eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
123 ویدیو
25 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_sharif_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🟢 بهترین دلنوشته به قلم خانم زهرا خاکسار مدنی: فقط چند دقیقه است که از خواندن کتاب فارغ شدم. بارها تلاش کردم کتاب را تهیه کرده و بخوانم اما فرصتش پیش نمی‌آمد. خیلی اتفاقی در کتابخانه‌ی منزل پدرم آن را پیدا کردم. حدود ۲ ماه طول کشید تا به سراغش بروم؛ به نظرم رزق این روز هایم بود... روزهایی که به انتظار نشسته‌ام و به دلیل شرایط بارداری توان هیچ فعالیتی ندارم. هر سال به دلیلی از سفر اربعین جا می‌مانم و امسال هم روزی من انتظار بدین شکل است. از غروب دیروز که به خواندن کتاب مشغول شدم، متوجه نشدم که چطور ساعت‌ها به سرعت از کنار هم گذشتند. همیشه از خدا خواستم که خودم و همسر و فرزندانم آدم‌های مفیدی برای جامعه و اسلام باشیم. نمی‌دانم کی و چه وقت این آرزوی من برآورده می‌شود؛ اما از تصور فعالیت‌های خانم سادات که بی شک فقط ذره‌ای از آنها در این کتاب و با این قلم زیبا نوشته شده بود، جگرم خنک شد. از اینکه چقدر یک زن می‌تواند مفید و دست به خیر باشد. چقدر خلاق و شجاع... انگار به من جرأت می‌داد که مصمم‌تر در راه اهداف و آرزوهایم قدم بردارم. روی اعتقادات سست شده‌ام مرهم می‌گذاشت و یادآوری می‌کرد در این عالم هستی هیچ غمی بالاتر از عزای سیدالشهدا نیست و قدم گذاشتن در راه آن حضرت شیوه های مختلفی دارد که شاید فقط یکی از آنها تربیت فرزند صالح و تقدیم بی‌منت آن به اسلام باشد. از خداوند می‌خواهم توفیقات این مادر شهید را روز افزون و ما را همچون خانم سادات در سایه‌ی لطف و مرحمت خویش قرار دهد. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
. (مامان ۱۰ساله، ۷ساله ، و ۱.۵ساله) روزها گذشت و دیگه سعی می‌کردم زیاد مامانم رو اذیت نکنم و کمتر از مشکلاتم می‌گفتم و سر خودمو یه جوری گرم می‌‌کردم. برای بچه‌ها نشسته عروسک می‌بافتم، روی کلاه و دستکس و پاپوش بیمارستان دوقلوها گلدوزی می‌کردم. و کلا هر کاری که باعث می‌شد روزها زودتر بگذره... همهٔ لوازمی که نیاز داشتم‌ رو اینترنتی می‌خریدم. لباس‌های بچه‌ها و حتی کادو‌هایی که قرار بود با تولد دوقلوها به علیرضا و زهرا هدیه بدیم.😊 از دیدن لباس‌های رنگ و وارنگ جفت جفت تو کمد دلم غنج می‌رفت.😅 مشکلات بارداری روزبه‌روز بیشتر خودشونو نشون می‌دادن و نفس کشیدن رو هم‌ برام سخت‌تر می‌کردن. ولی قشنگ‌ترین حس دنیا رو داشتم. این احساس رو برای همهٔ مادرای چشم انتظار آرزومندم. 🤲🏻 دی ماه با تشخیص‌های مختلفی، مجبور شدم بستری بشم اما باز با دارو و کنترل فشار خون و انواع آزمایش‌ها و سونوهای داپلر و... مرخص شدم. یک روز صبح که از خواب بیدار شدم، یک طرف صورتم کامل فلج شده بود. نه می‌تونستم پلکم رو ببندم نه حتی لبم رو جمع کنم، درست نمی‌تونستم حرف بزنم و حتی نمی‌تونستم آب دهنم رو قورت بدم. با یه جستجوی ساده فهمیدم دچار بلز پالسی یا فلج بلز شدم. با یکی دو تا از دوستان پزشک مشورت کردیم، علیرضا و زهرا رو به مادرم سپردیم و محض احتیاط رفتیم بیمارستان و بعد به همدان اعزام شدیم. با اطلاعات و دقت‌نظرهایی که خودم داشتم سعی کردم ارامشم رو حفظ کنم. با دکترم‌ تماس گرفتم که ایران نبود و فقط از راه دور چند تا توصیه بهم کرد. با چند تا دکتر آشنای دیگه تماس گرفتیم. اما اون وقت شب تو شهر غریب از دست کسی کاری برنمی‌اومد و من بار دیگه از پدرم کمک خواستم.