«حتی دغدغهها هم بزرگ میشوند»
#مامان_طلبه
(مامان #فاطمه۷.۵، #محمد۴.۵، #خدیجه۱.۵، #زینب۱.۵ساله)
خیلی اوقات با خواندن کتابهای شهدا از زبان مادرانشان شنیده بودم که چطور دفاع مقدس سرعت رشد و بزرگ شدن بچههایشان را بیشتر کرده، به اندازهای که همان پسر بچهای که دیروز تمام غصهاش، پاره شدن کفشش بوده، لباس رزم میپوشد و عدد شناسنامه را دست کاری میکند که مبادا از همراهی حق جا بماند.
تا اینکه یک روز فاطمه نقاشیاش را آورد و توضیح داد سمت راست، مردم فلسطین اند که کشته میشوند و غصه دارند.
سمت چپ اما ایرانیها به کمکشان میشتابند و آنها پیروز و خوشحال میشوند.
من در دلم محاسبه میکردم او کی انقدر بزرگ شده که موضوع نقاشیاش بدون آنکه من یا معلمش بخواهیم، از گل و خانه به مقاومت رسیده...
اصلاً ما به طور مستقیم که او را مخاطب صحبتمان در خانه دربارهٔ فلسطین قرار نداده بودیم..
یادم آمد راهپیمایی و تجمع را با بچهها رفتیم،
یک روز جمعه.
جمعهها را بچهها به خاطر نماز جمعه دوست دارند، اما این بار گفتم بچهها بعد از نماز، باید مسافتی را پیاده برویم و شعار بدهیم.
گفتم ظهر است، آفتاب داغ جنوب اذیتتان میکند، گرسنه میشوید.
بیشتر نگران محمد بودم که طاقتش تمام شود.
اما با جدیت اعلام کردند که پای تمام سختیهایش هستند.
از اینکه خیابان را بدون ماشین میدیدند، ذوق کرده بودند.
توی خیابان با فاصلهٔ نزدیک خودم میدویدند و همراه جمعیت، با مشتهای گره کرده شعار مرگ بر اسرائیل را فریاد می زدند.👌🏻
(البته بماند آخر راهپیمایی چون یک چهارراه به خانه مانده بود، تصمیم گرفتیم بقیهٔ راه را هم پیاده برویم، که محمد تحمل نکرد، گفت: «پاهام خسته است.🥵»
بغلش کردم و دو تا کیک هم مهمانشان کردم😋)
در خانه هم من و همسرم وقتی بچهها مشغول بازی بودند، دراین باره با هم گفتگو میکردیم.
نقاشیهای بچههای دیگر را هم درباره فلسطین، از شبکه پویا دیده بود.
اما با تمام اینها، هیچگاه انتظار این همه درک از وقایع منطقه را از دختر هفت سالهام نداشتم.
اینکه نقاشیاش مفهوم داشته باشد و این من را به وجد میآورد، که اوست که تربیت میکند، رشد میدهد و برای روز موعود آماده میکند...
پ.ن: همین الان هم که در حال نوشتن این مطلب هستم فاطمه و محمد کاملاً خودجوش برای نقاشیشان موضوع آزاد و فلسطین قرار دادهاند.
همراه نقاشی شعار مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل سر میدهند.
پ.ن۲: از راهپیمایی که برگشتیم، مشغول آشپزی بودم که صدای شعار شنیدم.
محمد تکرار میکرد مرگ بر اسرائیل.
خدیجه و زینب هم همراهش مشتهایشان را گره میکردند.👊🏻
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱. دوران کودکی و خانوادهٔ ۸ نفرهٔ ما»
#م_مولایی
(مامان #محمدعلی ۱۴، #محمدحسن ۹، #ضحی ۴ساله)
#قسمت_اول
اواخر سال ۱۳۶۰ در تهران به دنیا آمدم.
۶ بچه بودیم.
سه پسر قبل ازش انقلاب و دو دختر و یک پسر بعد از پیروزی انقلاب به دنیا آمده بودند.
رابطهٔ ما سه تای آخری با هم صمیمی بود. از آن خواهر برادریهای بدون تو هرگز و با تو هم هرگز،😄 نه تاب دوری هم را داشتیم، نه کنار هم بدون دعوا سپری میشد.
زندگی کودکی ما در خانهای قدیمی با پدر و مادری با تجربه میگذشت؛ بارزترین ویژگی مادرم آزادی دادن بودن؛ آزادی در فعالیتها و انتخابهایمان داشتیم، و درعینحال مسئولیتهای جدی در خانه بر عهدهمان بود که مادرم برای انجام دادن آنها با ما شوخی نداشت.😉
و پدرم که اصولاً ما کمتر میدیدمشان، روشهای خاص خودشان را در مستقل و محکم بارآوردن ما داشتند؛
خیلی خیلی کم در امور ما دخالت میکردند. در عین محبتی که به ما داشتند ولی نمیگذاشتند تنپرور بار بیاییم؛ مثلاً اگر از سرویس مدرسه جا میماندیم، ما را نمیرساندند میگفتند با اتوبوس بروید و خودتان جواب ناظم را پس بدهید یا اگر پول دارید تاکسی تلفنی سوار شوید ولی پول اضافهای از این بابت به ما نمیدادند.
در عین اینکه برای هدیه خریدن دست و دلباز بودند ولی اگر میدیدند ما با سهلانگاری وسایلمان گم و خراب میشود سخت میگرفتند و به ما میفهماندند که از هدیهای محروم شده ایم.🥲
برای مادرم خیلی مهم بود ما در کارهای خانه مشارکت کنیم، ظرف بشوریم و سفرهٔ شام را پهن و جمع کنیم؛ برادرم که مسئول خریدهای خانه بود هم از این کارها مستثنی نبود، مادرم میگفتند: «تو پسری توان بدنیت بیشتره!»
