eitaa logo
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
718 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
214 ویدیو
48 فایل
🌱 امام خمینی(ره): «.... اگر در طول انقلاب وفاداری و عواطف و حضور زنان در میدان های مختلف، در راه پیمایی‌ها و انتخابات‌ها نمی بود، یقینا این حرکت عظیم مردمی، نمی توانست این گونه شکل پیدا کند.» مدار مادران انقلابی(مادرانه) ارتباط با ما: @M_borzoyi
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
دل پاک و مهربان بچه هامون... پارسال به خاطر یک سری مسائل مالی، مجبور به فروش طلاها شدیم... امسال هم به خاطر مسائل مالی😂 مجبور شدم حلقه و گوشواره‌های خودم و حتی دخترم رو بفروشم... در نتیجه فعلا حتی یک تکه طلا نداریم ولی ان شاءالله بعدا میخریم 🥰 چندروز پیش دخترم در حال انجام کارهاش بود که گفت: مامان؟! +جانم؟! -کاش طلاهام می‌بودن... +بعدا دوباره برات میخریم...حالا چی شده به فکر طلا افتادی ؟! -آخه اگه طلا هام میبود الان میتونستم هدیه کنم به جبهه مقاومت 😢 *تو دلم خیلی تحسینش کردم آخه اولش فکر کردم حس دخترونشه که تمایل به طلا داره ولی وقتی گفت برای کمک به جبهه مقاومت خیلی ذوق کردم و از ته دل خدا رو شکر کردم... +خب ما به غیر از اهدا طلا میتونیم کمک های دیگه ای هم بکنیم!! -آره مامان،من یه نذری کردم ولی نیاز به اجازه شما دارم! +جانم؟!چه نذری دخترم؟! -با خودم گفتم حالا که طلا ندارم به جبهه مقاومت کمک کنم، کاپشنم رو بدم. +ولی این کاپشن مال خودته!! خودت لازمش داری! -ولی من هم کاپشن دارم هم سویشرت...سویشرت برای خودم، کاپشنمو میفرستم برای بچه های غزه و لبنان... + اگه هوا سرد بشه چی؟! -مامان،هوا سرد هم بشه ما خونه گرم داریم... باید به فکر بچه های غزه باشیم. مامان اجازه بده لطفا!! +خب ممکنه قبول نکنن... -من پرس و جو کردم،گفتن اگه تمیز باشه قبول میکنیم. میشه بشوری و اتوش کنی ببرم هدیه کنم به بچه های غزه و لبنان؟! گفتم: باشه!! اگه قبول میکنن چشم... -مامان شما نمیخوای کمک کنی به بچه های غزه و لبنان؟منظورم اینه که لباسی نیست که بخوای بهشون بدی؟؟ +آخه لباس نو که بدردشون بخوره ندارم... -مامان مطمئنی؟!یکم فکر کن... *یک هفته قبل،یه بافت خریده بودم اما چون بسیار گرمایی هستم گذاشته بودم که اگر خیلی سرد شد بپوشم... +میخوای همون بافتی که جدید خریدم رو بدم؟ -آفرین مامان...شما که نمیپوشی!به کارتم که نمیاد!!خب به جای اینکه تو کمد اویزون کنی بده یک خانم تو غزه و لبنان بپوشه!! و اینچنین بود که لباس های مذکور بسته بندی شدن و توسط دخترم به جبهه مقاومت هدیه شد... ان شاءالله همه فرزندان ما در راه یاری دین خدا استوار و پایدار باشن و عاقبت بخیر بشن...🤲🏻 @madaranemeidan
هدیه ای که دوباره هدیه داده شد... حدود ده سالِ قبل، به یه مناسبتی هدیه ای از رهبر عزیزم دریافت کردم که با پولش این انگشتر رو خریدم... خیلی بهش علاقه داشتم😍 بعد از حکم ایشون راجع به جبهه مقاومت، دل دل میکردم که این هدیه رو به جبهه ی مقاومت هدیه کنم یا نه؟ در نهایت عزمم رو جزم کردم و تقدیم کردم، خدا رو شاکرم که تونستم ازش دل بِکَنم. @madaranemeidan
ارزشمندترین چیزی که داشت... خیمه فروش به نفع مقاومت هیئت رو که دید؛ کار جهادی دخترای نوجوون کنار مادران شون رو که نگاه کرد؛ ارزشمندترین چیزی که داشت رو هدیه کرد به جبهه مقاومت👌 👈ماست چکیده گوسفندی اعلا👉 عاشق روسری گلگلی قشنگش شدم آخه... البته بیشتر عاشق این رفتارِ قشنگش😍 @madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
...اما نه! توی روضه حضرت مادر دست شیطون بسته ست... قصد خرید یه ماشین جدید داشتیم و برای خرید،نیاز به فروش طلاهای من بود... روزی که برای فروش ، با همسرم به طلافروشی رفتیم، همه النگوها رو گذاشتم رو سینی ترازو ، دست بردم برای درآوردن گوشواره هام که همسرم مانع شد... آروم بهش گفتم:ولی پول کم داریم برا ماشین... گفت:ماشین جور میشه،ولی زن که بی گوشواره نمیشه!!اصلا مستحبه زن گوشواره داشته باشه.هر طوری هم بشه نمی ذارم گوشواره هات رو بفروشی. گذشت... پویش اهدای طلا برای کمک به جبهه مقاومت راه افتاده بود. اون اوایل با خودم می گفتم من که طلایی برای اهدا ندارم. ولی از یه جایی به بعد، درگیر یک جنگ درونی شدم... کشمکش بین " امروز روز اثبات ادعاهاست " با " خودمون نیاز داریم خدا هم راضی نیست " چند باری با همسرم مطرح کردم . ولی انگار فهمیده بود از ته قلب نیست و جدی نمی گرفت. ولی مگه میشد بیخیال بشم؟ هر روز تصاویر زنان و کودکان آواره لبنان و غزه جلوی چشمم بود. یه روز تو یکی از کانالها کلیپی قدیمی از حضرت آقا به چشمم خورد . از توحید می‌گفتند. " توحید یعنی من و هر آنچه من دارم، متعلق به خداست، امانت خداست دستِ من " مثل پتکی خورد تو سرم. نهیب زدم به خودم " چرا دل دل می کنی؟ مگه غیر اینه که امانت رو باید برگردوند به صاحبش؟ " گوشی رو برداشتم و پیام دادم به همسرم : " گوشواره هام تو گوشم سنگینی می کنه " باز هم چیزی نگفت. صبح پنجشنبه بود، روز شهادت حضرت مادر... توی روضه مقاومت مادرانه بودم که همسرم برای کاری باهام تماس گرفت... دوباره بحث رو پیش کشیدم... ولی ایندفعه گفت :" خانم طلا مال شماست، هر کاری صلاح میدونی،انجام بده..." من موندم و کلی درگیری ذهنی، انگار شیطون قصد داشت دوباره دست به کار بشه!! اما نه ! توی روضه حضرت مادر دست شیطون بسته ست. گفتم : " مادر جان! من که تصمیمم رو گرفتم ولی می ترسم... از اینکه فردا روزی حتی برای یه لحظه پشیمون بشم... یا از اینکه دچار غرور و تکبر بشم و گمان کنم چه کار مهمی انجام دادم... یا اینکه احساس کنم با همین کار کوچیک، تکلیفم رو انجام دادم در قبال جبهه مقاومت..." روضه که تموم شد ، با قلبی مطمئن خودم رو رسوندم به حسینیه هنر... امانت خدا رو برگردوندم به خودش. درسته...داشتن گوشواره برای زن مستحبه، اما وقتی زنان و کودکانی هر روز تو سوریه و لبنان و غزه، با آوارگی و گرسنگی و سرما و جنگ دست و پنجه نرم می کنند ، نداشتن گوشواره واجب میشه!! به نیت نابودی هر چه زودتر استکبار جهانی و ظهور حضرت حجت ان شاءالله 🤲🏻 پنجشنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۳ به وقت شهادت ام المقاومه🖤
رفاقت هیئتی دخترای نوجوون در تلاش برای تهیه «آش بلغور» جهت فروش به نفع جبهه مقاومت @madaranemeidan
کاغذ دیواری برای جبهه مقاومت!! دیروز که رفته بودم آماده‌ بشم برای کلاسم،توی دفتر دیدم چند نفر خانم مشغول درست کردن کارت هستن. ازشون پرسیدم اینا رو برای چی درست میکنین؟ خانمی که با پسر شیطونش در حال چسب کاری بود، گفت: خیلی دغدغه ی کمک به جبهه مقاومت رو داشتم ولی کاری از دستم برنمیومد،با وجود پسر کوچیکم جایی نمیتونستم برم...دیروز که درب حیاط رو باز کردم، متوجه شدم همسایمون اضافات کاغذ دیواری هاشون رو میخواد بزاره تو کوچه... همونجا فکری به ذهنم رسید،از اضافات کاغذ دیواری ها میشه برای درست کردن پاکت هدیه استفاده کرد. سریع اونا رو ازشون گرفتم و اوردم اینجا تو مکتب... به کمک خانمها پاکت درست میکنیم و با فروشش به جبهه مقاومت کمک میکنیم! @madaranemeidan
روز مبادا چند سال پیش، وقتی تازه ازدواج کرده بودیم و رفتیم سر خونه و زندگیمون، تصمیم گرفتم هدایای نقدی عروسیمون رو یه تیکه طلا بخرم که روز مبادا بفروشیم... خلاصه این انگشتر رو خریدم و الان بعد از چند سال فکر میکنم روز مبادا امروزه... امروز که برادر و خواهرم در آن سوی مرزها پای حق ایستادن و مقاومت میکنن... نباید بی تفاوت باشم...اصلا نمیتونم بی تفاوت باشم!! این انگشتر قرار بود روز مبادا به دردمون بخوره که الحمدلله به موقع بدردمون خورد... انگشتر رو به مسئول جمع اوری طلاها تحویل دادم که به نفع جبهه مقاومت به فروش برسه... قبل از تحویل،با خودم گفتم یه عکس بگیرم و روایت ش رو بنویسم... سریع گذاشتمش کنار عکس شهید سید حسن نصرالله و عکس گرفتم... بعد از گرفتنِ عکس، چشمم به نگاه و لبخند شهید افتاد که بسمت انگشتر بود،قلبم لرزید... @madaranemeidan
هدایت شده از مادَرانه سَبزِوار
فاطمیه در پیش بود و طبق قرار هر ساله مان،برای اینکه نشان دهیم مثل زهرا پای حق می ایستیم در تکاپوی برگزاری روضه مقاومت بمناسبت شهادت ایشان بودیم. سه هفته قبل از مراسم جلسه ای برگزار شد و بین جوانه ها،تقسیم مسئولیت شد. از هر جوانه ۲،۳ نفری حضور داشتند... یکی یکی مسئولیت ها برداشته شد. کم کم به روز روضه نزدیک میشدیم...اعضای جوانه ها در گروه روضه های مقاومت هماهنگی ها را انجام میدادند. تیم پشتیبانی،تیم فضاسازی، تیم انتظامات، تیم پذیرایی، تیم نظافت، تیم واحد کودک و... تقسیم مسئولیت هارا انجام داده بودند. حتی کسانیکه نمیتوانستند روز پنجشنبه برای روضه خود را برسانند، قبل روضه از برکات مهیا سازی آن بهره برده بودند. شب قبل از مراسم، فضاسازی با دقت و حساسیت بسیار زیاد انجام شد و مکان آماده ی عزاداریِ زهرای مرضیه بود. صبح روز پنجشنبه فرا رسید، مادران و کودکان خود را به مراسم عزاداری حضرت مادر می‌رساندند. وارد پارکینگ که می‌شدی کفش ها جفت شده و مرتب چیده شده بود. سمت راست پارکینگ، دو میز گذاشته شده بود، گویا روی آن محصولاتی چیده شده بود، که جوانه ها تمام سود حاصل از آن را به جبهه مقاومت هدیه میکردند. بچه ها با راهنمایی انتظامات وارد اتاق واحد کودک میشدند و مادران راهی طبقه بالا برای بهره بردن از روضه. هوا بشدت سرد بود و داغی چای روضه حضرت زهرا (س)، خون را توی بدن به جریان می انداخت! برنامه رسما شروع شد... مجری برنامه پس از خوشامدگویی از دخترخانمی بنام زینب دعوت کردند تا مجلس را مزین به قرائت قرآن کنند، سوره کوثر خوانده شد و پس از دعوت مجری، جناب آقای دکتر آریا نژاد سخنرانی خود را شروع کردند. از مقاومت گفتن... توصیه به خواندن تاریخ معاصر کردن... ماجرای تحریم تنباکو در ۵۵روز را بازگو کردند. توصیه به خواندن کتاب خاطرات آنتونی پارسونز آخرین سفیر انگلیس در ایران کردند؛ از مقاومت و تاثیرات مقاومت گفتند... از مقاومت شهیدانی که جای هیچ گلوله و زخمی روی تنشان نبود و از تشنگی شهید شده بودند، از مقاومت شهیدانی مثل شهید علی عرب،شهید خرازی،شهید آرمان علی وردی، شهید سیدحسن نصرالله،شهید یحیی سنوار برایمان گفتند... و کلی نکات ناب تربیتی برای تربیت نسل جدید برایمان توضیح دادند... سخنرانی که به پایان رسید، مجری شروع به خواندن شعری کرد که خودش یک روضه کامل بود... همه بغض کرده بودیم و اشکها روان شد... مداح که چند دقیقه زودتر رسیده بودند برای بچه ها مداحی کردند و حالا تشریف آوردند و مداحی رو با خواندن دعای سلامتی امام زمان عج برای خانومها شروع کردند... مداح از مقاومت حضرت فاطمه سلام الله میگفتن...و در نهایت رسید به قصه ی خداحافظی حضرت علی علیه السلام و حضرت فاطمه سلام الله: ...اگر عجل وفاتی رو نمیخوندی...شاید چند روز دیگه میموندی...قرار بعدی ما کربلا...دم غروب...کنار راس بریده...اللهم إنا لا نعلم منه إلا خیراً😭💔 در پایان مداحی امن یجیب خواندیم و برای ظهور،برای جبهه مقاومت،برای نابودی اسرائیل دعا کردیم... خدایا؟! مگه میشه پسر به عزای مادر نیاد...کاش امام زمانمان قدم به مراسم ما بگذارند... توی همون حال و هوای روضه وبا صورت خیس از اشک،پرچم حرم حضرت رقیه سلام الله دست به دست میچرخید و زیارت میشد. با رفتن مداح مجری اعلام کردند که نوبت خواندن دودمه ها و دم پایانی رسیده... تعدادی از بچه ها از واحد کودک آمدند و با مادرها شروع به خواندن دودمه ها کردند... دم پایانی نیز خوانده شدو مادران با فشردن دستان یکدیگر، التماس دعا برای هم داشتند. باشد که این روضه قبول شود ان شاالله. الّله ُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ♡| @madaraneh_sbz99 |♡
هدایت شده از مادَرانه سَبزِوار
ایام فاطمیه بود و برگزاری مراسم عزای مادر در قسمت واحد کودک بچه ها یکی پس از دیگری می آمدند اول کار تا زمانی که همه ی مهمانان کوچکمان از راه برسند، شروع کردیم به بازی های جذاب توپی😍 بعد از توپ بازی، نویت پذیرایی اول رسید از بچه ها با شیرینی میکادو پذیرایی شد😋 بچه ها بعد از پذیرایی کنار هم تشستند و منتظر خاله قصه گو شدند، خاله قصه گویی که قرار بود قصه حضرت زهرا و خطبه ی فدکیه رو از زبان پروانه کوچولوی رنگارنگ و نخل بشنون حین قصه بچه های کوچکتر به همراه یکی از مربی ها مشغول بازی بودند. بچه ها با دقت تمام به قصه گوش دادند و سوالاتشون رو پرسیدن! بعد از پایان قصه بچه ها یه عهد باهم بستند، عهد بستند مثل حضرت زهرا باشن، مقابل ظلم و ظالم بایستن و سکوت نکنن! خودشون رو قوی و قوی تر کنن و به بچه های مظلوم فلسطین و لبنان کمک کنن تا دشمن رو برای همیشه از کشورشون بیرون کنن. بعد از بستن عهد،بچه ها با خرماهای خوشمزه پذیرایی شدند و قرار بود هسته خرماها رو نگه دارند و داخل یه گلدون که روش نوشته شده بود ما جوانه های باغ فدکیم بکارند! بچه ها با بسم الله یکی یکی هسته ها رو کاشتن و لذت بردن. بعد از کاشت هسته خرما، نوبت کاردستی رسید. کاردستیه همون پروانه که قصه در موردش گفته شد😍😍 پروانه ی قصه های حضرت زهرا سلام الله😍 و رسیدیم به قسمت خوشمزه ماجرا و بچه ها مرتب نشسته بودن تا پفک های سالم و خوشمزه رو بگیرند و نوش جان کنند😋😋 و در آخر کار ،کاربرگ رنگ آمیزی فاطمیه و مداد رنگی‌ در اختیار بچه ها قرار داده شد و بچه های کوچکتر با توپ بازی سرگرم شدند ... پایان مراسم رسید و مادرها با آغوش باز رسیدن و دسته گل های نازشون 👦🧒رو از واحد کودک تحویل گرفتن... الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ♡| @madaraneh_sbz99 |♡
مسافر کربلا... خیلی وقته آرزوی کربلا دارم🥺 ولی متأسفانه هنوز قسمت نشده که برم... با خودم نیت کرده بودم اگه امام حسین (ع) طلبید حلقه ازدواجم رو که خیلی برام عزیزه،داخل ضریح بندازم... اما تا دیدم حضرت آقا امر فرمودند که با تمام امکانات خود مردم مظلوم لبنان رو یاری کنید، با خودم گفتم لبنان هم کربلای امروز ماست... بعد از مشورت با همسرم،حلقه م برای مزایده گذاشتیم... این شد که حلقه ی ما شد مسافر کربلای امروز... @madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
کتاب‌هایی با طعم مقاومت! چند روزی بود که حملات اسرائیل علیه فلسطینی‌ها و لبنانی‌های مظلوم و مقتدر شدت گرفته بود و با دنبال کردن اخبار غم سنگینی روی دلم نشسته بود... در تمام طول یکسال و اندی گذشته و از همان زمان طوفان الأقصی کارهای گروهی و تیمی زیادی انجام داده بودیم، اما بعد از سخنرانی رهبر انقلاب و فرض و واجب عینی خواندنِ بودن در کنار جبهه‌ی مقاومت، واقعا دوست داشتم خودم به تنهایی هم کاری بکنم تا بلکه آبی باشد روی آتش دلم و کمی تسکین پیدا کند. همان روزی که این نیت از دل و فکرم گذشت، بعد از نماز و زمان خواندن تسبیحات ناگهان چراغِ یک ایده در ذهنم روشن شد... فروش کتاب به نفع جبهه مقاومت ✅ از چندین سال قبل که شروع کرده بودم به کتابخوانی، طبق سخنی از رهبر انقلاب، خرید کتاب شده بود بخشی از سبد خانواده‌... طوری که تبدیل به یک عادت شده بود!! حالا یک کتابخانه پر از کتاب داشتیم و منی که حتی نگاه کردن به آن‌ها آرامشی عجیب را برایم به ارمغان می‌آورد و حالا باید تلاش می‌کردم هرچه بیشتر از آن‌ها دل بِکَنم. رفتم و ایستادم جلوی قفسه‌ی کتاب‌ها و شروع کردم به جدا کردن. اول کتاب‌هایی که خوانده بودم. بعد کتاب‌هایی که یک تا چندبار امانت رفته بودند. بعد کتاب‌هایی که نخوانده بودم اما از محتوای آن‌ها اطلاع داشتم. و در آخر هم آن کتاب‌هایی که دل کندن از آن‌ها برایم خیلی سخت بود! حسی در درونم می‌گفت: «این یکی نه! حتما کسی برای امانت گرفتنش پیام خواهد داد!» «تو که این یکی را خیلی دوست داشتی؟؟!» «حداقل این را بگذار بماند برای خودت!» و منی که تلاش می‌کردم به این حس‌ها غلبه کنم و در نهایت، فقط کتاب‌های حوزه تخصصی خودم و آن‌هایی که حتما باید خوانده می‌شدند ماندند! در بازارچه نصر۲ علی‌رغم تصور خودم و همسرم مبنی بر اینکه کتاب‌ها در مقایسه با سایر محصولات موجود در بازارچه، فروش چندانی نخواهد داشت؛ از ۳ جعبه‌ی پر از کتاب، فقط یک جعبه‌ی کوچک به خانه بازگشت و مابقی هم بصورت مجازی فروش رفتند. اکثر کتاب‌ها هم قیمت‌های قدیمی و بسیار ارزانی داشتند که دلم نمی‌آمد به این دلیل که به نفع جبهه مقاومت هستند، بیشتر از همان قیمت بفروشم. اما اکثر خریداران وقتی متوجه می‌شدند که ۱۰۰٪ هزینه برای جبهه مقاومت هست، بیشتر از قیمت اصلی واریز می‌کردند تا در ثواب این کار سهم بیشتری داشته باشند. و این نهضت همچنان ادامه دارد، و هرازگاهی کتابی به جمع فروشی‌های به نفع جبهه مقاومت اضافه می‌شود! حتی بعضی از اطرافیان و دوستان بودند که کتاب‌هایی که در منزل خود داشتند را به دستم رساندند تا آن‌ها را هم ۱۰۰٪ به نفع جبهه مقاومت بفروشم. گذشتن از دوست داشتنی ها حقیقتا خیلی سخت و دشوار است، اما همین‌که نیت کنی و شروع به انجام دادنش کنی، دیگر آسان می‌شود و حس لذت‌بخش بعد از گذشت، باعث می‌شود دیگر سختی احساس نشود و تمامش لذت باشد و اشتیاق!! و حالا خدا را شاکرم که من هم توانستم از دوست داشتنی هایم بخاطر مردم عزیز فلسطین و لبنان بگذرم... امیدوارم خداوند این کم و قلیل را از حقیر قبول و نیّـتـــم را خالص گرداند.🤲🏻 به امید نابودی ظلم در سرتاسر جهان و به امید درک لحظه‌ی شیرین ظهور 💚🤲🏻 @madaranemeidan
هدایت شده از مادَرانه سَبزِوار
همشهری عزیز! 🌱 هر دیدگاهی که داشته باشی .... قطعاً کشته شدن کودکان و زنان بی‌گناه، قلبت رو به درد میاره. 🌱 هر دیدگاهی که داشته باشی ... حتماً عاشق وطنت هستی و می‌دونی اگه جبهه مقاومت شکست بخوره، هدف بعدی ایرانه. ✋ ما از نسل سربدارانیم از نسل غیرتمندایی که تونستن جلوی سپاه مغول مقاومت کنن. الآنم وقت مقاومت جلوی مغول‌های زمانه یعنی صهیونیست‌هاس، الآنم وقت حمایت از مظلومینه.🇱🇧🇵🇸 👇و اما یک خبر مهم .... قراره اگه مانعی پیش نیاد، یه تیم مردمی با هزینه شخصی خودشون از سبزوار به لبنان برن تا کمکهای مردم سبزوار رو مستقیما به جبهه مقاومت برسونن. 🥺 چشم‌های زیادی منتظر دست یاری شماست... شماره حساب: 3607710157963971 شبا: IR190600360771015796397001 شماره کارت: 6063737005209034 به نام منتظران موعود سبزوار بانک قرض‌الحسنه مهر ایران #سربداران_همدل الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ♡| @madaraneh_sbz99 |♡
هدایت شده از مادَرانه سَبزِوار
امروز این اطلاعیه‌ رو با سه طرح متفاوت توی گروه مجازی مادرانه سبزوار گذاشتیم. و از اعضای گروه خواستیم که بگن برای انتشار این اطلاعیه و دعدغه‌مند کردن سایرین به محتوای اطلاعیه و بعد هم کمک کردن به جبهه مقاومت، چه کارهایی می‌تونن انجام بدن؟ نتیجه خیلی خوب بود و مادرها با ایده‌های زیادی وارد میدان شدن و قراره گزارش و روایت کارهاشون رو هم بفرستن برامون. الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ♡| @madaraneh_sbz99 |♡
حکم جهاد! وقتی پای جهاد در راه خدا در میان باشه، باید از بهترین ها، تنها ترین ها، باارزش ترین ها، دوست داشتنی ترین ها، و همه "ترین" هات بگذری... ۱۳ سال بود که این النگوها دستم بود و فوق العاده دوستشون داشتم!! ولی وقتی رهبرم دستور دادن دیگه توانایی تحملشون رو نداشتم!! وقتی به دخترم گفتم میخوام النگوهام رو اهدا کنم که موشک بشن رو سر اسرائیلی ها با اینکه خیلی گوشواره هاشو دوست داشت گفت :منم میخوام گوشواره اهدا کنم!!!☺️ این شد که طلاهامون عاقبت بخیر شدن... ان شاء الله ب زودی شاهد نابودی اسرائیل و آزادی فلسطین و صلح در جهان باشیم😍🥺🤲🏻 #پویش_مردمی_مادران_مقاومت #مادرانه_سبزوار #حزب‌الله‌زنده‌است #شهید‌سیدحسن‌نصرالله #مقاومت‌رمز‌پیروزی @madaranemeidan
با ارزش ترین دارایی م خانواده همسرم روستا زندگی میکنن... یه روز مادرشوهرم متوجه میشن که توی روستا دارن برای جبهه مقاومت پول جمع میکنن... ایشون هیچ چیز با ارزش و هیچ طلایی غیر از یک انگشتر نداشتن، همون انگشتر طلا رو به جبهه مقاومت هدیه کردن... پ.ن:عکس تزئینی میباشد📸 @madaranemeidan
💠 انرژی خوب دیروز با انرژی خوبی که از گروه مادرانه سبزوار گرفتیم تونستیم ۴ میلیون هزینه جمع کنیم و به شماره کارت واریز کنیم😍 از شما حرکت، از خدا برکت، از مردم سربدار همدلی و همراهی😃 @madaranemeidan
بچه هامون چه زود بزرگ‌ میشن!! قرار بود توی مجموعه دختران ماهتاب، آموزش شمع سازی داشته باشن... میگفت: " مامان من نیت کردم که یاد بگیرم شمع درست کنم به نفع جبهه مقاومت بفروشم...الان بچه های غزه و لبنان و حتی سوریه به کمک ما احتیاج دارن!! باید کمکشون کنیم تا این سختی ای که دارن میکشن بدونن ما هم به فکرشونیم... البته باید دعا هم بکنیم که ان شاءالله خدا امریکا و اسراییل رو نابود کنه و ان شاءالله هر چی زودتر امام زمان بیاد... دوست دارم امام زمان با این کارها خوشحال بشه." امروز این شمع ها رو با خودش بعنوان نمونه به مدرسه برده بود و ۲۵ تا سفارش شمع گرفت... بهم گفت: "مامان با خودم فکر کردم من بالاخره باید مواد اولیه ش رو تهیه کنم... اگر بگم صددرصد به نفع جبهه مقاومت، دروغ گفتم !! واسه همین هر کی سفارش داده گفتم در جریان باش من حدود ۱۰ درصد رو برای تهیه مواد اولیه نگه میدارم... بالاخره مشتری هام باید بدونن..." و من فکر میکنم بچه هامون چه زود بزرگ میشن!!! خدایا شکرت که تو این وانفسا، بچه هامون درد همنوعشون رو میفهمن... درد دین دارن و کمک به یاری دین خدا... خدایا عاقبت ما رو ختم بخیر کن🤲🏻 و ما را از یاران امام زمان قرار بده...🤲🏻 الهی امین 🤲🏻 @madaranemeidan
یلدا یعنی یه دقیقه تنفر بیشتر از اسرائیل... با دوستامون برای جلسه جوانه ی حضرت رقیه (س)تصمیم گرفتیم مراسم جشن یلدا بگیریم... منم تصمیم گرفتم برای بچه های جوانه یه کادوی مقاومتی درست کنم. ازاونجایی که انار های زیبای خشک شده ای رو داشتم به همراه دخترام شروع کردیم به تزیین انار های یلدایی به همراه آویزهندوانه ای( نمادفلسطین) که توش نوشتیم: یلدایعنی یک دقیقه تنفر بیشتر از اسراییل ... بلندی یلدا یعنی مقاومت فلسطین ... اینگونه در سفره ای یلدایی به یاد فلسطین هم بودیم🇵🇸 @madaranemeidan
جمع کردن کمک های مالی... ما توی روستامون کارهای فرهنگی انجام میدیم... یک روضه ای توی مسجد روستامون دعوت شده بودم برای سخنرانی، اعلام کردم که داریم برای جبهه مقاومت پول جمع میکنیم،شماره کارت دادم و گفتم هر چقدر در توانتون هست کمک کنید... اکثر مردم روستا هم کمک های مالی می‌کردند و رسید هارو برام میوردند. @madaranemeidan
به برکت دعای ندبه... یکی دوساله، هر موقع بیکار میشم و هوس میکنم،جغجغه میبافم... قبل تر ها،جغجغه هام رو برده بودم توی یه مغازه ی یه دوست گذاشته بودم برای فروش... اما وقتی دیدم خبری نشد رفتم و پس گرفتم. گذشت تا رسیدیم به قضیه ی لبنان... بازارچه مقاومت تشکیل شد... عکس جغجغه ها رو توی گروه گذاشتم. چند نفری اومدن و سفارش یه سری چیزهای دیگه دادن... اما اصلا فرصت قبول سفارش نداشتم و بهشون قول دادم بعدا این کار رو انجام بدم با همین شرط صد در صد سود به نفع جبهه مقاومت... روزی که قرار بود بازارچه نصر ۲ توی جایگاه نماز جمعه برگزار بشه،مادرم تازه عمل کرده بودن و از بیمارستان مرخص شده بودن با خودم گفتم من که نميتونم با این شرایط مادرم غرفه داشته باشم،شاید بشه بدم به غرفه دارهای بازارچه که بفروش برسونن... صبح روز جمعه،جغجغه ها بهمراه مقداری آلوچه رو با خودم برداشتم به دعای ندبه بردم تا کسی رو برای فروششون پیدا کنم... الحمدلله یکی از دوستان قبول زحمت کردن و همه ی جغجغه ها بفروش رسیده بودن بجز یکی... منم هزینه ی مواد اولیه رو برداشتم و بقیه رو به نفع جبهه مقاومت واریز کردم. یه مقدار آلوچه هم مادرشوهرم بهم داده بود که با مشورت همسرم به همون دوستم که غرفه دار بودن دادم و الحمدلله اونها هم فروش رفت و ۲۰٪ از مبلغ فروش رو به نفع جبهه مقاومت واریز کردم. همه ی این برکت و فروش، به برکت دعای ندبه بود... @madaranemeidan