلاب به روتون دست به آب دوباره هی حرف میزد!😕
ول کن نبود!
یه لحظه هم از دست نمیداد.
😈 👈🏻 دیدی از وقتیکه فهمیده بارداری دیگه بهت زنگ نزده؟! میدونی حتماً اینطور فکر میکنه که...
👈🏻 اصلاً حواست بود دیشب فلانی چی گفت؟😏
از کجا معلوم فلانی فلان حرف رو بهش نزده باشه؟😳
👈🏻 اصلاً میدونی احتمالاً...
👈🏻 دقت کردی از وقتی دوباره باردار شدی هی مریض میشی یا بچههات مریض میشن؟ فکر نمیکنی خدا هم...
👈🏻 راستی چیزی به عید نمونده، میخوای همه بیان اینجور خونهات رو ساده و با فرشهای رنگارنگ ببینن؟ چی میگن بهت؟
حالا که دست شوهرت باز شده برو چشم بازار رو دربیار تا حرفی نزنن
تیپ خودت فراموشت نشه.😈
- ای باااابااااا ولم کن میخوام بخوابم. فردا بچهها کلاس آنلاین دارن باید بین هر چهارتاشون واسه خودم دوی ماراتون بذارم.😂
😈 همین دیگه! دستی دستی خودتو گرفتار کردی!
خنده نداره، باید به حال خودت گریه کنی!
- نه مثل اینکه ول کن نیست...
پاشدم یه آبی به سر و صورتم زدم و نشستم پای حفظ قرآنم.
چه سکوت دلنشینی...
بعد هم اذان گفت و نماز خوندم.
بعدشم حسابی با خدا حرف زدم و تلاش کردم دلمشغولیها و مشکلات رو بذارم کنار با خدا معامله کنم.
عجیب دیگه ساکت شده بود شیطونکِ پس گردنم!😆
در طول روز هم اگه از هر فرصتی برای مرور محفوظاتم استفاده کنم دیگه جای خالی تو ذهنم پیدا نمیکنه خودشو جا کنه.👌🏻
اما!
حالا رفته بود پسِ گردن یه فامیل دور نشسته بود و حالا اون داشت بهم پیامک میداد که آخه چه خبرتونهههه؟؟؟
مگه وحی اومده که شما با این وضع اجاره نشینی و... حتما باید بچه بیارید؟
اصلا این حرفها که از سیرهٔ ائمه میزنی واسه عهد خودشونه. الان باید بهروز باشی! آخرین مدل!😬
نمیدونی مردا چه موجوداتی هستن.😈
میخوای آدم حسابی تربیت کنی؟ یار امام زمان؟؟ دلت خیلی خوشه!!
بچهها بزرگ میشن هیچکدوم به راه پدر مادر نیستن!
حالا وایسا میبینی اون روزی که بهت میگم رو.😈
اگه پشتم به خدا گرم نبود و ذکر استغفار نمیگفتم و حواسم به اون شیطونک پس گردنش نبود چنان جوابی بهش میدادم که... جلو خدا شرمنده بشم.😐
با خودم قرار گذاشته بودم یه مدت دقت کنم به کارام.
اینکه برای نفسه یا به دنبالش لبخند خداست؟
بنابراین عجالتا تصمیم گرفتم دل اون شیطونک رو بسوزونم و با طمأنینه و احترام جواب دادم.
حالا تا بعد، کی پیروز میدان میشه اللهاعلم!
بعد هم دیگه صبح شد و باید کارام رو شروع میکردم،
و
واسه اتفاقات پیشرو هم باید دست به دامان خدا میشدم.
نکنه حرفهای جدیدی که شنیدم قراره هی انرژیام رو بگیره.😞
😈 مطمئن باش تو فامیل کسی دوستت نداره عوض کمک دارن حالتم میگیرن!
