eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
7.4هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
114 ویدیو
25 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_sharif_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
رحلت جانسوز حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) تسلیت و تعزیت باد. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان محمد ۶ساله، علی ۴ساله و آیه ۴‌ماهه) پسر کوچولوی دوستم تازه به دنیا اومده بود. یه روز که خونه‌شون بودم، یک دفعه لحن کلامش کودکانه شد و چند جمله گفت.‌ تا تحلیل کنم و بفهمم چی‌شد، چند ثانیه‌ای طول کشید. داشت از طرف نوزادش با دختر بزرگش صحبت می‌کرد. دخترک هم پاسخ داد و گفتگوی بامزه‌ای بین خواهر و برادر شکل گرفت. تو کتاب فکرشم نکن هم چنین تجربه‌ای رو خوندم. اینکه یه مامان برای نوزادش یه شخصیت خیالی خلق می‌کنه و از طرف اون با خواهر و برادرش صحبت می‌کنه. شخصیتی که خیلی جاها به کمک مامان میاد و تذکراتی رو با زبان کودکانه‌ش به اعضای خانواده می‌ده. می‌خواستم منم این تکنیک رو تجربه کنم. آیه چند روزه بود، علی هنوز باهاش ارتباط نگرفته بود. یه روز که علی اومد تو اتاق و آیه بغلم بود، لحنم رو کودکانه کردم و گفتم: «سلام داداش علی🤩 من تو رو یادمه، تو دل مامان که بودم صداتو می‌شنیدم.» علی هاج‌ و واج نگاهم می‌کرد. گفتم چرا جواب آبجی رو‌ نمی‌دی؟ گفت آبجی نبود که، خودت بودی.😐 گفتم خب اون کوچولوئه، نمی‌تونه حرف بزنه. من که مامانش هستم به جاش حرف می‌زنم تا کم‌کم خودش هم یاد بگیره. خیلی راحت پذیرفت. «آره آیه، من داداش علی ام.» با این تکنیک بالاخره علی با آیه ارتباط برقرار کرد. از اون روز به بعد چندین بار در روز میاد و هی می‌گه آیه آیه آیه. بعد هم به من اعتراض می‌کنه که جواب بده دیگه، دارم آیه رو صدا می‌کنم. و بعد مدت‌ها دو تایی مشغول صحبت خواهر برادری می‌شن.😁 ♦️گاهی آیه به داداشا می‌گه: - چقدر سر و صدا می‌کنید؟ من خوابم میاد. لطفاً هیس، مگه نمی‌بینید یه نی‌نی اینجا داره می‌خوابه؟🥱 - داداااش😍 تو‌ چقدر زرنگی😎 این کارها رو از کجا یاد گرفتی؟ - خدایا شکرت که من دو تا داداش مهربون دارم.😍 - داداش محمد، این همه اسباب‌بازی چی می‌گه این وسط؟!🤨 پای مامان رفت روش نزدیک بود از دستش بیفتم.😢 - آی آی دردم گرفت‌ داداش علی، نی‌نی رو که انقدر سفت ماچ نمی‌کنن.😒 - داداش، می‌بینی چه نازم؟😄 - می‌شه یکی خشک‌کن منو بیاره دم در توالت لطفاً. - مامان داره منو عوض می‌کنه، به نظرت نباید بری اونور؟ ♦️آیه گاهی با پدرش هم وارد گفتگو می‌شه:😁 -بابا چرا انقدر دیر اومدی؟ بیا منو بغل کن لطفاً، پدرِ مامان رو درآوردم از صبح.🤪 -بابا جون، تا مامان داره به من شیر می‌ده سفره رو بندازید بی‌زحمت. و این‌گونه از نوزاد محبوب خانه، برای پیشبرد اهداف مادرانه، حسن استفاده می‌کنیم.😎 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
از سه چهار ماهگی محمدحسن شروع کردم برای کنکور ارشد آماده بشم. از اونجایی که شب‌ها تا دیروقت بیدار بود، یه چراغ که نور ضعیفی داشت، بالای سرمون روشن می‌کردم، پسرمو تو نَنو تکون می‌دادم و درس می‌خوندم. ... درس خوندنم، خیلی کم و منقطع بود و گاهی ناامید می‌شدم. یه بار با یکی از دوستام تماس گرفتم که فلان درس رو چطور و چقدر خوندی؟ گفت من دو دور خوندم و الان دور سوممه؛ در حالی‌که من اون درس رو هنوز یه دور هم نخونده بودم.🤭 پیش خودم می‌گفتم من با این وضع قبول نمی‌شم دیگه.😞 ولی مادرم همش می‌گفتن نگران نباش. تو بچه داری. درس خوندن تو، با بقیه فرق داره. کار تو برکت داره.👌🏻 تو هر چقدر که بچه‌ت اجازه بده، درستو بخون، کاریم به این حرفا نداشته باش... گذشت تا اینکه نتایج ارشد اومد...🤩 🍀🍀🍀 متنی که خوندید😃، بخشی از داستان زندگی یه مامان دانشجوی دکترا، با ۴ تا پسر پرشور و شیطون هست. یکی از پستهای خوب قبلی‌مون که توی ۱۳ قسمت برای شما نوشتیم... بین قصه شون، نکات خیلی خوبی هم گفتن از اینکه چه جوری میشه همزمان با مادری، درس خوند... قسمت اول این قصه رو میتونید از اینجا بخونید👇🏻 بقیه قسمت‌ها هم پشت سرش هستن.😉 https://eitaa.com/madaran_sharif/1416
سلام دوستان 🌹 حالتون چطوره؟ پویش کتاب‌خوانی این ماهمون رو که یادتونه؟ اسم کتاب چی بود؟! بله! کتاب پاییز آمد 😀 از قضا، همین چند روز پیش همایشی برای این کتاب برگزار شده و مهمان برنامه، آقای حدادعادل، نظرشون رو درباره‌ش گفتن. بریم با هم بخش‌های جالبی از صحبت‌هاشون رو بخونیم؟ 👇🏻 «رییس فرهنگستان ادب و زبان فارسی عنوان کرد: کتاب پاییز آمد در میان کتاب‌های انقلابی و خاطرات شهدا از جهاتی متفاوت است، در این کتاب نوعی خط‌شکنی و سنت‌شکنی می‌بینم. برخی جملات عاشقانه به این صراحت سابقه نداشته اما این‌ها بدآموزی ندارد و اتفاقاً روح معنوی دارد. وی اضافه کرد: کسی که کتاب را بخواند باورش می‌شود شهدا هم مثل باقی مردم اهل زندگی بودند و همسرانشان را دوست داشتند. این کتاب شرح یک زندگی است که با عشق آغاز شده و با شهادت ادامه پیدا کرده و نمی‌گویم تمام شده است. این کتاب قصه‌ء واقعی شهیدان و درد و داغ‌های آن‌ها و قصه‌ء واقعی انقلاب است. او در بخشی می‌گوید حجاب مادرم معمولی بود و حتی به چنین مواردی در جای خود پرداخته است. حدادعادل در پایان مطرح کرد: جا دارد این کتاب به عربی، اردو و زبان‌های مختلف ترجمه شود. من اینجا از آقای جبلی و جلیلی خواهش می‌کنم این کتاب را بخوانند و این کتاب سرمایه‌ای برای یک فیلمنامه و اثر شود. می‌بینید این اثر از صدها سخنرانی برای رشد ایمانی و آرمانی جوان‌ها می تواند موثرتر باشد. » متن کامل خبر: b2n.ir/d75796 🌸 خب 😊 حالا اگر هنوز به پویش و گروه کتابخوانی‌مون نپیوستید، همچنان فرصت هست. کافیه نسخه صوتی یا متنی یا چاپی کتاب رو به روشی که توی پیام سنجاق شده در کانال هست، تهیه کنید و از طریق این پیوند، ثبت‌نام کنید و وارد گروه هم‌خوانی کتاب «پاییز آمد» بشید: 🔗 b2n.ir/Hamkhanipaeez تا ۳۰ بهمن کتاب رو با هم میخونیم و بعد بین دوستانی که کتاب رو کامل خوندن، برای ۴ جایزه ۵۰ هزار تومانی قرعه کشی می‌کنیم. 🤩🎁 نظرات دوستانی که کتاب رو خوندن و اخبار پویش رو میتونید از طریق کانال اطلاع‌رسانی پویش‌های کتاب‌خوانی‌ مادران شریف بخونید: 🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
بریم با هم برشی از فصل هشتم پاییز آمد رو بخونیم: 📖 به صورتش لبخند زدم و گفتم: «احمد تو خیلی مهربان و با انصاف هستی.» گفت: «تو هم نجیب و و باوقاری. فقط یک کم حساسی.» گفتم: «من وقتی با تو ازدواج کردم، فکر کردم شاید مثل بعضی از پاسدارها که اجازه نمی‌دهند توی خانه موسیقی پخش شود، همسرشان برقصد و لباس‌های رنگارنگ بپوشد، باشی. اما تو خودت از من می‌خواهی برایت آواز بخوانم. از سر و لباسم تعریف می‌کنی. تو باعث می‌شوی احساس شادی و اعتمادبه‌نفس کنم. حس کنم زن زیبا و جذابی هستم.» احمد صورتم را بوسید و گفت: «خب هستی! تو همسر زیبای من هستی! این‌که به زن اجازه ندهی در کنار همسرش، در چهاردیواری خانه‌اش، بپوشد و برقصد و شاد باشد واقعاً جز تعصب و تحجر نمی‌تواند باشد. من با زندگی تجملاتی و اسراف مخالفم. تو هم هستی. ما هر دو انقلابی هستیم. انقلاب یعنی تغییر دادن درون به ساده‌زیستی، دوری از عافیت‌طلبی، اما بهره‌مند شدن از لذت‌های حلال نعمتی است که اگر از خودمان دریغ کنیم، ثوابی در آن نیست و اتفاقاً باعث تکبر و بهتر دیدن خودمان از دیگران هم می‌شود. حرف‌های احمد منقلب و احساساتی‌ام کرد. از ته دل آه کشیدم و خیره شدم به او که داشت به پشت علی می‌زد تا آروغ بعد از شیرش را بزند. با خودم فکر کردم او استاد من است. من کنار احمد انسان کامل‌تری هستم. همان لحظه فکر کردم تحمل از دست دادن هر کدام از اعضای خانواده‌ام را دارم، اما تحمل از دست دادن احمد را ندارم. من زن خوش‌بختی بودم، اما عاشق بودن و زندگی کردن با کسی که می‌دانی جانش را آماده‌ی فدا کردن در راه حق کرده‌است، سخت دردناک است. ناخودآگاه پرسیدم: «احمد تو مرا دوست داری؟» علی را گذاشت سر جایش، با تعجب نگاهم کرد و گفت: «این چه سؤالی است! خب معلوم است که دوستت دارم.» گفتم: «چقدر؟» کمی فکر کرد و گفت: «نمی‌دانم، اگر بگویم به اندازه کل دنیا دروغ گفته‌ام.» گفتم: «ولی من تو را از دنیا هم بیشتر دوست دارم.» خندید و گفت: «آها … عجله کردی سید خانم … من اصلاً دنیا را دوست ندارم. دنیا مادیات است. تو عشق معنوی من هستی. مادیات برایم ارزشی ندارد و خیلی زود عادی می‌شود. من تو را به اندازه‌ی جان خودم که دوست دارم آن را در راه خدا فدا کنم دوست دارم. فقط همین را می‌توانم بگویم.» 📚 صفحات ۱۲۴ و ۱۲۵ کتاب پاییز آمد 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان دو دختر ۴.۵ و ۲ ساله) وقتی به ساعت‌های پایانی روز نزدیک می‌شیم یه جمله توی مغزم تکرار می‌شه: «کاش شبانه‌روزم بیشتر از ۲۴ ساعت بود» همهٔ کارهای جامونده از برنامه‌م توی ذهنم لیست می‌شن، مثل یه فاکتور بلند بالا بعد از یه خرید دل‌چسب؛ کتاب‌هایی که بخونم، صداهایی که بشنوم، چیزهایی که بنویسم، فکرهایی که بکنم، و حتی خوراکی‌هایی که بخورم! کارهایی که وقت گذاشتن برای بیشتریاشون خیلی برام شیرینه نه از سر اجباره نه با اکراه... دخترها ۳ ساله و ۱ ساله هستن. بابای خونه بعد از انجام مسئولیت مسواک و دستشویی ۳ ساله که خودش یک بازی حداقل یک ربعه‌ست، شب به خیر می‌گه و می‌ره که بخوابه.😴 اما مامان... بچه‌ها برای خوابیدن مامان رو می‌خوان. این یه قانون نانوشته‌ست!😬 راضی به جدایی از مامان نیستن و وقتی شب بیدار بشن فقط مامانه که می‌تونه اون‌ها رو دوباره با چوب جادوش خواب کنه.🪄 بچه‌ها هنوز یاد نگرفتن خودشون بخوابن.... مثل توی فیلما؛ شب به خیر بگن و برن توی رخت‌خواب، در حالی‌که مامان و بابا با دو تا لیوان چایی نشستن و مشغول گفت‌وگو هستن.😁 نه!🤦🏻‍♀️ بچه‌ها خودشون نمی‌خوابن‌😏 باید از ۸ صبح بیدار بوده باشن و توی روز نخوابیده باشن تا بالاخره ساعت ۱۱ بعد از ۵-۶ تا قصه خوابشون ببره. اما حتماً من زودتر از اونا به خواب رفتم...😴 ساعت حوالی ۳ و ۴ صبح به هوای داشتن ساعت اختصاصی (!‌me-time) و انجام کارهام بیدار می‌شم. می‌رم توی آشپزخونه، کتری رو روشن می‌کنم. که صدای یک‌ساله میاد.😥 شب‌ها تا صبح چند باری بیدار می‌شه اما مادرها به این بیدار شدن‌ها عادت دارن. توی گوشیم کتاب الکترونیکی بازه تا وقتی رفتم سراغ دخترم، اون چند دقیقه رو از دست ندم. دوباره برمی‌گردم و پشت میز آشپزخونه (کنج خلوتم) می‌شینم. خیلی زود سه ساله بیدار می‌شه. چند وقتیه شب که از نیمه می‌گذره با جیغ و گریه بلند می‌شه.😥 بهونه‌های عجیب می‌گیره و به هیچ حربه‌ای آروم نمی‌شه. جیغ‌ها کار خودشون رو می‌کنن و یک ساله به گریه می‌افته. و نهایتاً تلاش مشترک مامان و بابا دوباره بچه‌ها رو به خواب می‌بره. انقدر گذشته که کتری یخ کرده، بدون اینکه آبی از توش به لیوانم جاری بشه و من کنار بچه‌ها به خوابی عمیق و اجباری رفتم... حالا مدتیه کاملا بی‌انگیزه شدم برای سحر بیدار شدن. می‌خوابم و هیچ تمایلی ندارم تا بیدار شدن بچه‌ها و حتی بعدش سرم رو از روی بالشت بلند کنم. با کرختی بیدار می‌شم! بدون داشتن کوچیک‌ترین خلوت شبانه با خودم.😓 و حتی فرصتی چند دقیقه‌ای برای فکر کردن به شام و نهار اون روز! و این همه فکر نکردن چقدر آزارم می‌ده. اما سعی می‌کنم شرایط رو بپذیرم. مدتی می‌گذره... از چالش‌های شبانهٔ ۳ ساله کمی فاصله می‌گیریم و اوضاع آروم‌تر شده. از سر می‌گیرم. بیدار می‌شم. بیدار می‌شه. میاد کنارم می‌شینه و می‌گه: «وقتی می‌بینم بیداری دلم می‌خواد منم بیدار باشم.😁 می‌دونی چیه مامان؟ منم چند سال دیگه بزرگ می‌شم، مدرسه می‌رم، مثل تو شب بیدار می‌شم و نسکافه می‌خورم و درس می‌خونم... حالا میای با هم بازی‌های این کتابو انجام بدیم؟» بازی می‌کنیم. کتاب می‌خونیم. نمی‌خوابه. می‌ریم توی اتاق و با هم می‌خوابیم... تا خود صبح.😴 هر صبح با خودم تکرار می‌کنم؛ این نیز بگذرد... نیمهٔ اول شب خواب بچه‌ها سنگین‌تره. کاش می‌شد که این بدن ضعیف و رنجور و فقیر همراهی می‌کرد و به خواب غفلت نمی‌رفت...😥 هر چند کیفیت خواب ساعات اولیهٔ شب بهتره... 👈🏻 فکری به ذهنم می‌رسه که همراهی پدر رو می‌طلبه... مدتی تلاش می‌کنیم و می‌بینیم که بچه‌ها می‌تونن کنار پدر هم با خوشحالی به خواب برن👌🏻و اگه نیمه‌شب هم بیدار شدن و دیدن مامان کنارشون نیست، به حضور پدر راضی باشن. حالا مامان چند ماهی می‌شه به خواب اجباری نمی‌ره و چند ساعتی برای با خودش بودن، توی سکوت و خلوتی شب وقت داره. به همین سادگی؛ گاهی وقت‌ها شرایطی که یه چالش بزرگ برای مادر به حساب میاد، می‌تونه با همکاری و همراهی اطرافیانی مثل پدر یا یه دوست، به سادگی بهبود پیدا کنه... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
🎊چهل و چهارمین سالروز پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران مبارک باد🎊 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان ٨، ٧، ۴ و ١.۵ساله) -‌ نهههه! می‌دونی من وقتی باردار می‌شم این چیزا بیشتر اذیتم می‌کنه روحیه‌م بد می‌شه کلا! + نه جانم توجیه نکن! خب ناراحته! داغونه! چه‌جوری بهت بفهمونه از دست کارات عصبانیه؟! - راجع به کی حرف می‌زنی؟؟ + همون شیطون که پسِ گوشِ‌ت هی داره حرف می‌زنه! و اون نَفْسِ ... خودت که هی پیاز داغش رو زیاد می‌کنه!🤨 - هعیییی آخه نمی‌دونی که چه اتفاقاتی افتاده. ماجراهای تو در تو حرف پشت حرف اینا رو بذار کنار حالت‌های بد بارداری و این‌که آدم یه کم لوس‌تر می‌شه... + خب تو دلِ همین قضایا دست و پای شیطون درازتر می‌شه.👹 - آره می‌دونم... ولی یادم می‌ره دیگه + ولی شیطون یادش نمی‌ره! نِشسته سر راه خدا و شش دانگ حواسش بهت جمعه.😈 - خب دیگه بسه داری منو می‌ترسونی.😐 + بایدم بترسی! تا نترسی که نمی‌ری تو بغل خدا.☺️ - کاش زودتر حواسم به این چیزا بود. گمونم دیگه بهش اجازه نمی‌دادم که لبخند رو ازم بگیره... هلم بده یه گوشه... زانوهامو بیاره تو بغلم... شب و روز اشکم رو دربیاره... + عیبی نداره حالا هم دیر نشده. دست به دامان خدا شو که جلوی این دو تا دشمن‌ترین دشمن‌هات، جز خدا کسی نمی‌تونه کمکت کنه. یاعلی🤚🏻 دوباره برنامه‌هام رو از سر گرفتم. نذاشتم تلخی‌های گذشته، شیرینی لحظات بودن در کنار خانواده‌م رو ازم بگیره. خیلی عجیب بود! حالا که توجه‌م به حضور شیطان بیشتر جمع شده بود، دیگه می‌فهمیدم کجا داره می‌گه حرف بزن، کجا می‌گه غصه بخور، کجا می‌گه جوابشو بده، اینجوری هم جواب بده!😏 حتی گاهی نصف شب که بیدار می‌شدم برم گلاب به روتون دست به آب دوباره هی حرف می‌زد!😕 ول کن نبود! یه لحظه هم از دست نمی‌داد. 😈 👈🏻 دیدی از وقتی‌که فهمیده بارداری دیگه بهت زنگ نزده؟! می‌دونی حتماً اینطور فکر می‌کنه که... 👈🏻 اصلاً حواست بود دیشب فلانی چی گفت؟😏 از کجا معلوم فلانی فلان حرف رو بهش نزده باشه؟😳 👈🏻 اصلاً می‌دونی احتمالاً... 👈🏻 دقت کردی از وقتی دوباره باردار شدی هی مریض می‌شی یا بچه‌هات مریض می‌شن؟ فکر نمی‌کنی خدا هم... 👈🏻 راستی چیزی به عید نمونده، می‌خوای همه بیان اینجور خونه‌ات رو ساده و با فرش‌های رنگارنگ ببینن؟ چی می‌گن بهت؟ حالا که دست شوهرت باز شده برو چشم بازار رو دربیار تا حرفی نزنن تیپ خودت فراموشت نشه.😈 - ای باااابااااا ولم کن می‌خوام بخوابم. فردا بچه‌ها کلاس آنلاین دارن باید بین هر چهارتاشون واسه خودم دوی ماراتون بذارم.😂 😈 همین دیگه! دستی دستی خودتو گرفتار کردی! خنده نداره، باید به حال خودت گریه کنی! - نه مثل این‌‌که ول کن نیست... پاشدم یه آبی به سر و صورتم زدم و نشستم پای حفظ قرآنم. چه سکوت دل‌نشینی... بعد هم اذان گفت و نماز خوندم. بعدشم حسابی با خدا حرف زدم و تلاش کردم دل‌مشغولی‌ها و مشکلات رو بذارم کنار با خدا معامله کنم. عجیب دیگه ساکت شده بود شیطونکِ پس گردنم!😆 در طول روز هم اگه از هر فرصتی برای مرور محفوظاتم استفاده کنم دیگه جای خالی تو ذهنم پیدا نمی‌کنه خودشو جا کنه.👌🏻 اما! حالا رفته بود پسِ گردن یه فامیل دور نشسته بود و حالا اون داشت بهم پیامک می‌داد که آخه چه خبرتونهههه؟؟؟ مگه وحی اومده که شما با این وضع اجاره نشینی و... حتما باید بچه بیارید؟ اصلا این حرف‌ها که از سیرهٔ ائمه می‌زنی واسه عهد خودشونه. الان باید به‌روز باشی! آخرین مدل!😬 نمی‌دونی مردا چه موجوداتی هستن.😈 می‌خوای آدم حسابی تربیت کنی؟ یار امام زمان؟؟ دلت خیلی خوشه!! بچه‌ها بزرگ می‌شن هیچ‌کدوم به راه پدر مادر نیستن! حالا وایسا می‌بینی اون روزی که بهت می‌گم رو.😈 اگه پشتم به خدا گرم نبود و ذکر استغفار نمی‌گفتم و حواسم به اون شیطونک پس گردنش نبود چنان جوابی بهش می‌دادم که... جلو خدا شرمنده بشم.😐 با خودم قرار گذاشته بودم یه مدت دقت کنم به کارام. اینکه برای نفسه یا به دنبالش لبخند خداست؟ بنابراین عجالتا تصمیم گرفتم دل اون شیطونک رو بسوزونم و با طمأنینه و احترام جواب دادم. حالا تا بعد، کی پیروز میدان می‌شه الله‌اعلم! بعد هم دیگه صبح شد و باید کارام رو شروع می‌کردم، و واسه اتفاقات پیش‌رو هم باید دست به دامان خدا می‌شدم. نکنه حرف‌های جدیدی که شنیدم قراره هی انرژی‌ام رو بگیره.😞 😈 مطمئن باش تو فامیل کسی دوستت نداره عوض کمک دارن حالتم می‌گیرن! لاحول ولا قوة الا بالله 😈 نمی‌خوای حداقل یه کم گریه کنی؟؟ صلی الله علیک یا اباعبدالله 😈 واسه خودت یه کم گریه کن! (قشنگ چشمات قرمز شه سر و وضعت به‌هم بریزه شوهرت رو ناراحت راهی کنی) لاحول ولا قوة الا بالله 😈 جون من یه چیکه اشک! خدا جون تو رب‌العالمینی، همه چیز تو ید قدرت توست، خودت حواست بهم باشه... من بی‌یاری تو نمی‌تونم... لاحول ولا قوة الا بالله 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
سلام دوستان😃✋🏻 ببینید امروز چی آوردیم براتون🤩 ۶ قسمت پست در مورد برنامه‌ریزی😍 تجربه یه مامان با دو تا دختر کوچولو که فعالیت‌های متنوعی رو تجربه کردن؛ از درس خوندن حضوری و مجازی 📚 تا سر کار رفتن حضوری و دورکاری 👩🏻‍💻 و ... برای همین واقعیه و فقط نسخه و فرمول برای برنامه ریزی کردن نیست👌🏻😍 البته همونطور که گفتن، برنامه ریزی یه بخشش دونستن اصوله، و بقیه ش همت کردنه💪🏻 و اینکه چطوری شما با توجه به شرایطتون، یادبگیرید خودتون برای خود خودتون برنامه‌ریزی کنید تا بتونید به کاراتون برسید این چند قسمت رو از دست ندید که در قالب خاطرات جذاب و خوندنی از صفر تا صد یه برنامه‌ریزی واقعی یعنی از هدف‌گذاری تا اجرا و ارزیابی برنامه رو توضیح دادن🤩🤩 👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/madaran_sharif/1025 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
فقط چون عکسای این پست، باز نمیشن، عکساشو مجددا میفرستیم👇🏻👇🏻