#ز_م
(مامان #علی آقا ۲سال و ۱۰ماهه و #فاطمه خانم ۱سال ۸ماهه)
روزای اولی که اومده بودم هلند از یه چیزایی خیلی تعجب میکردم…😳
یکی از اونا مدل بازی کردن بچهها تو پارکها و مهدکودکها و… بود.
اینکه تا وارد پارک میشن اولین کاری که میکنن درآوردن کفش و جورابه…😅
یا اینکه وسیلههای بازی برای حیاط مهدکودک بچههای یکی دوساله، از شن و تنهی درخته…
هر وقت از کنارش رد میشیم بچه کوچولوهایی رو میبینم که دارن از تنهی درخت بالا ميرن یا تو خاکا غلت میخورن🤸🏻♀️
یه مدت برام سوال بود که چرا اینا انقدر راحتن؟
بچههاشون مریض نمیشن؟!
تا اینکه یاد خاطرات و شنیدههام از شرایط گذشتهی خودمون افتادم…
وقتی هنوز انقدر زندگی مدرن همه گیر نشده بود…
وقتی خونهها حیاطدار بودن…
یادم افتاد داداشای خودم همینقدر خاک بازی میکردن…
یادم افتاد تو بچگیام، اون بچههای همسایهمون که کمتر خاک بازی میکردن و پاستوریزهتر بودن بیشتر مریض میشدن و این حتی بین ما بچهها هم معروف بود…😅
وقتی مقایسه کردم دیدم چقدر بچههای ما از طبیعت و بازیهای طبیعی دور شدن…
و چقدر این مدل بازیها باعث رشد خلاقیت و تخلیهی انرژیشون میشه…
یه جایی دیدم پیامبرمون وقتی دیدن بچهها دارن خاک بازی میکنن گفتن: خاکبازی بهار کودکانه😍 و اجازه ندادن کسی مانعشون بشه☺️
حالا که نمیتونیم برگردیم به شرایط قدیم خودمون، کاش یه گوشهای از این شرایط رو برای بچههامون فراهم کنیم...
حداقل باور داشته باشیم بچهها به بازیهای طبیعی بیشتر از اسباببازی نیاز دارن👌🏻
پ.ن: میشه تو خونه با بچهها تو گلدون سبزی بکاریم و موقع کاشت اجازه بدیم از خجالت خاک دربیان😁
حتی میشه گوشهی بالکن یا حمام بساط خاکبازی راه انداخت.
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ه_محمدی
(مامان #محمد ۲.۵ ساله)
محمد کوچولوی نوپا، اولین قدمهای زندگیشو برمیداشت...
میخورد زمین...🤕
پا میشد و دوباره میخورد زمین...
اگه من و پدرش به خاطر مشقتهای راه رفتن، اجازه این کارو بهش نمیدادیم، اون رو از یه نعمت بزرگ پشتش، محروم کرده بودیم!
یاد اوایل زندگی خودمون افتادم که چطور از لابهلای صخرهها رود زندگیمون رو به لطف خدا جاری کردیم....
بعضی از آدما، تو زندگیهای خودشون، یه سختیهایی دیدن، که میترسن بچههاشون دچارش بشن و خودشونو به آب و آتیش میزنن که اونا دیگه درگیر اون سختیها نشن...🤷🏻♀️
یه مثال معروفش اینه که اکثر پدر مادرا، اول ازدواجشون دستشون تنگ بود و در مضیقه قرار داشتن،
ولی گاهی برای ازدواج دخترشون، فقط به خواستگار با شرایط مالی بالا اجازه فکر کردن میدن!
در حالیکه خود دختر ممکنه راضی باشه به اون شرایط...👌🏻
یکی از راههایی که بهمون کمک میکنه خودمون با بچههامون اینطوری نباشیم، لذت بردن تو دل سختیهاست.🙂
چرا فقط به جنبههای منفی این اتفاقات سخت نگاه کنیم؟
چرا به جای اینکه عذاب بکشیم اول ازدواج که هیچی نداریم، لذت نبریم که داریم آجر به آجر زندگیمونو با عشق میسازیم؟❤️
اینجوری هم تحمل سختیها برامون آسون میشه هم دیگه مانع امتحانات الهی برای فرزندانمون نمیشیم:
چرا دخترم از این لذت محروم بشه؟ بذار اونم زندگیشو خودش بالا ببره😊
حواسمون هست که خدای مهربونمون، از ما به ما و فرزندانمون مهربونتره؟
اگه مصلحت دیده این دنیا رو دار سختیها و ابتلائات قرار بده، حتما خیر ما رو میخواد.
و چه خوبه آدم در مقابل خیرخواهی پروردگارش😍 خوشبین و شکرگزار باشه.😊
این حس خوب مقابل سختیها، مثل گرما، یخ سختیها رو ذوب میکنه...
یعنی در ظاهر آدما میبینن ما زندگی سختی داریم، ولی خودمون خوشحالیم و رضایتمندی رو لبامونه.🤭
ما به خاطر اینکه دید محدودی داریم، ارزش کمی به رشد خودمون قائلیم...
ولی میبینیم خدا کلی پازل میچینه که ما تو یه سختی، یه رشدی بکنیم و این رشد، برای خدا خیلی ارزشمنده💎
اصلا همهی این بند و بساط عالم رو هم به خاطر همین رشد ماها، رقم زده...
و ما هیچجوره نمیتونیم این سختیها رو از خودمون و بچههامون (که خدا به دنبال رشد اونها هم هست) دور کنیم.
بالاخره یه جایی باید نشون بدیم که چند مرده حلاجیم.😏
پس چه خوبه که به جای جزع و فزع و به آب و آتیش زدن، نگاهمون رو به اونها عوض کنیم و بهشون به عنوان هدیهای از خدا❤️ که ظاهرش سختی و باطنش آرامش و تعالیه، نگاه کنیم...
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_جباری
(مامان #زهرا ۲ساله)
نوبت دکتر داشتم و همسر پیش دختر موند. یهو یادش افتاد همون زمان کلاس مجازی داره😱
اما راه برگشتی نبود😬
من راهی شدم بدون اندکی راهنمایی به پدر در مورد شرکت همزمان با کودک در کلاس!😌
خب قصدم این بود که زندگی پدر رو کمی هیجانانگیز کنم و به توانمندیهاش بیافزایم!
وقتی برگشتم پدر با لبخندی از رضایت و غرور گفت ۷۰٪ کلاسو فهمیده!😎
دیگه راست و دروغش با خودشه!
تا حالا از این زاویه به مسئله پدری نگاه کرده بودین؟ پر از رشد و شکوفاییه👏🏻😁
پ.ن۱: از این زاویه به مادری هم میشه نگاه کرد!😄
چند سالی هست که از دوران دانشجوییم میگذره،
دورانی که توش اهداف زندگیم روشنتر شد،
و بعدش با ازدواج و بعدترش با بچهداری تغییر اساسی توی اهداف ایجاد نشد.
بچه و همسر و بقیه فعالیتهام رو هدفهای کوتاه مدت و بلند مدت و پارامترهایی در مسیر رسیدن به هدف اصلی میدیدم.
تو این مسیر بعضی از پارامترها تاثیر چندانی بر سرعت حرکت به سمت هدف ندارن ولی بعضیا شتاب دهندهن و سرعت رو برای رسیدن به هدف کم و زیاد میکنن.
بر اساس تلفیقی از قوانین فیزیک و تجربیات یک زندگی ۲۵ ساله نظریهی من اینه که بچهداری یکی از این شتابدهنده هاست😎
البته مثبت یا منفی بودن و حتی قدر مطلق شتاب دهندگیش یه اصل ثابت نیست و وابسته به عواملیه،
یعنی شتاب دهندگیش توی عرصههای مختلف زندگی یه مادر ثابت نیست و روی هرکدوم از اخلاقیات، عبادات، تحصیل و شغل و... به صورت مستقل عمل میکنه و باعث پیشرفت یا عقبرفت هر کدوم میتونه باشه.
زندگی رو شبیه یه معادله ریاضی میبینم و عاشق حل معادلات پیچیده ام🤓
هر چی پارامترهای معادله بیشتر، زندگی هم هیجانانگیز تر🤪
اول تویی و هدفها
حالا تویی و یه مرد و هدفهاتون
بعدش تویی و یه مرد و یه بچه و هدفهامون
حالا دونه دونه به بچهها اضافه میشه😆
برای حل معادلهت باید؛
یاد بگیری تیز و بز باشی😅
تمرکز کنی
برنامه ریزی کنی
هدفگذاری و اولویتبندی کنی
تلاش کنی حالت رو با چیزای ساده خوب نگه داری
صبور باشی😁
و بلد باشی خوب به ضعیف بودنت اقرار کنی و زاری بزنی و دوباره محکمتر از قبل از سر سجاده بلند شی😉
وگرنه اینجاست که بچهداری به جای شتاب مثبت بهت شتاب منفی میده و تو رو روز به روز از جواب معادله دور میکنه.
وقتی مادر میشی هنوز انسانی! با معادلات پیچیدهتر که برای حلش تلاش بیشتری لازمه،
این یه تلاش دو سر برد و هیجانانگیزه، قبول دارین؟🤣
پ.ن۲: عکس مربوط به یکی از معادلات پدره که به خوبی حلش کرده!😁
#مادران_شریف_ایران_زمین
#روزنوشت_های_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
25.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام😁
تا حالا فکر کردید یه خانواده پرجمعیت کی فرصت میکنن همه یه جا جمع شن و همدیگه رو ببینن؟!
تو این کلیپ دو تا خانواده پرجمعیت رو میبینیم که یه قانون جالب دارن برای اینکه یادشون نره روزانه همدیگه رو ببینن.
همممممه اعضای خانواده باید سر میز شام حاضر بشن و تا وقتی غذای بقیه تموم نشده، کسی نباید از سر میز بلند بشه.
صحبت کردن دسته جمعی هم سر میز شام اتفاق میفته!
فکر کنید این همه آدم بخوان موقع شام با هم حرف بزنن!!!😆😆
البته توی همین گفتگوها چیزای زیادی یاد میگیرن.👌🏻
پرسشها و پاسخهای جالب بچههای این دو خانواده رو تو کلیپ ببینید.
پ.ن۱: طبیعتاً همهی محتوای این کلیپ مورد تایید ما نیست.😉
پ.ن۲: این کلیپ توسط سه تا از اعضای خوب مادران شریف آماده و زیرنویس شده و برای اولین بار همینجا منتشر میشه😀
ویژهی مخاطبای خوب مادران شریف 🌸
#ا_باغانی
#پ_عارفی
#ف_مختاری
#خانواده_پرجمعیت
#کلیپ #ترجمه
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ر_ن
متولد سال ۶۹ ام، اولین فرزند خانواده و تو یکی از شهرستانهای شمال کشور به دنیا اومدم.
دو سال بعد هم تنها داداشم به دنیا اومد.
خیلی بچهی شلوغ و پر تحرک و البته به گفته اطرافیان باهوشی بودم😅
بچگی من و برادرم هم همون بچگیها و بازیها و دعواهای همیشگی بود!
ابتدایی رو تو یه مدرسهی دولتی تموم کردم و با لطف خدا تو مدرسهی فرزانگان قبول شدم.
از همون اول مادرم ما رو به درس خوندن تشویق می کرد و حامی ما بود.
البته من آدم خیلی درسخونی نبودم🙈
همیشه تو کلاسهای بسکتبال و شنا و زبان و انواع مسابقات قرآن حضور داشتم و به جز دو سال منتهی به کنکور، همهشونو پررنگتر از درس، دنبال میکردم.
با داداشم خیلی صمیمی بودیم.
خصوصا بعد سنین نوجوانی که دعواهای کودکیمون تقریبا تموم شده بود، خیلی پشتیبان و یار هم بودیم.
هر وقت جایی میرفتم که لازم بود یه آقا پیشم باشه همراهم میاومد.
منم بعدها تو کنکور و ازدواجش، مشاور خوبی براش بودم😉
خانوادهم مذهبی بودن،
در این حد که مثلا مادرم دوست داشتن من مانتویی و موقر و با پوشش کامل باشم...
اما من خیلی به احکام اسلام تقید نداشتم.
نماز رو گهگداری میخوندم و به دنبال لاک زدن و ست کردن و تیپ زدن بودم، دختر نوجوونی که دنبال خوشتیپی و ...هم بود.
اما مامانم همیشه خیلی جدی، درمورد حجاب بهم تذکر میداد.
منم همیشه یه عذاب وجدانی داشتم و تردیدی که ایشون درست میگه یا خودم🤔
فضای هیئتها و مراسمهای مذهبی
شهرمون سنتی بود و برای جوونا جذابیت نداشت.
اما مدرسهی برادرم با یه مسجدی مرتبط بودن که با اجازهی هیئت امناش، خودشون گرداننده هیئتش شده بودن👌🏻
خودشون مداحی میکردن و سخنران انتخاب میکردن و...
سبکش برای نوجوونا خیلی ملموس بود و نظم خوبی هم داشت، میفهمید چرا اومده اینجا و چرا عبادت میکنه😊
هیئت هفتگی برگزار میکردن. هیچ پولی هم نداشتن و خودشون نوبتی بانی میشدن و هیئت رو میگردوندن.
به خاطر همین چیزا هم جو خالصانهای داشت و مردمم خیلی ازش استفاده میبردن.
داداشم تو این فضا مذهبی شده بود و ما رو هم به اون هیئتا میبرد.
این شد نقطهی عطفی توی زندگیم؛ اونجا با مضامین یه سری از دعاها آشنا شدم.
همون موقعها بود که تصمیم گرفتم نمازمو کامل بخونم و ۴۰ صبح، نذارم نماز صبحم قضا شه و دعای عهد رو ۴۰ تا صبح بخونم.
دیگه نماز رو دوست داشتم و کمکم یک سری عذاب وجدانهایی داشتم نسبت به مانتوهای خیلی تنگم و در کل کمی با حجاب تر شده بودم👌🏻
۲ سالی شد که من، بعد نماز صبح دعای عهدو میخوندم و چون سال کنکورمم بود، تو دعاهام از خدا میخواستم کنکورو خوب بدم. (با توجه به اینکه قبلش درسخون نبودم🙈)
#قسمت_اول
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ر_ن
(مامان سه فرزند ۷ساله، ۴ساله و ۶ ماهه)
#قسمت_دوم
یه روز همین جوری دلی، با خودم نذر کردم اگه رتبهی زیر ۱۰۰۰ بیارم، چادر سرم کنم😅
اون موقع دلم نمیخواست چادر سر کنم. چون اطرافم آدم چادریای که دلم بخواد زندگیم شبیه اون باشه، نبود. آدمی که تحصیلات خوبی داشته باشه و پیشرو، باهدف و تاثیرگذار ببینمش.🤷🏻♀️
دلم میخواست شبیه آدمی بشم که برای یه جوون ۱۸ ساله که دنبال آروزهای علمیه، الگو باشه و البته میدیدم اگه چادری بشم باید باکلاس بودن رو که برام اون موقع مهم بود رو، بذارم کنار...🙈
چون میدونستم نذر یه قواعدی داره و من دلی گفتم، پس ته دلم میگفتم مجبور نیستم بهش عمل کنم😅
کلا هم فکر نمیکردم زیر هزار بیارم.
سال آخر، درسام خوب شده بود و فهمیدم میتونم رتبهی خوب بیارم و خداروشکر رتبهم ۱۰۰ و خوردهای شد.
راهی دانشگاه شریف در یک رشته خوب شدم و چون همیشه به کارای فوق برنامه خیلی علاقه داشتم و تو مدرسه هم در برگزاری نمایشگاهها و... فعال بودم، در دانشگاه هم، به یکی از گروههای فرهنگی دانشگاه رفتم تا اونجا فعالیت کنم.
اما یه فرق بزرگ داشت.
من هیچ وقت تو دبیرستان، دوستای دلسوزی نداشتم که بیدریغ محبت بکنن😕
اما تو دانشگاه، یه سری بچههای سالبالایی بودن که واقعا حکم فرشته رو برای ما داشتن.🌹
پشتیبانیها، راهنماییها، و از اون بهتر دوستیها و فرصتهایی که برای ما ایجاد میکردن.
آشنایی با اونها از نقاط عطف زندگیم بود.
اینجا بود که تازه دیدم آدم میتونه هم انقدر مهربون باشه، هم انقدر از نظر درسی و ابعاد دیگه قوی باشه هم آدم مذهبی این شکلی باشه.
ازشون خیلی خوشم میاومد و یه جورایی برام الگو بودن...👌🏻
کمکم به حجاب بیشتر اعتقاد پیدا کردم.
در این حد که به مامانم گفتم مانتوهایی که برای دانشگاه میدوزه، یه کم گشادتر از قبلیا باشه.
همون زمانها، تبلیغ ثبتنام یه حوزهی دانشجویی رو دیدم.
به حوزه بودنش کاری نداشتم. ولی برنامهی درسیشو که چک کردم، دیدم خیلی درسای جذابین.👌🏻
ثبت نام کردم و از قضا، چند نفر از اون دوستای سال بالاییم هم ثبت نام کرده بودن.
فضای اون چند تا درس، کمکهای نهایی بود که من از این شک و تردیدا بیرون بیام و احساس کردم که دارم تو مسیر درستی قدم میذارم و خدا اینو میخواد.
هیچ وقت تو دبیرستان این حس رو نسبت به دین نداشتم که دین چیه و چرا و حالا داشتم دید جدیدی نسبت بهش پیدا میکردم.😊
همهی اینها پازلی بود که قطعاتش منو به این نقطه رسوند...👌🏻
#قسمت_دوم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
*کانال مادران شریف ایران زمین*
@madaran_sharif