😢 دستم از همه جا کوتاه شده بود که یک آن تشنج کردم. می‌گفتن اگر عملت نکنیم ممکنه مادر و جنین‌ها هر سه رو از دست بدیم. همسرم با تمام نگرانی‌ای که داشتن رضایت دادن به عمل. خودم برگه رو با توضیح شرایط امضا کردم که اگر برنگشتم‌ تو پرونده بمونه که منو با چه شرایطی به اتاق عمل بردن.😔 نهایتاً به لطف خدا دوقلوها توی ۳۴ هفته (با توقف رشد تو ۳۲ هفته) به دنیا اومدن. هوا که روشن شد دوتا فرشتهٔ خیلی خیلی کوچولو تو دوتا تخت شیشه‌ای کنارم بودن که من حتی توان بغل کردنشون رو نداشتم. بعد از چند روز مرخص شدم و در مسیر برگشت، از همسرم خواستم از کنار گلزار شهدا رد بشیم. نمی‌تونستم از ماشین پیاده بشم. از دور بچه‌هامو نشون بابام دادم و ازش خواستم مثل همیشه هوامونو داشته باشه.😭
. (مامان ۱۰ساله، ۷ساله ، و ۱.۵ساله) از اونجا که نزدیک عید هر روز مدرسه می‌رفتم و بچه‌ها کوچیک بودن و درگیری زیادی داشتم، خیلی نتونستم اونجور که دلم می‌خواست خونه‌تکونی کنم. چند روز تعطیلی، برای تمیز کردن خونه خیلی تلاش کردم. دوتا بچه‌های بزرگترم رو فرستادم خونهٔ مامانم... دوقلوهام نوبتی خوابیدن و تونستم تک‌تک با همراهی‌شون😁 کلی کار کنم. از در و پنجره و شیشه‌ها گرفته تااااا ملافه تشک و بالشت‌ها و کمد لباس‌ها و اسباب‌بازی‌ها و سرویس‌ها و کابینت‌ها و... غروب که بچه‌ها برگشتن همهٔ کارا تموم شده بود. شب از خستگی زود خوابم برد و صبح که بیدار شدم دیدم خونه کن‌فیکونه و همین باعث شد که انگیزهٔ هیچ کار دیگه‌ای رو نداشته باشم.😔 یه بغضی تو گلوم بود و به زور یه ناهار گذاشتم و به کوچولوها رسیدگی کردم. رفتم که ظرف‌ها رو بشورم. نمی‌تونستم جلوی اشکامو بگیرم... از اون موقع‌هایی که اصلاً نمی‌دونی برای چی داری گریه می‌کنی... ولی فقط دلت می‌خواد گریه کنی. صورتمو آب زدم که بچه‌ها متوجه نشن به هر دلیل کوچیکی گریه کردم. حتی برای فوت همسر و فرزند کوچک آقای مجری تلویزیون و دخترش که بی‌مادر شده گریه کردم... بعد از ظهر مادرم زنگ زد و‌ گفت خواب باباتو دیدم. خیلی سرحال اومده بود خونهٔ شما (من) داشتیم دوقلوها رو می‌خوابوندیم. یکی بغل من یکی بغل تو. بابات هم نشسته بود و ما رو نگاه می‌کرد و لبخند می‌زد. بهش گفتم اینا دوقلو هستن دخترای حمیده دیدیشون؟ گفت آره چند بار اومدم سر زدم بهشون از وقتی به دنیا اومدن... مادرم می‌گفت پیش خودم فکر کردم علی که اصلاً حمیده رو ندیده حتی خبر از بارداری منم نداشته چه‌جوری الان اومده بهش سر زده و بچه‌هاشم دیده... مادر بهش گفته بود حمیده خیلی دست تنهاست، خیلی کار داره دیدی ۴ تا بچه داره؟ خیلی خسته می‌شه همه‌ش داره کار می‌کنه... می‌گفت انگار به جای تو داشتم غر می‌زدم. بابات هم نشسته بود و نگاه می‌کرد و لبخند می‌زد و گوش می‌داد. بعد می‌خواستم برم‌ خونهٔ خودمون گفتم میای بریم؟ گفته نه من چند روز می‌خوام اینجا بمونم کمکشون کنم.😭😍 همین کافی بود برای من، که روز و هفته و ماه و سالم رو بسازه. همین که می‌دونم زنده است و ازم حمایت می‌کنه... مثل همیشه.🥺 بابای خوب آسمونیم من از تو گرچه دورم اما تو نزدیکی. همین نزدیکی... از اون روز بیشتر سعی کردم خونه رو مرتب نگه دارم، کمتر عصبانی بشم، بیشتر قربون صدقهٔ بچه‌ها برم و بیشتر بهشون محبت کنم. هر چی باشه مهمون دارم! یه مهمون عزیز!🧡
سلام عزیزان 🌹 دیروز جوایز ۶ نفر از برندگان تقدیمشون شد. یک نفر هم هنوز پاسخ ندادن. خانم هما مقدس اگر ایشون رو میشناسید بهشون خبر بدید برنده‌ی جایزه شدن🙂 در اولین فرصتی که پیداشون کنیم، جایزه‌ی ایشون رو هم تقدیم می‌کنیم. ان‌شاءالله بزودی بازم قراره پویش کتابخوانی داشته باشیم. گوش به زنگ باشید. 😄 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
. (مامان محمد ۵.۵ ساله،علی ۳.۵ ساله) ما هم راهی شدیم...😍 از اولین باری که من هم قاطی زائرای اربعین بُر خوردم و رفتم تو مسیرِ عشق، یعنی سال ۹۳، تا الان یا خودم تو مسیر بودم...یا هرچی تلاش کردم، نشد... جاموندم و منتظر موندم به امید سال بعد و اربعین بعد. لابد می‌گید خب از این دو حال که خارج نیست! آدما یا می‌رن، یا جا می‌مونن! منم همین فکرو می‌کردم! ولی امسال حسی رو دارم تجربه می‌کنم که باور کردم گزینهٔ سومی هم هست. اینکه نری ولی جامونده نباشی! نری ولی یه حس درونی بهت بگه خیالت راحت تو هم تو مسیری! اما چون قراره یه مسافر جدید سوار کنی، با یه کم تأخیر می‌رسی! مثلاً یک‌سال تأخیر! ولی می‌ارزه! می‌ارزه که تاخیر داشته باشی، ولی به جاش یه سرباز اضافه‌تر با خودت ببری تو مسیر. شیرینیِ این حس برام کمتر از حال و هوای پیاده‌روی تو بهشت نجف تا کربلا نیست... راستش سال‌های قبل هم از قول آیت‌الله جوادی آملی شنیده بودم: «کسی که قلب و روحش رفته، جامانده نیست. جامانده کسی است که عشق و شور و طلب «زیارت اربعین» به ذهنش هم نرسیده و علاقه ندارد. اگر به هر دلیلی اشتیاق رفتن هست و شرایطش نیست، خیری بوده و ثواب نیت را برده‌اید، شاکر باشید و نگویید جامانده‌ایم.» خلاصه که آقاجان ما هم راه افتادیما، یه وقت فکر نکنید خسته شدیم یا از گرما ترسیدیم! شما امضا کنید سال بعد پنج تایی عرض ارادت می‌کنیم، ان‌شاءالله.😍 ... 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان مشکات ۹ساله، زهرا ۷ساله، محمدحسین ۵ساله، فاطمه بشری ١/۵ساله ) کودکی نوجوانی و حتی سالهای اول ازدواجم... چقددددر خجالتی، مظلوم، ساکت و وابسته بودم! حتی برای نیازهای اساسی خودم هم روم نمیشد با کسی صحبت کنم.😒 مثلا ابتدایی بودم رفتیم خونه مادربزرگ خدابیامرزم سر سفره، مادربزرگم دید توی خورش قاشق نیست و قاشق خودشم استفاده شده بود. قاشق منو برداشت و باهاش خورش کشید و فراموش کرد قاشقم رو برگردونه.🤨 خلاصه منم روم نشد بگم قاشقم رو بده یا خودم بردارم! و دقایقی بعد... گفتن چرا نمیخوری؟! و باز روم نشد بگم قاشق ندارم.😕 گفتم میل ندارم با وجود اصرار فراوانشون دیگه خجالت کشیدم بیام سر سفره.😢 همچین دختر عجیبی بودم!😕🤣 یا مثلا اوایل ازدواج، هرروز با دوستم میرفتیم حوزه و مسیرمون یکی بود. بلد نبودم حتی از خیابون رد بشم! نمیدونستم چطور با کارت اتوبوس هزینه رو بپردازم.😬 تلفن صحبت کردنم که داغون بود مثلا یه‌بار زنگ زدم ۱۱۸که شماره تلفن خونه دوستم رو بگیرم. گفتم ببخشید آقا ... هی اون منتظر منم سکوت....😶 دوباره میگه بفرمایید! گفتم شماره خونه سارا رسولی رو میخوام. میگه سارا رسولی خونه به نام خودشه که من بتونم شماره بدم؟😏 گفتم نه بعیده، حتما به نام باباشه🤓 طفلی کامل مشخص بود داره پشت تلفن خودشو میزنه.🤕 اصلا هم بلد نبودم پشت تلفن احوالپرسی کنم! برای همین تا کسی زنگ میزد من میپریدم داخل محل استراحت و تفکر(مستراح خودمون) و میگفتم من دستم بنده!😂 یا اوایل ازدواجم هرکی زنگ میزد دعا میکردم اشتباه گرفته باشه.😜 کارنامه روابط اجتماعیم: دوست یابی: صفر صحبت در جمع با ارفاق(بابت سلام و خداحافظی): 2 شنوندگی: 3 خلاصه اصلا اهل تعارفات و زبون ریختن و هم صحبتی نبودم. تا اینکه خدای مهربان در حق من لطف کرد و من رو به روز رسانی کرده و یه نسخه جدید از من تحویل خانواده، همسر، اقوام، دوستان و آشنایان داد.😅 حالا یه جوری شدم ملت باید منو جمع کنن! توی مجالس نوبتی کنار افراد میشینم و تخلیه ی اطلاعاتیشون میکنم.😎 همسرم هم که میگه اگه به خودت باشه دیگه باید بگردم پیدات کنم بس که کالسکه برمیدارم با بچه ها میزنیم بیرون، خونه‌ی این و اون.😄 چطور شد اینطور شد؟! ادامه دارد... 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
. (مامان مشکات ۹ساله، زهرا ۷ساله، محمدحسین ۵ساله، فاطمه بشری ١/۵ساله ) ماجرا از روزی شروع شد که فهمیدم یه مهمون تو راه دارم... یه فرشته کوچولو😍 از حوزه برمیگشتم و میدونستم چیزی تو خونه نداریم! اگه پای بچه‌م در میون نبود قطعا تا شب گرسنه میموندم تا آقای خونه خرید کنه! اما مجبور شدم با ترس و لرز برم و یه کم خرید کنم. پول کم نیارم؟ چطور قیمت رو بپرسم؟ ضایع نشم؟ برای اولین بار خوب بود و ترسم ریخت و الحمدلله کم کم با ورود تک تک بچه‌ها گسترش پیدا کرد👌 خیلی‌ها مثل من تو یه شهر غریبن، یا شوهرشون خیلی سرشلوغه😞 و مجبورن برن تو اجتماع و یه سری کارا رو انجام بدن. مرکز بهداشت درمانگاه کارهای اداری و... یه بانوی مستقل، حاوی مقادیر ‌‌زیادی اعتماد به نفس هست.😄 که سر بزنگاه ازش به خوبی استفاده می‌کنه که من اصلاً نداشتم.😞 اما سعی کردم کم‌کم هرکاری رو بلد نیستم بپرسم و یاد بگیرم! یا اگه واقعا نتونستم و کمک لازم داشتم خیلی راحت بیان کنم.😊 اینطور نیست که مجبور باشم تنهایی از پس همهٔ کارا بربیام! بچه ها هم ازم یاد گرفتن👌 اولین بار موقع استفاده از کارتخوان خیلی احساس نیاز به حضور یه همراه می‌کردم.😅 اما اعلام کردم که آقا من تا حالا با این دستگاه کار نکردم! لطفا راهنماییم کنید! موقع رد شدن از خیابون، صبر کردم تا خیابون خلوت بشه و بعد از یکی کمک گرفتم:😁👌🏻 ببخشید من نمی‌تونم ۴ تا بچه رو باهم رد کنم، می‌شه لطفاً شما دست 2تاشون رو بگیرید؟ این قبیل کمک گرفتن‌ها برای من ننگ نیست😉 و در ضمن هر کاری یه بار اول داره👌🏻 که تا انجام نشه ادامه‌دار نمی‌شه، پس برای بار اول قدم برداشتم💪🏻 تا کم‌کم راه و چاه رو یاد بگیرم. یه روز که با همسرم دم عابربانک توقف کردیم تا مبلغی واریز کنن منم سرک کشیدم تا یاد بگیرم! شاید یه روز به کارم بیاد! البته گفتم فکر نکنی این کارا رو از این به بعد میتونی به من بسپریا!😜 یه بار تلاش کردم خودم اسنپ بگیرم و آدرس‌ها رو از روی نقشه پیدا کردم و تمرین کردم تا به مشکل نخورم. فاکتورهای خرید رو با دقت می‌دیدم تا از قیمت‌ها سر در بیارم و مثل غارنشینان گرامی نباشم.😅 تلاش کردم بخشی از کارهای اداری یا نوبت گرفتن از دکتر رو خودم به‌عهده بگیرم و روی ذهن خودم کار کردم تا از سوال پرسیدن برای یادگیری، خجالت نکشم. و اینجوری روزانه تلاش کردم بخش کوچکی از این وابستگی‌م رو کمرنگ کنم... با کارهایی مثل پیاده‌روی بدون همسر، قیمت گرفتن اجناس و درخواست تخفیف (البته فروشنده خانم باشه😉) تا کمی دست و پا دار بشم. پ.ن: امام علی(علیه‌السلام): إِذَا هِبْتَ أَمْراً فَقَعْ فِيهِ فَإِنَّ شِدَّةَ تَوَقِّيهِ أَعْظَمُ مِمَّا تَخَافُ مِنْهُ. (حکمت ١٧۵نهج‌اابلاغه) هنگامى كه از چيزى (زياد) مى‌ترسى خود را در آن بيفكن، چرا كه سختى پرهيز از آن، از آنچه مى‌ترسى بيشتر است. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
. (زهرا ۱۱ ساله، زینب ۸ ساله، فاطمه ۵ ساله، کوثر ۲ساله و یه فسقل توراهی) کتابخونه شون چند وقت بود بهم ریخته میشد.😕 با اینکه هر دفعه کتابها رو مرتب و دسته بندی شده میچیدم، ولی وقتی یک کتاب رو برمیداشتن، یا بالای کتابها میذاشتن یا هرجا که راحت تر بود.😰 و همیشه یه حجم کتاب درهم برهم خوره اعصابمون میشد.😢 کمد وسایل مدرسه شون... اصلا گفتن نداره! میومدن سریع کیف رو خالی میکردن و برنامه ی فردا رو آماده میکردن، سریع بهم میریخت.😩🤕 وقتی میگفتم برو کتاب فارسی‌ت رو بیار دیکته بگم، پیدا نمیشد🥴 خودم که میگشتم، لای کاربرگ ها و جای دیگه پیدا میشد.😏 داشتم فکر میکردم خب حالا باید واسه هرکدوم یه کتابخونه جدا بگیرم؟ اینجوری کی میخوان استفاده درست از وسایل مشترک رو یاد بگیرن؟ تا اینکه گشتم و از ایده قفسه سازی استفاده کردم.🤩 با هم نشستیم این جعبه ها رو درست کردیم. میشد آماده هم خرید اما مزه نداشت دیگه😉 بچه ها اینجوری یاد می‌گیرن که همه‌ی نیاز هاشون لازم نیست سریع و مستقیم خریده بشه. میشه با یکم تلاش خودمون تهیه کنیم.🙃 اینجوری قسمت کتابخونه، موضوعات نزدیک بهم تو یک قسمت هست. موقع برداشتن کتاب جاش گم نمیشه و چون راحت میتونن بذارن سرجاش دیگه کتاب‌ها هرجایی رها نمیشه. رها بشه دیگه جریمه داره!! کمد مدرسه هم دیگه مرتب میمونه و کتاب دفتر ها ایستاده کنار هم و مرتب آماده‌ی خدمت هستن.🤓 حتی اگه بخوان از گیر دیکته در برن نمیشه و کتاب خودش داد میزنه من اینجام😆. هر کدوم از بچه ها یه قسمت هم برای کلاسور و پوشه دارن. که کاربرگ‌ها و برگه‌ها میرن داخل پوشه‌ی دکمه‌دار که سلامتی شون تضمین بشه.🤪 اینجوری با آرامش بیشتر میتونن از وسایل مشترک استفاده کنن.😊 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
