#م_ح
#قسمت_پنجم
سالی یک بار دفترچه حوزه رو پر میکردم و میفرستادم.😉
(حوزهای که میرفتم، با اینکه باید جای منو نگه میداشتن، ولی گفتن برای چی جات خالی بمونه؟
مرخصیت رو بگذرون و هر وقت خواستی برگردی، دوباره دفترچه رو پر کن و بفرست.😐
و من دو سال دفترچه رو پر کردم، ولی قبول نشدم.)
یه مدت بود کمردرد داشتم. ماموریتهای زیاد همسر و دست تنها بودن باعث شده بود دیسک بگیرم.
با این حال، وقتی میدونی همسرت هدف بزرگی رو دنبال میکنه و تو هم در اون شریکی، همهی اینها رو به جون میخری که یاریش کنی.💑
دخترم ۱۴ ماهه بود. حس عجیبی داشتم. معدهام سنگین بود.
میافتادم یه گوشه و نمیتونستم تکون بخورم.🤒
همون روزا پسرم رو بردم دندونپزشکی.
وقتی میخواستن عکس دندون بگیرن ، یه حسی بهم گفت تو پیش بچه نباش👼🏻 با اینکه مطمئن بودم باردار نیستم.🤷🏻♀
ولی حسم درست میگفت.
همکارهای همسرم- با اینکه چند سال از ایشون بزرگتر بودن- یا مجرد بودن یا اگه متاهل بودن، بچه نداشتن یا نهایتا یه بچه داشتن.
در این فضا، همسر من داشت صاحب فرزند سوم میشد و همکاراش، حسابی دستش میانداختن.
شرایط جسمیم بد بود و دکترها احتمال سقط میدادن.
با تمام وجود دعا میکردیم فرزند عزیزمون سالم و صالح بیاد تو بغلمون.🤲🏻
از اونجا که اگه خداوند برچیزی اراده کنه هیچ چیزی تو دنیا نمیتونه جلوش رو بگیره، بچهی ما هم موند😇 و بالاخره به دنیا اومد.🤗
روزهای اول ۳ فرزندی این شکلی بود:
سه تا بچهی نق نقووو، پدری که معمولا نیست
و مادری برق گرفته.🤯🙇🏻♀
سعی کردم خیلی زود خودم رو جمع و جور کنم.
اول خودمو کوک کردم:
توسل🤲🏻
تقویت و انرژیزایی🍵🍲
و تنظیم خواب🛌
اوضاع خیلی بهتر شد.👌🏻
و تازه جذابیتهای بچهها شروع شد.😍
مثلا یهو میبینی بچهی اول چه عاقل شده.😃
یا اینکه چقدر بچهها در کنار هم خوشن حتی وقتی مامان نمیتونه تک تک بهشون توجه کنه.😁
زندگی داشت میگذشت.
یه روزهایی بود صبحم اینجوری آغاز میشد:
مامان بیا منو بشور (پسر)
ماما جیششش (دختر)
پوشک نیازمند تعویض (پسر کوچیکه
طول روزم هم به بازی کردن و ریخت و پاشها میگذشت.
خیلی راضیکننده نبود.😕
باید به روحیهی خودم هم میرسیدم تا مادر پرنشاطتری باشم.
به عنوان تفریح، اینکه بچهها رو بذاری بری یه دوری بزنی🌳
یا در طول روز وقت بذاری و یه دمنوش🍵 بخوری، خوب بود؛
ولی من نیاز به شارژ اساسی هم داشتم.🔌🔋
دوست داشتم بتونم مطالعه کنم.📖
گاهی حال آدم با مطالعه آزاد کتاب خوب میشه.😌
گاهیم شرایطش پیش میاد و درس میخونی.📒
#م_ح
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_پنجم
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#م_ح
#قسمت_پایانی
دیدم حالا که نمیتونم حضوری حوزه رو برم، بهتره مجازی بخونم.👩🏻💻
امتحان ورودی جامعهالزهرا شرکت کردم و خداروشکر قبول شدم و درسخوندن مجازی رو شروع کردم. بماند که مجازی چه مزایایی نسبت به حضوری داره.😊
هرچند خیلی آسون نیست و سختیهایی هم داره.
مخصوصا وقتهایی که همسرم نیست و دست تنهام.
بعد از نماز صبح، دست به کار میشدم.😉
اول درسم رو میخوندم.📚👩🏻💻
بعد کارهای خونه...🧽🍲
ساعت ۸، دوان دوان تو خیابان به دنبال تهیه مایحتاج خانه و نون و میوه و...🍎🍇🍞
باید سریع میرسیدم تا بچهها بیدار نشن.😴
گاهی شبها باید زبالهها رو میبردم.
صبر میکردم بچهها بخوابن.
بعد حدودا ۱ نصف شب، چاقو🔪 به دست میرفتم زبالهها رو میذاشتم.😅
(روحیه بروسلیگری در من موج میزد و معمولا آماده سر صحنهها حاضر میشدم.😂 گفته بودم که دان دو کاراته هم داشتم.😁)
دوست نداشتم بار زندگیم روی دوش کسی باشه.
دلم میخواست کارهام رو خودم انجام بدم.💪🏻
این روزها، پسر کوچکم ۲ سالهاست و من ترم ۵ سطح ۲ ام.
طبق همون برنامه پیش میرم و معمولا صبح زود به درسهام میرسم و کارهای منزل و بچهها.
بازی اصلیترین کار برای بچههاست.
البته خوبه به جای دادن ماهی🐟، ماهیگیری یادشون بدیم🕵🏻♀ و خودشونو راه بندازیم.👩🏻🔧👨🏻🔧
از وقتی پسرم خیلی کوچیک بود، سعی میکردم بهش یاد بدم که با هر چیزی چه کارهایی میتونیم انجام بدیم.🙂
حتی وقتی دل و جیگر کابینتها و کمدها رو میریخت بیرون، میگفتم بیا ببینیم با اینها چیکار میتونیم بکنیم؟🤓
مثلا برج بسازیم.🏛
یا با قاشق و چنگال آهنگ بزنیم.🥁
یا مجلههایی که نمیخوایم رو دوربُری کنیم✂️ و ...
و این کارها باعث شد که الان پسرم وقت کم بیاره😅، برای به پایان رسیدن پروژههاش!😁
بازیهای دیگه مثل گلبازی و خمیرهای دستساز خونگی و یه خرده آزادی مثل نقاشیکردن دیوارهای حمام با گِل یا رنگانگشتی هم که جذابیتهای خودش رو داره.😏
یکی از خوبیهای مادر محصل بودن، برای بچهها اینه که دوست دارن به تقلید از مادرشون فیلسوفوار👩🏻🏫 کتاب دست بگیرن📖 و ادای مامان رو دربیارن🤓
و حداقل ساعتی به نوشتن جزوات علمی به خط میخی بپردازن.😎
البته به همه اینها پختن کیک و شیرینی و انواع نانها را حداقل هفتهای ۲ بار اضافه کنید که اینها دیگه چاشنی روزمرگیهاست.🥐🙂
گاهی ممکنه به نظرمون بیاد بچهی زیاد داشتن خیلیییی سخته.😩
اما اگه بچه اول رو خوب براش وقت بذاریم😌 از بابت بقیه هم نسبتا خیالمون راحتتر میشه.😉
#م_ح
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_پایانی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
*کانال مادران شریف ایران زمین*
@madaran_sharif
#ط_اکبری
خودکار و دفترم رو برداشتم یواشکی رفتم اتاق،🤫
رو به دیوار نشستم معلوم نشه دارم چه میکنم تا سراغم نیان!😅
دقایقی گذشت.🕰
خب خدا رو شکر!😌
بچه ها سراغم نیومدن و تونستم با وجود ضیق وقت، #خاطرات روزهای آخر #شیردهی ام را هم بنویسم💪🏻
نگاه متعجبم را به دنبال بچهها راه انداختم.👀
بله! رضا داره دست و پا شکسته #کتاب میخونه📖
و طاها با اشارهی انگشت، کلماتی رو از رضا میپرسه: «این چی نوشته؟ این *ب* داره!»🤩 و...
محمد کوچولو همزمان که داستان رضا رو میشنوه، انگاری داره با لگوها برج میسازه!
چه دنیای قشنگی دارن این سه تا فرشته باهم.😍
چه حس #فراغت خوبی!☺️
ای وااای داره میاد سمت من!🤭
بیحرکت!
دستا بالا!🙌🏻
اومد یه قطعه لگو که کنارم افتاده بود، برداشت و با بیاعتنایی رفت.😏😆
منو باش! میخواستم دفترمو پنهون کنم مبادا صفحاتش به روزگار بقیه کتابام بیوفته😄
منو باش فکر کردم دیده نشستم، اومده ازم شیر بخواد!
راستی یادش به خیر... دلم تنگ شد برای وقتیکه حین شیرخوردنش، میخندید و شیر از گوشه لبش میچکید.😚
یادش بخیر... قبلا رضا تا میدید دارم مینویسم، میخواست نوشتن یادش بدم📝 و رشتهی افکارمو پاره میکرد😕 میرفتم سرمشق بدم! الان ماشاءالله دیگه واسه خودش #دفتر_خاطرات داره!📖 کتاب میخونه.😍
یادش به خیر... طاها چقدر سوال پیچم میکرد.❓❓
دیگه سوالاشو از رضا میپرسه!🤓
راستی دیگه وسط نوشتن هیچکدوم از سرویس بهداشتی پیجم نکردن!!😃
خدا رو شکر، خودشون کارشون رو تمیز انجام میدن.💦🤗
با مرور این #خاطرات، یه لحظه حس کردم دیگه اون روزها تموم شده و دیگه با من کاری ندارن!👋🏻
بغض سنگینی گلوم رو گرفت.😢
حس شادی بابت بزرگ شدن بچهها👦🏻🧒🏻🧑🏻 و #فراغت نسبی من😌 گره خورد با دلتنگی اون روزها... کاش بیشتر لذت میبردم و بهتر استفاده میکردم از اون روزها!😔
بله تمام شد😢
داشت بغضم میترکید،😭 که یکهو محمد کوچولو اومد و به سرعت خودکار رو از دستم ربود و چشم تو چشم ازم پرسید: « برات جوجو بچشم؟؟!»
من:😃 آخ جووون😍 #آن_روزها هنوز کامل تموم نشده!😂
بله عزیزم! شما بیا خرس بکش! بفرما! دفتر که هیچ! سر من تقدیم تو باد.😆
#ط_اکبری
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
*کانال مادران شریف ایران زمین*
@madaran_sharif
#ز_م
بعضی وقتا حس میکنم نیاز دارم از بچهها فاصله بگیرم.😖
کمی نبینمشون!😒
کمی (مامان، مامان، مامان یه دقه بیا ایجا) نشنوم.😤
کمی به ذهنم فرصت سکون و آرامش بدم.😬
گاهی میبینم بعضیا میگن: مادر که نباید خسته بشه، مادر که نباید از کنار بچه زیر دو سال تکون بخوره و...
ولی من یه مدته یاد گرفتم اگر میخوام مادر بهتری باشم گاهی باید بچه ها رو نبینم.😏
این گاهیها با شرایط فرق میکنه.
گاهی یه روز تعطیله که میشه یه ساعت برم قدم بزنم یا تو پارک کتاب بخونم و بچهها پیش باباشون باشن.🌲🌳
گاهی قبل از شام میشه نیم ساعت برم تو اتاق و کمتر جلوی چشم باشم.🏃🏻♀️
گاهی هم وقتی هیچ راه فراری نیست میتونم برای آرامش ذهنی چند دقیقه به حمام پناه ببرم.🚿🛁
معمولا وقتی جلوی چشمشونم مدام صدام میزنن ولی وقتی نیستم خودشون مشغول بازی میشن. برای همین گاهی که خیلی خسته میشم چند دقیقه میرم توی حمام و در رو میبندم و تو چند دقیقهای که با هم مشغولن منم یه نفسی میکشم.😤
فکر کنم همهمون میتونیم لابهلای همهی نقشها و مسئولیتهامون دنبال یه فضای کوچیک بگردیم که گاهی توش یه تجدید قوای موقت 💪🏻 کنیم.
فقط کافیه این حق رو به خودمون بدیم.😊
#ز_م
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#م_شیخحسنی
همه چی از يه آب خوردن ساده شروع شد.
اَب...اَب...و دستم رو گرفت و برد به لیوانش اشاره کرد و گفت: اَب...💦
با اینکه ۱ سال و ۲ ماهشه و قبلا هم خودش آب میخورد، حالا چند وقته فقط از دست ما آب میخوره😮
نمیخواستم اينجوری عادت کنه،
لیوانو گذاشتم زمین وگفتم: مامانی خودت بردار☺️
(ميدونم یه کم ظالمانه بود، اما لازم دیدم)
لیوانو برداشت یه کم خورد و یهو بقیشو خالی کرد رو فرش😐
- وااای مامانی😞
میشد یه دعوای ریز باهاش بکنم با چاشنی يه اخم چند دقیقهای و قهر... و اونم دیگه این کارو نکنه و بچه به اصطلاح مودبی بشه😚
اما یاد روایتی از امام علی(ع) افتادم😍
خودم رو در حد پسرکم کوچولو کردم و شدم همبازیش!🧒🏻💕👩🏻
راه دومی ک انتخاب کردم ۲ ساعت و نیم طول کشید!😐😁
اول تشت آوردم و من لیوانو پر میکردم و میدادم اوشون میریختن توتشت، که یهو سرم رو چرخوندم دیدم تشت رو برعکس کرد و دوباره آب ریخت رو فرش!
و من:😊😒
سفرهی بزرگی پهن کردم و آب بازی رسما شروع شد.
از لیوان به تشت، از تشت به پارچ، از پارچ به تشت و... نهایتا خیس شدن لباسهامون
و من:☺😌
آب بازی به حموم کشیده شد!
حالا شیر آب🚰 و دوش🚿 و اردک 🐤 هم اومدن تو بازی.
کاری بهش نداشتم و فقط با بازیهاش همراه میشدم. خودمم داشتم کیف میکردم😁و همهش یاد حرف استادم میافتادم ک با بچه بازی نکنید بخاطر نيازش به بازی، بازی کنید که خودتون لذت ببرید👌🏻
نمیخواستم کاری رو بکنه که من ميخواستم! فقط بهش ایده میدادم تا کشف کنه😍
و به چه کشفهای خوبی هم رسید؛
اینکه اگ لیوان رو برعکس روی سطح آب بزاره باید فشارش بده تا بره پایین
اینکه پارچ رو ک یهو میبره زیر آب، قل قل میکنه،
به اردکش🦆 آب داد😍 البته که خودشم کلی آب خورد😝
و کلی بازی ديگه که ازشون لذت میبرد
و نتیجه مهم نبود. پر کردن و جابهجا کردن توی ظرفها کاری بود ک من ميخواستم یاد بگيره👌🏻
شاید به نظر خیلیها بچهی اصطلاحا مودب اینکار رو نمیکنه!
آبش رو میخوره، لیوانش رو میده به مامانش و میره ادامه کارتونش رو میبینه😄
هیچ کدوم از این تجربهها رو نمیکنه، وقتی هم بزرگ شد، شاید بترسه از تجربه کردن، چشمش👀 به دهن مافوقش باشه و دائم بترسه که مبادا سرزنش بشه!
پ.ن۱: هرکس با کودک سروکار دارد، با او کودکانه رفتار کند.
💙امام علی(ع)💙
پ.ن۲: ناهار نداریم و باید حاضری بخوریم🙁 اما در عوض نهار روحیمون رو پر و پیمون صرف کردیم😍💪🏻
پ.ن۳: بعد یه حموم اساسی، گل پسر خوووب خوابید😘 و من هم به کارام رسیدم😃
#م_شیخحسنی
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ع_ف
یک سال پیش، همین روزا درحالی که آخرین شب بارداریم🤰🏻 بود، همسرم داشتن برام تدبر سوره صف رو توضیح میدادن تا برای ارائه👩🏻🏫 دادنش آماده بشن.
سوره با این آیات شروع میشه:
💚
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿١﴾ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لا تَفْعَلُونَ ﴿٢﴾ کَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لا تَفْعَلُونَ ﴿٣﴾ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ ﴿٤﴾
💚
اونقدر زیبا شرح میدادن که در ذهنم ماند و تکرار شد و تکرار شد و...
فردا حدود ۳ نصفه شب انگار کسی بیدارم کرد و... وقتش شده بود!
با اینکه خیلی منتظر این لحظه و تمام شدن شرایط سخت بارداری بودم، اما میترسیدم... یادم نیست شاید دستهام هم میلرزید.🤷🏻♀️
یاد زایمان قبلی میافتادم: دردهای نفس گیری که نمیدونی کی تموم میشن و ماماهایی👩🏻🦱 که هرچی بهشون التماس میکنی یه کاری بکنن، فقط لبخند🙂 میزنن که خیلی خوب داره پیش میره! لحظاتی که هیچکس نمیتونه برات کاری کنه.
همهش این فکرا میاومد تو ذهنم و دلشوره عجیبی بهم میداد.🥺
سوار ماشین🚗 شدیم و به سمت بیمارستان حرکت کردیم.
شب، هوای خنک و خلوتی خیابانها انگار منو به خدا نزدیکتر میکرد.
از پنجره به آسمان تاریک 🌃 نگاه میکردم و مدام این قسمت از آیه تو ذهنم تکرار میشد: «...کَأَنَّهُمْ بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ»
با خودم گفتم از چی اینقدر میترسی؟🤔
از درد کشیدن یا مردن؟
پس چرا قبل از حالا اینقدر لاف مومن بودن و یار امام زمان بودن میزدی؟😏
حالا که وقتشه میترسی؟🤔
محکم باش!
فقط چند ساعته،⏳
فکر کن تو میدان جنگی در کنار پیغمبر میجنگی، اگه اون موقع بودی، آیا جزء افرادی بودی که بعد چند تا زخم، ترس از مردن باعث عقب نشینی شون شد یا کسایی که تا پای جون کنار رسول خدا ایستادند؟😊
محکم باش، مثل «بنایی فولادی»!
این افکار کمی آرومم کرد، شاید قطره اشکی هم اومد.
به خدا گفتم: کمکم کن در اوج اون دردها به غلط کردن نیوفتم و ایمانم به راهی که انتخاب کردم پابرجا بمونه.
بعد از حدود ۳ ساعت، همه چیز تموم شد و الحمدلله پسرم به سلامت به دنیا اومد.
و ما رو یاد آیه ششم همین سوره انداخت که چطور خدای مهربون، شب قبل از به دنیا اومدنش بهمون خبر داده بود:
«...وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ...»
چون اسم پسرم سید احمده...
#ع_ف
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_جباری
یادش به خیر!
دوران دانشجویی-متاهلی همه چی رو نظم، خواب سر جاش، بیشتر اوقات بیرون از خونه و بدون خوابآلودگی بود.💪🏻
اما حالا خونهداری و بچهداری و همیشه خوابآلودگی😁😴
حالا فکر کن اگه بخوای یه کتابم بخونی!
هی باید کتابو بزنی تو سرت تا خوابت بپره.🤪
آخرم کتاب رو سر میخوابی و با انگشت بچه توی چشمت بیدار میشی.🤦🏻♀
همیشه وقتی یکی از من در مورد کمخوابی و درس و بچه میپرسه اصلیترین جوابم بهش انگیزه است.💥
و اما جوابای دیگه؛
✅مثلا اصلاح مزاج
✅یا سنگین غذا نخوردن
✅یا تنظیم خواب شب
✅یا یه نوشیدنی نشاطآور
✅و چرتهای کوتاه چند دقیقهای در طول روز وقتی که بچه بیداره.
چه جوری؟😱
مثلا من یه زمانی که زهرا مشغول بازیه کنارش دراز میکشم و چند دقیقه خودمو مرگ خواب میکنم.🤣
اوایل دست میکرد تو چشمم، مژههامو میکشید و...
اما به مرور به درک متقابل رسیدیم.😎
الان بهش میگم مامان من خستهم، میخوام چرت بزنم. میشینه کنارم و مشغول بازی میشه تا من بیدار شم و ازش تشکر کنم که گذاشت بخوابم.🌸🙏🏻
(خدایی از وقتی این چیزا رو دیدم امید به زندگیم رفته بالا، اگه الان شدنیه پس ایشالا وقتی تعدادشون بیشتر بشه چرتهای بهتری هم خواهم داشت.😁)
خلاصه با همین چند دقیقه بقیه روز رو سرحالم.
البته اینطور نیست که منم همیشه همه اینا رو رعایت کنم و رو دور تند باشم!🏃🏻♀
خیلی پیش اومده یه ناهار سنگین خوردم و با زهرا به خواب اصحاب کهف رفتم و...
از طرفی آدم کم میاره بالاخره، مثلا هر چند روزی که کمتر میخوابم یه روز رو میذارم برای ریکاوری☺️
یا مثلا دورانی که آدم نوزاد کولیکی داره خیلی از این حرفا توقع بیجاست.🤱🏻
اما حالا غرضم چی بود از این حرفا؟
میخواستم بگم چند روز پیش که داشتم برای امتحان صوتای استاد رو گوش میکردم متوجه شدم خداوند متعال و ائمه اطهار هم حرفای منو تایید کردن،
یه همچین آدمیم.😎😂
پ ن: یه تیکه از متن درسمون رو عینا براتون مینویسم: 🙂
از علائم شرک همه چی رو گردن خدا و جبر انداختن و اراده انسان رو ندیده گرفتنه (۳۵نحل، ۱۴۸انعام، ۲۰زخرف)؛
میگه من خواستم که درس بخونما، اما حال نداشتم
پس خدا نخواسته!
نه! تو با اراده خودت کاری کردی که دچار جبرِ حال نداشتن بشی، مثلا با ناپرهیزی در خوردن.🍔🍟
پ ن: هدف و اراده معجزه میکنن.
اراده واقعی و هدف جدی این قدرت رو دارن که لحظهی غلبه خواب توبه نصوح کنیم و با یه یاعلی از کنار بچه بلند شیم.🙂
ضادّوا التوانی بالعزم (امیرالمومنین علی علیه السلام)
با اراده به جنگ سستی برو!💪🏻
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_بهروزی
آیا میدانید چگونه کتاب مورد نظرتان را به سلیقه کودکتان بخرید؟!😯😎
کودک👦🏻 را در کالسکه گذاشته، به سمت قفسه کتابهای بزرگسال میرویم.😐
کتاب📚 مورد نظر خودمان را طی یک حرکت چریکی، به دور از چشم بچهها،در بین کتابهای بزرگسال میگذاریم.😈
از بچهها میخواهیم خودشان یک کتاب انتخاب کنند.😂😅
تا آیا میدانیدی دیگر خدا یار و نگهدارتان🙋🏻♀️
پ.ن۱: ما هم همیشه انقدر خبیث😈 نيستيما!ولی نمیشه تو هر کتابفروشی بچهها رو رها کنیم. یا کتابی📚 با محتوای نامناسب برمیدارند، یا کتابی که مناسب سنشون نیست.🤷🏻♀
البته یکی دو تا کتابفروشی میشناسیم که غالبا کتاباش خوبه، اونجا محمد قدم میزنه و خودش انتخاب میکنه.
پ.ن۲: یه کتاب خوب میخوام معرفی کنم براتون، برای همه گروههای سنی😯!! عکسهای زیر رو ببینید.😉
پ.ن۳: راستی کتاب خوب کودک👶🏻 چی سراغ دارید؟ دلیل انتخابتون و گروه سنی مناسب هم بگيد بهمون.🌹
عکس نوشت: علی یه جوری با دقت قفسهها رو میگشت که انگار دنبال منبعی برا مقالهی جدیدش میگرده😄😂
#پ_بهروزی
#طنز_مادرانه
#کتاب_کودک
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ه_محمدی
از اونجایی که پسر👦🏻 جون، عاشق بیرون رفتنه، یکی از معضلات ما، وقتیه که بابایی میره سر کار💼
گاهی بابا قبل بیدار شدن محمد میره، که اون روزا خوب و ایدهآله☺️
اما خیلی وقتا بیدار میشه و باید یه جوری بگذرونیم😕
یه بار، وقتی که داشتیم با همدیگه صبحونه🍞🍳 میخوردیم، تلویزیون📺 رو روشن کرده بودیم و دسته جمعی کارتون🐑🦄 میدیدیم.
وسطش دیدیم محمد خیلی حواسش پرت کارتونه😺
همسرم یواشکی وسایلشو برداشت و رفت.💼
هرچند که باز از صدای در، متوجه شد، ولی بازم به احترام کارتون، با یه خداحافظی شیرین اجازه داد بابا بره.😄
البته خیلی وقتا اینجور نیست و معمولا یه گریهای اول صبح داریم.😭
فکر کنم همسایه از گریه محمد میفهمه، باباش کی میره سر کار.😥
خیلی وقتا بابا برمیگرده، و محمد رو میبره یه دور تو پارک🌳 میگردونه و میذاره خونه و بعد میره.
و البته محمد معمولا قانع نمیشه😫
و گاهی خودم هم برای اینکه آروم بشه میگم بیا دوباره بریم پارک🌳🌲
و بعد صبحونه، تو داغی آفتاب☀، میریم که پارک رو، وجب کنیم.
نیم ساعت بعد:
- خوب مامانی برگردیم؟
+نععع🥴
بیست دقیقهای تاب بازی میکنیم و آخر سر با یه ترفندی، مثل اینکه بریم بستنی🍨، یا سیب🍏 بخریم، برمیگردیم.
یه بار تو همین پارک رفتنا، یه پسر ۹ ساله👦🏻 هم بود و هم بازی محمد شد😃
و من نشستم رو نیمکت😎، زیر سایه درخت🌳، و فقط تماشا کردم😊
با خودم فکر میکردم چه خوب میشد اگه هر روز همچین کسی بود😍
میتونستم محمد و بسپرم دستش، و خودم بشینم اونجا و کتاب بخونم🤗
البته گاهی هم، این عشق به بیرون رفتن، نجات جان ما هم میشه،
وقتایی که محمد خوااابه و هیییچ تلاشی بیدارش نمیکنه، از جمله طلایی
«بریم بیرون؟»😃
استفاده میکنیم و در کمتر از یه دقیقه 😜
(البته فقط وقتایی اینو میگیم که واقعا بعدش میخوایم بریم بیرون.
مثلا از ترهبار یه کیلو گوجه بخریم بیایم😎)
پ.ن: واقعا زندگی تو آپارتمانهای کوچیک، حوصلهی بچهها رو سر میبره.😒
یادش بخیر وقتی که رفته بودیم شهرستان منزل پدری🙂، ابدا همچین معضل بیرون رفتنی نداشتیم.
چون یه حیاط بزززززرگ داشتن با درخت🌳 و باغچه🌱 و شیر آب💧 و شلنگ💦، که محمد وقتی میرفت دیگه عین خیالش نبود کی میره و کی میاد.😁
و البته خونه هم اونقد بزرگ بود و پرجمعیت، که فهمیده نمیشد کی الان کجاست و کجا میره.😉
واقعا که از خوشبختی هر آدمی، داشتن یه خونهی بزرگه.
ولی فعلا که باید یه جوری با پارک و اینا، برا پسری جبران کنیم.😅
انشالله که اونم روزیمون بشه😊🤲🏻
#ه_محمدی
#روزنوشت
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
*کانال مادران شریف ایران زمین*
@madaran_sharif
#پ_شکوری
گاهیم پیش میاد که چند روز بیشتر تا امتحان پایان ترم وقت نمونده ولی حس درس خوندن ندارم😂😆
توی دانشگاه خیلیی کم پیش میاومد که امتحان داشته باشم و براش مفصل و کامل درس نخونم😅
مخصوصا از وقتی تغییر رشته دادم به شیمی❤، همیشه سعی میکردم تمام تلاشمو بکنم برای امتحانا😁
الانم همینطوره📚
چون درسای حوزه رو حتی بیشتر از شیمی
دوست دارم😍
ولی خب گاهی پیش میاد که حوصله یا توان خووب درس خوندن ندارم😅
من اینو پذیرفتم که الان مامان دو تا بچهی قد و نیم قد😍😍 هستم و شرایطم خیلی فرق داره با زمانی که یه دختر مجرد خوابگاهی بودم😇
اما این دفعه نه اینکه بچهها نذارن درس بخونما،
خودم حسشو نداشتم😅
از یه هفته مونده به امتحان دست و دلم به درس خوندن نمیرفت (بیشتر دست و دلم به چرخیدن توی فضای مجازی میرفت🙈)
دو روز مونده به امتحان بازم حسشو نداشتم
حتی روز قبل امتحان😨
صبح روز امتحان تصمیم گرفتم درس بخونم
ولی چون شب قبلش تا پاسی از شب داشتم عصر جدید😎 میدیدم (تنها برنامهای که برای تفریح میبینم و بچهها هم دوتایی بازی میکنن و توجهی بهش ندارن😀)، خیلی خوابم میاومد😅
بازم نشد درس بخونم و خوابیدم پیش بچهها تا ظهر😯
بیدار شدم و دیگه چون کمتر از ۲ ساعت وقت داشتم، با انگیزه خیلی زیاد شروع کردم😂
بچهها هم با ننو و دو تا سطل اسباب بازی مشغول شدن🤸🏻♂️
گاهیم میاومدن با من یه حرفی میزدن و میرفتن دوباره سراغ بازی دونفره شون😍
آخرش یک سوم جزوه موند (یعنی مرورش موند. قبلا در طول ترم یه دور خونده بودم😅)
و یه ربع مونده به پایان زمان مجاز امتحان، وارد سایت شدم...
کنار بچهها امتحان دادم (تستی بود)
بد نبود!
البته ۳ تا سوال آخرو ندیدم کلا چون وقت تموم شد و سایت بسته شد😦
تخمین خودم ۱۴ یا ۱۵ از بیسته😑😣
بلافاصله بعد امتحان، به یاد اهدافم افتادم و متنبه شدم که دیگه واسه امتحانای بعدی اینکارو نکنم و نذارم دقیقهی نود😒
پ.ن:
البته من آدم درس نخونی نیستما. ترمای پیش نمراتم و معدلم خیلی خوب بود و خوب درس میخوندم. چون برام کامل یاد گرفتن درسام خیلی مهمه.
منتها برای این امتحان حس درس خوندن نداشتم😢 سعی کردم با خودم راه بیام و سخت نگیرم به خودم😑
چیزی که مهمه استمراره👌🏻
فراز و فرودها برای همه هست.اما نباید کم بیاریم.
باید خطاهامونو بپذیریم و ازش عبرت بگیریم.
چه بسا یه خطا و ندامت بعدش، باعث بشه آدم مصممتر و راسختر بشه توی مسیرش😇
هیچکدوم از ما خالی از اشتباه نیستیم. مهم نحوهی برخورد ما با اشتباهامونه😎😎
#پ_شکوری
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif