eitaa logo
آقا مهدی
2.9هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
96 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_پنجاه_و_سوم 😔چانه‌ام روی دستش می‌لرزید و می‌دید از این #معجزه جانم به لب
✍️ (قسمت آخر) 🌷حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمنده‌ها بود و دل او هم پیش جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد : «عاشق و !» سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد : «نرجس! به‌خدا اگه نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط می‌کرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای خط و نشان کشید : «مگه شیعه مرده باشه که حرف و روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!» 😭تازه می‌فهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن سرشان روی بدن سنگینی می‌کرد و حیدر هنوز از همه غم‌هایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد : «عباس برات از چیزی نگفته بود؟» 💫و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر شیشه چشمم را از گریه پُر می‌کرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد. 🚙ردیف ماشین‌ها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم می‌کرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای بردم : «چطوری آزاد شدی؟» حسم را باور نمی‌کرد که به چشمانم خیره شد و پرسید : «برا این گریه می‌کنی؟» و باید جراحت جای خالی عباس و عمو را می‌پوشاندم و همان نغمه ناله‌های حیدر و پیکر کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم : «حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!» ✔️و همین جسارت عدنان برایش دردناک‌تر از بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد : «اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و می‌کرد من می‌شنیدم! به خودم گفت می‌خوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! به‌خدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!» 😒و از نزدیک شدن عدنان به تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد : «امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط مرا نجات داده و می‌دیدم قفسه سینه‌اش از هجوم می‌لرزد که دوباره بحث را عوض کردم : «حیدر چجوری اسیر شدی؟» 🔹دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشین‌ها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت : «برای شروع ، من و یکی دیگه از بچه‌ها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، کردن و بردن سلیمان بیک.» 💔از تصور درد و که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت : 🍃«یکی از شیخ‌های سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله می‌کرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و می‌خواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.» ✨از که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم (علیهم‌السلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم : ❤️«حیدر نذر کردم اسم بچه‌مون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید : «نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف می‌زنی بیشتر تشنه صدات میشم!» دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمی‌کردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود. 👥مردم همه با پرچم‌های و برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانه‌مان را به هم نمی‌زد. بیش از هشتاد روز در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشق‌ترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم. ✍️نویسنده: @mahdihoseini_ir🕊🌹
‍ 🌹 شهیدی که قول داده است زائرانش را کند! در تهران، شهیدی خوابیده است که قول داده است برای زائرانش دعا کند. سنگ قبر ساده او حرفهای صمیمانه اش در و قولی که به زائرانش می دهد دل آدم را گرم و امیدوار می کند. وصیت نامه متفاوت و خواندنی او پر است از نکات کلیدی و کاربردی... سلام علیکم و رحمه الله خداوند منان، تمام مخلوقات خود را در اختیار اشرف مخلوقات قرار داد تا اشرف مخلوقات حق را از باطل تشخیص دهد و سپس را انتخاب نموده و دائم به یاد و رضای خداوند مشغول باشد تا از حق منحرف نشود. اگر این بنده اشتباه کند تمام محیط اطراف به او تذکر می دهند، اگر گوش و چشم او نمرده باشد اثبات این جمله بسیار ساده است! شما چهل روز باشید خواهید دید که درهای رحمت خداوند چگونه یک به یک در مقابل شما باز خواهد شد. خود را دقیق و اول وقت بخوانید، خواهید دید که چگونه درهای خداوند در مقابل شما باز خواهد شد. را هر شب یک مرتبه بخوانید، خواهید دید که چگونه فقر از شما روی برمی گرداند. انسان اگر می خواهد به جایی برسد، با می رسد. برادران و خواهران من، اگر ما در راه امام زمان💚 ارواحنافداه نباشیم بهتر است هلاک شویم و اگر در راه امام زمانمان استوار بمانیم بهتر است آرزوی کنیم، زیرا شهادت زندگی ابدی است. برادران و خواهران من، 💚غریب است. نباید آقا را فراموش کنیم، زیرا آقا هیچ وقت ما را فراموش نمی کند و مدام در رحمت دعای خیرش هستیم. از شما بزرگواران خواهشی دارم، بعد از نمازهای یومیه دعای فرج فراموش نشود و تا قرائت نکردید از جای خود بلند نشوید زیرا امام منتظر دعای خیر شما است. هر گناه ما، مانند سیلی است برای حجت ابن الحسن (ارواحنا فداه) سه چیز را هر روز تلاوت کنید 1- زیارت عاشورا 2- نافله 3- زیارت جامعه کبیره اگر درد دل داشتید و یا خواستید مشورت بگیرید بیایید سر مزارم، به لطف خداوند حاضر هستم. من منتظر همه شما هستم. دعا می کنم تا هرکسی لیاقت داشته باشد شود. خداوند سریع الاجابه است، پس اگر می خواهید این دعا را برای شما انجام دهم شما هم من را با خوشی یاد کنید. همه ما همدیگر را در آخرت زیارت می کنیم. یکی با روی ماه و یکی با روی سیاه، انشالله همه با روی ماه باشیم. و سلام را به امام زمان💚ارواحنافداه بفرستید تا رستگار شوید. خواندن و یاد شما بسیار موثر است برای من، پس فراموش نکنید و از من راضی باشید. همه شما را به جان 💚(سلام‌الله‌علیها) قسم می دهم که من را فراموش نکنید و یادم کنید من هم حتما شما را یاد می کنم. نگذارید شیطان باعث جدایی ما بشود. السلام علیکم آرامگاه: قطعه ۵۰ بهشت زهرای تهران، چند قدم بالاتر از یاد بود شهدای مفقود الاثر @mahdihoseini_ir🌹🕊
❤️🌱 در انتخاب دقت کن! او که دلش باشد به خواهی رسید... و اگر همراهت بوی بدهد واقعی! می شود پیشوند نامت... 🌱 🌱 🌱 @mahdihoseini_ir🌹🕊
مقام معظم رهبری : امروز هرکس که نام را کوچک بدارد و حرکت عظیم در کشور ما را نادیده بگیرد و تحقیر کند، به تاریخ این ملت کرده است. ۱۳۸۰.۰۸.۲۰ ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir🌹🕊
بسم الله الرحمن الرحیم . 📍داستان کوتاه برادرم بود | قسمت اول . -در زندگی افراد کمی این اتفاق می افتد که شخصی همچون برادر بزرگتر یا حتی شبیه یک فرشته دستمان را بگیرد و از زمین بلند کند. . -من علی ام، اهل کشور سوریه و علوی.ما علوی ها برای حفظ جانمان به شمال سوریه کوچ کردیم و با کُرد های سوریه زندگی کردیم. برای حفظ جانمان شیعه بودن را مخفی کردیم و خیلی آسیب های اعتقادی دیدیم. تا حدی که بانوان ما حجاب درستی ندارند و اکثر ما نماز و روزه و بقیه احکام الهی را انجام نمیدهیم. . -بیست ساله بودم که سوریه، کشور زیبا و عزیزم ظهور داعش را در خود دید.من همچون جوانان دیگر برای دفاع از کشور قیام کرده و روبه روی دشمن تکفیری سینه سپر کردیم. . -فرماندهان نظامی زیادی داشتم،عراقی،سوری.چون در معاونت های زیادی فعالیت کردم از عملیات تا نیروی انسانی از اطلاعات تا پشتیبانی. اما برادر من سید مهدی جور دیگری بود.اهل آسمان بود.انگار بعد از دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله آمده بود تا من را نجات دهد. این صحبت های من گرچه نمیتواند بگوید سید مهدی که بود اما از فداکاری های او میگویم... . 📎ادامه دارد ... (این مقدمه اولین قسمت از داستان کوتاه برادرم بود تقدیم نگاهتان شد) . ع س س ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
آقا مهدی
بسم الله الرحمن الرحیم . 📍داستان کوتاه برادرم بود | قسمت اول . -در زندگی افراد کمی این اتفاق می افتد
بسم الله الرحمن الرحیم . 📍داستان کوتاه برادرم بود | قسمت دوم . معرفی ام کردند به یک شهر دیگر. حماة، تقریبا مرکز لجستیک جنگ بود. شنیده بودم فرمانده اش ایرانی است. با نامه معرفی رسیدم به بلدیة. نامه را به نگهبان نشان دادم، نگاهی به من کرد: قبلا تو حلب دیدمت چرا اینجا امدی الان؟ جواب درست و حسابی به او ندادم وارد شدم به سمت دفتر فرماندهی حرکت کردم. . درب را زدم و اجازه ورود خواستم. مَردی تقریبا ۴۰ ساله با ریش های حنایی و با لبخند زیبا سلامم کرد. حدس میزدم سید مهدی است. -سید مهدی نامه معرفی ام آوردم. از حلب می آیم. نامه را گرفت. حدسم درست بود. گفت دنبالم بیا. وارد یک اتاق دیگر شدیم. +ابوسعید نیروی جدیدی که میخواستی. کار را برایش توضیح بده که خیلی وقت نداریم. . سید مهدی ایرانی بود که تقریبا ۳۰۰ نیروی اجرایی و ۵۰ نیروی اداری داشت که همگی عرب بودند. عرب از عرب حرف شنوی ندارد. نمیدانم چطور سید مهدی ۳۵۰ نیروی عرب را مدیریت میکرد. . تمام سعی ام این بود که بدون حاشیه کار کنم و تا حدی هم موفق بودم. سید مهدی صدایم زد. +علی به دفترم بیا. وارد دفترش شدم. +بنشین، راحت باش. شروع کرد به صحبت: +علی از خودت بگو؟ -چه بگویم سید مهدی؟ +کجا کار میکردی؟ کارت چه بود؟ پدر و مادرت کجان؟ - ۲۴ ساله و شیعه. علوی مذهب. و قبل از جنگ کار خاصی نداشتم بعضی مواقع با ماشین پدرم مسافرکشی میکردم. علاقه ورود به ارتش را داشتم که جنگ شد. پدر و مادر هم الان در دمشق هستند. شروع کرد به حرف زدن. من باب اعتقادم. میدانم چرا این حرف ها را زد. من به نماز جماعت نمی رفتم و نشانه ای از اسلام در من نبود. حرف هایش عجیب به دلم نشست. بماند که چه گفت و چه شنیدم. . شب بود. باید با سید صحبت میکردم. چراغ دفتر روشن بود. از پنجره دیدم بیدار است، روی زمین نشسته بود و چیزی یادداشت میکرد. درب زدم و اجازه ورود خواستم. سلام و احوال پرسی کردیم. معذرت خواهی کردم بابت اینکه بد موقع کارش دارم. -صحبتی دارم با شما فرمانده. از جا بلند شد، دفتر را روی میز گذاشت. +چایی میخوری؟ -بله حتما ممنونم. استرس داشتم، نمیداستم چطور بیان کنم خواسته ام را. اصلا چرا به سید؟ چرا باید سید را پناه خودم ببینم؟ . 📎ادامه دارد ... (دومین قسمت از داستان کوتاه برادرم بود تقدیم نگاهتان شد) . ع س س ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
هنوز بعضی از همکاراش توی بیمارستان بی حجاب بودن، همین طور بعضی از خانم های فامیل؛ ولی مهین همیشه حجابش رو حفظ می کرد. واسه همین بعضی ها بهش توهین می کردن و می گفتن از تو بعیده این همه ساده باشی!! و تحت تاثیر جو انقلاب قرار بگیری؛ آخه این چیه سرت کردی؟!! مهین هم میگفت : من به بقیه کار ندارم و برای حجابم هدف دارم. چون مسئله ی حجاب رو از ته دل درک کردم و اصلا از روی سادگی و نادونی باحجاب نشدم. به خونوادش هم که به خاطر توهین ها ناراحت می شدن میگفت : مطمئنم همین هایی که به حجاب اهمیت نمیدن بیشتر از من بهش مقید میشن 🌱 : ۱۳۵۹/علت شهادت : بمباران آبادان برگرفته از : کتاب عروس خاک، صفحه ۳۴ •┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
📞•• از به جامانده ها؛💔 هنوز هم مےدهند ! اما بہ "اهل درد" نه بے خیال ها فقط دم زدن ازشهـدا افتخار نیست... باید زندگےمان، حرفمان، نگاهمان، لقمه هایمان، رفاقتمان هم بوے بگیرد... ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
|سلام بر تو که مثل اربابت، السلام علی شیب الخضیب شدی| . مهدی حسینی پناهی بود برای کودکان حماة. تمام فکرش پیش آنها بود که نکند آنها سختی بکشند. بیشتر کودکان را به شهر امن تری فرستاده بود و این کار را بیشتر کرده بود. بعداز او وقتی در شهر پیچید که مهدی بلدیة شد، کودکان بیشتر از نیروهای ایرانی و سوری گریه میکردند. . ادامه دارد... ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
: اگر ما در راه (عج) نباشیم بهتر است هلاک شویم و اگر در راه امام زمانمان استوار بمانیم بهتر است آرزوی کنیم، زیرا شهادت زندگی ابدی است. •┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
┄┅ ࿐჻ᭂ⸙🍃🌷🍃⸙჻ᭂ࿐ ┅┄ شهیدان از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم، قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم، به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم.... سالروز شهادت آقاسعید🌱 (س) (س) @mahdihoseini_ir ┄┅ ࿐჻ᭂ⸙🍃🌷🍃⸙჻ᭂ࿐ ┅┄