میزان مسئولیتها ربطی به اینکه درس و امتحان داریم هم نداشت، کارهایی که مادرم به عهدهٔ ما میگذاشتند روزی نیم ساعت بیشتر وقتمان را نمیگرفت و البته ما هم دوست داشتیم از زیرکارها در برویم که با جدیت مادر روبهرو میشدیم.🤭
پدرم و مادرم سواد حداقلی داشتند ولی اوضاع مالی خانواده روبهراه بود. الحمدلله ولی این به معنای ریخت و پاش و نازپرورده بودن نبود؛ به قول پدرم: «پول من حساب کتاب داره اگر بتونید من را قانع کنید پول را برای چیزی میخواهید که به آن احتیاج دارید دریغ نمیکنم»؛ ولی خوی سادهزیستی پدر و دلایلش اغلب مواقع به دلایل ما میچربید.😉
پدرم همیشه نگران بودند که ما به سبب درس خواندن در مدرسهٔ غیر انتفاعی شمال شهر، تجملگرا و اهل بریز بپاش بار بیاییم و ازین بابت خیلی به مادرم هم میسپردند که مراقب حدودمان در خرج کردن باشد.👌🏻
دبستان را در یک مدرسه ابتداییای که مدیرش همسایه و دوست مادرم بود و با خانهٔ ما چند خیابان فاصله داشت، درس خواندم؛ دل مادرم راضی نبود مدرسهٔ سرکوچه که مدیرش خانم جوان تندخویی بود بروم.👌🏻
ما به خاطر اینکه بزرگترین برادرم در دفاع مقدس شهید شده بود امکان استفاده از مدارس شاهد را داشتیم و بنابراین مقطع راهنمایی را در مدرسهٔ شاهد درس خواندم ولی به دلیل اینکه در مدرسهٔ ما تبعیض قابل توجهی بین فرزندان شهدا و سایرین قائل بودند، خیلی تحت فشار بودم و اصلاً جو مدرسه و دوستان را نمیپسندیدم😓 و اصرار من بالاخره مادرم را راضی کرد و ایشان به سختی توانستند، پدرم را برای ثبت نام در مدرسهٔ غیر انتفاعی اسلامی که با تحقیق و جستجوی فراوان به دست آورده بودند قانع کنند.
بنابراین من دبیرستان در مدرسه غیر انتفاعی مذهبی درس خواندم.
فضای مدرسه خیلی خوب بود؛ معلمها همدل بودند و دوستان از خانوادههای همسطح انتخاب شده بودند؛ شاید الان بگویند جمع کلونی انتخاب شده، باعث میشود نوجوان در جو ایزولهای بزرگ شود ولی من میگویم جو سالم مدرسهٔ ما واقعاً من را از حواشی وقتتلفکن و آسیبزای نوجوانی دور نگه داشته بود.👌🏻
من انس با کتاب را از دوستان دبیرستانم دارم؛ رابطهٔ صمیمی با معلمهایم من را اهل و عاشق هیئت کرد.
اردوهای معرفتی مدرسه بینش سیاسی مؤثری به من داد؛
در بخش فرهنگی و پرورشی مدرسه خیلی فعال بودیم و کمکم کنار دست مربیهای دلسوز رشد کردیم و در برنامهریزیها برای مدرسه و برگذاری اردو و... کمک میکردیم.
و من این را بسیار ارزشمند میدانم.🧡
جو غالب دبیرستان رشتهٔ ریاضی بود و من به رؤیای مهندس شدن😅، رشتهٔ ریاضی را انتخاب کردم.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۲. صبحها دونفری از خانه میرفتیم.»
#م_مولایی
(مامان #محمدعلی ۱۴، #محمدحسن ۹، #ضحی ۴ساله)
کنکور سختی دادم؛ من آدم اینهمه درس خواندن نبودم🤦🏻♀️؛ درسم در مدرسه انصافاً خوب بود. سرکلاس متمرکز بودم روی تدریس معلم ولی حوصلهام اصلاً یاری نمیکرد ساعتها دوباره همهٔ درسها را بخوانم و تست بزنم و...
اما با هر جان کندنی بود کنکور دادم و فیزیک دانشگاه تهران قبول شدم. (همزمان کنکور دانشگاه امام صادق (علیهالسلام) را هم داده بودم و حقوق قبول شده بودم)
درحالیکه من واقعاً عاشق مهندسی معماری و برق بودم ولی قبول نشدم😓 و با بیعلاقگی و از روی اجبار در رشتهٔ فیزیک شروع به تحصیل کردم... یک ترم گذشت که فهمیدم فیزیک اصلاً رشتهٔ مورد علاقهٔ من نیست!
انصراف دادم و با پیگیری فراوان تحصیل در رشتهٔ حقوق دانشگاه امام صادق (علیهالسلام) را انتخاب کردم و تا همیشه از این انتخاب راضیام.😍
ترم دوم دانشگاه به واسطهٔ یکی از دوستان عضو جامعه اسلامی دانشجویان شدم و فعالیت تشکیلاتی را در آنجا شروع کردم و این مسیر خیلی من را رشد داد.
دانشگاه ما هیچ تشکل دانشجویی نداشت و من عضو دفتر مرکزی جامعه اسلامی شدم و آنجا فعالیت میکردم، فعالیتهای فرهنگی و سیاسی و اجتماعی.
سال ۱۳۸۱ ازدواج کردم، اولین دیدار ما برمیگردد به برنامهٔ کوهنوردی که من به دعوت برادرم شرکت کرده بودم... بعد از آن هم در چند برنامهٔ دیگر گروه کوهنوردی دانشگاه تهران شرکت کردم و این برنامهها زمینهٔ آشنایی ما را فراهم کرد.🤭
مراسم ازدواجمان یک مراسم دانشجویی ساده بود. سالن عروسی، سلف سرویس دانشگاه بود و ما تمام تلاشمان را برای کم هزینه شدن مراسم کردیم درحالیکه باید استانداردهای خانوادهها در مراسم را رعایت میکردیم و البته همسر اصرار داشتند خودشان هزینهها را بپردازدند و این کار را سختتر میکرد.🫣
هیچوقت حسنکردم ازدواج هدفم را تغییر داده یا تحصیل را برایم سختتر کرده. صبح با همسر از منزل خارج میشدیم، او به طرف محل کار و من به طرف دانشگاه.
عصرها هم من زودتر از او برمیگشتم و بساط شام را آماده میکردم.
خودم دوست داشتم حتماً قبل از همسر خانه باشم.
و این باعث شد از بعضی فعالیتهای جانبیام کم کنم. اما همچنان درس میخواندم و کار تشکیلاتی را تا جایی که وقتم اجازه میداد پیش میبردم.👌🏻
زمان امتحانها کمی کار سخت میشد که آن هم وقتی هر دو دانشجو بودیم و یکدیگر را درک میکردیم، با تدابیر ساده حل میشد.
بعد از اتمام کارشناسی کنکور کارشناسی ارشد دادم و دانشگاه قم قبول شدم. هر هفته یک روز تا قم میرفتم و برمیگشتم و روزهای دیگر را شغل پارهوقت مطالعاتی تحقیقاتی داشتم.
هنوز پایاننامه را دفاع نکرده بودم که استخدام یک سازمان دولتی شدم،
کار تمام وقت!☝🏻
تا قبل بچهدار شدن هم حس نکردم کار لطمهای به خانواده و روابط همسری بزند؛ تدابیر مختلف باعث میشد خستگی کار سایه روی تکالیف و وظایف خانواده نیندازد.☺️
همیشه سعی میکردم قبل از همسر خانه باشم و این خودش عامل موثری در حفظ و تحکیم روابطمان بود.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
🌪 طوفان آمده، بپاخیز...🗣
🔥کونا لِلظّالِمِ خَصماً وَ لِلمَظلومِ عَوناً🤝
2️⃣خیزش دوم مادران و بانوان ایرانی🧕🧕
همراه با آیندهسازان جهان بدون اسرائیل
😔اگه نمیتونیم بریم غزه و کمک کنیم، با این قیام✊ به مادران و کودکان فلسطینی کنیم.💞
🇵🇸راهپیمایی کالسکهای مادران با کودکان🇵🇸
🔴در یومالله ۱۳ آبان و روز ملی مبارزه با استکبار جهانی🇺🇸 🇲🇫
📣وعده ما راس ساعت۸:۴۵ صبح میدان فلسطین🇵🇸
💚هر کی حاضره این بار هم با ما بیاد سر قرار عاشقی
بسم الله
✌
#طوفان_الاقصی
#نهضت_مادری
#امهات_القدس
#مدار_مادران_انقلابی_مادرانه
#باشگاه_مادران_تاریخ
#مادران_شریف_ایران_زمین
#گروه_جهادی_حسنا
🇮🇷 نهضت مادری و امهات القدس اینجاست:
╭┅──==───┅╮
↪ https://ble.ir/ommahatalqods
↪ @nehzatemadari
╰┅──==───┅╯
🌟 این شناسه شما رو به محله هاتون وصل میکنه 👇🏻
@maman_e_hosein
«۳. از مادرم، پرستار و مهد کمک گرفتم.»
#م_مولایی
(مامان #محمدعلی ۱۴، #محمدحسن ۹، #ضحی ۴ساله)
هفت سال بعد از ازدواج من برای اولین بار مادر شدم.😍
قبل از آن اصلاً قصد بچهدار شدن نداشتم، مشغول کار و تحصیل و پایاننامه و فعالیتهای اجتماعی بودم.
و حالا که به عقب نگاه میکنم چقدر بابت این تصمیم و تأخیر در فرزند دار شدن پشیمانم😓 اما زمان هیچوقت به عقب برنمیگردد.
بارداری و زایمان راحتی داشتم.
زمانی که محمدعلی دنیا آمد، من شاغل تماموقت یک سازمان دولتی بودم با ردهٔ شغلی خوب و حقوق عالی.
شش ماه اول مادر شدنم رویایی گذشت؛ یک نوزاد آرام و دوستداشتنی، روزهای مادرانهٔ پر از شگفتی! مادر شدن یک بخش کشف نشده از وجودم را بر ملا کرده بود که دیدنش برایم لذتبخش بود.😅
من مادر بیتجربهای بودم ولی نوزادی آرام و بیدردسر محمدعلی، و کمکهای جدی همسر، من را آرام آرام با ناشناختههای دنیای مادری آشنا کرد.
پدری که خیلی ترس و نگرانی از بغل کردن و حمام و بیرون بردن بچه نداشت و من هم برایش محدودیتی قائل نبودم.☺️
شش ماه خیلی زود گذشت.
مرخصی زایمانم که تمام شد، یک تکه از قلبم را گذاشتم پیش مادرم و روزهای شاغلانه را دوباره از سر گرفتم؛ کارم را دوست داشتم و از آن انرژی میگرفتم؛
از همان ابتدا خیلی محکم به مدیر گفتم که من دیگر مادر شدهام و حتی یک دقیقه هم نمیتوانم اضافهکار بمانم. با احتساب ساعت شیر؛ ۲ بعدازظهر میرسیدم به محمدعلی.🥺
یک استراحت کوتاه داشتم و روزم با پسرک از ساعت چهار عصر شروع میشد تا شب؛ سعی میکردم جبران ساعتهای نبودنم را بکنم؛ خستگی سر جایش بود و بازی و آغوش و تفریح هم سر جایش.
ولی درونمن غوغای بدی بود. خیلیها میگفتند مادر باید کنار کودکش باشد، بچه تا دو سال اگر مادرش نباشد ال میشود و فلان و بهمان و...
