eitaa logo
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
475 دنبال‌کننده
849 عکس
110 ویدیو
39 فایل
مادرانه، تلاشِ جمعیِ مادران؛ برای بالندگیِ خود، فرزندان، خانواده و ایران اسلامی. از طریق شناسه‌ی @madaremadari در پیام‌رسان‌ بله با ما مرتبط شوید. https://ble.im/madaremadary
مشاهده در ایتا
دانلود
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
عمریست که از حضور او جا ماندیم در غربت سرد خویش تنها ماندیم *او منتظر است تا که ما برگردیم* ماییم که در غیبت کبری ماندیم این روزها فرصتی ست برای گفتگو از انتظار تا پای کار انقلاب ماندن ... فرصت ها رو دریابیم 💫 *محتوای پیش رو ،سیر بحث پیشنهادی برای گفتگو با مخاطبین است* * * *"مادرانه"* * [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
🏅فکر رشد زنان از لحاظ معنوی و اخلاقی، بایستی یک فکر رایج در میان خود زنان باشد. خود بانوان باید بیشتر به این مسأله بیندیشند. خود آنها به معارف، به معلومات، به مطالعه و به مسائل اساسی زندگی رو کنند. *امام خامنه‌ای* ✅ دومین جلسه هیئت انصارالزهرا ✅ ویژه مادران جوان ✅ در محضر آیات نورانی قرآن کریم و مولودی خوانی *میخواهیم تا ساعتی در کنار هم راجع به دغدغه‌های مادری و سختی‌های مادری کردن و همزمان بی‌تفاوت نبودن از شرایط روزگار با هم به گپ‌وگفت بنشینیم و برای حل چالش‌هایمان همفکری کنیم.* 🎉 برای کودکان برنامه شاد و سرگرم کننده تدارک دیده ایم. 💫 *با حضورتان به این مجلس نور و برکت هدیه دهید.* *"مادرانه"* * [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
به توکل اسم اعظمت... 🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 *آن زنی كه خود را در دامنه آن قله‌ای می‌داند كه در اوج آن حضرت فاطمه‌ی زهرا(علیهاالسّلام) _ بزرگترین زن تاریخ بشر _ قرار دارد، زن ایرانی است.* بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدارجمعى از بانوان سراسر کشور، دی ماه ۶۸🌱 ما مادران محله *حکیمیه* بر آن شدیم تا جایگاه *زن کنشگر انقلابی*را در ایران و کشورهای دیگر از منظر اجتماعی با توجه به تجربه ی زیسته ی *خانم زارعی* مقایسه کرده و حقیقت را شفاف کنیم و بتوانیم با توجه به نقش حساس و مهم خود روز جمعه با نگاهی عمیقتر پای صندوق رای برویم🇮🇷 از شما مادران هم‌محله‌ای همراهی می طلبیم تا در این مسیر کنارمان باشید. *هیئت ماهانه انصارالزهرا (س) حکیمیه* برگزار می‌کند: *مقایسه ی جایگاه زن کنشگر اجتماعی در ایران و سایر کشورها* به همراه: قرائت قرآن و حدیث شریف کساء گعده مادران، بازی کودک 🗓 چهار شنبه ۹ اسفند، ساعت ۹ تا ۱۱ 🕌مسجد *جامع الزهرا* ، بلوار بهار *"مادرانه"* * [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
دعوتید به جشن مادرانه به مناسبت ولادت امام زمان عجل الله تعالی با چاشنی انتخابات مکان: شهرک شهید شهپریان، مسجد امام رضا علیه السلام زمان: چهارشنبه ۹ اسفند، ساعت ۱۵ لطفا برای بچه‌ها دفتر، مدادرنگی و لقمه به همراه بیاورید. هیئت انصارالزهرا(س) مادرانه شهرک شهید شهپریان *"مادرانه"* * [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
ساعت حدودا ۴ بود که به میدان صد نارمک رسیدیم. به جز هانیه کسی را نمی‌شناختم ولی نیازی به گشتن نبود. چند خانم چادری به همراه بچه‌های‌شان با زیرانداز و فلاسک و بلندگو کنار یکی از نیمکت‌ها بودند‌. خودشانند! دخترک را در کالسکه گذاشتیم. کالسکه به دست و همراه همسر رفتم کنار خانم‌ها و شروع کردیم معرفی خودمان به همدیگر. طول کشید تا هانیه برسد و بند و بساط تزئین میدان را بیاورد. یکی از آقایان گفت تا کار فضاسازی را به آن ها بسپاریم. بخشی از میدان محل کار برای بچه‌ها و بخشی دیگر برای مادرها که بنشینند و پذیرایی شوند. حدود ساعت ۵ بود که بلندگوها را روشن کردیم برای پخش مولودی و سرودهای امام زمانی و بچه ها و بزرگترها کم کم جمع شدند. خانم میرزایی کار بلد بود. میکروفون را گرفت دستش و اول شروع کرد دعوت بچه ها و بعد هم اجرای مراسم. اول کار کمی از بچه‌ها دست و جیغ و هورا و صلوات و ... گرفت تا حسابی گرم شوند. بعد همین طور که با شیر کاکائو و شیرین عسل پذیرایی می‌شدند شروع کرد به تعریف کردن قصه. بعد از آن یک شعر دسته جمعی خواندند با تکرار «امام زمان دوستت دارم». شور و شوق این فرشته‌های معصوم و تلاش کردن‌شان از عمق جان برای گفتن این جمله دیدنی بود. بعد از آن با هدایت خانم میرزایی بچه ها از زیراندازها بلند شدند و همراه چند تا از مادرها، دایره تشکیل دادند. می‌چرخیدند و می‌خواندند: «ما گلیم! ما شیعه ایم! ما بچه‌های حیدریم!» دایره باز و بسته می‌شد و صدای خنده‌های بچه‌ها در میدان پیچیده بود. همان طور که می‌چرخیدند خانم میرزایی مکعب بازی را آورد. روی هر وجه مکعب یک شعر و بازی مخصوص خودش بود که تک تک بچه‌ها یک بار مکعب را روی زمین انداختند و هر بار که بازی غیر تکراری انتخاب می‌شد، آن را انجام می‌دادند. حالا نوبت کاردستی رسیده بود. با هدایت مربی بچه‌ها اوریگامی قلب را درست کردند. این هدیه‌ی آنها بود برای امام زمانشان. همانطور که قلب‌های رنگی‌شان را توی دست گرفته بودند، سرود بیعت را همخوانی کردند. «سربازات آماده ن‌‌... بیا ببین که پای عهدشون ایستادن...» بعد از همخوانی، سریع برای مسابقه آماده شدند‌. بچه‌ها در دو گروه با هم مسابقه دادند برای اینکه ببینیم کدام گروه زودتر از دیگری ، قلب‌هایش را به مقوایی که روی آن «یا مهدی» نوشته شده بود می‌چسباند. بعد از مسابقه، خانم میرزایی مادرها را که تا آن موقع مشغول صحبت و پذیرایی شدن بودند، دعوت کرد تا برای یک بازی مشترک مادر فرزندی، به این طرف میدان بیایند. هر بچه‌ای با فاصله از مادرش ایستاد. چند صفت اخلاقی و رفتاری بیان شدند که با هر ویژگی مثبت، بچه‌ها می‌دویدند به سمت مادرشان و با بیان ویژگی منفی، باید از مادرشان فاصله می‌گرفتند. بچه‌ها حسابی می‌دویدند و هیجان داشتند. صدای خنده‌شان میدان را پر کرده بود. حالا نوبت آتش‌بازی بود. همه دور آبشار‌های آتشین جمع شدیم و سرودهای امام زمانی همخوانی کردیم، دست زدیم و اشک شعله‌ها را تماشا کردیم. آخرین بازی، کشتی بازی بود. دو گروه، هر کدام دور تا دور پارچه‌ای که در دست‌شان گرفته بودند جمع شدند و باید حرکت دسته جمعی با آن پارچه را تمرین می‌کردند و خانم میرزایی هدایتشان می‌کرد. تمام طول مدت بازی بچه‌ها، دوستان دیگر مشغول پذیرایی از مهمان‌ها و اهالی پارک بودند. با چای و شکلات و شیرین عسل. از آن خانمی که از محله‌ای دیگر برای کمک به ما آمده بود تا فهیمه که دخترک بیمارش را در ماشین به مادربزرگ مهربان سپرده بود تا در جشن میلاد امام زمان عجل الله فرجه سهیم باشد. صدای اذان از بلندگوها در میدان پیچید‌. همه داشتند آماده‌ی نماز جماعت می‌شدند تا بعد از آن با آش پذیرایی شوند و کاسه‌های آش را در میدان پخش کنند. دخترک من دیگر طاقت نیاورد بمانیم‌. بخاطر سرمای هوا با پدرش توی ماشین بود و دیگر صبرش طاق شده بود. هر چند همین قدر همکاری هم برای طفل ۴ ماهه‌ام از انتظار به دور بود. نشد برای نماز بمانم. از خانم‌ها خداحافظی کردم و هانیه‌ی مهربان، در فلاسکم آش ریخت تا ببرم. از او ممنون بودم که شام آن شب را هم برای‌مان مهیا کرد. آقا جان! چند مادر، دور از هر کار دهان پر کنی، با دغدغه‌ی اینکه نام شما در شهر و محل‌شان بپیچد، دور هم جمع شدند تا خاطره‌ای خوش برای شیعیان کوچک و معصوم شما بسازند. از ایشان قبول می‌کنید؟ 🖊اسما رضایی *"مادرانه"* * [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
بسم الله الرحمن الرحیم *آن زنی كه خود را در دامنه آن قله‌ای می‌داند كه در اوج آن حضرت فاطمه‌ی زهرا (علیهاالسّلام) _ بزرگترین زن تاریخ بشر _ قرار دارد، زن ایرانی است.* بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار جمعى از بانوان سراسر کشور، دی ماه ۶۸ ما مادران محله تهرانپارس بر آن شدیم تا جایگاه *زنان تمدن ساز تاریخ* را در برنامه خدا، خوب و شفاف و روشن کنیم. از شما مادران هم‌محله‌ای همراهی می‌طلبیم تا در این مسیر کنارمان باشید. *هیئت ماهانه انصارالزهرا (س) تهرانپارس* برگزار می‌کند: *سلسله جلسات زنان تمدن ساز* با روایتگری خانم سمانه اسدزاده جلسه دوم: روایتی شنیدنی از مادر حضرت ابراهیم. به همراه: قرائت قرآن و حدیث شریف کساء، گعده مادران و بازی کودک. زمان: پنج‌شنبه ۱۰ اسفند، ساعت ۱۴:۳۰ تا ۱۷ مکان: مسجد امام المجتبی، فلکه چهارم تهرانپارس *"مادرانه*" [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
در متن ...!!؟؟ خودم با خودم خلوت کرده بودم، از همان پچ‌پچ‌های خودمانی که صدای سکوت می‌دهد، مگر تا حالا در متن نبودم!!! منی که وقتی پا به خیابان می‌گذارم پرچمم، پرچم اعتقادی که هر نگاهی به راحتی می‌خواند اساسنامه‌ی وجودم را، از همان اساسنامه‌هایی که کلی بند دارند و روی حساب نوشته شدند از کتاب بی‌خدشه‌ی خدا: ما برای حفظ اعتقادمان جان می‌دهیم ما باورمان را باور داریم، شهادت می‌دهیم بر یگانگی خداوند بر رسالت پیامبران بر منظومه‌ی روشن امامان، بر عدل وعده داده شده در ذخیره‌ی ذریه‌ی زهرا بر سنت استوار حبیب خدا، ما باور داریم قیام لله خمینی کبیر را، باور داریم انتظار فرج را از خورشید روشن نیمه‌ی خرداد، ما مادران آخرالزمانیم همان‌ها که برای حفظ دین‌شان ذغال آخته بر کف دارند، نه اینکه شعاری باشد، سر بگردانید و ببینید دنیای اطراف را، تایید می‌کنید حرفم را، این روزها اگر نخواهی همرنگ جماعت شوی آزار می‌بینی، طعنه می‌شنوی گاهی دنیایت را تیره و تار می‌کنند، می‌مانی چه کنی با گوش‌هایی که عمدا نمی‌شنوند و چشم‌هایی که از قصد نمی‌بینند و امانتی که بر گرده‌ات سنگینی می‌کند، گاهی گوشه‌ای می‌نشینی و فقط نگاه می‌کنی، با خودت می‌گویی؛ اصلا به من چه، من خودم را حفظ کنم و راهم را درست بروم بس است... اما یک لحظه چشمت به چشم عکسی از حاج قاسم بیافتد کافی ست، مرد واقعی در متن... متن و میدان یکی هستند شاید جنس ترکش‌ها و گلوله و توپ‌شان یکی نباشد اما نتیجه و رهاورد یکی است، دادن یک وجب زمین به دشمن خط قرمز ماست حالا زمین خاکی باشد یا زمین فرهنگی و سیاسی و اعتقادی هیچ فرقی نمی‌کند که شاید دومی بر اولی بچربد برای وادادن یک سرزمین. مرد میدان بودن و مادر در متن بودن یک معنی‌اند، اینکه که باشی و با بودنت کسانی را که از جاده دور افتادند را برگردانی مثال جهاد کبیره است در نفس دنیای امروز، پچ‌پچ خودمانیم با خودم کم‌کم رسید به خواندن دوباره‌ی وصیت‌نامه‌ی حاج قاسم، صدایم ازحنجره‌ی سکوت بیرون زد، بلند می‌خواندم: خیمه‌ی ولایت را رها نکنید، اساس دشمنی با جمهوری اسلامی آتش زدن و ویران کردن این خیمه است، دور آن بچرخید. چندبار با خودم تکرار کردم دور آن بچرخید... انگار که برای حفظ دین طواف کنی زمین و متن جنگی را که نه از خرداد ۴۲ که از عاشورای ۶۲ شروع شده، انرژی گرفتم در متن باید باشم، نمی‌شود فاطمی باشی و سکوت کنی وقتی هنوز صدای در کوبیدن تک به تک خانه‌های مدینه توسط زهرای محمد می‌آید، نمی‌شود سکوت کنی وقتی هنوز از اکباتان تهران که می‌گذری مظلومیت چشمان آرمان جلوی چشمانت را نگیرد، باید عمار باشی، صبور باشی، مادر باشی برای آن نوجوانی که ذهنش پر شده از گره‌های کور اینستاگرامی، خواهر باشی برای آن زنی که که تنش را ویترین رایگان کرده برای چشمان حریص نااهلان، باید در متن باشی در هر برهه‌ای از زمان که نیاز است، باید بگویی و بشنوی و نرنجی. 🖊خدیجه ماکنعلی *"مادرانه"* * [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
بسم رب المهدی نیمه شعبان اوایل هفته بود و انتخابات آخر هفته. بهترین فرصت برای گرفتن هیئت ماهانه. نیت کردیم و هماهنگی‌ها شروع شد. الحمدلله مسجد، سخنران، مداح و پذیرایی با تلاش و صحبت‌های زیاد هماهنگ شد. پسرم از قرار همه‌ی هیئت‌ها، درگیر بیماری شد. به تجربه دیده‌ام که هرگاه برای انجام کار مهمی عزم می‌کنم، موانعی بر سر راهم قرار می‌گیرد که یکی از آن‌ها، مریضی بچه‌هاست.‌ اما من باید ادامه می‌دادم و در این روزهای پایانی مانده به انتخابات، جازدن معنا نداشت. در این بین، آشنایی و کارکردن با آدم‌های جدید، باب‌های تازه‌ای در فکر و ذهنم باز می‌کرد. روز جشن فرارسید. دختر را پیش مادرم در خانه گذاشتم و پسر را که هیچ جوره راضی به ماندن نمی‌شد، با خود بردم. بماند که با چه موانعی خود را به محل جشن رساندم. الحمدلله جمعیت خوبی جمع شده بودند. مهمان جلسه خانم دکتر نجفی منش به عنوان مادر سه فرزندی انقلابی و دغدغه‌مند، صحبت خود را در باب انتخابات آغاز کردند. از تجربیات مادرانه خود در زمینه تشویق دیگران به انتخابات گفتند و حضار را تشویق به کنش‌گری اجتماعی کردند. بحث با نحوه انتخاب اصلح ادامه پیدا کرد و با بررسی عملکرد مجلس یازدهم و پاسخ به سوالات حضار خاتمه یافت. بچه‌ها که گویا پس از مدت‌ها دور هم جمع شده‌ بودند، سرگرم بازی بودند. مداح آمدند و با مولودی‌های مهدوی، مجلس را به فیض رساندند. از ابتدای جلسه، دوستان در آشپزخانه و میان جلسه، گرم خادمی بودند. دختربچه‌ها هم مسئولانه، ما را در این زمینه همراهی می‌کردند. حضورشان دلم را گرم می‌کرد. صمیمیت جلسه بیش از حد انتظارم بود. گویا نوری نامرئی، دل‌هایمان را به هم وصل کرده بود. جلسه پایان یافت و من شتابان به سوی دختر گریان در خانه راهی شدم. اما دلم و قلبم از این قدم کوچک در راه نظامی که پشتیبانش امام زمانم است، شادان بود. خدا را شکر می‌کنم که توفیق این خدمت را به من و دوستانم ارزانی داشت. 🖊فاطمه دهقانی *"مادرانه"* * [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
قرار بود جلسه تو یک پارک محلی برگزار شود که بتونیم با هم‌محلی‌های عزیز گفتمان‌سازی کنیم و اعتمادسازی ایجاد کنیم. وقتی بارون شروع شد رفتیم با مسجد کنار پارک صحبت کردیم که بهمون جا بدن تا بچه‌ها خیس نشن، می‌خواستیم نیم ساعت زودتر در مسجد رو باز کنن ولی متاسفانه همکاری نکردن گفتن راس ساعت باید باز شه. (بنظرم وضعیت مساجد و کارکردشون واقعا جای کار داره و باید هر کدوم‌مون توی محله‌مون تلاش کنیم برای بهتر شدن اوضاع). اما به دلیل بارش باران یکی از دوستان لطف کردند و پیشنهاد دادن بریم منزل‌شون که خیلی نزدیک پارک بود، که البته به دلیل سرما من بسیار خوشحال شدم. ابتدای جلسه با خوراکی‌های دوستان پذیرایی شدیم و جلسه رو در ارتباط با انتخابات و اینکه چرا می‌خواهیم رای بدهیم، مجلس قبلی چه کارهایی را پیش برده و با بقیه افرادی که تردید دارند در شرکت در انتخابات چه نوع گفتگویی کنیم، پیش بردیم. بعد از پایان جلسه، بچه‌ها با ذوق پرچم‌های خودشان را رنگ کردند و داخل جعبه‌ای که به صورت نمادین صندوق انتخابات بود انداختند. در نهایت تشکر می‌کنم از تمامی عزیزان که در شرکت در این جلسه همراهی کردند انشالله بتوانیم ذره‌ای در این جامعه موثر باشیم. 🖊گلنوش سید احمد *"مادرانه"* * [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
روبرویم ایستاده بود. سرحال بود و چشم‌هایش از خوشحالی برق می‌زد. یک دفعه یاد دختر همسایه افتادم. چند روزی بود سخت بیمار بود. گفتم: راستی مریم میای برای شیما یه سوپ و غذای مقوی درست کنیم؟ مامانش با دو تا بچه کوچیک خیلی دست تنهاست. حالت چهره اش تغییر کرد، ابروهایش چنان گرهی خورد که اثری از خنده‌های چند ثانیه قبل نبود. با لحن تندی گفت: وا! به ما چه! استراحت می‌کنه خوب می‌شه! تو انقدر وقت اضافه داری که به فکر غذای دختر همسایه‌م باشی! اگه کاری نداری من برم خیلی کار دارم خدافظ. صدای بستنِ در، چندین بار در مغزم تکرار شد... *به من چه؟!* چه عبارت آشنایی بود برایم. نفس عمیقی کشیدم خدایا کاش آدم‌ها می‌دانستند که چقدر از این عبارت بَدَت می آید! بوی پیاز و شلغم و سبزی سوپ پخته هوای خانه را پر کرده بود و هر لحظه داشت از عبارت «به من چه؟!» چیزهای بیشتری یادم می آمد... حالم خیلی بد بود. زانوهایم سست شده بود. حرف مریم بدجوری دلم را شکسته بود. بی اختیار اشک‌هایم می‌ریخت. - خدایا، خدایا باهام حرف بزن. قرآن توی دستم بود و قلب فشرده ام منتظر بود تا اشک‌ها مجالی برای دیدن به چشم‌هایم بدهند. قرآن را باز کردم. خط به خط را با دقت تا آخر صفحه خواندم. دیگر اشک امانم نمی‌داد. - خدایا چی میخوای بهم بگی؟ رسیدم به آیه ۲۷ و ۲۸ سوره تکویر إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ لِمَن شَاءَ مِنكُمْ أَن يَسْتَقِيمَ «یستقیم» از استقامت میاد. یادم افتاد که باب استفعاله و معنی طلب داره، طلب «قیام». توی ذهنم شلوغ شده بود. طنین صدایی از پس حافظه م شنیده شد: - قیام، حرکت و تلاشی است که هر فرد برای اصلاح خودش و جامعه ی اطرافش انجام میدهد! جوابم را گرفته بودم. قلبم آرام شده بود - این قرآن برای کسی مایه‌ی ذکر و هدایته که اهل قیام باشه، اهل ایستادن و ایستاده ماندن باشه، اصلاح خودش و جامعه‌ش براش مهم باشه، *اهل به من چه نباشه!* می‌دونستم باید به مریم چی بگم... 🖊فهیمه بهنام نیا *"مادرانه"* * [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
امروز صبح به نیت دعوت به شرکت در انتخابات و انتخاب اصلح، تنها از خونه زدم بیرون. به مقصد دو تا مغازه سر کوچه‌مون، که فروشنده هر دو خانم هستن و از قبل باهاشون سلام علیک داشتم (و البته، هر دو هم تیپ و ظاهرشون با من خیلی متفاوته). وارد مغازه اول شدم (آرایشی بهداشتی)، در حالی‌ که داشتم کلیپس انتخاب می‌کردم، و از علت گرونی برس‌های چوبی می‌پرسیدم، بحث رو کشوندم به انتخابات و پرسیدم شما فردا به کیا رای می‌دین؟ دروغ چرا، به خاطر تیپش توقع داشتم بگه من اصلا رای نمی‌دم!! ولی گفت نمی‌دونم والا، این سری درست نتونستم تحقیق کنم. و اینجا بود که من با خیال راحت از نامزدهایی که شناخته بودم بهش گفتم، و کمی درباره اوضاع مملکت و چی شد که همچین شد و از خاتمی گرفته تا رئیسی و مردم خودشون هم مقصرند و اگر رای ندیم چی میشه و... حرف زدیم، و در نهایت با آرزو برای ختم به خیر شدن انتخابات و اوضاع زندگی مردم از هم خداحافظی کردیم. وارد مغازه بعد شدم (میوه فروشی). سلام کردم و صاحب مغازه تا من رو دید با ذوق و شوق گفت کجا بودی همسایه دلم برات تنگ شده بود. بعد از کمی بگو بخند و احوالپرسی، درحالی‌که داشتم پیاز انتخاب می‌کردم و مشتری‌ها هم مدام می‌اومدن و می‌رفتن، پرسیدم: راستی همسایه! شما فردا به کیا رای می‌دین؟! یهو با عصبانیت بلند گفت: من غلط بکنم دیگه رای بدم! یه آقای مسن هم بود، هم‌زمان گفت راست میگه برا چی رای بدیم؟؟ یه خانوم دیگه هم از اون‌طرف تاییدشون کرد و گفت آره منم رای نمی‌دم. با لبخند گفتم چراااااااا؟؟ گفت: من تا الان همه انتخابات‌ها رو شرکت کردم ولی این سری اونقدر دلخور و ناراحتم که دیگه رای نمی‌دم! گفتم می‌دونی مثل چی می‌مونه؟ مثل این می‌مونه که تا اوضاع زندگی‌مون خوب و رو رواله خدا رو شکر کنیم، ولی تا به مشکل می‌خوریم بگیم خدایا چرا من؟؟ اصلا من دیگه نماز نمی‌خونم!! با بغض و عصبانیت شروع کرد به گفتن مشکلات زندگی‌ش. گفتم همسایه! تو که منو می‌شناسی! همین کوچه کنارتون زندگی می‌کنم! به خداقسم منم مشکل دارم. می‌فهمم چی می‌گی. همین هفته پیش صاحب‌خونه زنگ زده می‌گه اگر می‌خواین تمدید کنید باید پول اجاره خونه رو دو برابر کنید!! اعتراض کردیم ولی قبول نکرد. می‌تونیم بگیم نه؟؟ مجبوریم کوتاه بیایم چون می‌دونیم با چهار تا بچه خونه گیرمون نمیاد! اونم تو این گرونی. اینو که گفتم آروم شد. دید درکش می‌کنم. گفتم ولی با همه این مشکلات، حتما تو انتخابات شرکت می‌کنم چون می‌دونم با رای ندادنم نه تنها مشکلی حل نمی‌شه، که بدتر هم می‌شه. حداقلش هم شاد شدن و جسور شدن دشمنان‌مونه! رای دادن هم وظیفمونه، هم حقمونه، هم باعث حفظ امنیت و قدرت کشورمونه! من اگر به وظیفه خودم درست عمل کنم می‌تونم از بقیه هم توقع داشته باشم به وظیفه شون عمل کنن! وظیفه من درست انتخاب کردنه! بحث رو کشوند به دولت و حجاب و... داشتم براش توضیح می‌دادم، که یهو نگام افتاد به شیشه مغازه که تبلیغ یکی از نامزدهای مشهور به رانت‌خواری روش نصب شده بود!!! گفتم همسایه یه سوال بپرسم؟! مگه نمی‌گی رای نمی‌دی؟ پس این تبلیغ چی می‌گه؟؟ گفت ای خواااهر... چند روز پیش مسئول میدون تره بار که خدا لعنتش کنه و چقدر خون‌مون رو تا حالا به شیشه کرده، اومده می‌گه اگر اینو نزنی پشت شیشه مجوزت رو ازت می‌گیرم!!! گفتم خب عزیز من از همینجا معلوم می‌شه این نامزد چجور آدمیه که همچین کسی داره ازش حمایت می‌کنه! بعد می‌دونی اگر من و تو رای ندیم چی می‌شه؟؟ امثال این آقا رای میارن و ضررش باز هم به من و تو می‌رسه!! ساکت شد. گفت من اگر رای بدم هم فقط به خاطر رهبر رای می‌دم! من فقط رهبر رو قبول دارم. گفتم عزیزدلم! به خاطر همون رهبر، رای بده و ناامید نباش! گفت خب حالا به کیا رای بدیم؟! من به قبلیا که عمرا دیگه رای نمی‌دم چون ازشون ناامیدم! جدیدی‌ها رو هم نمی‌شناسم. گفتم اتفاقا منم به قبلیا رای نمی‌دم! ولی با توجه به تحقیقاتی که کردم، فلانی و فلانی از بقیه بهترن. گفت باشه. خدا کنه هرکی رای میاره وااااقعا به فکر مردم باشه! و بعد، با کلی آرزوی قشنگ از هم خداحافظی کردیم. خلاصه که خیلی حس خوبی بود، هم زبون شدن با مردم. تصمیم گرفتم بیشتر ازین کارا بکنم. 🖊زینب مختارآبادی * "مادرانه"* [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
به هوای کارت به کارت کردن می‌زنم بیرون تا پای دستگاه عابربانک نزدیک خانه شاید با یکی روبرو شدم و فرصتی باشد برای حرف زدن از انتخابات و دعوت به رای دادن و اقناع و ... هوا حسابی سرد شده و نزدیک است برف شروع بشود. توی این سرما خودم هم حال ایستادن و حرف زدن ندارم. اصلا حرف، توی این هوا شاید یخ بزند و به دل ننشیند. پای دستگاه عابربانک هم خلوت است و یک‌جورهایی تکلیف از گردنم برداشته می‌شود. کارم که تمام می‌شود راه می‌افتم به سمت خانه که بچه‌ها آنجا منتظرم هستند. یکی خواب و یکی درحال نوشتن کاربرگ مدرسه. خانه، نزدیک چند اداره و بانک است و مثل همیشه کوچه پر از ماشین‌های پارک شده‌ای که صاحبان‌شان بدوبدو دنبال تکمیل یک کار در آخرین ساعات اداری هفته هستند. به خانه که می‌رسم و کمی که یخم باز می‌شود یک باره فکری به سرم می‌زند.گوشی را برمی‌دارم و برای همسایه که از بچه‌های پای کار مادرانه است پیام می‌فرستم: پایه ای یه حرکت انتحاری بزنیم؟ برا دعوت به انتخابات، رو کاغذ نوشته بنویسیم بذاریم زیر برف پاک‌کن ماشین‌ها. طبق انتظارم پایه است؛ با سه تا بچه و سر شلوغ از کارهای ریز و درشت مادرانه و غیرمادرانه. همینطور که دختر بزرگتر می‌خواهد ماژیک به دست، کمکم بنویسد و دختر کوچکتر که وقت خوابش شده غرغرهایش را شروع کرده. کاغذهای آچار را برش می‌زنم و از روی حرف‌های دیروز رهبر، تقلب می‌کنم تا بنویسم. یک ساعتی بعد درحالی که دانه‌های سفید و رقصان برف، نرم نرم روی زمین می‌نشینند. بچه‌های قد و نیم‌قد من و همسایه و یکی دیگر از همسایه‌های مادرانه با کاپشن‌های رنگی رنگی‌شان کاغذها را زیر برف پاک کن ماشین‌ها می‌گذارند. عین کاپشن صورتی! یکی از راننده‌ها که از راه رسیده کنجکاوانه کاغذ را برمی‌دارد و می‌خواند. دخترم با شوق و ذوق می‌گوید: مامان! داره می‌خونه. کاش فرصت هم‌کلامی هم بود. کاش می‌شد تمام ماشین‌ها را پوشش بدهیم. کاش خدا به این حرکت بچه‌ها برکت بدهد. 🖊زهره علوی راد * "مادرانه"* [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)
کتاب مادران میدان انگیزه‌ام رو برای تبلیغ زیاد کرده بود اما ترس همیشگی دست از سرم برنمی‌داشت. ترس از اینکه من علم ندارم و ممکنه بدتر شبهه ایجاد کنم. تا اینکه نوشته نذر چهل خانه خانم موحد رو دیدم و اونجا که گفته بودن به تأسی از حضرت زهرا می‌خوان در ۴۰ تا خونه رو بزنن یکم به خودم اومدم. فرداش به پیشنهاد دوستان این نوشته رو چاپ کردیم و با دوتا شکلات و کمی نخود کشمش متبرک بسته‌بندی کردیم. قصد نداشتم نخود و کشمش بزارم چون کم بودن، اما توسل کردم به امام رضا و ازشون خواستم کمک کنن این کار ناچیز موثر باشه. صبح وقتی می‌خواستم برم سر کوچه برای خرید، با کمک دخترم چندتا آماده کردم و بردم برای مغازه‌دارهای سر کوچه‌مون و بقیه رو هم آماده کردیم و دادیم به یکی از اقوام تا امروز توی مسجد محله‌شون پخش کنن. ان شاءالله حضرت زهرا خودشون کمک کنن و این نذر کوچیک رو ازمون قبول کنن. 🖊فاطمه داورانی راد * "مادرانه"* [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
کاسه‌های چینی گل قرمزی پر از شله‌زرد، نذری هر ساله‌ی شب چهل و هشتم آقا، در خانه‌ی مادربزرگم بود که بدست بچه‌ها و نوه‌ها یکی یکی، مهمان خانه‌ی همسایه‌ها می‌شدند و برگشت آنها، بهانه‌ای می‌شد برای دق الباب همسایه‌ها تا آن را پر از شاخ‌نبات و گل‌سرخ کنند و به دم خانه‌ی مادربزرگم بیایند و بابی باز شود برای اینکه از حال یکدیگر جویا شوند. رسمِ نذر شله‌زردِ شب چهل و هشتم، به مادرم هم رسیده بود و مادربزرگم پس از ناتوانی‌های جسمی که نمی‌توانست خودش آن کار را انجام دهد، وقتی می‌دید دخترش اَلَمش را بلند کرده، خوشحال بود و دلش قنج می‌رفت که این سنت خانوادگی باقیات الصالحاتش شده و تا سالیان بعد از رفتنش همچنان زنده ست و در جریان. منم چند سالی بود که به مناسبت‌های مختلف تلاش می‌کردم، خودم را بی نصیب از این رسم موروثی نکنم و در حد بضاعتم کمری برایش خم کنم. بعد از شهادت سردار، با خودم قرار گذاشتم که موعد نذری‌ام را با این مناسبت تنظیم کنم. چند باری شله‌زرد‌ها را به مدرسه دخترم و محل کار همسرم می‌فرستادم. امسال هر چه تلاش کردم، نتوانستم به قرار سالانه‌ام برسم، خیلی ناراحت بودم و خودم را سرزنش می‌کردم که دیدی نتوانستی به عهدت وفا کنی؟ و بر سر قولت بمانی... فکر کردی به این راحتی هاست؟ ولی باز هم خودم را دلداری می‌دادم و با خودم می‌گفتم خب شرایط جور نشد، با بچه‌ی کوچک و کارهای ریز و درشت و... شاید نباید از خودم خیلی توقع کار منظم داشته باشم!! ولی انگار داستان چیز دیگری بود، قرار نبود مدیریت کار با من باشد، که بخواهم بگویم، کِی و کجا؟ کار شهدا با خودشان است. خودشان تنظیم گری می‌کنند. چند روزی بود درگیر کارها و مسائل شخصی و ... بودم و ناراحت اینکه ای کاش می‌توانستم برای تشویق عمومی به انتخابات منم به اندازه‌ی خودم کاری انجام می‌دادم، تا اینکه دیروز دوباره یاد نذرم افتادم، که نذری بپزم به نیت تلطیف قلوب و حرکت پرشور مردم برای انتخابات. از دوستم مشورت گرفتم و قرار شد به تأسی از همان سنت قدیمی که کاسه چینی می‌بردند و با بهانه‌ی برگرداندن کاسه، باب گفتگو و درد و دل و خبرگیری از همسایه را باز می‌کردند، با کاسه‌ی چینی به در خانه‌ی همسایه‌ها برویم. کاسه‌های‌ مان را روی هم گذاشتیم و به هر کاسه‌ی شله‌زرد یک گل لاله‌ی کاغذی که رویش متنی از اهمیت انتظار و حرکت نوشته بودیم، راهی خانه‌‌ی همسایه‌ها کردیم شاید بابی باز شود برای ارتباط‌گیری بیشتر و پیوند بین مومنین و و ایجاد دامنه‌ نفوذ! 🖊 مرضیه رضایی * "مادرانه"* [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
« *در این قضیّه‌ی انتخابات- شما بانوان و خانم‌های عزیز می‌توانید نقش ایفا کنید. مهم‌ترین نقش شما هم در داخل خانه است؛ مادرها می‌توانند نقش ایفا کنند، وادار کنند فرزندان را و همسر را برای اینکه در زمینه‌ی انتخابات فعّال باشند و درست تحقیق کنند. زن‌ها در برخی از مسائلِ شناختِ اشخاص و راهبردها و جریان‌ها، دقیق‌تر و ظریف‌تر از مردها نگاه می‌کنند و نقاطی را پیدا می‌کنند؛ [لذا] در شناخت نامزدهای انتخاباتی، در حضور در پای صندوق‌ها، هم در داخل خانه و هم در خارج خانه می‌توانید نقش ایفا کنید* .» ۱۴۰۲/۱۰/۰۶ بعد از تلاش‌های در حد توانم در این چند روزه برای سهیم بودن در دعوت و ترغیب به مشارکت پرشور و بعد از همه تحقیق و تفحص‌ها و راستی آزمایی‌ها، بالاخره صبح روز انتخابات فرا می‌رسد، یک نیت صبحگاهی، متفاوت از همیشه برای ختم به خیر شدن امروز، چند نذر هم ادا کردم برای إن‌شاءالله مشارکتی پرشور با مشتی محکم بر دهان شیاطین و یاوه گویان عالَم. چای را دم می‌کنم و صبحانه را آماده، می‌خواهم بچه‌ها را که بیدار می‌کنم همه چیز مرتب و آماده باشد، تلویزیون را روشن می‌کنم و قدری صدایش را بلند تا شور و هیجان انتخابات در فضای خانه پخش شود و بعد می‌روم سراغ بچه ها. حقیقت را بگویم الان که فکر می‌کنم می‌بینم چقدر دلچسب‌تر بود اگر تمام این مناسبت‌های مهم و باشکوه در کودکی و نوجوانی من در ذهنم زیباتر و پرشورتر جای گرفته بود و خاطرات شیرینی برایم ساخته بود. خدا رو شاکرم که من را در جایگاه مادری قرار داده و می‌توانم این اندازه مؤثر باشم و نقش‌های مهمی ایفا کنم. اول می‌روم سراغ پسر نوجوانم؛ این چند روزه برای تولید محتواهای انتخاباتی رویش حساب باز کرده بودم و انصافا تمام تلاشش را کرد، بوسه ای بر گونه‌هایش می‌زنم و دستی به سر و رویش می‌کشم و با شور و هیجان ویژه بیدارش می‌کنم. حالا نوبت دختر نازنینم هست که از دیروز بارها از ساعت رأی‌گیری سوال کرده و اینکه کی می‌ریم؟ ساعت چند ما رو بیدار می‌کنی؟ کجا می‌ریم؟ شمارش رأی ها به چه صورته؟! کاش ما هم می‌تونستیم رأی بدیم... بگمااا من می‌خوام خودم برگه‌های رای رو داخل صندوق بیندازم... بعد از صرف صبحانه می‌ریم برای آماده شدن، وضو می‌گیرم و نیت می‌کنم که برای رضای خدا، انتخاب درست، مطمئن و با حجت شرعی داشته باشم، دعا می‌کنم برای انتخاب افرادی اصلح و شایسته توسط همه‌ی مردم ایران زمین و انتخاباتی پرشور و پرخیر و برکت، زمینه ساز ظهور. پای صندوق‌های رأی حاضر می‌شیم، دقت و کنجکاوی بچه‌ها به اسامی روی کاغذ رأی ما و کدهای انتخابی جالب بود، و منتظر بودن که سریع مالک اون کاغذها بشن و با دستان خودشون رأی‌ها رو در صندوق بیندازند. الحمدلله تکلیف شرعی‌ مون رو انجام دادیم و حالا وقت خاطره‌سازی بود توسط منِ مادر به کمک پدر. بچه‌ها فکر می‌کردن دیگه برمی‌گردیم خونه ولی شروع کردیم به دور زدن با ماشین تا نظاره‌گر حال و هوای شهرمون در این روز انتخاباتی که بارش برف، زیبایی و هیجانش را دو صد چندان کرده بود و گویی آسمان هم برای این روز جشنی برپا کرده. به یک فضای سبز که پوشیده از برف بود خودمون رو رسوندیم و رفتیم سراغ برف بازی و درست کردن آدم برفی. اولین بار بود که امسال بچه‌ها برف بازی می‌کردن اونم خانوادگی و خیلی براشون هیجان داشت. نشستیم تو ماشین و گل گفتیم و گل شنیدیم تا خونه، پشت در خونه که رسیدیم گفتم بچه ها بریییم پشت بام و با یه چای داغ و شکلات در اون هوای سرد ازشون پذیرایی کردم و حسابی چسبید. وارد خونه که شدیم همسر و بچه‌ها هم‌زمان گفتن آخیییی چقدر کیف داد امروز، خیلی عالی بود... و من خوشحال از اینکه یک روز دوست داشتنی و خاطره انگیز در ۱۱ اسفند براشون رقم خورده. به‌ امید‌ شیرین‌ شدن‌ کام‌ ملت‌ ایران. به‌ امید‌ نتایجی‌ مطلوب‌ و‌ به‌ نفع‌ ملت‌ ایران. به‌ امید‌ خوشحالی‌ دوستان‌ و‌ ناامیدی‌ بدخواهان. 🖊فاطمه بهزادی * "مادرانه"* [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)