تسبیح های مادرانه ساز به نفع جبهه مقاومت
روز دورهمی جوانه مون رسید؛
قرارمون پنجشنبه ساعت ۳ بود و
هدف از دورهمی؛ گپ و گفت مامانها، بازی بچهها، و مهمتر از همه ساخت تسبیح و فروشش به نفع جبهه مقاومت...📿
مامانها یکی یکی فلاسک به دست و بچه به بغل از راه میرسیدن و بعد از سلام و احوالپرسی و بالاخره مستقر شدن بر روی زمین نررررم باشگاه، دورهمیمون با کلام الهی متبرک و رسماً آغاز شد.
دانههای تسبیح در حین خوش و بش مادرانه ای ها، یکی پس از دیگری داخل نخها میرفتن و تسبیحهای مقاومت یکی یکی ساخته میشدن؛
صورتی، بنفش، سبز، آبی، سفید و ...
بچهها بعد از شنیدن قصه ی یکی از مامان های عزیز و خوردن عصرانه ی خوشمزه، انگار انرژی مضاعفی گرفتن و کم کم یخشون آب که چه عرض کنم، به دمای تبخیر رسید و با شور و هیجان شروع کردن به بازی کردن با هم!
مادرها هم که با تلاش و اراده و تمرکز وصف ناپذیری (که فقط در دانشمندان هسته ای موقع شکافت هسته ی اتم دیده شده😜)، درحالِ رد کردن دو نخ تسبیح از سوراخ بسیار ریز کاسبرگها بودن و کسی که موفق به انجام این کار میشد حس و حالی شبیه برنده ی مدال طلای مسابقات المپیک جهانی رو داشت و همه بهش تبریک میگفتن💪😄
بالاخره،دورهمی گرم و صمیمی و پرشورمون با اذان و نماز و قرائت چند حدیث و ساخت ۴۰ تسبیح به پایان رسید
و بچهها با جملات: "مامان میشه نریم؟
مامان یه کم دیگه بمونیم!
مامان تو رو خداااا..."
دست در دست مامانها باشگاه رو به سمت خونههاشون ترک کردن🙂
#پویش_مردمی_مادران_مقاومت
#مادرانه_سبزوار
#حزباللهزندهاست
#شهیدسیدحسننصرالله
#مقاومترمزپیروزی
@madaranemeidan
دعای خیر جبهه مقاومت!
کم کم قصد کرده بودم از پوشک بگیرمش!
اما حجم کارها مانع میشد.
طبق سبد اقتصادی، چند تا پوشک دائمی برای استفاده در روز داشت و یک بسته پوشک یکبار مصرف برای شب و مهمانی ها...
و طبق همان سبد به صرفه ترین پوشک،پوشک ببم بود!
هم قیمت مناسب داشت و
هم جنسش لطیف و سازگار با پوست بچه بود.
تا اینکه ماه پیش،
ناگهان متوجه شدم برند ببم جزء کالاهای اسرائیلی است!!!
فرو ریختم!!
چه خاکی به سرم شد!!
خدایا!چه کار میکردم؟!
حالا از این به بعد چه کنم؟!!
نوبت بعد که برای خرید پوشک رفتم،بین قفسه های پوشک، موشکافانه گشتم و گشتم که هم برند ایرانی پیدا کنم هم قیمت مناسب...
اما حدود 60 الی 80 تومان با نمونه ی مشابه اختلاف داشت.🤦🏻♀
یه صدایی توی ذهنم میگفت:
تو که میخواهی از پوشک بگیری همین یکبار هم ببم بردار و تلاشت را بکن زودتر موفق شود...
اما یک صدای دیگه توی ذهنم میگفت:
مردم برای مقاومت طلا میدهند!! آن وقت تو برای 80 تومن...؟!
دستم را بردم سمت پوشک ایرانی و گفتم: فدای سر مقاومت!
آن بسته هم تمام شد و دوباره من ماندم و انتخاب پوشک...
موقع خرید بسته ی جدید،این بار محکم تر از قبل پوشک ایرانی را برداشتم.
روز بعد پروژه ی از پوشک گرفتن را شروع کردم!
طبق تجربه ی بچه های قبلی میدانستم حداقل دو بار دیگر هم شاید لازم شود پوشک بخرم...
اما از آنجا که امدادهای غیبی همیشه هست،
دعاهای خیر جبهه ی مقاومت گرفت و در کمال ناباوری در یک نصف روز به طور کامل از پوشک گرفته شد.
حالا من ماندم و آن یک بسته پوشک دست نخورده!
#پویش_مردمی_مادران_مقاومت
#مادرانه_سبزوار
#مقاومترمزپیروزی
@madaranemeidan
داستان غرفه ی شهید سنوار!
قسمت اول🌱
جنس بازارچه نصر من را یاد مسیر مشایه می اندازد...
مسیری که هر کس با هر توانی می آید وسط و خودش را وقف امام حسین علیه السلام میکند.
در خانه ی با صفای دوست مادرانه ایم نشسته ام و راجع به بازارچه ی نصر مادرانه حرف میزنیم...
چشمانم را میبندم، خودم را میاندازم توی مسیر مشایه،ستون یک...
یکی یکی از ستون ها عبور میکنم و به خادمین نگاه میکنم!
یکی چای پخش میکند، یکی نان، یکی میوه!
یکی واکس میزند، یکی لباس میدوزد، یکی وزن میکند!
دوست دارم موکبی پیدا کنم که مثلش توی بازارچه ی نصرمان نباشد...
تند تند موکب ها را پشت سر میگذارم... میرسم به یک کوچه ی باریک!
یک خادم آقا به زبان فارسی داد میزند: بفرمایید موکب فرهنگی!
بفرمایید موکب فرهنگی!
داخل میشوم، کوچه را که پشت سر
میگذارم، میرسم به یک میدانگاهی خیلی بزرگ که دور تا دورش را چادر زده اند.
جلوی یکی از چادرها خیلی شلوغ است
میپرسم: اینجا غرفه ی چیست؟؟
میگویند: عکاسی!
چشمانم برق میزند. میخندم!
برمیگردم به همانجایی که بودم، خانه ی با صفای دوست!
به چشمانش زل میزنم و میگویم: فهمیدم زهرا.فهمیدم...
برایش از ایده ای که به ذهنم رسیده میگویم.
لبخند میزند، استقبال میکند...
چای میخوریم و صحبت میکنیم...
نتیجه این میشود که غرفه ی عکاسی شهید سنوار راه بیندازیم!
موکبی که مردم بیایند آنجا، سرگذشت شهید سنوار را بشنوند، با ژست شهید سنوار عکس بگیرند و خاطره سازی کنند!
ادامه دارد...🍃
#پویش_مردمی_مادران_مقاومت
#مادرانه_سبزوار
#حزباللهزندهاست
#شهیدسیدحسننصرالله
#مقاومترمزپیروزی
@madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
داستان غرفه ی شهید سنوار! قسمت اول🌱 جنس بازارچه نصر من را یاد مسیر مشایه می اندازد... مسیری که هر
قسمت دوم🌱
فقط یک روز فرصت داریم برای برپایی غرفه!
گوشی ام را برمیدارم و تند تند به چند تا عکاس آشنا زنگ میزنم، باید عکاسی پیدا میکردم که بیاید جهادی عکس بگیرد، میگویند خبر میدهند...
معطل خبر عکاس ها نمیمانم!
گوشی ام را برمیدارم و سفارش یک بنر میدهم، بنر خرابه ای که شهید سنوار توی آن، روی مبل راحتی نشست و لبخند زد.
لبخند زد و با لبخندش اسرائیل را به سخره گرفت...
بعدش هم می افتم دنبال بقیه ی وسایلی که نیاز داریم!
همه چیز خیلی خوب و عالی پیش میرود، عنایت شهید سنوار را با گوشت و پوست و استخوانم حس میکنم وقتی گره های کار پشت سر هم و به آسانی باز میشود...
حالا صبح جمعه است
من توی غرفه ی عکاسی
(#من_هم_سنوار_هستم)
ایستاده ام و رهگذران را به یک عکس یادگاری از جنس مقاومت دعوت میکنم:
بفرمایید غرفه ی شهید سنوار عکس یادگاری بگیرید !
پایان.🍃
#پویش_مردمی_مادران_مقاومت
#مادرانه_سبزوار
#حزباللهزندهاست
#شهیدسیدحسننصرالله
#مقاومترمزپیروزی
@madaranemeidan
دغدغه و دل پاک بچه هامون...
دختر ۶ ساله ام وقتی از صحبت های من و پدرش و تلویزیون و... اسم غزه و کودکانش رو میشنید دلش غرق غصه و غم میشد و دل تو دلش نبود که یه کمکی بهشون بکنه...
یک روز از بین اسباب بازی هاش دو تاشو انتخاب کرد و تاکید خیلی زیادی داشت خود عروسک ها به دست کودکان غزه برسه.
اما...
اون نمیدونست که علت اینکه تنها فکر و دغدغه اش گرفتن کدوم عروسک موقع خواب در آغوشش هست، بودن رهبر سیاست مدار و مقتدرمون و شیرمردان سپاه و ارتشمون هست...
نمیدونست که دغدغه ی کودکان غزه وقتی که با صدای موشک خوابشون میبرد اینه که آیا سپیدی صبح را خواهند دید یا...😔
زهره نمیدونست با همین کمک های ریز و درشت داره امنیت رو برای خودش میخره...
در واقع اون عروسک هاشو داد تا در عوضش برای خودش و دوستان هم سن و سالش امنیت بگیره...
زهره من فقط ۶ سالشه...
#پویش_مردمی_مادران_مقاومت
#مادرانه_سبزوار
#حزباللهزندهاست
#شهیدسیدحسننصرالله
#مقاومترمزپیروزی
@madaranemeidan
حظ دسته جمعی!
یهو سر ظهر تماس گرفت و گفت:
چهار،پنج کیلو گل زعفرون دارم... میخوام به جبهه مقاومت هدیه کنم...
میتونین پاکش کنین؟
همون روز،
با دختر نوجوونای هیئت مون جمع شدیم دور هم و شروع کردیم...
بوی گل
و
عطر زعفرون
و
طعم پیروزی لبنان
مگه میشه #حظ نَبُرد
#پویش_مردمی_مادران_مقاومت
#مادرانه_سبزوار
#حزباللهزندهاست
#شهیدسیدحسننصرالله
#مقاومترمزپیروزی
@madaranemeidan
من اگر سردم بشه،مامان و بابا و خونه ی گرم دارم،اما...
میخواستم برای دخترم ژاکت ببافم که توی گروه مادرانه اعلام کردن میخوایم برای جبهه مقاومت کلاه ببافیم!!
با خودم گفتم کاموای زیادی برای بافت ژاکت لازمه... بهتره این کاموا هایی که توی خونه دارم رو بجای بافت ژاکت بین دوستان مادرانه توزیع کنم که تبدیل به چند تا کلاه بشن!
بعد از مشورت با اطرافیان به این نتیجه رسیدم که بهتره ژاکت بافته بشه! آخه بچه های غزه و لبنان هم نیاز به لباس دارن...
از طرفی من در حال بافت یه ژاکت برای دخترم بودم...
همون موقع رو به دخترم کردم و گفتم: توی گروهمون اعلام شده برای بچه های غزه و لبنان کلاه ببافیم...نظرت چیه؟
کمی فکر کرد و گفت: مامان اینجا که خیلی سرد نیست! درسته؟!
گفتم:بله!
گفت: تازه وقتی هم سردم بشه من هم مامان بابا دارم هم خونه گرم... ولی بچه های غزه چی؟! هم ممکنه مامان باباهاشون شهید شده باشن هم خونه هاشون خراب شده باشه...تازه ممکنه پدر و مادرشون شهید نشده باشن ولی بازم اونجا بیشتر بهش نیاز دارن...مامان این ژاکت رو که داری برای من میبافی،تموم که شد بفرست برای بچه های لبنان... گفتم: دستکش ها چی؟!
گفت:مامان بچه های مقاومت الان بیشتر از من احتیاج دارن... باید به فکر بچه های غزه باشیم که اگه سردشون بشه چیزی داشته باشن...
و امروز این ژاکت و دستکش ها برای دختری در جبهه مقاومت اهدا شد و عاقبت بخیر شدن...
ان شاءالله این کارهای کوچک ما ظهور امام زمانمان را نزدیکتر کند و ما شرمنده امام زمانمان نباشیم..
#پویش_مردمی_مادران_مقاومت
#مادرانه_سبزوار
#حزباللهزندهاست
#مقاومترمزپیروزی
@madaranemeidan
راستش را بخواهی چیزهایی هست که
بیشتر از تو دوستشان دارم...
اویل دهه ۸۰ دانشجو بودیم و دست سرنوشت ما را سر راه هم قرار داده بود.
امامانعی بزرگسد راه ازدواجمان
شد:مخالفت خانواده به دلیل نداشتن شغل وسرمایه آقای دانشجو.
اما من در وجوداو سرمایه ای رو یافته بودم با قدر و ارزشی نا محدود و آن، ایمان به خدا بود و عشق به اهل بیت و دلی در گرو ولایتفقیه.
در کنار این ها جنم و پشتکار یه جوان برای کسب حلال رو هم اضافه کنید.
خلاصه به یاری خدا و اهل بیت علیهم السلام وصلت ما جور شد اما با شروطی از جمله عدم کمک مالی خانواده داماد .
این محرومیت برای من اصلا محلی از اعراب نداشت چرا که من به وعده او در سوره نور یقین کامل داشتم: به" مردان بی همسرتان ، همسر دهید که اگر ندارند
خدا از فضلش بی نیازشان میکند"
آن روز ظهر برای خرید حلقه طلا جلو ویترین طلافروشی اولویت اولم قیمت حلقه بود تا ظاهرش ،چون نمیخواستم انتخابی کنم که از موجودی داخل جیبش که دسترنج چند ماه کار دانشجویی اش بود بیشتر شود.
حالا ۲۰ سال از آن روزها میگذرد و دارم با حلقه ازدواجم حرف میزنم:
درست است که خیلی دوستت میدارم ای نشان عشق و صدق شریک زندگی ام اما
راستش را بخواهی چیزهایی هست که
بیشتر از تو دوستشان دارم: نگاه
رضایت معبودم ، امام زمانم و اجرای فرمان رهبرم .
بدان در این آخرین دیدار برایم باارزش تر شدی چون نشان عشق کسی بودی که وقتی برای تقدیمت به جبهه مقاومت از او اجازه گرفتم .
گفت : البته که میتوانی ببخشی .
پس برو و عاقبت به خیر شو و عشق پاکمان رو ماندگار تر کن!
#پویش_مردمی_مادران_مقاومت
#مادرانه_سبزوار
@madaranemeidan
زعفران با عطر یاری جبهه مقاومت!
بعد از نماز جمعه نصر و به تکاپو افتادن امت اسلامی برای تحقق فرض ولی امر مسلمین برای استفاده از تمام امکانات در جهت دفاع از جبهه حق ،ماهم در گروه مادرانه مان در این راستا قدم های کوچکی برداشتیم.
درست کردن سالاد فصل،ترشی،مربا،کیک و...
و فروش صد در صد به نفع جبهه مقاومت از جمله این حرکت های جهادی ما بود.
در جلسه دورهمی جوانه مون اینبار با دختر نوجوان های عزیزمون صحبت کردیم که شما میتونین از خانواده و فامیل نذری جمع کنید تا سرمایه اولیه برای کارهای جهادی مون فراهم بشه...
و اینبار به همت گل دخترامون مقداری پول نذری جمع شد.
فصل برداشت زعفران بود برای خرید گل سراغ یک کشاورز جوان رفتم و وقتی از نیتمون برای خرید گل ها مطلع شد یک میلیون تومان هم ایشون تخفیف داد .
حالا با تلاش دختران و مادران عزیزشون و نیت های پاکشون چندین بسته زعفران خوش عطر و خوش رنگ آماده فروش داریم که و طعم و رنگ خوشش با عطر یاری جبهه حق برکتی مضاعف خواهد یافت و به کام خریداران دلنشین تر خواهد آمد!☺️
#پویش_مردمی_مادران_مقاومت
#مادرانه_سبزوار
#حزباللهزندهاست
#شهیدسیدحسننصرالله
#مقاومترمزپیروزی
@madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
دل پاک و مهربان بچه هامون...
پارسال به خاطر یک سری مسائل مالی، مجبور به فروش طلاها شدیم...
امسال هم به خاطر مسائل مالی😂 مجبور شدم حلقه و گوشوارههای خودم و حتی دخترم رو بفروشم...
در نتیجه فعلا حتی یک تکه طلا نداریم ولی ان شاءالله بعدا میخریم 🥰
چندروز پیش دخترم در حال انجام کارهاش بود که گفت:
مامان؟!
+جانم؟!
-کاش طلاهام میبودن...
+بعدا دوباره برات میخریم...حالا چی شده به فکر طلا افتادی ؟!
-آخه اگه طلا هام میبود الان میتونستم هدیه کنم به جبهه مقاومت 😢
*تو دلم خیلی تحسینش کردم آخه اولش فکر کردم حس دخترونشه که تمایل به طلا داره ولی وقتی گفت برای کمک به جبهه مقاومت خیلی ذوق کردم و از ته دل خدا رو شکر کردم...
+خب ما به غیر از اهدا طلا میتونیم کمک های دیگه ای هم بکنیم!!
-آره مامان،من یه نذری کردم ولی نیاز به اجازه شما دارم!
+جانم؟!چه نذری دخترم؟!
-با خودم گفتم حالا که طلا ندارم به جبهه مقاومت کمک کنم، کاپشنم رو بدم.
+ولی این کاپشن مال خودته!! خودت لازمش داری!
-ولی من هم کاپشن دارم هم سویشرت...سویشرت برای خودم، کاپشنمو میفرستم برای بچه های غزه و لبنان...
+ اگه هوا سرد بشه چی؟!
-مامان،هوا سرد هم بشه ما خونه گرم داریم... باید به فکر بچه های غزه باشیم. مامان اجازه بده لطفا!!
+خب ممکنه قبول نکنن...
-من پرس و جو کردم،گفتن اگه تمیز باشه قبول میکنیم. میشه بشوری و اتوش کنی ببرم هدیه کنم به بچه های غزه و لبنان؟!
گفتم: باشه!! اگه قبول میکنن چشم...
-مامان شما نمیخوای کمک کنی به بچه های غزه و لبنان؟منظورم اینه که لباسی نیست که بخوای بهشون بدی؟؟
+آخه لباس نو که بدردشون بخوره ندارم...
-مامان مطمئنی؟!یکم فکر کن...
*یک هفته قبل،یه بافت خریده بودم اما چون بسیار گرمایی هستم گذاشته بودم که اگر خیلی سرد شد بپوشم...
+میخوای همون بافتی که جدید خریدم رو بدم؟
-آفرین مامان...شما که نمیپوشی!به کارتم که نمیاد!!خب به جای اینکه تو کمد اویزون کنی بده یک خانم تو غزه و لبنان بپوشه!!
و اینچنین بود که لباس های مذکور بسته بندی شدن و توسط دخترم به جبهه مقاومت هدیه شد...
ان شاءالله همه فرزندان ما در راه یاری دین خدا استوار و پایدار باشن و عاقبت بخیر بشن...🤲🏻
#پویش_مردمی_مادران_مقاومت
#مادرانه_سبزوار
#حزباللهزندهاست
#شهیدسیدحسننصرالله
#مقاومترمزپیروزی
@madaranemeidan
هدیه ای که دوباره هدیه داده شد...
حدود ده سالِ قبل،
به یه مناسبتی هدیه ای از رهبر عزیزم دریافت کردم که با پولش این انگشتر رو خریدم...
خیلی بهش علاقه داشتم😍
بعد از حکم ایشون راجع به جبهه مقاومت، دل دل میکردم که این هدیه رو به جبهه ی مقاومت هدیه کنم یا نه؟
در نهایت عزمم رو جزم کردم و تقدیم کردم،
خدا رو شاکرم که تونستم ازش دل بِکَنم.
#پویش_مردمی_مادران_مقاومت
#مادرانه_سبزوار
#حزباللهزندهاست
#شهیدسیدحسننصرالله
#مقاومترمزپیروزی
@madaranemeidan
ارزشمندترین چیزی که داشت...
خیمه فروش به نفع مقاومت هیئت رو که دید؛
کار جهادی دخترای نوجوون کنار مادران شون رو که نگاه کرد؛
ارزشمندترین چیزی که داشت رو
هدیه کرد به جبهه مقاومت👌
👈ماست چکیده گوسفندی اعلا👉
عاشق روسری گلگلی قشنگش شدم آخه...
البته بیشتر عاشق این رفتارِ قشنگش😍
#پویش_مردمی_مادران_مقاومت
#مادرانه_سبزوار
#حزباللهزندهاست
#شهیدسیدحسننصرالله
#مقاومترمزپیروزی
@madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
...اما نه!
توی روضه حضرت مادر دست شیطون بسته ست...
قصد خرید یه ماشین جدید داشتیم و برای خرید،نیاز به فروش طلاهای من بود...
روزی که برای فروش ، با همسرم به طلافروشی رفتیم، همه النگوها رو گذاشتم رو سینی ترازو ، دست بردم برای درآوردن گوشواره هام که همسرم مانع شد...
آروم بهش گفتم:ولی پول کم داریم برا ماشین...
گفت:ماشین جور میشه،ولی زن که بی گوشواره نمیشه!!اصلا مستحبه زن گوشواره داشته باشه.هر طوری هم بشه نمی ذارم گوشواره هات رو بفروشی.
گذشت...
پویش اهدای طلا برای کمک به جبهه مقاومت راه افتاده بود.
اون اوایل با خودم می گفتم من که طلایی برای اهدا ندارم. ولی از یه جایی به بعد، درگیر یک جنگ درونی شدم...
کشمکش بین " امروز روز اثبات ادعاهاست " با " خودمون نیاز داریم خدا هم راضی نیست "
چند باری با همسرم مطرح کردم . ولی انگار فهمیده بود از ته قلب نیست و جدی نمی گرفت.
ولی مگه میشد بیخیال بشم؟ هر روز تصاویر زنان و کودکان آواره لبنان و غزه جلوی چشمم بود.
یه روز تو یکی از کانالها کلیپی قدیمی از حضرت آقا به چشمم خورد . از توحید میگفتند.
" توحید یعنی من و هر آنچه من دارم، متعلق به خداست، امانت خداست دستِ من "
مثل پتکی خورد تو سرم. نهیب زدم به خودم " چرا دل دل می کنی؟ مگه غیر اینه که امانت رو باید برگردوند به صاحبش؟ "
گوشی رو برداشتم و پیام دادم به همسرم : " گوشواره هام تو گوشم سنگینی می کنه "
باز هم چیزی نگفت.
صبح پنجشنبه بود، روز شهادت حضرت مادر...
توی روضه مقاومت مادرانه بودم که همسرم برای کاری باهام تماس گرفت...
دوباره بحث رو پیش کشیدم...
ولی ایندفعه گفت :" خانم طلا مال شماست، هر کاری صلاح میدونی،انجام بده..."
من موندم و کلی درگیری ذهنی، انگار شیطون قصد داشت دوباره دست به کار بشه!!
اما نه !
توی روضه حضرت مادر دست شیطون بسته ست.
گفتم : " مادر جان! من که تصمیمم رو گرفتم ولی می ترسم...
از اینکه فردا روزی حتی برای یه لحظه پشیمون بشم...
یا از اینکه دچار غرور و تکبر بشم و گمان کنم چه کار مهمی انجام دادم...
یا اینکه احساس کنم با همین کار کوچیک، تکلیفم رو انجام دادم در قبال جبهه مقاومت..."
روضه که تموم شد ، با قلبی مطمئن خودم رو رسوندم به حسینیه هنر...
امانت خدا رو برگردوندم به خودش.
درسته...داشتن گوشواره برای زن مستحبه، اما وقتی زنان و کودکانی هر روز تو سوریه و لبنان و غزه، با آوارگی و گرسنگی و سرما و جنگ دست و پنجه نرم می کنند ، نداشتن گوشواره واجب میشه!!
به نیت نابودی هر چه زودتر استکبار جهانی و ظهور حضرت حجت ان شاءالله 🤲🏻
پنجشنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۳
به وقت شهادت ام المقاومه🖤
رفاقت هیئتی دخترای نوجوون در تلاش برای تهیه «آش بلغور» جهت فروش به نفع جبهه مقاومت
#پویش_مردمی_مادران_مقاومت
#مادرانه_سبزوار
#حزباللهزندهاست
#شهیدسیدحسننصرالله
#مقاومترمزپیروزی
@madaranemeidan
کاغذ دیواری برای جبهه مقاومت!!
دیروز که رفته بودم آماده بشم برای کلاسم،توی دفتر دیدم چند نفر خانم مشغول درست کردن کارت هستن.
ازشون پرسیدم اینا رو برای چی درست میکنین؟
خانمی که با پسر شیطونش در حال چسب کاری بود،
گفت: خیلی دغدغه ی کمک به جبهه مقاومت رو داشتم ولی کاری از دستم برنمیومد،با وجود پسر کوچیکم جایی نمیتونستم برم...دیروز که درب حیاط رو باز کردم،
متوجه شدم همسایمون اضافات کاغذ دیواری هاشون رو میخواد بزاره تو کوچه...
همونجا فکری به ذهنم رسید،از اضافات کاغذ دیواری ها میشه برای درست کردن پاکت هدیه استفاده کرد.
سریع اونا رو ازشون گرفتم و اوردم اینجا تو مکتب...
به کمک خانمها پاکت درست میکنیم و با فروشش به جبهه مقاومت کمک میکنیم!
#پویش_مردمی_مادران_مقاومت
#مادرانه_سبزوار
#حزباللهزندهاست
#شهیدسیدحسننصرالله
#مقاومترمزپیروزی
@madaranemeidan
روز مبادا
چند سال پیش،
وقتی تازه ازدواج کرده بودیم و رفتیم سر خونه و زندگیمون،
تصمیم گرفتم هدایای نقدی عروسیمون رو یه تیکه طلا بخرم که روز مبادا بفروشیم...
خلاصه این انگشتر رو خریدم و الان بعد از چند سال فکر میکنم روز مبادا امروزه...
امروز که برادر و خواهرم در آن سوی مرزها پای حق ایستادن و مقاومت میکنن...
نباید بی تفاوت باشم...اصلا نمیتونم بی تفاوت باشم!!
این انگشتر قرار بود روز مبادا به دردمون بخوره که الحمدلله به موقع بدردمون خورد...
انگشتر رو به مسئول جمع اوری طلاها تحویل دادم که به نفع جبهه مقاومت به فروش برسه...
قبل از تحویل،با خودم گفتم یه عکس بگیرم و روایت ش رو بنویسم...
سریع گذاشتمش کنار عکس شهید سید حسن نصرالله و عکس گرفتم...
بعد از گرفتنِ عکس،
چشمم به نگاه و لبخند شهید افتاد که
بسمت انگشتر بود،قلبم لرزید...
#پویش_مردمی_مادران_مقاومت
#مادرانه_سبزوار
#حزباللهزندهاست
#شهیدسیدحسننصرالله
#مقاومترمزپیروزی
@madaranemeidan
هدایت شده از مادَرانه سَبزِوار
#روضه_مقاومت
#آذر_۱۴۰۳
فاطمیه در پیش بود و طبق قرار هر ساله مان،برای اینکه نشان دهیم مثل زهرا پای حق می ایستیم در تکاپوی برگزاری روضه مقاومت بمناسبت شهادت ایشان بودیم.
سه هفته قبل از مراسم جلسه ای برگزار شد و بین جوانه ها،تقسیم مسئولیت شد.
از هر جوانه ۲،۳ نفری حضور داشتند...
یکی یکی مسئولیت ها برداشته شد.
کم کم به روز روضه نزدیک میشدیم...اعضای جوانه ها در گروه روضه های مقاومت هماهنگی ها را انجام میدادند.
تیم پشتیبانی،تیم فضاسازی، تیم انتظامات، تیم پذیرایی، تیم نظافت، تیم واحد کودک و... تقسیم مسئولیت هارا انجام داده بودند.
حتی کسانیکه نمیتوانستند روز پنجشنبه برای روضه خود را برسانند، قبل روضه از برکات مهیا سازی آن بهره برده بودند.
شب قبل از مراسم، فضاسازی با دقت و حساسیت بسیار زیاد انجام شد و مکان آماده ی عزاداریِ زهرای مرضیه بود.
صبح روز پنجشنبه فرا رسید، مادران و کودکان خود را به مراسم عزاداری حضرت مادر میرساندند.
وارد پارکینگ که میشدی کفش ها جفت شده و مرتب چیده شده بود.
سمت راست پارکینگ، دو میز گذاشته شده بود، گویا روی آن محصولاتی چیده شده بود، که جوانه ها تمام سود حاصل از آن را به جبهه مقاومت هدیه میکردند.
بچه ها با راهنمایی انتظامات وارد اتاق واحد کودک میشدند و مادران راهی طبقه بالا برای بهره بردن از روضه.
هوا بشدت سرد بود و داغی چای روضه حضرت زهرا (س)، خون را توی بدن به جریان می انداخت!
برنامه رسما شروع شد...
مجری برنامه پس از خوشامدگویی از دخترخانمی بنام زینب دعوت کردند تا مجلس را مزین به قرائت قرآن کنند، سوره کوثر خوانده شد و پس از دعوت مجری، جناب آقای دکتر آریا نژاد سخنرانی خود را شروع کردند.
از مقاومت گفتن...
توصیه به خواندن تاریخ معاصر کردن...
ماجرای تحریم تنباکو در ۵۵روز را بازگو کردند.
توصیه به خواندن کتاب خاطرات آنتونی پارسونز آخرین سفیر انگلیس در ایران کردند؛
از مقاومت و تاثیرات مقاومت گفتند...
از مقاومت شهیدانی که جای هیچ گلوله و زخمی روی تنشان نبود و از تشنگی شهید شده بودند،
از مقاومت شهیدانی مثل شهید علی عرب،شهید خرازی،شهید آرمان علی وردی،
شهید سیدحسن نصرالله،شهید یحیی سنوار برایمان گفتند...
و کلی نکات ناب تربیتی برای تربیت نسل جدید برایمان توضیح دادند...
سخنرانی که به پایان رسید،
مجری شروع به خواندن شعری کرد که خودش یک روضه کامل بود... همه بغض کرده بودیم و اشکها روان شد...
مداح که چند دقیقه زودتر رسیده بودند برای بچه ها مداحی کردند و
حالا تشریف آوردند و مداحی رو با خواندن دعای سلامتی امام زمان عج برای خانومها شروع کردند...
مداح از مقاومت حضرت فاطمه سلام الله میگفتن...و در نهایت رسید به قصه ی خداحافظی حضرت علی علیه السلام و حضرت فاطمه سلام الله:
...اگر عجل وفاتی رو نمیخوندی...شاید چند روز دیگه میموندی...قرار بعدی ما کربلا...دم غروب...کنار راس بریده...اللهم إنا لا نعلم منه إلا خیراً😭💔
در پایان مداحی امن یجیب خواندیم و برای ظهور،برای جبهه مقاومت،برای نابودی اسرائیل دعا کردیم...
خدایا؟!
مگه میشه پسر به عزای مادر نیاد...کاش امام زمانمان قدم به مراسم ما بگذارند...
توی همون حال و هوای روضه وبا صورت خیس از اشک،پرچم حرم حضرت رقیه سلام الله دست به دست میچرخید و زیارت میشد.
با رفتن مداح مجری اعلام کردند که نوبت خواندن دودمه ها و دم پایانی رسیده...
تعدادی از بچه ها از واحد کودک آمدند و با مادرها شروع به خواندن دودمه ها کردند...
دم پایانی نیز خوانده شدو مادران با فشردن دستان یکدیگر، التماس دعا برای هم داشتند.
باشد که این روضه قبول شود ان شاالله.
#روضه_مقاومت
#آذر_۱۴۰۳
الّله ُـمَّـ؏جـِّللِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
♡| @madaraneh_sbz99 |♡
هدایت شده از مادَرانه سَبزِوار
#واحد_کودک
#روضه_مقاومت
#آذر_۱۴۰۳
ایام فاطمیه بود و برگزاری مراسم عزای مادر
در قسمت واحد کودک
بچه ها یکی پس از دیگری می آمدند
اول کار تا زمانی که همه ی مهمانان کوچکمان از راه برسند، شروع کردیم به بازی های جذاب توپی😍
بعد از توپ بازی، نویت پذیرایی اول رسید
از بچه ها با شیرینی میکادو پذیرایی شد😋
بچه ها بعد از پذیرایی کنار هم تشستند و منتظر خاله قصه گو شدند، خاله قصه گویی که قرار بود قصه حضرت زهرا و خطبه ی فدکیه رو از زبان پروانه کوچولوی رنگارنگ و نخل بشنون
حین قصه بچه های کوچکتر به همراه یکی از مربی ها مشغول بازی بودند.
بچه ها با دقت تمام به قصه گوش دادند و سوالاتشون رو پرسیدن!
بعد از پایان قصه بچه ها یه عهد باهم بستند، عهد بستند مثل حضرت زهرا باشن،
مقابل ظلم و ظالم بایستن و سکوت نکنن!
خودشون رو قوی و قوی تر کنن و به بچه های مظلوم فلسطین و لبنان کمک کنن تا دشمن رو برای همیشه از کشورشون بیرون کنن.
بعد از بستن عهد،بچه ها با خرماهای خوشمزه پذیرایی شدند و قرار بود هسته خرماها رو نگه دارند و داخل یه گلدون که روش نوشته شده بود ما جوانه های باغ فدکیم بکارند!
بچه ها با بسم الله یکی یکی هسته ها رو کاشتن و لذت بردن.
بعد از کاشت هسته خرما، نوبت کاردستی رسید.
کاردستیه همون پروانه که قصه در موردش گفته شد😍😍
پروانه ی قصه های حضرت زهرا سلام الله😍
و رسیدیم به قسمت خوشمزه ماجرا و بچه ها مرتب نشسته بودن تا پفک های سالم و خوشمزه رو بگیرند و نوش جان کنند😋😋
و در آخر کار ،کاربرگ رنگ آمیزی فاطمیه و مداد رنگی در اختیار بچه ها قرار داده شد و بچه های کوچکتر با توپ بازی سرگرم شدند ...
پایان مراسم رسید و مادرها با آغوش باز رسیدن و دسته گل های نازشون 👦🧒رو از واحد کودک تحویل گرفتن...
#واحد_کودک
#روضه_مقاومت
#آذر_۱۴۰۳
الّلهُـمَّـ؏جـِّللِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
♡| @madaraneh_sbz99 |♡
مسافر کربلا...
خیلی وقته آرزوی کربلا دارم🥺
ولی متأسفانه هنوز قسمت نشده که برم...
با خودم نیت کرده بودم اگه امام حسین (ع) طلبید حلقه ازدواجم رو که خیلی برام عزیزه،داخل ضریح بندازم...
اما تا دیدم حضرت آقا امر فرمودند که با تمام امکانات خود مردم مظلوم لبنان رو یاری کنید،
با خودم گفتم لبنان هم کربلای امروز ماست...
بعد از مشورت با همسرم،حلقه م برای مزایده گذاشتیم...
این شد که حلقه ی ما شد مسافر کربلای امروز...
#پویش_مردمی_مادران_مقاومت
#مادرانه_سبزوار
#حزباللهزندهاست
#شهیدسیدحسننصرالله
#مقاومترمزپیروزی
@madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
کتابهایی با طعم مقاومت!
چند روزی بود که حملات اسرائیل علیه فلسطینیها و لبنانیهای مظلوم و مقتدر شدت گرفته بود و با دنبال کردن اخبار غم سنگینی روی دلم نشسته بود...
در تمام طول یکسال و اندی گذشته و از همان زمان طوفان الأقصی کارهای گروهی و تیمی زیادی انجام داده بودیم، اما بعد از سخنرانی رهبر انقلاب و فرض و واجب عینی خواندنِ بودن در کنار جبههی مقاومت،
واقعا دوست داشتم خودم به تنهایی هم کاری بکنم تا بلکه آبی باشد روی آتش دلم و کمی تسکین پیدا کند.
همان روزی که این نیت از دل و فکرم گذشت، بعد از نماز و زمان خواندن تسبیحات ناگهان چراغِ یک ایده در ذهنم روشن شد...
فروش کتاب به نفع جبهه مقاومت ✅
از چندین سال قبل که شروع کرده بودم به کتابخوانی، طبق سخنی از رهبر انقلاب، خرید کتاب شده بود بخشی از سبد خانواده...
طوری که تبدیل به یک عادت شده بود!!
حالا یک کتابخانه پر از کتاب داشتیم و منی که حتی نگاه کردن به آنها آرامشی عجیب را برایم به ارمغان میآورد و حالا باید تلاش میکردم هرچه بیشتر از آنها دل بِکَنم.
رفتم و ایستادم جلوی قفسهی کتابها و شروع کردم به جدا کردن.
اول کتابهایی که خوانده بودم.
بعد کتابهایی که یک تا چندبار امانت رفته بودند.
بعد کتابهایی که نخوانده بودم اما از محتوای آنها اطلاع داشتم.
و در آخر هم آن کتابهایی که دل کندن از آنها برایم خیلی سخت بود!
حسی در درونم میگفت:
«این یکی نه! حتما کسی برای امانت گرفتنش پیام خواهد داد!»
«تو که این یکی را خیلی دوست داشتی؟؟!»
«حداقل این را بگذار بماند برای خودت!»
و منی که تلاش میکردم به این حسها غلبه کنم و در نهایت، فقط کتابهای حوزه تخصصی خودم و آنهایی که حتما باید خوانده میشدند ماندند!
در بازارچه نصر۲ علیرغم تصور خودم و همسرم مبنی بر اینکه کتابها در مقایسه با سایر محصولات موجود در بازارچه، فروش چندانی نخواهد داشت؛ از ۳ جعبهی پر از کتاب، فقط یک جعبهی کوچک به خانه بازگشت و مابقی هم بصورت مجازی فروش رفتند.
اکثر کتابها هم قیمتهای قدیمی و بسیار ارزانی داشتند که دلم نمیآمد به این دلیل که به نفع جبهه مقاومت هستند، بیشتر از همان قیمت بفروشم. اما اکثر خریداران وقتی متوجه میشدند که ۱۰۰٪ هزینه برای جبهه مقاومت هست، بیشتر از قیمت اصلی واریز میکردند تا در ثواب این کار سهم بیشتری داشته باشند.
و این نهضت همچنان ادامه دارد،
و هرازگاهی کتابی به جمع فروشیهای به نفع جبهه مقاومت اضافه میشود!
حتی بعضی از اطرافیان و دوستان بودند که کتابهایی که در منزل خود داشتند را به دستم رساندند تا آنها را هم ۱۰۰٪ به نفع جبهه مقاومت بفروشم.
گذشتن از دوست داشتنی ها حقیقتا خیلی سخت و دشوار است، اما همینکه نیت کنی و شروع به انجام دادنش کنی، دیگر آسان میشود و حس لذتبخش بعد از گذشت، باعث میشود دیگر سختی احساس نشود و تمامش لذت باشد و اشتیاق!!
و حالا خدا را شاکرم که من هم توانستم از دوست داشتنی هایم بخاطر مردم عزیز فلسطین و لبنان بگذرم...
امیدوارم خداوند این کم و قلیل را از حقیر قبول و نیّـتـــم را خالص گرداند.🤲🏻
به امید نابودی ظلم در سرتاسر جهان
و به امید درک لحظهی شیرین ظهور 💚🤲🏻
#پویش_مردمی_مادران_مقاومت
#مادرانه_سبزوار
#حزباللهزندهاست
#شهیدسیدحسننصرالله
#مقاومترمزپیروزی
@madaranemeidan
هدایت شده از مادَرانه سَبزِوار
همشهری عزیز!
🌱 هر دیدگاهی که داشته باشی ....
قطعاً کشته شدن کودکان و زنان بیگناه، قلبت رو به درد میاره.
🌱 هر دیدگاهی که داشته باشی ...
حتماً عاشق وطنت هستی و میدونی اگه جبهه مقاومت شکست بخوره، هدف بعدی ایرانه.
✋ ما از نسل سربدارانیم
از نسل غیرتمندایی که تونستن جلوی سپاه مغول مقاومت کنن.
الآنم وقت مقاومت جلوی مغولهای زمانه یعنی صهیونیستهاس،
الآنم وقت حمایت از مظلومینه.🇱🇧🇵🇸
👇و اما یک خبر مهم ....
قراره اگه مانعی پیش نیاد، یه تیم مردمی با هزینه شخصی خودشون از سبزوار به لبنان برن تا کمکهای مردم سبزوار رو مستقیما به جبهه مقاومت برسونن.
🥺 چشمهای زیادی منتظر دست یاری شماست...
شماره حساب:
3607710157963971
شبا:
IR190600360771015796397001
شماره کارت:
6063737005209034
به نام منتظران موعود سبزوار
بانک قرضالحسنه مهر ایران
#سربداران_همدل
الّلهُـمَّـ؏جـِّللِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
♡| @madaraneh_sbz99 |♡