این حرفها اذیتکننده بود برای من که مادریام را ناقص نمیدیدم و کارم را دوست داشتم.🤭
به این حرفها بها نمیدادم ولی شنیدنش اذیتم میکرد. سعی میکردم دائم مادری خودم را پایش کنم و بسنجم که آیا مادرم آن شخص امنی که بچهٔ کوچک باید به او پناه ببرد هستند یا نه؟ همیشه جوابم مثبت بود و خیالم راحت میشد ولی دعوای🤦🏻♀️ مادران شاغل و مادران خانهدار همواره ادامه داشت و این من بودم که برای آرامش خودم باید پایم را از این دعوا بیرون میکشیدم.
تا یک سالگی، محمدعلی پیش مادرم بود و بعد از آن به خاطر بیماری مادرم و پر جنبوجوش بودن پسرجان پرستار گرفتیم. برای پیدا کردن پرستاری مطمئن و مهربان خیلی دعا و نذر کردم تا اینکه خدا پرستاری با تمام ویژگیهای مد نظرم جلوی پایم گذاشت.🧡🤲🏻
تا سه سالگی با پرستار بود و بعد هم به سبب نیازی که به همبازی داشت با دقت و بررسی فراوان مهد خوبی پیدا کردیم و خیالم راحت شد. پسرم روحیهٔ مستقلی داشت و هر روز از ۸ صبح تا ۴ عصر همراه با دختر عمهاش که با هم پنج ماه اختلاف سنی داشتند، به مهد نزدیک محل کارم میرفت و بعضی روزها هم عمهٔ عزیز دنبالش میرفتند و میبردندش خانهٔ خودشان.
اینطور شد که شکر خدا هیچ مشکلی با مهد کودک نداشتیم و همه راضی بودیم.😉
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
#ز_رضایی
#یادداشت
#تب_ناتمام
اکثر کتابهایی که در مورد خانوادههای درگیر در جنگ خواندهام، پیرامون شهید و شهادت و اخلاق و مرام شهید بوده است. البته بعضی از کتابها هم در مورد همسرانی بود که عاشقانه از همسران مجروح خود تا سالیان طولانی بعد از جنگ مراقبت کردند و آنها را تا رسیدن به کاروان جاماندگان بدرقه کردند.
اما این بار کتابی خواندم متفاوت، عجیب و پر از اندوخته. کتابی که مرا گاهی میخنداند و گاهی هم میگریاند؛ مادر شهیدی زنده، داستان زندگی خود و پسرش را تعریف میکرد، مادری که خود را برای شهادت پسرش آماده کرده بود ولی با پدیده جدیدی روبهرو شده بود، چیزی به اسم «قطع نخاع».
فکرش هم آدم را به هم میریزد چه برسد به آنکه هفده سال پر از عشق و صبر از شهیدت مراقبت کنی؛ این مادر در این کتاب اسطوره صبر و مقاومت است، صبر و مقاومتی مثال زدنی که ناخودآگاه این فکر را به سر میاندازد که شاید رحم نداشته اصلا! شاید منتظر مرگ پسرش بوده اصلا! شاید فقط روزها را سر میکرده! شاید ...
اما او با پرستاری عاشقانه و صبورانهاش جواب تمامی شایدهایم را داد و من را شرمنده خودش کرد.
داستان آنجایی جالبتر میشود که دختری میخواهد با این شهید زنده ازدواج کند، ازدواجی عجیب که هیچ کس موافق نبود ولی این هم از عجایب کتاب «تب ناتمام» است که مسیر زندگی شهید را تغییر داد.
🍁🍁🍁
🌺کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
سلام و رحمت 😊
کتابی که ما این ماه در پویش مادران شریف دور هم میخونیم کتاب #تب_ناتمام هست.
خاطرات خانم شهلا منزوی مادر جانباز شهید حسین دخانچی
یک کتاب بسیار روون و خوشخوان که خیلیها نتونستن طاقت بیارن و همون روزی که شروع کردن تا آخرش رفتن 🤓
🎁 این ماه هم ۱۰ تا جایزهی ۱۰۰ هزارتومانی به قید قرعه تقدیم عزیزانی میکنیم که کتاب رو کامل خونده باشن 🤩
✳️ اگر دوست دارین با ما همراه بشین تشریف بیارین کانال پویش کتاب مادران شریف:
👇
🔗 @madaran_sharif_pooyesh_ketab
داخل کانال در مورد روشهای تهیه کتاب، شرکت در قرعه کشی، گروه همخوانی کتاب و ... کامل توضیح دادیم.
ضمنا چند تا همخوانی کتاب دیگه هم برای سلیقههای مختلف داریم که همه در کانال پویش اطلاعرسانی میشن ☺️
در خدمتتون هستیم 🤗:
👇
🔗 @madaran_sharif_pooyesh_ketab
«۴. قرار شد دیگر سر کار نروم!»
#م_مولایی
(مامان #محمدعلی ۱۴، #محمدحسن ۹، #ضحی ۴ساله)
بیماری بچهها همیشه جزء روزهای سخت مادرانه است. برای همهٔ مادران سخت است تب و بیحالی جگر گوشهشان؛ بد قلقیهای بیماری و درد سر دکتر و دارو و...😢
ولی برای مادران شاغل این مسئله چند برابر سختتر است؛ کارفرمایانی که درکی از مسئولیت مادری ندارند؛ بیماری خودت را با گوشهٔ چشم نازک کردن مجبورند بپذیرند ولی مریضی فرزندت را نه!
چیزی از عمر مادرانگیهایم نگذشته بود که فهمیدم مادرهای شاغل مرخصیهایشان را برای بیماری بچه باید نگه دارند و با دقت از مرخصی استفاده کنند.
بچهدار شدن برای ما شگفتانهای بود که زندگی را از روزمرگی درآورد و زحمت چندانی برایمان نداشت؛ پسری که خیلی بابایی بود و پدری که برای پسر وقت میگذاشتند؛ اما زندگی همیشه روی یک پاشنه نمیچرخد.😔
محمدعلی دو ساله بود که ما قصد کردیم فرزندی دیگری به خانواده اضافهکنیم. اما دریغ از اینکه قصد ما همیشه با قصد پروردگار همپوشانی ندارد، ما تدبیر کردیم و خدا تقدیر نفرمود...