دوستان و همراهان عزیز سلام🌷 باتوجه به توقف فعلی فعالیت ما در اینستاگرام و برای هماهنگی محتوای کانالها و صفحه، تا رفع انسداد اینستاگرام محتوایی در کانالها بارگذاری نخواهد شد. از صبوری و همراهی شما مادران شریف ایران زمین، صمیمانه متشکریم🌸 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 وبینار رایگان قصّۀ من و خدا 🔴 استاد عباسی بعد از سال‌ها تجربۀ مشاوره، می‌گن: "راه حل بزرگ‌ترین مشکلای زندگی رو خیلی ساده و راحت می‌شه تو قصّۀ ما و خدا پیدا کرد". 👨‍👩‍👧‍👦 این جلسه برای همه افراد ۱۳ سال به بالا، قابل استفاده هست. 📆 پنج‌شنبه، ۲۱ مهر ماه ⏰ ساعت ۱۵:۳۰ ✅ برای شرکت تو این وبینار رایگان، کافیه روی لینک زیر کلیک کنید و شمارتون رو ثبت کنید👇 https://ktft.ir/gh2 (اطلاعات بیشتر در 👈 کانال تربیتکده) | عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1676214274C1c9e6cb731
سلام دوستان عزیز 🌹 حالتون خوبه؟ محتوای این دوره به شدت توصیه میشه👌🏻 مخصوصا برای مامانا که گاهی ممکنه حس کنن به خاطر مشغله‌های بچه‌داری رابطه‌شون با خدا کم‌رنگ شده... رایگان هم هست. از دستش ندید. 😀 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
✨ ﷽ ✨ ✨ ثبت‌نام دوره‌های بنیاد شهید پالیزوانی رحمة‌الله‌علیه دوره‌های ویژه هر کدام از گروه‌های آقایان | خانم‌ها | دختران نوجوان | فارسی زبانان مقیم خارج از کشور به صورت حضوری | برخط | برون خط 🌱 دوره طلیعه حکمت؛ سیر مطالعاتی کتاب‌های شهید مطهری رحمة‌الله‌علیه مدرس: دکتر علی غلامی 🌻 دوره نوجوان خردمند براساس کتاب‌های شهید مطهری رحمة‌الله‌علیه مدرس: سرکار خانم زهرا صدقی 🔅 دوره طلیعه نور تفسیر قرآن کریم مدرس: دکتر علی غلامی 💠 دوره جریان‌شناسی سیاسی مدرس: دکتر حمید هوشنگی مهلت ثبت‌نام تا ۱۵ مهر ماه تمدید شد. 🌐 ثبت‌نام: 🌐 www.shahidpalizvani.ir ❓سوالات خود درباره دوره‌ها را از بخش ارتباط با ما در سایت shahidpalizvani.ir بپرسید. @bonyad_shahidpalizvani
سلام 🌹 خانوما این دوره‌ها رو هم می‌تونید خیلی ازشون استفاده کنید برای تقویت اعتقادات و فهم عمیق از اسلام و همینطور شناخت تاریخ معاصرمون. مخصوصا دوره های مطالعاتی کتب شهید مطهری با تدریس دکتر غلامی رو پیشنهاد میکنیم. (خودمون تجربه داشتیم و خیلی استفاده کردیم ازش) 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
. (مامان ٨ساله، ٧ساله، ۴ساله، ١/۵ساله) _مامانی دیگه عصر شده بریم پارک!😃 نه مامان نمیشه.🤨 _چراااا؟؟؟؟ شلوغه. خطر داره! _دم اذونه.😍 بریم مسجد؟ نَهههه! شلوغه. خطر داره! _مامان مگه قرار نبود بری دکتر؟ بابا گفت نرو! _به خاطر این سروصداها؟؟ بله😢 چه خبره آخه؟؟ مامان جان یه عده به خاطر یه خبر دروغی که هیچ دلیل درستی براش نداشتن و فقط یه عده آدم بد پخش کردن، شروع کردن حرف‌ بد زدن به پلیس و سروصدا... یادتونه تو اون آیه قرآن، خدا به ما یاد داد اگه یه آدم بد خبری براتون آورد چیکار کنید؟ _اوهووووم... کی یادشه؟ _گفت برید خوب تحقیق کنید تا بعدا ضایع نشید😄 آره... ولی متأسفانه یه عده این کارو نکردن و اعتماد کردن به اونا و حالا دارن کاری میکنن که آدم بدا خوشحال میشن.😞 و مردمِ خودمون دچار سختی و مشکل میشن! ما هم مثل بقیه.😑 طه: منم دیشب شنیدم بابا به عمو میگفت ماشین من نزدیک سطل زباله بود کم مونده بود با سطل بسوزوننش😒 رضا: من از ... شنیدم پلیس داره مردم رو تو دانشگاه و خیابون میزنه و میکشه! عزیزِ مامان ممکنه تو این آشفته بازار، اتفاقات مختلفی رخ بده که درست نباشه. اما ما میدونیم آدم بدا پلیس ما رو دوست ندارن! اصلا ما رو دوست ندارن.😒 واسه همین با این حرفا مردمو گول میزنن تا به جای اینکه مشغول کار و پیشرفت و حل مشکلات باشن، مشغول ضربه زدن به پلیس و مغازه و ماشین و... بشن! با پلیسا دعوا کنن... اما اگه خوب فکر کنن اصلا کاری نمیکنن که آدم بدا خوشحال بشن. _خب چرا فکر نمیکنن؟؟ ببین عزیزم ما اگه یه جا مشکلی ببینیم باید بریم دنبالش درستش کنیم. مثلا شما اگه یه تیکه فرش اتاقتون بسوزه کل اتاقتون رو منفجر می‌کنید؟ یا اون فرش رو تعمیر می‌کنید؟ _چطوری منفجر کنیم؟؟ خیلی هیجان انگیزه 🤩 🙄🤭 اعتراض داریم از طریق درست مطرح کنیم. دلسوزانه!😚 همه‌مون دوست داریم مشکلات کشورمون حل بشه! اما الان می‌بینیم یه عده که به بعضی چیزا اعتراض دارن سطل می‌سوزونن! پلیس می‌سوزونن!😱 زن و بچه مردم رو میزنن!😢 حرفهای زشت... کارهای خیلی زشت... اینا از سر دلسوزی نیست.😐 یا از سر ندونستنه، یا دچار هیجان شدن یا دیگه واقعا خودشونم آدم بد شدن! اینجور وقتا آدم بدا آب رو گل آلود میکنن تا ماهی بگیرن! _مثل اون موقع که تو پارک لاله طاها انقدر پاشو تو آب زد تا گلی شد و ما نتونستیم سنگهای خوشگلی رو که کف آب پیدا کرده بود برداریم😆 آره دقیقا😂 اما نگران نباشید! اونا زیاد نیستن جوونهای ما خیلی خوبن.😍 مگه نمیبینید تو زلزله، سیل و کرونا چقدر قشنگ کمک کردن؟ بقیه رو هم به کمک دعوت کردن! دست به دست هم دادن و ایران و ایرانی رو سربلند کردن😍 همیشه به مردم علاقه داشتن! به ارزشهاشون، به کشورشون، به پرچمشون. می‌بینید وقتی مدال میارن، پرچم رو میبوسن و میبرن بالا؟ _آره مامان تازه تو تلویزیون دیدم کلی از مردم رفته بودن کربلا اونجا به هم، غذا و بالش و پتو واسه خواب میدادن😍 آره عزیزم همینه!😃 شما هم مشغول بازی و درساتون باشید.☺️ اینا هم میگذره إن‌شاءالله... پ.ن: يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جٰاءَكُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهٰالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلىٰ مٰا فَعَلْتُمْ نٰادِمِينَ ای مؤمنان! اگر فاسقی برای شما خبری آورد، به خوبی بررسی کنید تا مبادا ندانسته به عده‌ای آسیب برسانید و بدین ترتیب بر کرده‌ی خویش پشیمان شوید. (حجرات ۶) 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
میلاد با سعادت (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) مبارک باد😍 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif