🇮🇷مادران میدان🇮🇷
#مرگ_بر_آمریکای_ما
نزدیک مناسبت ها که می شود، کار و بار ما حسابی سکه است. ربع، نیم حتی تمام بهار!
البته نه از اون سکه هایی که توی بازار خریدار داشته باشد.
قرعه یکی از این سکه ها هم به نام من دیوانه می خورد و راهی یکی از مساجد شهر می شوم.
مسئول پایگاه مسجد جلوی در منتظرم ایستاده است. نزدیک می شوم و سلام می دهم. جواب سلامم را نداده با هیجان می پرسد آمادهای چی لازم داری؟ لپ تاب بیاریم؟ فضا چه جوری باشه؟
لبخندی می زنم و با خونسردی می گویم:« چیزی لازم نیست. خودم همه چی آوردم و به نایلون توی دستم اشاره می کنم.
نایلون را ورانداز می کند و با تعجب می پرسد:« همینا!؟ قوطی پلاستیکی!!!»
سرم را به نشانه تایید تکان می دهم و داخل مسجد می شوم.
دخترهای ده یازده ساله دور تا دور مسجد حالت کلاسی نشسته اند (شاید هم نشانده اند:»)
به سراغشان می روم و سلام می کنم.
جواب سلامم را محکم و پرانرژی می دهند.
با خنده می گویم:« بلند شین کلاس تموم شده می خوایم بازی کنیم.» ذوق زده از جا برمی خیزند و بالا و پایین می پرند.
بچه ها را به گروه های پنج نفره تقسیم می کنم.
دو تا گروه پنج نفره رو به روی هم می ایستند.
بقیه هم تماشا چی می شوند تا نوبت شان برسد!
از هر نفر یک گروه جلو می آید و سنگ کاغذ قیچی می کنند!
گروه برنده قانون گذار مسابقه می شود.
رو به گروه برنده می ایستم و می گویم حالا باید شما قانون بازی رو تعیین کنید. به گروه رو به رویی هم می گویم که هر قانونی این گروه بگه باید اجرا کنید و زیرش نزنین.
بچه ها رو به روی هم می ایستند. بطری های خالی را می دهم به دستشان.
حالا باید طوری بطری ها را به سمت پرتاب کنند که طرف مقابل بتواند بگیرد. هر گروهی که بیشترین بطری رو بگیرد برنده است!
اما کار به همین جا ختم نمی شود.
گروه قانون گذار باید جوری قانون ها را بگذارد که کار برای گروه رو به رویی سخت شود و نتواند درست و حسابی بطری ها را دریافت یا پرتاب کند.
بازی آغاز می شود.
با قانون گذاری گروه برنده، کار برای گروه رو به رو حسابی سخت می شود.
برو عقب تر.
ازون دورتر بزن
نه باید تا ته اون دیوار بری.
ازین وری حق نداری بزنی
تو از مسابقه باید بری...
کار بالا می گیرد.
لج گروه مقابل حسابی در آمده. کلافه شده اند و دارند غر می زنند. گروه قانون گذار هم از پلیدی خودشان خسته شده اند.
حالا وقتش است که تیر خلاص را بزنم.
دستور توقف بازی می دهم.
بچه ها همان جا که هستند می نشینند.
کتاب #انقلاب_ما را از توی کیفم در می آورم.
شروع می کنم به شرح ماجرای کاپیتولاسیون..
بچه ها غرق داستان شده اند.
بازی تمام می شود.
قصه تمام می شود.
اما دریچه ی جدیدی از تاریخ جلوی چشم بچه ها باز می شود.
یکی شان که انگار دیگر طاقتش تمام شده بلند می شود و با صدای بلند فریاد می زند، مرگ بر آمریکا..
بچه ها همراهیش می کنند.
مرگ بر آمریکا
مرگ بر آمریکا
مرگ بر آمریکا
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
@madaranemeidan
اوایل اغتشاشات بود
به منظور روشن گری و آگاهی بخشی تصمیم گرفتیم مستند اکران کنیم
مستند اکسونامی ، روند انقلاب جنسی در غرب
مستند تکان دهنده و جالبی هست
فراخوان زدیم و ثبت نام کردیم
دو بار سالن رزرو و مستند اکران شد
بعد از مستند خانم ها مدتی سرپا میایستادند و راجع به مستند و ربطش با جامعه ی ما ، شباهت اتفاقاتی که داره در جامعه ی ما میوفته با اتفاقاتی که در غرب رخ داده و اینکه چقدر مهمه این مستند به دست همه برسه و از چه راهی میشه دیگران را برای دیدن اون تشویق کرد صحبت کردند
یکی از خانم هایی که مستند رو دید سالن رو رزور کردن و از اقوامشون دعوت کردن تا مستند رو ببینند.
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
#مادرانه_سبزوار
@madaranemeidan
✅وقتی بازیهای خانوادگی کلاس درس میشوند.
اسمش را گذاشتهایم #مدرسه_خانواده.
هر شب توی خانه یک برنامه خانوادگی داریم.
آن شب نوبت بازی بود. باید با بچهها بازی میکردم.
از قبل دنبال بازیای میگشتم که متناسب با حال و هوای کشور باشد و از طریق بازی، نکتهای بگویم یا برشی از تاریخ را در ذهنشان حک کنم.
کتاب #کشتی_نجات نجاتم داد. داستانبازیها را یکییکی مرور کردم تا به بازی #آمرلی_مقاوم رسیدم.
این بازی نظرم را جلب کرد چون با توجه به شرایط کشور و ماجرای شهدای شاهچراغ، این بازی بسیار بجا بود.
ماجرای شهر آمرلی را برایشان گفتم؛ آمرلی یکی از شهرهای عراق است. وقتی نیروهای داعش آمرلی را محاصره کردند، اهالی آمرلی با پانزده هزار نفر جمعیت حدود ۸۰ روز مقاومت کردند و به فرماندهی حاج قاسم محاصره را شکستند و نگذاشتند شهر سقوط کند.
حالا این ماجرا بنا بود تبدیل به بازی شود.
در این بازی پسرم داعش شد و من و دخترهایم مردم آمرلی. ما پشت بهم دستانمان را بهم دادیم و حلقهای تشکیل دادیم. بین دستان ما، شهرمان قرار دارد که باید از آن محافظت کنیم.
توپها بعنوان بمب در اختیار پسرم که داعش بود قرار داشت. او باید سعی میکرد توپها را به محوطه بین دستان ما که شهر بود بیندازد و ما بعنوان مردم آمرلی دست در دست هم، سعی میکردیم توپها را دفع کنیم که به شهرمان نخورد.
و ادامه بازی که در کتاب #کشتی_نجات توضیح داده شده است.
بازی جذاب و مهیجی بود و مورد توجه بچهها مخصوصا پسرم قرار گرفت. از همان لحظه به بعد میگفت میخواهم درباره شهر آمرلی و نقش حاج قاسم بیشتر بدانم. میخواهم انیمیشنش را بسازم. چند روز قبل هم بازی کامپیوتری آمرلی را پیدا کرده بود. متوجه شدیم مستندش هم هست که بنا داریم با گلپسر ببینیم انشاءالله.
روز بعد دیدم توپهایش را برداشته و میگوید میخواهم به خانه دایی بروم تا با بچههایشان بازی آمِرلی را انجام بدهیم.
خلاصه اینکه در مدرسه خانواده ما آنشب #وحدت و #مقاومت و #دشمنشناسی تدریس شد. نه پشت میز و نیمکت و با کتاب دفتر، بلکه در قالب یک #بازی_هدفمند.
#مادران_میدان
#مادرانِمیدانِخودسازیخانوادهسازیجامعهسازی
#روایتتاریخبرایکودکان
#مدرسهخانواده
#بازیدربستروقایعجامعه
#درس_مقاومت
#جهاد_تبیین_در_خانواده
@madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
دختر داییام بود ولی مدت زیادی بود که پایم به خانهشان باز نشده بود.🙈
تماس گرفت و گفت فرداشب یک روضه جمعوجور گرفتهایم و اقوام را دعوت کردهایم. شام هم در خدمتتان هستیم.
گل از گلم شکفت که بعد از مدتها اقوام را میبینم آن هم به بهانه روضه اهل بیت (ع).
همانجا جرقهای توی ذهنم خورد و گفتم اجازه میدهید عکس شهدای شاهچراغ را هم بیاورم روضهتان و یک گوشه خانه برایشان شمع روشن کنیم؟
گفت: بله حتما.
روضه دلچسبی بود. یک روضه فامیلی که مداح و سخنران و روضهخوانش همه از خودمان بودند.
طلبهی فامیل روی منبر از فتنه و حرکت درست ما در شرایط اخیر کشور گفت. تا رسید به روایت معروف امام علی (ع) درباره فتنه، "کُنْ فِی الْفِتْنَهِ کَابْنِ اللَّبُونِ لَا ظَهْرٌ فَیُرْکَبَ وَ لَا ضَرْعٌ فَیُحْلَبَ" (در فتنه ها، چونان شتر دوساله باش، نه پشتی دارد که سواری دهد، و نه پستانی تا او را بدوشند.) پسرم گل از گلش شکفت و خوشحال و خرسند از اینکه او هم این روایت را بلد است و خوووب فهمیده و قشنگ تحلیلش میکند.
مداح فامیل هم همان مداحی مورد علاقه پسرم را خواند:
"روزامو با هر کی غیر از تو سر کردم ضرر کردم
چشمامو هر جایی جز روضه تر کردم ضرر کردم"
همه چیز بجا بود و دلچسب. سخنرانی، مداحی، روضه، سینهزنی حتی پذیرایی و شام😋
سر سفره کلی از ایده قشنگ این کار برای بغل دستیام گفتم.
بساط روضه فامیلی چقدر برکت دارد. دختر دایی من تقریبا ماهی یکبار چنین روضهای میگیرد و چون الحمدلله فامیل پرجمعیتی هستیم همه را یک دفعه دعوت نمیکند. نوبتی دعوت میشویم و پای بساط "روضه فامیلی" که دختر داییام بانیاش شده مینشینیم.
اینقدر از این فکر قشنگ لذت بردم که حیفم آمد دربارهاش چیزی اینجا ننویسم.
صلهرحمی که جدیاش نمیگیریم خیلی کارراهانداز است.
بیخود نیست که این همه آیات و روایت از اهمیتش گفتهاند.
صلهرحممان اگر درست بود، الآن این شکاف بین نسلها و آدمها را شاهد نبودیم که این حوادث را در کشور رقم بزند.
روایتهای درست اگر در منبرها گفته میشد، اوضاعمان بهتر بود.
هنوز هم دیر نشده، هنوز هم فرصت جبران هست.
"تبیین را هر زمان از سر بگیریم، اثرگذار است."
#مادران_میدان
#روضه_فامیلی
#روضه_تبیینی
#جهاد_تبیین
#شهدای_شاهچراغ
@madaranemeidan
تقریبا هر ۱۵ - ۲۰ روز میرم آرایشگاه.
آرایشگاهی که میرم طوری وقت میده که در هر بازه زمانی یک نفر تو سالن هست.
من که میرم آهنگ نمی زاره...قبلا بهش گفتم که دوست دارم با هم در ارامش صحبت کنیم و آهنگ نمی خوام.
مثل همیشه از همه جا صحبت می کردیم...بین صحبت هاش به اغتشاشات اشاره کرد و کم شدن امنیت مردم.
اینکه نگران پسرشه و ...
از شهدا صحبت کردیم و اتفاقاتی که افتاده
اصلا فکر نمیکردم اینقدر حامی نظام و کشور باشه.
چرخید و چرخید بحثمون رسید به کتاب صوتی...چند تا کتاب بهش معرفی کردم.
ایشونم گفت که پادکست هایی از کتب خواجه عبد الله انصاری رو گوش میده ...کمی رو با هم گوش دادیم و گفت و گو کردیم.
اون قسمت درباره ی قربانی کردن نفس و این صحبتا بود.
دیدم به مطالب معنوی عرفانی علاقه داره کتاب چهل حدیث رو بهش معرفی کردم و صوت های خانم مهاجر.
قرار گذاشتیم که براش بفرستم کانالش رو
میخواستم موهام رو مرتب کنم ...گفتم موهای من الان کوتاه تر بشن بهتره ولی همسرم گفتن کوتاه نکنم. گفت اشکالی نداره دل به دلش بده با این شرایط امروز و وضع حجاب باید مراقب بود😉 دوباره موجب تعجبم شد.
با اینکه حجابش خیلی معمولیه ولی با مانتوهای جلوباز و غیره مشکل داشت.
اینجا مستند ایکسونامی رو بهش معرفی کردم و گفت چقدر خوبه که این همه اهل مطالعه و اگاهی هستی. لذت میبرم همیشه یه چیزی برای معرفی داری.
بعد از اینکه چند باره دارم میرم و هر بار صمیمی تر میشیم و صحبت هامون عمیق تر میشه.
میبینم اگر آدم ها با هم صحبت کنن نقاط مشترک زیادی دارند و کلی چیز از هم یاد می گیرند ولی در دنیایی که یا سرمون تو گوشیه یا در سکوت فرو میریم.
اوایل که می رفتم ازین که بچه هاش همیشه با گوشی هستن و در اینستا گرام فعالیت دارن نگران بودم ولی مستقیم چیزی نگفتم ولی هر بار سعی کردم یک نکته ی کوچکی راجع به فثای مجازی و اسیب هاش برای نوجوان ها بهش اگاهی بدم.
بعد دیدم نظراش تغییر کرده و میگه پسرا سر کار برن بهتره ازین که تو گوشی باشن...
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
@madaranemeidan
چهارشنبه شب در یکی از مناطق محروم شهر:
شروع با قصه گویی درباره رییسعلی دلواری، بعدش بازی هر کس کمک کنه توپ برسونه به تانکا.
و بازی کمک کنید پرچم ایران به زمین نیفته.
مجدد قصه درباره امام حسن عسگری (ع) و
اندکی درباره نجوم.
و بعدش بچه ها رفتن تو حیاط یکی یکی از تو تلسکوپ ماه رو دیدن.
جایزه هم قبل بیرون رفتن برای همه.
همزمان کارگاه تربیت فرزند مادران هم در حسینیه مجاور تشکیل شد.
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادر_میدان
#بوشهر
آماده شدیم برای خونه مامان از جایی که همسر جان نبودن اجبارا باید با تاکسی میرفتم ترجیحم به ۱۳۳ هست چون پیگیری خوبی دارن برای مسافر ها ولی ماشین نداشت به خواهرم گفتم برام اسنپ بگیر خدا رو شکر خانوم بود😍
چون بچه شیرخوار دارم و گاهی مجبورم تو ماشین هم بهش شیر بدم خانوم باشه خیلی راحت ترم
خانوم اسنپ رسید خوش برخورد بودن و مثل بعضی آقایون که تا میخام بچه ها رو سر و سامون بدم و سوارشون کنم غرو لند میکنن نبود😊
همون لحظه های اول ورودم به ماشین گفت حیفت نمیاد از جوونیت سه تا بچه کوچیک چقدر اذیت میشی لبخند زدم و گفتم من بچه خیلی دوست دارم گفت آره ولی خودتو داغون میکنی اصلا میدونی آینده این بچه ها چی میشی؟
الآن همه چی به نظرم
شانسیه یکی خودش خوبه بچش بده معتاده حیفت بیاد از خودت تو جوونی،منم سه تا دارم سنم خیلی کم بوده ازدواج کردم ۲۳ سالم که بوده سه تا بچه داشتم خیلی اذیت شدم با این جامعه خراب بچه چه میخای؟!
بچه های این دوره خوب نیستن،بچم رفته باشگاه بهش مواد مخدر تعارف کردن نگرفته گفته من اهلش نیستم اگه میگرفت و استفاده میکرد چه خاکی تو سرم میکردم؟!
همه چی شانسیه اصلا نمیشه اعتماد کرد حالا من که خوب نیستم ادعایی ندارم نماز هم نمیخونم.
من تو دلم همش اینجوری بودم😕😞
خدایا چی بگم؟!
گذاشتم درد و دلش تموم بشه ازین خانومای امروزی که کاشت ناخون داره و خط چشم و خلاصه زیبا بودن🙈😀
بهش گفتم عزیزم راست میگی جامعه خرابه ولی نگو شانسیه بچه شما هم میتونست بره به قول خودت از همون مواد و قرص های تو باشگاه مصرف کنه هیچی هم نگه ولی یه فرقی داشته که اومده بهتون گفته قطعا تربیت شما درست بوده محبت دیده وگرنه دلیلی نداره بیاد بگه
این بچه های جامعه هم از آسمون که نمیان😁
از خونه من وشما ان اگه همه مثل شما دغدغه تربیت داشته باشن درست میشه انشالله یکم مکث کرد و گفت دخترم بهم گفته اگه میدونستم پشتم هستی میرفتم تو اغتشاشات ولی چون گفتی راضی نیستم نرفتم گفتم پس ببین یه فرقی داری با بقیه وگرنه دختر شما هم میرفت چیزی هم نمیگفت بهت
گفت من به خدا سپردم گفتم تو نیتمو میدونی از کارهام😍
اصلا به تیپ اش نمیخورد بعضی حرفاش🤔
بهش گفتم خدا هم اون نیت هاتو خوب میخره
خلاصه که مسیر طولانی بود وحرف خیلی زدیم
گفت جوونیم حروم شده دوست داشتم پرستار بشم ولی شرایطم نبوده گفتم غصه نخور میفهمم که چقدر دوست داشتی به آرزوت برسی ولی خدا مثل کنکور سربرگ ها روجدا نمیکنه با توجه به شرایطت بهت نمره میده همه مون مسلمونیم میدونیم یه روز ازمون میپرسن جوونیت تو چه راهی گذشت اونجا میگی دوست داشتم پرستار بشم ولی نشد بچه آوردم پرستار بچه هام بودم
خیلی خانوم خوبی بود میگفت کرایه اضافی نمیگیرم بعضی مسافر ها پول خرد ندارن حواسم هست،یا اگه اسنپ کرایه رو زیاد میزنه اشتباهی خودم کم میکنم گفتم ببین این یعنی شما
فرق داری با بقیه ای که براشون مهم نیس این چیزا،یعنی سعی کردی بچه هات نون حلال بخورن آدمی که حروم بخوره راه درستو تشخیص نمیده ولی
شما حساس بودی و خدا بهت حتما عوضش
و میده
شمارشو گرفتم که بازم باهاش تماس بگیرم برای اسنپ
و کلی هم ازش تشکر کردم بابت همراهیش با بچه ها🤗
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
#بی_تفاوت_نباشیم
@madaranemeidan
تازه اومدیم زاهدان
دخترم کلاس دومِ و تازه رسیدن به درس
"مسجد محله ی ما"
دفترش و اورد تکالیفشو انجام بده.
جمله سازی بود
نوبت کلمه امام جماعت شد...
بعدش با هم درباره جمله که نوشته بود صحبت کردیم.
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادر_میدان
@madaranemeidan
#مادر_میدان_پیامکی😉
برای اینکه نشون بدهم به رفتارای دور و برم بی تفاوت نیستم با همین موبایل که چند ساعتی تو دستم هست در روز، دو تا پیامک تشکر دادم 🌺
شاید فکر کنین چه کاریه خوب، اونقدر اثر نداره....
ولی چرا وقتی خدا گفته به نیت های خوبتون، که نمی تونین انجام بدین، اون ها رو براتون در نظر می گیرم، حتما این تشکرهای پیامکی هم اثر داره....
ان شاءالله
حالا یکی به خاطر شعر سلام فرمانده بود که دیشب دیدم از شبکه نهال پخش میشه و وسط هاش صحبت ها ی رهبر رو میگذاشت و این دو تا کوچولوهای خونه سرو صدا می کردند ویکی ادامه شعر می خوند و دختر کلاس سومی ام هي اصرار می کرد ساکت باشین می خواهم، گوش بدهم! قسمت صحبت های رهبری رو....
من با پیامک 30000162 از صدا و سیما تشکر کردم.
اگه تعداد زیادی پیامک و تماس برای تشکر از یک کار فرهنگی خوب انجام بشه، قوت قلب برای تولیدکنندگان میشه و تصمیم برای تولید کارهای معنایی بیشتر، ان شاء الله 🌺
یکی دوم هم حدود ساعت 11 شب کانال شاد مدرسه دخترم و چک کردم و دیدم خانم پرورشی شون شعر بنات الحيدري رو برای 13 آبان گفته همه مدرسه یاد بگیرن و هماهنگ با هم بخوانند...
خیلی خوشحال شدم چون چند وقتی است که تو کانال ها می بینم که تو بعضی مدارس داره اجرا میشه، ولی دودل بودم که به مربی پرورشی شون اینو پیشنهاد بدهم.
وقتی پیام رو دیدم همون جا از طریق شاد بهشون پیام زدم و تشکر کردم و گفتم که دو دلم بودم که بهتون بگم، چون احساس دخالت کردن تو کارتون رو داشتم.
و حالا که پیام تون رو دیدم خیلی خوشحال شدم😍.
ایشون هم تشکر کرد.
مسلما اگه صد تا مادر از کل مدرسه از ایشون تشکر کنن و یه عده بهشون نق نزنن که این چه شعریه، و چقدر طولانی، و سخت و....
مسلما در آینده مصمم تر این کار هارو برای مدرسه ادامه میدن....
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
#بی_تفاوت_نباشیم
@madaranemeidan
رفته بودم خرید
مغازه ی یکی از دوستان
یه خانم اونجا بود.
گفت این روزا خیلی نگران پسرم هستم
میگه نمیرم تو اغتشاشات و فقط نگاه میکنم
ولی خودم میدونم که میره
بهش گفتم باید باهاش صحبت کنی و قانعش کنی که راهش این نیست ...مجال صحبت نبود.
اومدم خونه و بهش از در دوستی و محبت پیام دادم که می دونم خیلی نگرانی. منم چون مادرم و درکت میکنم دوست دارم کمکت کنم.
سوالاش رو بگو تا من جوابشون رو بهت بگم بتونید راضیش کنی یا هر کار دیگه ای که ازم بربیاد....رو من حساب کن !
#ید_.واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
#همدلی
@madaranemeidan
بعد نماز طهر یک بسته های فرهنگی اماده کردیم.
وبردیم جلو یک دبیرستان موقع تعطیلی دادیم.
بازخورد مدیر جالب بود اومده بود جلو در مدرسه که حضور شما باعث ترس بچه ها میشه.
ولی نوجوونها مون دوست دارن دیده بشن وبراشون ارزش قائل هستیم.
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
#همدلی
@madaranemeidan
بر اساس رفت و آمد و مصرانه ایستادن، امروز در کنار مادر نماینده من رو پذیرفتن برای تدریس هنر.
(مدرسه معلم هنر ندارن و مادر نماینده میومد یک ماه، نقاشی میگفت بکشن)
ربطش دادم به سیزده آبان کار رو، اول تکنیک بافت رو با کلی شوخی و خنده توضیح دادم و بعد به هرکس یه نوار کاغذی دادم و گفتم به یه روز جشن که فقط و فقط مخصوص شماست فکر کنید ، روزی که به خاطر دانش اموز بودنتون براتون تو مدرسه جشن میگیرن.
حالا با همین حس خوب نوارهاتون رو پر از احساس کنید
(خروجی کار، تعدادی از بچهها متوجه مفهوم بافت نشده بودن ولی خب در مجموع راضی بودم)
بعد هر ردیف نوارهای خودشون رو به هم بافتن، تاکید میکردم کار تیمی هست میخوایم یه زنجیر ببافیم و در اخر سه ریسه رو به یک قلب با تبریک روز دانش اموز وصل کردم و زدیم به کمد کلاس.
پ.ن: امیدوارم این اولین جلسه اخرین جلسهام نباشه، استقبال بچهها خیلی خوب بود همشون زنگ اخر داشتم میرفتم خواهش کردن همیشه من بیام ولی تا مدرسه چه تصمیمی بگیره.
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
#مادرانه_مشهد
@madaranemeidan
این هنر پسر 12 ساله من
وقتی شب بهش گفتم زودتر بخواب صبح می خوایم بریم راهپیمایی،سریع دست بکار شد و این پلاکاردو درست کرد
منم براش با روبان مچ بند پرچم ایران عزیزو درست کردم .
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
#مادرانه_مشهد
@madaranemeidan
یک مدت به این مساله فکر می کردم که دراین بزنگاه ودوره بحرانهای آخرالزمانی وظیفه من مادر چیه ؛ جهاد تبیین دقیقا یعنی چه کاری؟ اصلا من وظیفه ای جز مادری دارم؟ درهمین اثنا از هر طرف پیام می رسید برید مساجد رو دست بگیرین مدارس رو دریابید ؛وو
حلقه مفقوده این وقایع! ضعف تربیت دینی جامعه!
حالا من کجا برم چکارکنم؟
دوست عزیزمون که دخترش مدرسه دولتی می رفت دنبال مربی می گشت با جدیت فراوون برای پرکردن کلاسهایی که آموزش وپرورش بی معلم گذاشته!!! تلاش می کرد...چالشی که برای ما یک فرصت ایجاد می کرد برای حرکت تو مسیر..
سخت بود.راه نسبتا دور؛ بچه کوچیک.دوشیفته بودن مدرسه...
هرچی بود بالاخره دل رو زدیم به دریا
رفتیم مدرسه،. یک حیاط بزرگ و ساختمون دوطبقه واینکه باید با کفش میرفتن سرکلاس منو برد به زمان بچگیام حال غریبی بود خیلی وقت بود پا تو همچین فضایی نگذاشته بودم مقایسه کردم با مدارس غیرانتفاعی که اغلب حیاط های کوچیک و دلگیری دارن و طفلیا تو بازی مدام باهم برخورد میکنن وجرات دویدن ندارن..هرچند باز حالت خونه بودن این مدرسه ها باعث میشه بچه ها زودتر اخت بشن
بگذریم
بامعاون پرورشی صحبت کردیم
یک دختربچه با لباس خونه ظاهرا حتی حاضر نشده بود لباس مدرسه بپوشه تو بغل مربیها درحال لگدزدن وفریاد وگریه بود ومدام میگفت مامانمو میخوام😔
همه دلشون می سوخت براش ..من اون وسط گفتم خب اگر نیمه اولی هست میتونه سال دیگه بیاد امسال بره پیش دو؛ گفتن دوهفته اول خوب بوده با استعداد هم هست حیفه! گفتم پس کاری کنید با معلمش ارتباط عاطفی برقرار کنه مثلا براش هدیه ببره دم خونشون و تنها تو کلاس باهاش صحبت کنه.
.فعلا بچه ساکت شد اما هزارتا علامت سوال تو ذهنم بود که چرا؟
این وسط ناخودآگاه عکس العمل خانم معاون محترم رو هم بررسی کردم که اجازه داد نظربدم و سریع موضع نگرفت..که واقعا برام عجیب بود والبته امیدوارکننده
اوضاع خانواده ها چندان جالب نبود؛ از حجابشون از مادرایی که برای هرچیزی اعتراض میکردن اینبار حتی به تکرار ذکرهای روزانه سر صف هم معترض شده بودن!!!
گفتم خب شما کار خودتونو بکنید گفتن بعضیا برای کوچکترین اتفاقی میرن اداره ؛ اداره هم کاری نداره چقدر حق با مدرسه است اعتراض رو ثبت می کنه و این مساله نهایتا به ضرر مدرسه بود ..
از اون طرف خانم معلم ورزش تیمپو آورده بود البته یکی از شاگرداشون به اسم ورزش باستانی..معلم پرورشی یواشکی گفت من با این کارا هم مخالفم اما نمیشه حرفی زد..😒
تیرخلاص وقتی به ذهنم اصابت کرد که گفتن خانواده ها متوجه نشن میخواین قرآن به بچه ها یادبدین فقط هنر!!
چقدر اوضاع آشفته بود! دریک مملکت اسلامی معلم جرات نکنه قران درس بده چون با معلم اصلیشون قرآن دارن دیگه کافیه!!😔
خدایا چه خبره! میدونستم این اتفاقات نتیجه کم کاری های ماست ..و ازماست که برماست🙈
مصمم شدم برای تمام ۹ کلاسی که دو ساعت زنگ هنرشون رو یکماهه که به بطالت گذروندن؛ معلم پیدا کنم..کار آسونی نبود..چون کارجهادی بود پولی دریافت نمی کردیم؛ تازه به قول ناظم مدرسه سرقضیه تهیه مقنعه؛ پول که نمیگیرین هزینه هم باید بکنین!(باشوخی)
دو هفته ای به هرگروه وهرفردی که میشناختم پیام دادم خبری نشد.
تا اینکه دیدم تو یکی از گروه هایی که خانومای فعالی داره صحبت ازاین بود که برای امام زمان چکارکنیم و نگران از کم کاری خودشون؛ فرصت رو مغتنم شمردم و مساله رو گفتم. شکرخدا ازهمون گروه ۵ نفر داوطلب شدن که بعد از ملاقات با کادرمدرسه با توجه به شرایط کلاسها و روزها نهایتا۴ نفر تدریس رو پذیرفتن..
معاون پرورشی و ناظم وسط حرفهاشون هرازگاهی به این مساله اشاره میکردن که شماها حیفین چرا نمیرین استخدام بشین..یا میگفتن با این توانمندیها چرا رایگان کار میکنید...
خلاصه نخواستیم بریم منبر احتمالا عمق انگیزه ما رو متوجه نمیشدن ؛ این مساله رو ازاینجا فهمیدیم که یکی از اعضای کادرمدرسه گفت من دیروز رفتم سرکلاس از اول تا آخر بچه ها سرگرم کار با نمد بودن و همینطوری ساعت کلاس گذشت!
خدای من این عزیزان به ظاهر معتقد و انقلابی انگار فقط میخوان بچه ها ساکت باشن و وقت بچه ها بگذره..؟ چرا انگیزه تربیتی ته همه اقدامات هست؟ آموزش بدون پرورش!
البته بازم خداروشکر که خیلی مته به خشخاش نگذاشتن و با ما کنار اومدن
انشاله این هفته شروع کار بچه هاست
همه بچه دارن دوتاخواهر قراره یک روز باهم برن تا یکی بچه ۸ ماهه اون یکی رونگه داره
یکی بچه رو پیش مامانش میذاره
یکی تمام تلاشش رو میکنه روزی بیاد که بتونه بچه رو خونه پیش پرستار بذاره.
تازه بماند شیفت عصر کار رو سخت تر میکنه
این وسط یکی دونفر سابقه تدریس ندارن و دل نگران گفتم کار با دختربچه ها سخت نیست
باید اول به خدا توکل کنی و بعد به توانایی خودت اعتماد کنی.
مرحله اول رو انشالله خوب پیش بریم
وارد فاز بعدی میشیم انشالله.
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
@madaranemeidan
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
عرض سلام و خداقوت خدمت همراهان محترم کانال مادران میدان.
شما نیز می توانید روایت های حضور میدانی خود در این روزها را برای ما ارسال کنید.
منتظر دریافت پیشنهادات، انتقادات و روایت های میدانی شما بزرگواران هستیم.
@m_borzoyi
@madaranemeidan
ظهر روز پنج شنبه ١٢ آبان ٤ مادر و ٨ كودك در امامزاده سيد جعفر و حميده خاتون باغ فيض دور هم جمع شديم تا به سهم خودمان براي شهداي مظلوم شاهچراغ كاري كرده باشيم، دورهمي را با خواندن نماز در امامزاده شروع كرديم، بعد از نماز مشغول درست كردن لقمه هاي نون و پنير و خيار شديم و بچه ها هم در بريدن ليبل ها و پانچ كردن و بريدن روبان ها مشغول شدند، كم كم بچه ها گرسنه شدند و از لقمه ها نوش جان كردند و لقمه هاي درست شده را در امامزاده پخش كردند، با كمك يكي از مامانها بچه ها پرچم ايران هم درست كردند و بعد از پخش باقي لقمه ها به يكديگر خدا قوت گفتيم و همديگر را به خدا سپرديم...
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
#مادرانه_محله_شمال_غرب
@madaranemeidan
امروز به همراه بچه های دبستانی مون
رفتیم تو دل جمعیت
با بچه ها بسته های نذری به نیت #شهید درست کردیم
#آرمان_علی_وردی
تو خیابان به رهگذرها
به مغازه دارها
نذری میدادیم
و با لبخند اعلام کردیم به نیت شهید هست
بعضی اشک در چشمانشان جمع میشد
بعضی با نچ نچ از کنارمون رد میشدن
بعضی دو دل بودن اما نهایتا قبول میکردن و نمک گیر شهید عزیزمون میشدن
اما از همه مهم تر
نام شهید بود
که در محله ی ما می پیچید ...
علم از دست علم دار نیفتد هرگز ....
نکته: یک کانال درست کردیم و درباره #شهید_آرمان مطالب گذاشتیم
و کیو آر کد هم براش درست کردیم که هر کسی خواست درباره شهید اطلاع پیدا کند به منابع خوبی دسترسی داشته باشد.
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
#همدلی
#شهید_آرمان
@madaranemeidan
29.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماهم در پارک محله مان در خیابان ازادی، روبروی دانشگاه شریف برای شب هفتم شهدای شاهچراغ اش نذری پختیم و پخش کردیم.
#ید_واحده
#همدلی
#مادران_میدان
@madaranemeidan
می خواستیم با هم *«ید واحده »* شویم در برابر دشمنی که این روزها همه ی لشگرش را با تمام توان به میدان آورده است.
برنامه ی ما ، برنامه ی *همدلی* بود، و چه بهانه ای بهتر از ، مجلس بزرگداشت یاد شهدا، شهدای مظلوم شاهچراغ، شهدای مظلوم مدافع امنیت.
*در کنار شهدا برای ایران همدل، ایران قوی*
هر کس گوشه ای از کار را به عهده گرفت
ومن را پذیرفتند تا چای ریز، مجلس شان شوم.
چه لذتی داشت برایم وقتی که چای را دم می کردم
اشک در چشمانم بود، گویی چای روضه ی ارباب را آماده می کردم.😭
*چایی که قرار بود با آن از مهمانان شهدا پذیرایی شود* ، هر چند شاید خودشان متوجه نباشند ، که این چای با بقیه ی چای ها متفاوت است.
زیباترین لحظه برای من همین بود که مرا اذن دادند تا برای زنده نگه داشتن یادشان ، در خیمه ی شان گوشه ای از کار را بگیرم، هر چند اندک، هر چند ناچیز
به امید آنکه روزی، مولایمان صاحب الزمان عج الله فرجه ، در دولتش، گوشه ای از کار را به ما بسپارد.
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
#مادرانه_محله__جنوب_شرق
#ایران_همدل
#شاهچراغ
@madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
بسم الله الرحمن الرحیم
توی گروه صوت گذاشت و گفت:بچه ها باید یه کاری کنیم
بیاید برای ایجاد همدلی بین مردم دست به کار بشیم.
هرکی هر چی درتوان داره انجام بده
فقط یک غرفه ی کودک توی پارک کلی میتونه انرژی بخش باشه....
اینها چیزهایی بودکه من از حرفهاش فهمیدم...
سرم شلوغ بود
خیلی...
دوروز بعد گفت:
*ببینید من هم سه تا بچه دارم.منم کار دارم.اما الان وقتشه کاری کنیم.نباید بذاریم دیر بشه*
من که هرجاخبر از بازی با بچه ها میشه بدوبدو میرم بالاخره نطقم باز شد و گفتم من میام و با بچه ها کلی بازی و خنده راه می اندازم...
دوستم که پای کار ایستاده بود انقدر خوشحال شد که من هم انرژی بیشتری برای مبارزه گرفتم.
یکم نگران بودم.از بی ادبی و فحاشی بعضی نادان ها توی پارک که احتمال داشت بروز کنه...بادیدن چادری ها.
کمی هم پیش خودم سناریو چیدم که اگر اینطور شد فلانکنم بیسار کنم.مانتوبلند بپوشیم و کنارمون چیزی برداریم که اگر اتفاق بدی افتاد دفاع کنیم....
به همسایه ام که اوهم کم حجاب است اما رابطه خوبی باهم داریم قضیه راگفتم.خرما و قند آورد و از ته دل گفت خداقوت .خدا به همراهتون.
هنوز نگران بودم و دوست داشتم همسرم هم بیاید
الهام گفت:بخدا قرار نیست اتفاقی بیافته...فقط یه غرفه ی کودکه و آخرش یک شمع روشن کردن برای#آرتین.
من که پیش بینی را جزو اصول اساسی جنگ میدونستم بازهم خیال پردازی های خودم را پیش خودم حفظ کردم....
همسرم هم نگران بود باعث التهاب تو جامعه بشیم...
شب نشستم و بی خبر از همسرم برگه های یادداشت را نوشتم .برگه تای رنگی رنگی که توش قلب کشیدم و نوشتم:
*نمیگذاریم کسی بین من و تو کینه و دشمنی باندازه خواهر جون*
...نوشتم:
*چهل سال تلاش حاج قاسم را به چهل روز جنگ رسانه ای نمی بازیم*
نوشتم :
*آبادی این خونه به دست خودمونه...*
با عشق نوشتم..با تظاهر نه...واقعی و از ته قلبم...آیه ی نور خواندم و فوت کردم بهشان...
نگران بودم...
اما..
بیرون از این جا...
جووور دیگر بود.
جنگ ما
خیییلی راحت تر از دفاع مقدس بود
توی پارک....
مردم
چادری و مانتویی
ریشو و بدون ریش
همه ایرانی بودند...
همه پرچم ایران را دوست داشتند
همه ذوق میکردند یک مربی کودک با عشق بچه هایشان را به بازی فرا بخواند...
همه ی بچه ها آبنبات و شکلات و بادکنک و مداد رنگی و نقاشی روی صورت دوست داشتند...
همه با آهنگ های ایران من ایران من آرامش میگرفتند....
بیرون
همه چیز معمولی بود
من و دوستانم خیلی راحت روی صورت کم حجابها و با حجاب ها و مردم عادی لبخند کاشتیم...
خیلی راحت با بچه هایشان بازی کردیم....
ما خیلی راحت توانستیم کمی طعم هم_دلی و عشق در کام هم وطنانمان
در یک عصر پاییزی
بچکانیم....
بیرون همه چیز عادی بود...اما در فضای مجازی.
نه.
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادرانه_محله_جنوب_شرق
#همدلی
#ایران_قوی
@madaranemeidan
مرگ بر هرچی ذهن آشفته کنه!
نشسته بود کنارم و هر پنج دقیقه یه بار یه اه اه پیف پیف جدید می کرد و از تمدن دول غربی حکایت می کرد.
می گفت چه کشور عقب مونده و دیکتاتوری داریم. پریروز خواهرم اینا از فرانسه یه لایو فرستادن جلو دانشگاه شون تجمع کرده بودن بعد رفته بودن جلو شهرداری اعتراض واسه وضع دوچرخه ها!
انقد آزادی های مدنی اونجا محترمه.
اینجا چی صدات دربیاد خوراکت یه ضربه باتوم و سرنوشتت نامعلومه!
لبخندی زدم و گفتم ببین آبجی من خواهرم اینا که نه، خودم اینا زمان دانشجویی به اتفاق رفقا، وزارت خونه ای نبود که فتح نکرده باشیم.
از سبزوار جمع می کردیم شبانه می اومدیم تهران.
یه روز جلو وزارت بهداشت جمع بودیم
یه روز جلو وزارت نفت
یه روز جلو شهرداری
یه روز جلو مجلس
باتوم ماتومم نخوردیم. خیلی که شلوغ می کردیم خرجش یه شیلنگ آب آتشنشانی بود که رومون می گرفتن بریم سر خونه زندگی مون تا فردا پر انرژی برگردیم;)))
نتونست جلوی خنده اش رو بگیره.
گفت من که باورم نمیشه. اینجا هر اعتراضی تو نطفه خفه میشه.
گفتم من به عنوان یه گونه معترض زنده دارم باهات حرف می زنم دیگه.
تجمع داریم تا تجمع!
اگه خواهرت اینا شروع کنن جلو دانشگاه شون فحاشی و بزن بزن و آتیش بازی وامیستن نگاهشون می کنن!؟
اعتراض خشن همه جای دنیا برخورد داره.
چرا فقط مملکت خودتو اه پیف می بینی
اصلا بیا فردا با هم بریم یه جا اعتراض اگر کاری مون داشتن.
اعتراضم یه چارچوبی داره دیگه.
صندلی شو کشید نزدیک و گفت.. نمیدونم راستش چی بگم....
گفتم نمیخواد چیزی بگی. اگه حال کتاب خوندن داری ادرست رو بنویس بفرست تا یه کتاب برات از فعالیت ها و تجمعات موفق دانشجویی بفرستم.
این جوری حداقل کشورت تو ذهنت جای بهتری برای زندگی میشه
آدرسشو تو گوشیم زد و رفت.
امروز کتابو براش پیک کردم.
پ.ن:اسم کتاب تشکل دهه پیشرفت محمد صادق شهبازی
یه کتاب پدر و مادر دار در حوزه جنبش های دانشجویی، کوچیک جمع و جور به درد بخور!
از مبانی میگیره میره تا عمل!
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
#عملیات_روشن_سازی
#همدلی
@madaranemeidan