تا اینکه در چهارسالگی محمدعلی بشارت وجود فرزندی دیگر را به من دادند.
بارداری سخت ولی شیرین؛ شیرین برای انتظاری که کشیدم و سخت بخاطر شرایط جسمی و وضعیت شغلی همسر و پسری بسیار پر جنبوجوش و شغل خودم که هر روز یک ورق تازه برایم رو میکرد...🤦🏻♀️
در ابتدای بارداری تصمیم گرفتم که با تولد فرزند دوم دیگر سرکار نروم و یک مادر خانهدار بمانم؛ از فکر کردن به آن پشتم یخ میکرد؛ من که از ۶ سالگی که روانهٔ مدرسه شده بودم هیچوقت یک سال پشت سر هم در خانه نمانده بودم؛ چطور میتوانستم؟! اصلاً من مهارت خانه ماندن را بلد نبودم؛😶 به خودم دلداری میدادم و میگفتم:«سختتر از کار در نقطهٔ حساس سازمان که نیست، تو یک زنی، زنها با خانه که مأنوس شوند خانهداری و خانهمانی را هم یاد میگیرند. تو فقط کافیست با خانهات انس بگیری...»
آن سالها با اینکه در شرایط گشایش مالی نبودیم، تصمیم گرفتم نه ماهی که تا پایان بارداری مانده را از حقوقم استفاده نکنم، تا کمکم عادت کنم به نداشتن استقلال مالی؛ سخت بود و برای کسی که از دوران دانشجویی کار کرده و درآمد داشته است انتخاب آسانی نبود!🤷🏻♀️ ولی من مصمم بودم بر این تصمیم...😉
روزهای بارداری تمام شد و محمدحسن کوچک مامانی ما به دنیا آمد؛ نوزادی که همهٔ ما را غافلگیر کرد؛😢 وابسته و ناآرام با دلدردهای شبانه و رفلاکس روزانه و گریههای دائمی که فقط با آغوش مادر آرام میگرفت.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۵. نقطه عطف مادریام، آشنایی با گروه مادرانه بود.»
#م_مولایی
(مامان #محمدعلی ۱۴، #محمدحسن ۹، #ضحی ۴ساله)
پسر دوم ما هنوز بیست روزه نشده بود که همسر عازم سفر حج شدند و من ماندم و دو کودک و دست تنها!
فکر میکردم روزهای سختی بر ما بگذرد ولی چنین نشد و خدا ما را در آغوش امن خود نگه داشت تا پایان سفر ایشان...🧡
روزهایی که سخت بود ولی سخت نگذشت، بعضی اتفاقها سخت هستند ولی خدا قدرتی به آدم میدهد که سخت نمیگذرد.
من حالا با دو کودک خانهدار شده بودم و این پدیده برای من دو وجه داشت؛ وجه آرامشبخش ماجرا که هیچ اجبار بیرونی من را از کودکانم جدا نمیکرد و آن روی سکه حس هدر رفتن توانمندیها و وقتهای خالی که در خلال بچهداری برایم میماند؛
هیچوقت نگذاشتم نقش مادریام آنقدر فربه شود که همهٔ وقت و توانم را به خود اختصاص دهد.
در این برهه دوستی عزیز به داد من رسید و با توصیهٔ ایشان شروع کردم به شرکت در دورهها و کلاسهای مهارتی و معرفتی...
با یک نوزاد کمی سخت به نظر میرسید، ولی برای من که خلأ کاری غیر از مادری وجودم را آزار میداد، شیرین شیرین بود.
محمدحسن دو ساله بود که با گروه مادرانه آشنا شدم.
اگر بخواهم بگویم چه اتفاقی نقطه عطف مادری من بود باید بگم آشنایی با مادرانه...😍
مادرانه کمکم خلأهای اجتماعی من را پوشش میداد؛ از فعالیتهای اجتماعی منعطف دوستدار مادر تا درسهایی برای بهتر مادری کردن؛ از دوستیهای ناب و عمیق و جاندار تا مسیری برای رشد عملی و پیادهسازی همهٔ معارفی که بلد بودم.☺️
سالها در مادرانه در سطوح سیاستگذاری تا اجرایی و عملیاتی و طرح و برنامه فعال بودم و فعالیت اجتماعی در الگوهای مختلف برایم معنا پیدا کرد.
سال ۱۳۹۷ به حج مشرف شدم و بعد از آن خدا دختری دوستداشتنی به خانوادهٔ ما عطا کرد.💛
کمی بعد از تولد ضحی ویروس کرونا، بسیاری از معادلات اجتماعی ما را بهم ریخت. هر چند برای ما که کارمان در مادرانه مجازی پیش میرفت، تغییر چندانی رخ نداد.
البته تعطیلی مدارس و خانهنشینیهای طولانی و دلتنگیها اذیتکننده🥲 بود ولی وجود نوزادی آرام و شیرین تحمل سختیها را آسانتر میکرد.
برادرها بسیار خواهرشان را دوست داشتند و این برای من که همیشه شاهد مشاجرات و منازعات دو برادر بودم لذتی دو چندان داشت.
انگار وجود ضحی پیوند جدیدی بینشان ایجاد کرده بود و آنها سر محبت کردن به خواهر رقابت داشتند.😉
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۷. برای هر بچه، متناسب با نیازش وقت میگذارم.»
#م_مولایی
(مامان #محمدعلی ۱۴، #محمدحسن ۹، #ضحی ۴ساله)
وقتی مامان اولی بودم، با حساب و کتاب مشخص برای پسرم وقت میگذاشتم. همه چیز طبق برنامه بود، با گوشی یادآور تنظیم میکردم، روی یخچال یادداشت میچسباندم که چیزی از قلم نیفتد. روزی یک کتاب، بیست دقیقه بازی، بازی حرکتی، دستورزی و...😅
ولی از فرزند دوم به بعد دیگر حسابش از دستم در رفت. وقتهای زیادی با بچهها هستم، گاهی همه با هم، گاهی هم دونفری، مادر دختری یا مادر پسری خلوت میکنیم.😉 ولی دیگر آنطور مثل روزهای نومادرانگیام دقیق و طبق برنامه نیست.
هر بچهای نیاز به نوع و میزان متفاوتی وقتگذاری دارد؛ نوجوان یکطور و بچهٔ ۳ساله طور دیگر. ولی سعی میکنم برای شنیدن حرفهایشان؛ برای بغل کردن و قصه گفتن و خاطره شنیدن و... وقت بگذارم؛ یا اگر دنبال همبازی بودند، داوطلب شوم.
معمولاً برای عصرها هیچ برنامه و کار و کلاسی نمیگذارم که وقتی از مدرسه میرسند کنار هم باشیم.
من با تکالیفشان کاری ندارم؛ حتی این را به مدرسه هم گفتهام؛ فقط اگر سوالی داشتند، کمک میکنم.👌🏻
ولی حواسم هست که علاقهمندی و استعدادهایشان چیست. دربارهاش با هم حرف میزنیم و اگر کلاس، استاد یا وسایل کمکی نیاز داشته باشند تهیه میکنیم.
خیلی اهل کلاس و دوره بردن بچهها نیستم؛ به نظرم مدرسه و فوقبرنامههایش کافیست.😉
اما سالها گذشت تا ایمان آوردم که مسجد همان قلب تپندهٔ محله؛ چقدر ظرفیت خوبیست که بچهها در بسترش دین را بیاموزند؛🥰 ارتباط با مسجد را با کلاس رزمی شروع کردیم نه برای اینکه بچهها استعداد خاصی داشتند یا من میخواستم ورزشکار حرفهای شوند، بلکه برای آنکه قلابشان به مسجد گیر کند و وقتی گیر کرد دیگر لازم نیست من کار خاصی برای نماز خوان شدنشان بکنم.☺️
در خانهٔ ما رعایت احترام خیلی مهم است؛ هر چند بچهها گاهی از این قانون پیروی نمیکنند و عواقبش را هم میچشند؛ احترام به پدر ومادر، به بزرگتر، به کوچکتر و...
پسرها زیاد با هم دعوا میکنند🫣 ولی از آن روز که مشاوری به من گفت این دعواها اگر بیاحترامی و تحقیر و توهین نداشته باشد، مایهٔ رشد رابطه و قدرت حل مسئله و تعارضات است، دیگر کاری به کارشان ندارم. فقط میدانند که نباید کتککاری جدی با هم کنند.🙅🏻♀️
بچهها با پدرشان خیلی راحت و صمیمی هستند؛ پدر با اینکه سرشلوغ است ولی خردهوقتهایی برایشان میگذارد، برای نوجوان زمان بیشتر و برای کوچکترها زمان کمتر. ولی این کمیت چیزی از شادی و عمق رابطه و کیفیت آن کم نمیکند.😉
حضور همسرم در خانه چندان قابل پیش بینی نیست، ولی کمکهای فکریشان همیشه راهگشای من و بچهها بوده و هست.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۸. تشویق همسرم، نیروی محرک من است.»
#م_مولایی
(مامان #محمدعلی ۱۴، #محمدحسن ۹، #ضحی ۴ساله)
وقتی چند روز پشت سر هم مشغول کار هستم و فکرم چنان مشغول است که توان و حوصلهام کم میشود، عذاب وجدان میگیرم.😓 فکر میکنم سالهای کودکی بچهها میگذرد و من از رابطه با دنیای کودکیشان سیر نشدم! ولی عذاب وجدان را تلنگر میدانم نه ترمز!
عذاب وجدان نباید خط بکشد روی کارهایی که میدانم درست است ولی گاهی از حد خود بیرون میزند؛🤭
معمولاً بعد از عذاب وجدانها دوباره برنامهریزی میکنم و به خودم یادآوری میکنم که خانواده و بچهها همیشه اولویت اول من هستند.☝🏻
تحسینها و توبیخهای اطرافیان دربارهٔ عملکرد و مادریام زیاد است ولی من یادگرفته ام به هیچکدام دل نبندم.😉
هر چند تنها کسی که تحسینش موتور میشود برای گاری لکلککنان من، همسرم است.
وقتی تحسینم میکند حس میکنم رضایتش از زندگی را بروز میدهد و غیر مستقیم میگوید که فعالیتها و کارهای من مزاحم آرامش زندگی نیست.☺️
راستش نظریهپردازان، نقش همسری را سخت و پیچیده میکنند. من نمیتوانم آنطور ایفای نقش کنم. ولی آنچه که طی این سالها برایش تلاش کردم، ایجاد رضایت از طریق برقراری ارتباط موثر است، به جای ارائهٔ خدمات!
اشتباهاتی هم داشتهام، ولی سرمایهٔ مودتی که خدا در رابطهٔ زن و شوهر قرار داده، همیشه راه را برای جبران اشتباهات باز میکند.💛
طی تجربهٔ این سالها متوجه شدم که مادر به طور جدی و بیبدیل عامل تزریق گرما و انرژی و نشاط به خانواده است، پس باید مرتب خودش را شارژ کند.
ما همیشه به تفریحات خانوادگی توجه ویژه داریم.
جذابترین تفریحمان طبیعتگردی و کوهنوردی است که نشاط عجیبی به خانواده میدهد.😍
وقتی هم که حس میکنیم سطح انرژیها کم شده مهمان دعوت میکنیم که واقعاً در رحمت خدا را به سمت خانوادهٔ ما باز میکند.😍
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۹. با همسرم دربارهٔ چالشهای تربیت گفتگو میکنیم.»
#م_مولایی
(مامان #محمدعلی ۱۴، #محمدحسن ۹، #ضحی ۴ساله)
وجود بچهها در ظاهر مشغلهٔ پدر ومادر را زیاد میکند و میزان وقتگذاری و توجه همسران به هم را کم. ولی باور دارم که بچهها عمق و غنای بیشتری به رابطهٔ والدین میدهند،🧡 علاوه بر اینکه زن و شوهر در نقش مادری و پدری واقعاً پختهتر میشوند.
همسرم از اول ازدواج میگفتند خانوادهٔ کامل از نظرشان یک خانوادهٔ چهار فرزندی است و تا اینجای مسیر را با رضایت دو نفرمان پیش آمدیم.😉
من و همسرم دربارهٔ چالشهای بچهها و تربیت صحبت میکنیم، با مشاور مشورت میکنیم و حتی دورههای دانشافزایی والدین را میگذرانیم. شکرخدا بعد از ۱۴سال تجربهٔ پدری و مادری با هم همنظریم.👌🏻 در اختلاف نظرها من دو دست تسلیم را بالا میبرم و همه چیز را به همسر میسپارم و از این انتخاب خیلی راضی هستم، حتی اگر از نتیجهاش راضی نباشم.😉
گاهی میان پدر و بچهها شکرآب میشود!🤷🏻♀️ پدر خشم اژدها میشود و من مستأصل.
من دوست دارم همیشه طرف پدر را بگیرم و به بچهها با ایما و اشاره بفهمانم که حق با باباست تا بروند عذرخواهی کنند و...
و بعد هم پدر بگوید حالا تو واسطه شو تا ما آشتی کنیم و من در دلم بگویم من این وسط چه گناهی کرده ام!😅
بیشتر مواقع میتوانم اینطور رفتار کنم و بعدش هم برای موفقیت خودم دست بزنم.😉
ولی متأسفانه همیشه ماجرا اینطور ختم به خیر نمیشود.🥲 گاهی عطوفت مادری بیجا بروز میکند و به پدر در مقابل بچهها به خاطر تند رفتنش اعتراض میکنم و بعد هم آسیبهایش را میبینم...🤦🏻♀️
بعد از تولد پسر اولم فکر میکردم مهمترین نقش من در بین همهٔ نقشها، مادری است و آنقدر مسئولیتها و احساسها و چالشهای بزرگ کردن بچه زیاد بود که به خودم حق میدادم اینطور فکر کنم.🫢
ولی بعدها در طی فراز و نشیبهای زندگی فهمیدم که خدا زن را اول همسر میداند و بعد مادر. اگر نقش همسری خوب اجرا نشود، مادری هم لنگ میزند و تربیت هم به خوبی رقم نمیخورد.
فهمیدم که اگر به همسرم برای نحوهٔ تربیت بچهها فشار بیاورم، در واقع دارم بر خلاف جریان طبیعی تربیت حرکت میکنم.😱
آنجایی که نیازهای بچهها را به نیازهای همسرم ترجیح دادم، سخت پشیمان شدم. چون قوت و عمق رابطهٔ والدین برای تربیت بچهها خیلی ضروریتر از رسیدگی به خود بچههاست.
البته چون ما هر دو به نیازها و احساس امنیت بچهها خیلی اهمیت میدهیم، کمتر با این تضادها مواجه میشویم.
همین که بدانم در هر صورتی همسرم و نقش من، وظیفهٔ من در مقابلش اولویت دارد، به من مادر یک حس آرامش خاطر درونی میدهد و باعث میشود بچهها هم قوت قلب بگیرند و احساس امنیت کنند.
به نظرم این مسئله در دوران نوجوانی خیلی به چشم میآید که هیچچیز برای بچهها سختتر از ترس از اختلافات جدی پدر و مادرهایشان نیست😓 و رابطهٔ خوب پدر و مادر برای بچهها ایجاد امنیت میکند، امنیتی که در نوجوانی خیلی به آن نیاز دارند.☝🏻
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
« ۱۰. وقت گذاشتن برای خودم را جدی گرفتم.»
#م_مولایی
(مامان #محمدعلی ۱۴، #محمدحسن ۹، #ضحی ۴ساله)
در خانوادهٔ مادریام همه یکجور مستقلی کارهای خود را پیش میبرند که اساساً نیاز به کمک دیگری باقی نمیماند؛😅 این را مادرم خیلی خوب یاد همهٔ ما دادهاند که کارهایتان را خودتان انجام دهید و این سکه روی دیگرش این است که کسی فکر نمیکند بقیه ممکن است به کمکش نیاز داشته باشند...
من با این تفکر ازدواج کردم و سالها بعد تحت تأثیر روحیات همسر و دوستانم فهمیدم که خدمت به پدر مادر از آن موهبتهاییست که خدا در زندگی داده و تا فرصت هست باید دریابمش...
در خانوادهٔ مستقل ما کمک کردن سخت بود🤭 ولی محبت کردن فرصتش بسیار.😉
رابطهام با مادرم صمیمی و محبتی بود و با پدر رسمی و سرشار از احترام و حتی محبتها در قالبهای خشک و رسمی ادا میشد.
تصمیم گرفتم نقش دختریام را جور دیگری باز آفرینی کنم.
بنشینم با پدرم حرف بزنم و خودم لطافت و ظرافت بریزم در روابط.
صحبتها و خاطرات و تحلیلهایش را بشنوم و هم خودم کیف کنم و هم حس ارزشمندی به او بدهم تا بداند دختری دارد که تا ساعتها پای تعریفهایش از گذشته مینشیند و در آخر بوسهای نثار گل پیشانیاش میکند.😍
من نقش دختریام را در سی سالگی باز آفریدم و حالا راههایی باز کردهام برای سرشار شدن از محبت.
از ۲۲ ۲۳ سالگی که پای من به دورهها و کلاسهای خودشناسی و توسعه فردی و اینها باز شد، تازه راههای دوست داشتن خودم را پیدا کرده بودم و روزها و شبها فکر میکردم اگر خود آنیست که اینها میگفتند پس من تا به حال که بودهام...😓
سالها گذشت و تکهتکه آموزههای فرد گرایانهشان برایم رنگ باخت و فقط یکچیز ماند «وقت گذاشتن برای خود...»
یکی از اصلیترین کارهایم در جهت رشد فردی کتاب خواندن است؛ نمیگویم خیلی کتابخوان و کتابدان هستم ولی همیشه کتاب را دوست داشتم.🧡
کوهنوردی و پیادهروی و ورزش عادتهاییست که من وقتش را از زیر دستوپای بچهها😅 میکشم بیرون و خودم را بهرهمند میکنم.
در وقتهایی که نیاز به تنهایی دارم هم از هر راهی برای سرگرمی بچهها استفاده میکنم تا بتوانم آن تنهایی و خلوت را داشته باشم، هر چند خیلی کم.
با صبحهای زود خیلی رفیقم؛ یکساعتش برایم دو ساعت کار میکند.
وقتی از ۵ صبح بیدارم و تا ۱۰ کلی کار میکنم، به چنان رضایتی میرسم که تا شب زن بهتری میشوم برای خانه و مادری سرشار از انرژی برای بچهها.😍
صبحها به تنهایی میتواند بار همهٔ نیازهای من را بکشد. نیازهای معنوی، نیاز به تنهایی، نیاز به سکوت، نیاز به مطالعه و...
برای تقویت معنویت خودم و خانواده، همیشه دوست داشتم یک هیئت هفتگی خانوادگی کوچک در خانه بگیرم. ولی هر بار که تلاش کردم نتیجهٔ مستمری نداشت به وسط راه نرسیده جمعمان پراکنده میشد.
دیگر به سالی یکی دو روز روضهٔ خانگی راضیام و خدا را برایش شکر میکنم.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱۱. جای خالی یک خلوت دو نفره.»
#م_مولایی
(مامان #محمدعلی ۱۴، #محمدحسن ۹، #ضحی ۴ساله)
تا یک سنی تفریحاتم مهمانیهای دوستانه و فیلم دیدن و گاهی سفر بود...
ولی نمیدانم دقیقاً چه شد که رنگ و بوی تفریخاتم تغییر کرد.
مهمانیها دیگر برایم تفریح نبود؛ یعنی برای دیدار دوستان و کارهای مهم در مهمانی شرکت میکردم ولی آنطور که یک تفریح باید حال من را خوب کند نشد...🤔
از فیلم دیدن حس بطالت میکردم. به مستند دیدن روی آوردم ولی آن هم تفریح نبود؛ حس میکردم اطلاعات دربارهٔ دنیای پیرامونم کم است و وقت محدود،😢
ورزش را برای سلامت جسم انتخاب کردم و ادامه دادم ولی چون لذت خاصی نمیبردم بازهم نتوانستم اسمش را تفریح بگذارم.🤷🏻♀️
در حال حاضر تنها تفریح روزمرهٔ من همان چای و شکلاتیست که غروبها رو به پنجره خودم را مهمان میکنم و عمیقاً از کمبود تفریح در زندگی رنج میبرم.😓 نه اینکه وقتش را نداشته باشم بلکه چون معنای تفریح در وجودم در حال دگرگونیست.
با بچهها زیاد بازی میکنم ولی باز هم نتوانستم آن را تفریح ببینم و این را نقص بزرگی میدانم.
از یک بازی پنج دقیقهای با بچهها خیلی انرژی میگیرم چون نیتم این است که آنها لذت ببردند.🥰
ولی برای رشد خودم وقت میگذارم که اگر نگذارم بد جور باید چوبش را بخورم...🤭
برای رشد و قوت جسمم ورزش میکنم و خوابم را منظمتر میکنم.
برنامهٔ خواب از آن برنامههاییست که اگر تنظیم شود، کلی حال خوش به همراه میآورد.
خدا خیر دهد اول مهر را که با بازگشایی مدرسه ساعت خواب بچهها منظم شد و ما هم منظمتر میخوابیم، شبها حوالی ده تا اذان صبح...😍
برای رشد اطلاعاتم کتاب می خوانم و مستند میبینم. دورهها و کلاسهای رشد فردی شرکت میکنم و با برنامهریزی و نظم خودم را بالا میکشم.
وقتی سنم از چهل سال گذشت، بسیار حس کردم که وقت طلاست و باید با حساب خرجش کنم.
یک دورهٔ سیر مطالعاتی کتابهای شهید مطهری را شروع کردم و کتابهای ابن بزرگمرد را بعد از بیست سال دوباره با عینک دیگری میخوانم.😊
چون روایتگری را خیلی دوست دارم، کتابهای روایی زنان موثر را در لیست گذاشتهام و یکییکی پیش میروم.
اما اینها هیچکدام نیاز یک انسان به برنامهٔ عبادت فردی را نمیگیرد... حتی اگر همه را با ذکر و یاد خدا و برای خدا انجام دهیم، باز ما نیاز به خلوتهایی با خدا داریم... خلوتهای دو نفره!😉
مسجد را به خاطر بچهها رفتم ولی خودم جلدش شدم... عجیب آرامش دارد ولی گاهی ما از آن غافلیم.
هیئت را بخاطر بچهها رفتم ولی خودم غرق در کارهای تشکیلاتیاش شدم و هر بار خسته و پر انرژی برمیگردم خانه.
ولی باز همهٔ اینها جای خلوت دو نفره انسان با خدا را نمیگیرد.
بزرگی میگفت اگر میخواهید در روز انرژی برای کارهای بزرگ مثل مادری داشته باشید شبها خود را با خدا شارژ کنید.🧡
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif