eitaa logo
مَه گُل
668 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔰 زمانه، دو روز است! برقی از پدرش و او از حسین، پسر امام کاظم علیه السلام نقل کرده است: ما، جوانانی از بنی هاشم، نزد امام رضا علیه السلام رفته بودیم. در این هنگام، جعفربن عُمر علوی با لباسی ژنده از کنار ما گذشت. ما به قیافه و شکل او خندیدیم. امام رضا علیه السلام فرمود: به زودی او را ثروتمند و با پیروان زیادی خواهید دید. تا این که کم تر از یک ماه جعفر فرمانروای مدینه شد. روزی از کنار ما می‌گذشت؛ در حالی که بزرگان و غلامان با او همراه بودند. ⭕ امیرالمؤمنین على عليه‌السلام: زمانه، دو روز است: روزى با توست و ديگر روز بر تو. اگر با تو بود، سرمست مشو و اگر بر تو بود، دلگير نشو. (مطالب السؤول: ص۵۷) 📔 بحار الأنوار، ج ۴۹، ص ۳۳ 🔰 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ ما مثل بچه اي هستيم كه پدرش دست او را گرفته است تا به جايي ببرد و در طول مسير از بازاري عبور مي كنند. ✅ بچه شيفته ويترين مغازه ها مي شود و دست پدر را رها مي كند و در بازار گم مي شود. ✅ وقتي هم متوجه مي شود كه ديگر پدر را نمي بيند، گمان مي كند پدرش گم شده است؛ در حالي كه در واقع خودش گم شده است. ✅ انبياء و اولياء، پدران خلقند و دست خلائق را مي گيرند تا آنها را به سلامت از بازار دنيا عبور دهند. غالب خلائق، شيفته متاع هاي دنيا شده اند. ✅ امام زمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف) هم گم و غائب نشده است؛ ما گم و محجوب گشته ايم. مرحوم حاج اسماعیل دولابی(ره)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حکایتى زیبا از مولانا... بچه ای نزد شیوانا رفت (در تاریخ مشرق زمین شیوانا کشاورزی بود که او را استاد عشق و معرفت و دانایی می دانستند) و گفت: "مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد، خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بی گناهم را نجات دهید." شیوانا سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دخترخردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد. جمعیت زیادی زن بخت برگشته را دوره کرده بودندو کاهن معبد نیز با غرور وخونسردی روی سنگ بزرگی کنار در معبد نشسته و شاهد ماجرا بود. شیوانا به سراغ زن رفت و دید که زن به شدت دخترش را دوست دارد و چندین بار او را درآغوش می گیرد و می بوسد. اما در عین حال می خواهد کودکش را بکشد. تا بت اعظم معبد او را ببخشد و برکت و فراوانی را به زندگی او ارزانی دارد. شیوانا از زن پرسید که چرا دخترش را قربانی می کند. زن پاسخ داد که کاهن معبد گفته است که باید عزیزترین پاره وجود خود را قربانی کند، تا بت اعظم او را ببخشد و به زندگی اش برکت جاودانه ارزانی دارد. شیوانا تبسمی کرد و گفت: "اما این دختر که عزیزترین بخش وجود تو نیست. چون تصمیم به هلا کش گرفته ای. عزیزترین بخش زندگی تو همین کاهن معبد است که به خاطر حرف او تصمیم گرفته ای دختر نازنین ات را بکشی. بت اعظم که احمق نیست. او به تو گفته است که باید عزیزترین بخش زندگی ات را از بین ببری و اگر تو اشتباهی به جای کاهن دخترت را قربانی کنی . هیچ اتفاقی نمی افتد و شاید به خاطرسرپیچی از دستور بت اعظم بلا و بدبختی هم گریبانت را بگیرد!" زن لختی مکث کرد. دست و پای دخترک را باز کرد. او را در آغوش گرفت و آنگاه درحالی که چاقو را محکم در دست گرفته بود، به سمت پله سنگی معبد دوید. اماهیچ اثری از کاهن معبد نبود! می گویند از آن روز به بعد دیگر کسی کاهن معبد را در آن اطراف ندید!! هیچ چیز ویرانگرتر از این نیست كه متوجه شویم كسی كه به آن اعتماد داشته ایم عمری فریبمان داده است... در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی‌ است. و تنها یک گناه و آن جهل است. https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 •┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
درمان درد کلیه با تخم کرفس👇 کرفس ادرار را افزایش میدهدوبه همین دلیل سبب تسکین دردکلیه میشود روغن فرّاری که درآن موجود است ،ضدقارچ است ودردرمان عفونت کلیه بسیارمفیداست ‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌┅❅❈❅┅ 🍃🌸 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🌺🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ایمان دارم🍃 که قشنگ ترین عشق نگاه مهربان خداوند به بندگانش است💕 زندگے را به اوبسپار🍃 و مطمئن باش که تا وقتے که پشتت به خدا گرم است تمام هراسهاے دنیاخنده دار است...🍃 ✨✨✨ https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 ✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جاده‌ای زیبا در بوشهر که از وسط دریا می‌گذرد😍 عجیب اما دیدنی.... •🍃🌸https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🌸🍃• ─┅─═ঊঈ💓ঊঈ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ درمان 🔸آب زرشک طبیعی یک لیوان 🔹آبغوره بی نمک یک لیوان 🔸آبلیموی تازه وطبیعی یک لیوان 🔹سرکه انگور یک استکان 🔸عرق گزنه یک لیوان 🔹 1یک کیلو عسل مخلوط کرده و بجوشانید. ✍🏻 روزی 5 تا 10 قاشق غذاخوری میل شود. ✍🏻 بعد از 14 روز از خوردن این شربت 2 روز پشت سر هم مسهل عام خورده شود . سپس مجددا آزمایش را تکرار نماید. •┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈• ‌‌‌┏━━━🍃💞🍂━━━┓ 🏖 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 ┗━━━🍂💞🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📕 روزی روزگاری پیرزن فقیری توی زباله‌ها دنبال چیزی برای خوردن می‌گشت كه چشمش به یك چراغ قدیمی افتاد. آن را برداشت و رویش دست كشید. می‌خواست ببیند اگر ارزش داشته باشد، آن را ببرد و بفروشد. در همین موقع، دود سفیدی از چراغ بیرون آمد. پیرزن چراغ را پرت كرد؛ با ترس و تعجب عقب‌عقب رفت و دید كه چند قدم آن طرف‌تر، یك غول بزرگ ظاهر شد. غول فوری تعظیم كرد و گفت: نترس پیرزن! من غول مهربان چراغ جادو هستم. مگر قصه‌های زیادی را كه برایم ساخته‌اند،‌ نشنیده‌ای؟ حالا یك آرزو كن تا آن را در یك چشم به هم زدن برایت برآورده كنم. امّا یادت باشد كه فقط یك آرزو! پیرزن كه به خاطر این خوش‌اقبالی توی پوستش نمی‌گنجید،‌ از جا پرید و با خوش‌حالی گفت‌: الهی فدات بشم مادر! امّا هنوز جمله ی بعدی را نگفته بود كه فدای غول شد و نتوانست آرزویش را به زبان بیاورد. ... و مرگ او درس عبرتی شد برای آن‌ها كه زیادی تعارف می‌كنند! ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11اسفندماه سالگرد شهادت بهترین تاریخ است... شهید که بین بعثی‌ها به معروف بود و شهید به او گردان تک نفره می‌گفت! شهید زرین با ۳۰۰۰ شلیک موفق بهترین تک‌تیرانداز تاریخ شناخته می‌شود یادش گرامی وراهش پررهرو ❤️ 🌷https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤خدای‌من‌نمیدانم‌گاهی‌کجای‌دنیا‌گم‌ات‌میکنم در‌هیاهوی‌بازار... در‌خستگی‌هنگام‌نماز‌! در‌وسوسه‌های‌نفس‌ام... نمیدانم اما‌گاهی‌تورا‌گم‌میکنم مثل‌کودکی‌که‌در‌بازار‌دستان‌مهربان‌‌مادرش‌را‌رها‌کرده‌به‌تماشای‌عروسکی‌مشغول‌است‌بعدمیبیند‌مادرش‌نیست‌وهیچ‌عروسکی‌اورا‌خوشحال‌نمیکند به‌کودکی‌ام‌بنگر... هر‌چند‌خودم‌تورا‌گم‌می‌کنم اما تو‌پیدایم‌کن... ✨✨✨ https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 ✨✨✨
🔴 دعا براي ظهور در شب جمعه 🔵 شيخ ابو جعفر طوسي در کتاب «مختصر المصباح» وقتي وظايف شب جمعه را نقل مي‏کند مي‏فرمايد : صد مرتبه يا هر اندازه که مي‏تواني اين گونه بر پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم صلوات مي‏فرستي : 🌕 أَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ، وَأَهْلِکْ عَدُوَّهُمْ ، مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ ، مِنَ الْأَوَّلينَ وَالْآخِرينَ 🔺خداوندا بر محمّد و آل محمّد درود فرست و فرج ايشان را تعجيل فرما و دشمنان آنان را از جنّ و انس از اوّلين و آخرين هلاک گردان. 📚 مکيال المکارم ج ۲ ص ۳۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🌱 کربلائی کاظم ساروقی در چند سال پیش از این در ده یعنی دهی که در آن رعیتی می‌کردم روزی واعظی در حین وعظ می‌گفت که نماز در ملک شخصی که زکات نمی‌دهد باطل است. این حرف در من اثر کرد زیرا می‌دانستم که صاحب ملکی که در آن کار می‌کردم، مردی نیست که زکات بدهد، از این جهت به پدرم گفتم که من در این ملک نمی‌توانم توقف کنم زیرا من نماز می‌خوانم و تمام نمازهای من باطل است و من از این ده بیرون می‌روم. هر چه پدرم اصرار کرد که بمانم و می‌گفت تو از کجا می‌دانی که او زکات نمی‌دهد، من چون قطع داشتم و می‌دانستم که صاحب ملک اعتنائی به دادن زکات ندارد، اصرار پدرم را نپذیرفتم. لذا با اکراه و بالاجبار از آن ده بیرون آمدم و برای معیشت خود عملگی و کارگری در راه بین قم و راک را قبول نمودم و روزی سی شاهی مزد به من داده می‌شد و من با این مبلغ زندگی می‌کردم. سه سال بدین منوال گذشت، روزی صاحب زمین، نزد من کس فرستاد و گفت: من اکنون زکات می‌دهم بیا در همان ملک مشغول کار باش اگر هم نخواهی که برای من رعیتی کنی زمینی به تو می‌دهم بذر هم می‌دهم برای خودت کشت کن. من تحقیق نمودم معلوم شد که وی زکات می‌دهد از این جهت به ملک مزبور برگشتم. مالک ملک، بذر ده من زمین به من داد و یک بار گندم، تا بدین وسیله کشت نموده و امرار معاش نمایم. من ده من گندم را برای بذر برداشتم و نصف بقیه را برای معاش خود نگه داشته، نصفه دیگر را بین فقرای آن ده و ارحام خویش تقسیم نمودم. در نتیجه این کار، خداوند به زراعت من برکت داد و ده بار گندم عایدم شد باز به همان نحو شروع به کار کردم یعنی ده من گندم برای بذر نگهداشته نصف بقیه را خودم برداشتم و ما بقی را به فقرای ده دادم. روزی در موقعی که حاصل مزرعه را بریده و خرمن کرده بودم به قصد باد دادن گندم، از منزل خارج شدم اتفاقاً در آنروز به هیچ وجه باد نمی‌وزید تا ظهر هر چه کوشش کرده و به انتظار نشستم نتوانستم گندمی بدست آورم، ناگزیر دست خالی به قلعه مراجعت کردم. در بین راه یکی از فقرا که هر ساله در منافع زراعت من سهیم بود رسید و گفت: کربلائی محمدکاظم، من امشب هیچ گندم ندارم و زن و فرزندم نان ندارند. من خجل شدم که داستان آن روز خود را به او بگویم، گفتم به چشم؛ و باز به سوی خرمن بازگشتم ولی چه سود که بادی نمی‌وزید. برای اینکه نان شب خانواده این فقیر تأمین شود با زحمت زیاد بوسیله دست مقدار گندمی را از کاه جدا نموده و به سختی به هوا کردم تا مختصری گندم بدست آورده درب منزل آن شخص بردم. چون خسته بودم در میدانگاهی که جلو دو امامزاده نزدیک قلعه به نام امامزاده باقر و امامزاده جعفر واقع است روی سکوئی نشستم و دو نفر سید را در آنجا دیدم. یکی از آندو به من گفت کربلائی محمدکاظم اینجا چه می‌کنی؟ گفتم خسته‌ام و رفع خستگی میکنم. همان سید به من گفت بیا برویم فاتحه بخوانیم من هم قبول کردم. آنان در جلو و من هم در عقب به سوی داخل امامزاده رهسپار شدیم. آنان شروع به خواندن چیزی کردند که من نفهمیدم چه می‌خوانند و من ساکت ایستاده بودم. یکی از آنان گفت کربلائی محمدکاظم چرا تو چیزی نمی‌خوانی؟ گفتم آقا من سواد ندارم، نمی‌توانم چیزی بخوانم، من گوش می‌دهم. آنان از فاتحه خوانی در این امامزاده فراغت یافته و به سوی امامزاده دیگر رفتند و من هم در عقبشان روان شدم. آنها باز شروع به خواندن چیزی کردند که من به علت بی‌سوادی نمی‌فهمیدم ولی در این هنگام چشمم به سقف امامزاده دوخته شده بود، ناگاه دیدم در اطراف بقعه نقش و نگاری پدیدار است که پیش از این اثری از آنها نبود. در حیرت بودم که یکی از آن دو سید باز به سوی من آمده و گفت چرا نمی‌خوانی؟ گفتم آقا من که سواد ندارم. دست پشت شانه‌ام گذاشت و به سختی مرا تکان داد و گفت بخوان چرا نمی‌خوانی؟ و این جمله را تکرار می‌نمود. من ترسیدم، ناگاه آن سید دیگر به نزد من آمد و به ملایمت دست به پشت شانه‌ام زد و گفت بخوان، می‌توانی بخوانی، بخوان می‌توانی بخوانی. من از وحشت بر روی زمین افتادم و دیگر نفهمیدم چه شد. وقتی به هوش آمدم و دیدم از آن نقش و نگارها در اطراف بقعه چیزی نیست و همان وضع ساده سابق را دارد ولی آیات و سوره‌های قرآن در قلب من مثل سیل جاری است. چون دیدم نزدیک غروب است برای آنکه نماز بخوانم از بقعه بیرون آمدم. در این وقت مردم اطراف بقعه به من با تعجب نگریستند و گفتند: کربلائی محمدکاظم کجا بودی؟ گفتم در بقعه فاتحه خوانی می‌کردم. گفتند تو دو روز یا یک روز پیدایت نیست و عقب تو می‌گردند. من فهمیدم که در این مدت در حال بیهوشی بوده‌ام و از آن زمان تا کنون این‌چنین که می‌بینید هستم. 🔰 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1