☀️ #رمان_دختران_آفتاب ☀️
#قسمت_صد_وسی_وپنج
راحله با اطمینان پرسید:کی گفته که نیستن؟کی گفته که از پس این کار ها بر نمیان؟!مگه همین حالاش زن های غرب و ژاپن و چین،همه کار انجام نمی دن؟!به قول خودت از فضانوردی گرغته تا کندن معدن رو انجام می دن؛هی اشکالی هم پیش نیومده.
عاطفه خنده ی آرامی کرد و گفت:اون ها دیگه فقط اسمشون زنه.والا دیگه هیچی از زنانگی در اون ها نمونده.بابا آخه یه زنی گفتن و یه زنی!!
راحله با لحنی تحقیر آمیز جواب داد:بریز دور این تقسیم بندی های مسخره رو!این تقسیم بندی ها فقط در محیط خانواده کاربرد داره.چشم!ما هم روی چشممون می ذاریم و می گیم که در فضای خانواده باید کار ها تقسیم بندی بشه تا خانواده بهتر باقی بمونه.ولی وقتی وارد فضای جامعه شدیم،دیگه این تقسیم بندی ها رو باید گذاشت کنار.دیگه اونجا هیچ فرقی بین زن و مرد نیست.هردو شون می تونن به طور یکسان کار کنن!
فهیمه گلویش را صاف کرد و گفت:پس بزار تا یه چیز جالب برات بگم.قبول داری که در درس های زیست شناسی و پزشکیوقتی می خوان به تفاوت های جسمی و زیست شناختی انسان ها اشاره کنن،اون ها رو به نر و ماده تقسیم میکنن.ولی در مباحث انسانی مثل جامعه شناسی و روان شناسی،انسان ها به گروه های زن و مرد تقسیم بندی میشن؛چون به تفاوت های بیشتری در ویژگی های روحی و روانی این دو گروه اشاره می کنن.پس اگه ما هم دراجتماع،انسان هارو به گروه های زن و مرد تقسیم بندی می کنیم،باید اون تفاوت ها و ویژگی های مختلف رو هم قبول داشته
#ادامه_دارد...
نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
☀️ #رمان_دختران_آفتاب ☀️
#قسمت_صد_وسی_وشش
-حالا تو مشکلت سر همین دو کلمه است؟!خیلی خَب عوضش می کنیم.
-نه!مشکل من اینه که تفاوت های زن و مرد عمیق تر از اون حرف هاست که بشه اون هارو فقط در فضای خونه مؤثر دانست.پس نباید از اون ها توقع و انتظار یکسان و برابر داشته باشیم.
-مثلاً چه تفاوت هایی؟محدوده ی این تفاوت ها تا کجاست؟...اصلاً تو معلوم هست که کدوم طرفی؟به چه نظری معتقدی؟
-من هیچ طرف نیستم،نظر خاصی هم ندارم فقط می گم این چیزیه که الان سال هاست دانشمند ها دارن به خاطرش دعوا می کنن.ولی هنوز هم به نتیجه ی کامل نرسیدن که بالاخره حد و حدود این تفاوت ها تا کجاست.چه قدرش واقعیه،چه قدرش تلقینیه؟کدومش ثابته،کدومش به وضعیت فرهنگی بر می گرده؟مثلاً تا حالا به این نتیجه رسیدن که حالت تهاجمی در موجودات نراز انسان گرفته تا حیوان،بیشتر از موجودات مادست.یا این که جنس ماده قابل دوام تره.با این که بیشتر خیلی از این تولد ها نر هستن،اما تعداد موجودات ماده درکهنسالی بیشتر از موجودات نره.یا اینکه افراد ناقص الخلقه در بین نوزاد های نر،بیشتر از نوزا دان مادست و نواقص ارثی در نوزادان نر بیشتره.حتی ماده ها تحملشون در مقابل درد و مقاومتشون در مقابل بیماری بیشتر از نر هاست.از لحاظ بدنی هم نرها عموماًبلند تر و سنگین تر از ماده ها و اندامشون عضلانی تره.
راحله کمی صبر کرد.انگار روی حرف های فهیمه فکر می کرد.مسلماً هیچ کدام از حرف های فهیمه قابل انکار نبود.راحله هم چیزی را انکار نکرد. فقط یک لیوان آب برای خودش ریخت و آرامآرام آن را مزه مزه کرد.
#ادامه_دارد...
نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
✍ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_شانزدهم
💠 قدمی عقب رفتم و تیزی نگاه هیزش داشت جانم را میگرفت که صدای بسمه در گوشم شکست :«پس چرا وایسادی؟ بیا لباساتو عوض کن!»
و اینبار صدای این زن فرشته نجاتم شد که به سمت اتاق فرار کردم و او #هوس شوهرش را حس کرده بود که در را پشت سرم به هم کوبید و با خشمی سرکش تشر زد :«من وقتی شوهرم کشته شد، زنش شدم! تو هم بذار جون شوهرت بالا بیاد بعد!»
💠 ای کاش به جای این هیولا سعد در این خانه بود که مقابل چشمان وحشیاش با همان زبان دست و پا شکسته #عربی به گریه افتادم :«شوهرم منو کتک نزده، خودم تو کوچه خوردم زمین...»
اجازه نداد حرفم تمام شود که لباسی را به سمتم پرت کرد و جیغش را در گلو کشید تا صدایش به ابوجعده نرسد :«اگه میخوای بازم شوهرت رو ببینی، بپوش بریم بیرون!»
💠 نفهمیدم چه میگوید و دلم خیالبافی کرد میخواهد #فراریام دهد که میان گریه خندیدم و او میدانست چه آتشی به جان شوهرش افتاده که با سنگینی زبانش به گوشم سیلی زد :«اگه شده شوهرت رو سر میبُره تا به تو برسه!»
احساس کردم با پنجه جملاتش دلم را از جا کَند که قفسه سینهام از درد در هم شکست و او نه برای نجات من که برای تحقیر #شیعیان داریا نقشهای کشیده بود و حکمم را خواند :«اگه میخوای حداقل امشب نیاد سراغت با من بیا!»
💠 و بهانه خوبی بود تا عجالتاً این زن جوان را از مقابل چشمان شوهرش دور کند که شمرده شروع کرد :«نمیدونم تو چه #وهابی هستی که هیچی از #جهاد نمی دونی و از رفتن شوهرت اینهمه وحشت کردی! اما اگه اونقدر به #خدا و رسولش ایمان داری که نمیخوای رافضیها داریا رو هم مثل #کربلا و #نجف و #زینبیه به کفر بکشونن، امشب با من بیا!»
از گیجی نگاهم میفهمید حرفهایش برایم مفهومی ندارد که صدایش را بلندتر کرد :«این شهر از اول #سُنی نشین بوده، اما چندساله به هوای همین حرمی که ادعا میکنن قبر سکینه دختر علیِ، چندتا خونواده #رافضی مهاجرت کردن اینجا!»
💠 طوری اسم رافضی را با چندش تلفظ میکرد که فاتحه جانم را خواندم و او بیخبر از حضور این رافضی همچنان میگفت :«حالا همین حرم و همین چندتا خونواده شدن مرکز فتنه که بقیه مردم رو به سمت کفر خودشون دعوت کنن! ما باید مقاومت رافضیها رو بشکنیم وگرنه قبل از رسیدن #ارتش_آزاد، رافضیها این شهر رو اشغال میکنن، اونوقت من و تو رو به کنیزی میبرن!»
نمیفهمیدم از من چه میخواهد و در عوض ابوجعده مرا میخواست که از پشت در مستانه صدا رساند :«پس چرا نمیاید بیرون؟»
💠 از #وحشت نفسم بند آمد و فرصت زیادی نمانده بود که بسمه دستپاچه ادامه داد :«الان با هم میریم حرم!» سپس با سرانگشتش به گونه سردم کوبید و سرم منت گذاشت :«اینجوری هم در راه خدا #جهاد میکنیم هم تو امشب از شرّ ابوجعده راحت میشی!»
تمام تنم از زخم زمین خوردن و اینهمه وحشت درد میکرد و او نمیفهمید این جنازه جانی برای جهاد ندارد که دوباره دستور داد :«برو صورتت رو بشور تا من ابوجعده رو بپزم!»
💠 من میان اتاق ماندم و او رفت تا #شیطان شوهرش را فراری دهد که با کلماتی پُرکرشمه برایش ناز کرد :«امروز که رفتی #تظاهرات نیت کردم اگه سالم برگردی امشب رافضیها رو به نجاست بکشم! آخه امشب وفات جعفر بن محمدِ و رافضیها تو حرم مراسم دارن!»
سالها بود نامی از ائمه #شیعه بر زبانم جاری نشده و دست خودم نبود که وقتی نام #امام_صادق (علیهالسلام) را از زبان این وهابی اینگونه شنیدم جگرم آتش گرفت.
💠 انگار هنوز #زینب مادرم در جانم زنده مانده و در قفس سینه پَرپَر میزد که پایم برای بیحرمت کردن #حرم لرزید و باید از جهنم ابوجعده فرار میکردم که ناچار از اتاق خارج شدم.
چشمان گود ابوجعده خمار رفتنم شده و میترسید حسودی بسمه کار دستش دهد که دنبالمان به راه افتاد و حتی از پشت سر داغی نگاهش تنم را میسوزاند.
💠 با چشمانم دور خودم میچرخیدم بلکه فرصت #فراری پیدا کنم و هر قدمی که کج میکردم میدیدم ابوجعده کنارم خرناس میکشد.
وحشت این نامرد که دورم میچرخید و مثل سگ لَهلَه میزد جانم را به گلویم رسانده و دیگر آرزو کردم بمیرم که در تاریکی و خنکای پس از باران شب داریا، گنبد #حرم مثل ماه پیدا شد و نفهمیدم با دلم چه کرد که کاسه صبرم شکست و اشکم جاری شد.
💠 بسمه خیال میکرد هوای شوهر جوانم چشمم را بارانی کرده که مدام از اجر جهاد میگفت و دیگر به نزدیکی حرم رسیده بودیم که با کلامش جانم را گرفت :«میخوام امشب بساط کفر این مرتدها رو بهم بزنی! با هم میریم تو و هر کاری گفتم انجام میدی!»...
#ادامه_دارد
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
به ماکارونی میگید ماکارانی؟
لابد به قورمهسبزی هم میگید قارما سابزی دیگه😂
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
☀️ #رمان_دختران_آفتاب ☀️
#قسمت_صد_وسی_وهفت
فقط کمی از سر لیوان خالی شده بود،که لیوان را گذاشت زمین و خیره شد به فهیمه.
-خب!حالا با تمام این حرف ها،تو چی می خوای بگی؟
-ببین!حرف من اینه که بحث تفاوت ها ی زیستی و روانی زن و مرد جدی تر و پیچیده تر از این حرف هاست که ما یه کلمه بگیم همه ی این تفاوت ها به خاطر تلقینات اجتماعیه و خودمون رو راحت کنیم.حتی دانشمند هایی اومدن و تحقیقاتشون رو متمرکز کردن روی نوار های دختر و پسر.چون اون ها که دیگهتحت تأثیر تلقینات اجتماعی و اطرافیان نیستن.
-خب!نتیجه ی تحقیقاتشون چی شد؟
-نتیجه این شد که نوزاد های دختر و پسر در یکسری حالات و رفتار هاشون با همدیگه تفاوت دارن.مثلاً پسر ها خیلی پر جنب و جوش تر و فعال ترند و نوزاد های دختر آرام تر و لطیف تر و متبسم تر.
-حالا چه نتیجه ای می خوای بگیری؟
-می خوام نتیج بگیرم که اگه واقعاً این تفاوت های زن و مرد مسأله ای جدی باشن،ما دیگه حق نداریم توقع و انتظار یکسانی از هر دو جنس داشته باشیم؛یا اینکه بگیم هر دو توانایی های یکسانی دارن.
من هم وارد بحث شدم و گفتم:ببینین بچه ها!اگه یادتون باشه همین چند لحظه پیش که فهیمه داشت راجه به نا برابری های شغلی زن و مرد در غرب حرف می زد،گفت نیمی از زن هایی که به سطوح بالا ی مدیریت رسیدن،باز هم در زمینه های زنانه مثل آموزش و پرورش و بهداشت و امور خانه و خانواده بوده.یعنی درهمون غرب هم که آزادی انتخاب هر شغلی برای زن ها هست و زن ها در همه ی زمینه ها می تونن قدرت نمایی کنن،باز هم قائل بشیم.
#ادامه_دارد...
نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1