لاحول ولا قوة الا بالله
😈 نمیخوای حداقل یه کم گریه کنی؟؟
صلی الله علیک یا اباعبدالله
😈 واسه خودت یه کم گریه کن! (قشنگ چشمات قرمز شه سر و وضعت بههم بریزه شوهرت رو ناراحت راهی کنی)
لاحول ولا قوة الا بالله
😈 جون من یه چیکه اشک!
خدا جون تو ربالعالمینی، همه چیز تو ید قدرت توست، خودت حواست بهم باشه...
من بییاری تو نمیتونم...
لاحول ولا قوة الا بالله
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«دورهمی و مواسات مادرانه»
#ط_اکبری
(مامان #رضا ۹ ساله، #طه ۸، #محمد ۵، #زهرا ۲ساله، امیرعلی ۴ماهه)
مشغلههای آقای خونه و تنهایی ما انگار تمومی نداشت.🥺
پارک دم خونه و چیدن توتهای درخت هم دیگه از اون قصههای تکراری شده بود.🤦🏻♀️
داشت روی مسیریاب، منزل شاگرد جدیدش رو پیدا میکرد که کاملاً اتفاقی نگاهم افتاد روی قسمتهای سبز اطراف مقصد!
یه خط آبی هم وسطشه! خدایا یعنی رودخونه داره!!
میشه من اونجا بچهها رو یه کم بچرخونم دلشون وا شه؟😍 کلاست تموم شد باهم برمیگردیم!
تصویب شد!
و بچهها از ذوق رفتن فضا.😃
واسه جایی که نمیدونن چه خبرهههههه.😕
از پله ها که اومدیم پایین هنوز چمن و گل و درخت و صدای دلنشین آب به سمع و نظرمون نرسیده بود که با ۲ تا خانم و ۴ تا سگ دور و برشون مواجه شدیم.
و گرخیدیم!
من مسلط نمودم.☺️
یه کم از فضا لذت برده نبرده، سگ بعدی
و سگهای بعدی.😶
در رنگها و سایزهای گوناگون
همه رقم موجود بود!
همینطور رفتیم و رفتیم و رفتیم...
و همینطور سگ و سگ و سگ🤦🏻♀️
ولی خب دیگه مجبور بودیم تا انتهای کلاس بابا همونجا بمونیم.😬
حتی یه خانم با ۳ تا سگ قدونیمقد به من با ۴ تا بچه گفت خانم سختتون نیست؟!
تو دلم گفتم شما چطور؟ نژادهاشونم انگار فرق داشت!😅
تصمیم گرفتم خودم رو به بیخیالی بزنم و با بچهها بگردیم و از نیمهٔ پر لیوان که همون زیباییهای طبیعت اونجاست لذت ببریم.
چیز جالبی که نظرم رو جلب کرد، دورهمیهای افراد در آلاچیقهای بوستان بود.
تعدادی خانم و آقا و تعدادی هم سگ
که مثلاً یکیشون جشن تولد بود و بقیه هم نمیدونم.
ولی
دورهمیهای شلوغ و شادی به نظر میرسیدن.
یک لحظه احساس تنهایی بهم غلبه کرد.
با اینکه در فضای مجازی هر روز با دوستان و و هفتگی با اقوام در تماس بودم، ولی این دورهمیها دلم رو به شدت تنگ کرد.🥺
واقعا چرا؟!
البته یه مقدار خودم رو متقاعد کردم که خب این افراد اقتضای سبک زندگی خالیشون همینه!
گشت و گذار و ریخت و پاش.🤭
اما من و امثال من چرا از هم غافلیم؟
یکسال گذشت.
امیرعلی رو باردار بودم و همچنان تنهایی خودم و اون دورهمیهای شلوغ و شاد رو در ذهن مرور میکردم.🤔
یه بار که در گروه دوستانهمون برای چند روز اول فارغ شدنم دنبال پرستار و خدمتکار بودم، دیدم دوستان دارن دست به دست هم میدن تا بار روی دوشم رو سبک کنن.
روز تولد پسرم رسید و حضور تکتکشون رو دیدم.
یکی با ظرف غذای نذری،
یکی با کاچی،
یکی با حضور دلگرم کنندهش و شوربای محلی،
یکی با دسته گل و هدیه از طرف بیش از ۶۰ نفر از دوستانی که فقط اسمشون رو شنیده بودم ولی قلبا با من در ارتباط بودن.❤️
یکی ارسال کننده بود،
یکی فرستنده،
یکی هماهنگکننده،
و ربالعالمین هم تدبیرکننده و بیننده همهاش.
یکی از دوستان ما رو به روستای پدریش دعوت کرد.
بازم از طریق یکی از همین دوستای گل با مجموعهٔ سرزمین مادری آشنا شدم.
که به صورت خودجوش یه سری خدمات به مادران باردار چندقلو یا مادران سه فرزند و بیشتر میدادن.
چندباری برام غذای نذری فرستادن و با مبلغ ناچیزی خورشت ازشون خریدم فریز کردم.
و اینجوری کلی با دوران نوزاد جدید داری کیف دنیا رو کردم.😃
دوباره اون دورهمیهای شلوغ رو در ذهنم مرور کردم...
نهههه دورهمیهای ما بهتر از اینه!
فقط لازمه باهم صحبت کنیم،
قدم پیش بذاریم،
دورهمی رو شکل بدیم،
قلبهای ما بهواسطهٔ خدا به هم نزدیک شده،
پس دورهمیهامون باید حسسسابی غلیظ و جاافتاده باشه.❤️
نسخههای مختلفی هم توی بهروزرسانی این دورهمیها اضافه شده.
دورهمی کوهنوردی،
دورهمی هیئت هفتگی و ماهانه،
نهجالبلاغه خوانی،
قرآن،
بازی در طبیعت
و...
باز هم اضافه میکنیم انشاءالله👌🏻
#مواسات_مادرانه
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«کی خسته ست؟! دشمن!»
#ط_اکبری
(مامان #رضا ۹، #طه ۸، #محمد ۵، #زهرا ۲.۵ ساله و #امیرعلی ۸ ماهه)
صبحانه و میان وعدههاشونو آماده کرده بودم برن مدرسه که دیدم بازم طاها رفت دستشویی...
الهی بگردم😢 نمیخواد بری مدرسه. بمون که باید ببرمت دکتر.
مثل امیرعلی مریض شدی...
بعد از راهی کردن رضا و بابای بچهها،
محمد و زهرا رو بیدار کردم و صبحانهشون رو دادم.
تندی حاضر شدیم رفتیم بیمارستان.
ساعت ۹:۳۰ اونجا بودیم.
دکتر تا نیم ساعت دیگه میان دیگه؟!
قاعدتاً...
«ساعت ۱۰»
تا ۱۰:۳۰ دیگه میان بله؟
احتمالاً...
«ساعت ۱۰:۳۰»
۱۱ چطور؟
حتماً...🤪
بالأخره اذان ظهر کارمون تموم شد. برگشتیم.
و من باید روی دور تند یه غذای مقوی مناسب مریض میپختم.
البته نه مثل این کدبانوهای باکلاس که پیشبند میبندن و تو آشپزخونه مشغول میشن تا طبخ کامل غذا😅 بلکه مثل توپ شیطونک، بین آشپزخونه و اتاق بچهها و دستشویی و اتاقخواب برای تعويض پوشک و شیر دادن به امیرعلی و رسیدگی به آببازی و شستن زهرا و پاسخگویی به سوالات و درخواستهای محمد و طاها و پیگیری تاکسی اینترنتی برگشت رضا از مدرسه، در رفت و آمد بودم.
بعد که غذاهاشونو دادم و نشستم تا این دو تا فندق آخری رو بخوابونم دیدم ای دل غافل زهرا خودشو خیس کرده.😕
دیدما طفلی میگه مامان جیش دارم!
یادم رفت ببرمش.😣
فندق آخری رو سپردم فندق اولی تا زهرا رو ببرم دستشویی.
که داد محمد در اومد! از اون فریادهای همسایه دم در بیار.😒
بازم با طاها دعواش شد...
😭
شب شد و بعد استقبال و یه کم شلوغ کاری بچهها با باباشون و شام و خوابوندن بچهها نشستم باهاش دو تا فنجون چای خوردیم.
با انرژی و هیجان باهم صحبت میکردیم.
انگار اول صبحه و اون روز با اون اوصاف بر من نگذشته!!
خجستهٔ کی بودم من؟!!
چند وقت قبلش هم رفته بودیم خرید یادم نبود ساک ببرم!! (مامان ۵ تا بچه؟!)
محتویات پوشک امیرعلی چنان به بیرون درز کرد و چادر و لباسامو کثیف کرد، فکر کردم کار پهپاد انتحاری بوده!🤭🤦🏻♀️
شوهرم در کمال خونسردی رفت یه بسته پوشک گرفت و لباس بچه و کمک کرد چادرمو تمیز کنم...
ایشونم خیلی خجسته شده، نه؟!
🤔
بله!
اون شب راجعبه مسائل منطقه صحبت میکردیم.
و اخبار و اکاذیب و ادعاها و حجمههای رسانهای و جنگ و جنگ و جنگ از همه مدل!
اصلاً نشد بگم که امروز خیلی روز سختی بود برام.
خجالت کشیدم!
آخه هر روز هرطور شده سعی میکنم اون وسطا کانالهای خبری رو مرور کنم
تا یادم نره یه عده تو خط مقدم
دارن با شیطان مبارزه میکنن،
و من هم باید مبارزه کنم.
تلاش جدی اونم به شکلی که خار چشم دشمن باشه!
و برای خط مقدم همراه بچهها دعا کنم.
به خودم میگم آخه ای زن! به اینا هم میگن سختی؟!
ای بنازم به استقامتت ای زن فلسطینی
زن واقعی تویی بقیه اداتو درمیارن!
قدرت اول دنیا مبهوت قدرت توست.❤️
حالا خیلی خوب میفهمم چه جوری مصیبت کربلا مصیبتهای دیگه رو برای انسان کوچیک میکنه.
و چطور بهش قدرت و انگیزه جهاد میده.
- بیکار نشین مادر صلوات بفرست واسه جبههٔ مقاومت.
+ مامان دارم بازی میکنم بیکار نیستم!
- دستت مشغوله، دهنت که مشغول نیست!😌
سربازان فردا برای سربازان امروز!
بفرست صلوات قشنگه روووووو
واقعاً زندگی با رنگ جهاد چقدر زیباتره. ❤️
پ.ن: به لطف خدا هر هفته روضه خانگی داریم و دعای جوشن صغیر رو هم میخونیم.
حتی با یه نفر از همسایهها.
#روزنوشتهای_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«مادری و مسئولیت های اجتماعی»
#ط_اکبری
(مامان #رضا ۹ ساله، #طه ۸ ساله، #محمد ۵ ساله، #زهرا ۲.۵ ساله و #امیرعلی ۱۰ ماهه)
اصلا درست بشو نیستن
فقط به فکر بخور بخور خودشونن
هیچکدوم کاری نمیکنن
وضعیت درست بشو نیست
...
خیلی وقت بود پای صحبت دوست و آشنا که مینشستم حرفها از هر دری که بود باز به بیکفایتی مسئولین میرسید!
خیلی دلم میخواست این وسط یه کاری کنم سرکی بکشم تو کاری مسئولین
چندباری زنگ بزنم
و جلساتی شرکت کنم
و ببینم دقیقاً چیکار میکنن اگه واسه مردم کاری نمیکنن 😏
یکی دوتا مسئله رو امتحان کردم
اما تو هیچکدوم تخصص لازم رو نداشتم و هرچی تلاش کردم وقتی پیدا کنم مطالعه کنم درست حسابی بفهمم مشکل چیه؟ کار کیه؟ ریشه در کجاست و...نشد که نشد 🥴
تا اینکه به پیشنهاد یکی از دوستان ذهنم درگیر طرح جوانی جمعیت شد
اینکه بعد از دوسال که از طرح گذشته هنوز در تهران به هیچکس زمین ندادن!!
کدوم زمین؟
نکنه شما هم نمیدونستی ؟
یادم افتاد ای بابا ما هم بعد تولد علی ثبت نام کردیم و مدارک رو هم بردیم اما انگار کار قرار نیست پیش بره...
دقیقا دارن چیکار میکنن؟
راستی این همه زمین تو استان تهران چرا تو بیابانهای ایوانکی دارن زمین میدن؟
دارن میدن؟نه بابا ندادن هنووووو
انگار لازمه یه سرکی بکشم و برم تو کار مطالبه...
هنوز بدنم از شیردادن های نیمه شب و آب وشیر دادن دست زهرا بی جون بود و خودم خمار
برو بابا تو الان چیکار میتونی بکنی؟
چه میدونم ولی انگار واجبه یه کاری بکنم
مردها که میرن سرکار
هیچکدوم وقت جلسه رفتن و آدم جمع کردن و نامه نگاری و تلفن بازی ندارن
خب دیگه پس همین روند ادامه داره تاااااا
زمانیکه یه مسئولی دچار زندگی پس از زندگی بشه
و بگه واااای دیدم اونجا باید ۸۰میلیون ایرانی و نوه نتیجه هاشونو رضایت بگیرم و دست و پام گیره 😰
حالا میخوام جدی جدی کار کنم!
از طرفی این طرح خاصیتش تشویق مادی برای دو و سه فرزندی هاست که بیشتر بچه بیارن ولی با این وضعیت کارایی خودشو از دست داده
اگه راه بیوفته...
کمک خوبی میتونه باشه به امر فرزند آوری
و این تلاش ها یه قدم در مسیر ظهور امام زمان عج محسوب بشه...
این که دیگه تخصص مخصص لازم ندارم
یه کم گیر سه پیچ بازی میخواد🤭
اصلا اگه جمع زیادی بشه و پتانسیل آدمها معلوم بشه و کار راه بیوفته شاید بتونیم در مسائل دیگه هم مسئولین رو واقعاً مسئول کنیم🙃😃
یا حداقل بفهمیم چرا کار پیش نمیره و لنگ کدوم ارگان هست و با کمک رسانه، انرژی فعالسازی لازم رو برای مسئلولین فراهم کنیم😬
حالا خدا رو شکر این جمع شکل گرفته و از برکات تشکیل این گروه و همت دسته جمعی
یکی واسطه دیدار با نماینده مجلس شد و یه جلسه داشتیم
و قرار شده تک تک نامه بدیم تا با یه خروار نامه برن مجلس و پیگیر باشن
یکی گفته به وزیر راه دسترسی داره و میتونه نامه رو برسونه دستش
یکی آشنا به قوانین و از مسئولین مرتبط هست و سوالاتی که در کانال پاسخش نیست رو جواب میده
(یه کانال زدیم که اطلاعات لازم برای ثبت نام در سایت و مشکلات و سوالات احتمالی توش جواب داده شده و شما هم اگر سوالی دارید، میتونید عضو بشید:
https://ble.ir/tehran_javan )
یکی نگارش نامه رو تقبل کرده
یکی تایپ
یکی جمع آوری اطلاعات افراد برای امضای نامه
همینکه حس میکنم خدا با جماعت هست و بهمون کمک میکنه، برامون قوت قلب بزرگیه.
و برعکس پیامهای ابتدای تشکیل گروه که همه ش ناامیدی و خود تحقیری بود😅 الآن امید موج میزنه😊
اگه شما هم مایلید قدمی هرچند کوچک در این
مسیر بردارید و یه صفحه به رزومه جهادتون اضافه کنید😉
تشریف بیارید توی این گروه تا با هم اجرای بخشی از طرح جوانی جمعیت رو از مسئولین مطالبه کنیم:
ble.ir/join/AxpW8yoSdt
(اطلاعات بیشتر در قسمت توضیحات گروه هست.)
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«قربونت برم خدا جون...»
#ط_اکبری
(مامان #رضا ۹، #طه ۸، #محمد ۵، #زهرا ۲.۵ ساله و #امیرعلی ۸ ماهه)
مثلث رو با مربع دوست میکنی، اینجا میکشی.
مثلث رو با دایره دوست میکنی، اینجا میکشی.
حالا مثلث با مستطیل دوست بشن، کجا میکشی؟
اینجا...
نههههه مادر با دقت گوش کن دوباره بگم...😮💨
نقطهها رو خیلی از نشانه دور میذاری! قاطی میشن!
نشانههای یه کلمه به هم نزدیکن و هر کلمه با کلمهٔ بعدی فاصله داره... بهم چسبیده ننویس.☺️
(واااای اینجوری که تا آخرسال پدرت دراومده!
چقدر با رضا فرق داره🤔)
- طاها جان از این به بعد هر روز چند تا سوال بهت میدم انجام بده، بیار باهات کار کنم.
+ نه مامان خودم کار میکنم.😌
- من: 😳
(آخی بمیرم طفلی خیلی اذیت شده بهش سخت گرفتم😔)
گذشت... یه مامان باردار با چهار تا بچهٔ کوچیک چقدر مگه میتونه ریز به ریز بچه مدرسهای رو همراهی کنه؟!
همون دیکته رو هم یکی در میون میگفتم.🤭 ولی نتایجی که از مدرسه دریافت میکردم، همه خیلی خوب بود و سرعت و دقت نوشتنش رو به رشد.👌🏻
تا اینکه جشن الفبا شد...
ما مامانا و معلم دور هم نشسته بودیم. معلم تا فهمید طاها ۳ تا خواهر برادر داره و یکی هم تو راهه گفت: "ئههههه
پس بگووووو! من میگم این بچه چقدر مستقله با صبر و حوصل تمام کاراشو انجام میده👌🏻 و هی نیاز نیست چک کنم کاراشو و دنبالش بدوم تو کلاس! "
من که خیلی متوجه نشدم چی میگن...🤪😉
ولی چند روز بعد به یاد اول سال افتادم و اینکه میخواستم ریز به ریز ایرادتش رو بگم و بهش یادآوری کنم...
کتاباشو ورق زدم دیدم و تک و توک ایراداتی داشته، یه جاهایی رو نرسیده انجام بده.
و...
یا خدا اگه من سر هر کدوم اینا هی میخواستم بهش تذکر بدم!... چه بلایی سرش میآوردم!🥲
هر بچه یه مدلیه؛
یکی تیز و فرزه
یکی دقیق و آرومه
یکی اهل هنر
یکی اهل حساب و کتاب
و...
اتفاقاً الان که چند ماهه زهرا (چهارمی) رو از پوشک گرفتم، میبینم که با هر کدومشون چالشهای متفاوتی پشت سر گذاشتم!
یکی بیشتر نجسکاری کرد،
یکی کمتر
یکی یک مرتبهای
یکی دو مرتبهای
یکی بیخیال و بدون حس چندش😖
یکی حساس
ولی خب آخرش همهشون از پوشک گرفته شدن.😅
مهم اینه تو مسیر آسیب روحی و جسمی نخورن.☺️
حالا این پسر هم انشاءالله در آینده مرد خوبی میشه،
یار امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) میشه.
این نقاط ضعف توی درس کجای این مسیر قراره اختلال ایجاد کنه؟😉
مگه سنجش خوبی و بدی با خطکش آموزشه؟
حتم دارم با تذکرات پیدرپی، به خاطر قیاس ناخودآگاه من، محبت بینمون کمرنگ میشد و طاها فکر میکرد کمتر از رضا یا کمتر از قبل دوستش دارم...🥲
یا اینکه دیگه با دل و جرئت کارهاشو انجام نمیداد و از اشتباه میترسید...
یا...
قربونت برم خدا دستمو بند کردی.😂
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif