#اربعین_حسینی__ع__روضه
آمدم از سفر و جز غمم احوال نبود
این چهل روز کم از غصه ی چل سال نبود
با سرت بودم و فکر بدن ات می کُشتم
کاش آنروز نمی دیدم و پامال نبود
دم دروازه ی ساعات عجب بزمی بود
کاشکی دور و برم اینهمه جنجال نبود
پیر شد زینبت از بس به سرت سنگ زدند
ورنه این خواهرت آنقدر کهنسال نبود
چوب را زد به لبت یاد لبت افتادم
هیچ کس فکر من و گریه اطفال نبود
خیره شد سمت سکینه ، نفس ام بند آمد
این یکی فکر بدی داشت....نه خلخال نبود..
خسته ات می کنم اما ز سفر برگشتم
چه بگویم خبر از زینب و اجلال نبود
جای شکر است که برگشتم و دیدم امروز
بدن کوفته ات گوشه گودال نبود
شاعر : مهدی صفی یاری
اربعین حسینی (ع)
روضه
#اربعین_حسینی__ع__روضه
آنكس كه مارا نورُ كُم واحد نوشته
آب و گِل ِ مارا ز يكديگر سرشته
از روز ِ اول تا كنون كس در بهشته
اُنس ِ من و تو پا نزد حتي فرشته...
تو ماندي و من رفتم و اي داد بيداد
خواهر شدن آخر چه كاري دست من داد
اين خواهري كه بار ِ غم دارد ميارد
با خواهر ِ چل روز ِ پيشَت فرق دارد
گريان به روي قبر تو سر ميگذارد
پيراهنت را رويِ سينه ميفشارد
از اين سفر اين است دستاوردِ زينب
پاشو برايِ تو كفن آورده زينب
از كربلا رفتم رسيدم كربلا باز
پُر شد مشام من ز عطر ِ نينوا باز
با خطبه هايم زنده شد دين ِ خدا باز
پيروزمند از شام برگشتم كه تا باز...
...مثل گذشته مونِسَت باشم برادر
اينجا بمانم پيش تو تا صبح محشر
اينجا همان جايي ست كه دلبر كُشي شد
با داغ ِ اسماعيل ها هاجر كُشي شد
در ساحل ِ يك روز آب آور كُشي شد
بر رويِ دستان حسين اصغر كُشي شد
اكبر همين جا پيكرش شد ارباً اربا
قاسم همين جا سينه اش شد مثل زهرا
اينجا تن پاكت ميان خون وضو كرد
شمر آمد و با خنجرش قصد گلو كرد
خنجر نبُرّيد و لعين كاري مگو كرد
لج كرد و با چكمه تنت را پشت و رو كرد
با پشتِ خنجر آنقَدََر زد تا سر افتاد
بالاي تل ِ زينبيه خواهر افتاد
آنان كه باباي تورا تكفير كردند
در چند ساعت خواهرت را پير كردند
جسم تورا آماج صدها تير كردند
مركب سواران پيكرت را زير كردند
ميتاختند و خاك مقتل گرم ميشد
با سُمِّ مركب استخوانت نرم ميشد
زخمي به بازوي تو خورد و ديد خواهر
سنگي به ابروي تو خورد و ديد خواهر
نيزه ز پهلوي تو خورد و ديد خواهر
پنجه به گيسوي تو خورد و ديد خواهر
قاتل تمام هِمَتَش را ميگُمارد
عمامه ات را از سر ِ تو در بيارد
تو روي نيزه رفتي و من روي محمل
دنبال ميكردم تورا منزل به منزل
در بين آواز و هياهوي اراذل
قرآن تلاوت كردي و بُردي ز من دل
هربار چشمم خيره ميشد در دهانت
سرنيزه را ميديدم از پشت زبانت
از بال جبرائيل شهپر را گرفتند
اسباب معراج كبوتر را گرفتند
از ما تقاص ِ بدر و خيبر را گرفتند
هر كار كردم باز معجر را گرفتند
بي روسري بودم ولي با آستينم
گفتنم كه ناموس اميرالمؤمنينم
بي تو ميان كوچه و بازار رفتم
با محمل ِ بي پرده در انظار رفتم
بي مقنعه تا گَرده يِ اشرار رفتم
با دستهاي بسته تا دربار رفتم
يادم نرفته ازدحام مردها را
بي قيديِ دستان آن ولگردها را
تا رأس سقاي حرم را مثل قرآن
بر نيزه ميبستند در پيش اسيران
در كوچه هاي شام ميشد راه بندان
آتش شراره ميزد از جان يتيمان
چشم سكينه تا عمو را رويِ ني ديد
رأس ابوفاضل به رويِ نيزه چرخيد
از شام آوردم سلام دخترت را
پيراهن و عمامه و انگشترت را
بنگر شقايق هاي زرد و پرپرت را
امداد كن با گوشه چشمي خواهرت را
بايد از اينجا خسته برگردم مدينه
با يك دل بشكسته برگردم مدينه
شاعر : حسین قربانچه
اربعین حسینی (ع)
روضه
#زمزمه_نوحه_عامیانه_سیدالشهدا_ع
می خوام به کربلا بیام دوباره
دلم ز دوریِ تو بی قراره
دیگه دلم صبر و قرار نداره
زِ سوز داغت شده پُر شراره
آقام حسین ، آقام حسین ، حسین جان (۲)
دعا بکن عاشق تو بمونم
تو کربلا روضه ی تو بخونم
بخونم از تشنگیِ لبِ تو
روضه ی قتلگاه و زینب تو
آقام حسین ، آقام حسین ، حسین جان
فدای حنجر بُریده ی تو
جسم به خاک و خون کشیده ی تو
فدای شش ماهه علی اصغرت
فدای عباس و علی اکبرت
آقام حسین ، آقام حسین ، حسین جان
اگه دعا کنی برام همیشه
دیگه دلم از تو جدا نمی شه
تا آخرش تو راه تو می مونم
می مونم و از تو فقط می خونم
آقام حسین ، آقام حسین ، حسین جان
#کربلایی_مرتضی_شاهمندی
@mortaza110shahmandi. ایتا
#نوحه_شور_سیدالشهدا (ع)
#صفر۱۴۰۲
قلب و جانم گرفته خدا
کن عنایت دوباره به ما
تا رویم سوی کرب و بلا
قرآن من (حسین) ایمان من(حسین)
جانان من(حسین) سلطان من(حسین)
یا اباعبدالله الحسین (۴)
تا ابد عشق تو در دلم
حل نما یا حسین مشکلم
کن کرم گر چه ناقابلم
دنیای من(حسین) عقبای من(حسین)
آقای من(حسین) مولای من(حسین)
یا اباعبدالله الحسین
کربلا کعبه و قبله ام
من به عشق حسین زنده ام
لطف او کرده شرمنده ام
تو دلبری(حسین) تو رهبری(حسین)
تو سروری(حسین) تو بی سری (حسین)
یا اباعبدالله الحسین
من فدای غم و غربتت
غصه های دل زینبت
جسم صدچاک و خونین تنت
شیب الخضیب(حسین) خدالتریب(حسین)
ای بی حبیب(حسین) گشتی غریب(حسین)
یا اباعبدالله الحسین
#کربلایی_مرتضی_شاهمندی
@mortaza110shahmandi. ایتا
#شور_پایانی_سیدالشهدا (ع)
حسین ای دینم تویی آئینم
به زیر خِیمَت. تو رُو می بینم
حسین ای یارم تویی دلدارم
توی قلب من تویی نگارم
اباعبدالله (۴)
حسین ای هستم ز تو سَرمَستم
گِرِه با عشقت به قلبم بستم
حسین ایمانم تویی قرآنم
به وادیِ عشق تو رُو می خوانم
اباعبدالله
#کربلایی_مرتضی_شاهمندی
@mortaza110shahmandi. ایتا
هدایت شده از نغمات حسینی
شهادت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله
شد رسول خدا لحظه آخرش
کم کم بسته شد هر دو چشم ترش
نشسته فاطمه کنار بسترش
واویلا واویلا واویلا واویلا
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
رو به قبله شده خاتم الانبیا
دخترش فاطمه شده صاحب عزا
دیگر تنها شده علی مرتضی
واویلا واویلا واویلا واویلا
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
دخترم فاطمه من چه گویم چها
الهی نمانی میان کوچه ها
همراه خود ببر حسن مجتبی
واویلا واویلا واویلا واویلا
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
میروم من تو را بی عدد میکشن
میروم من تو را خیلی بد میکشن
میروم من تو را با لگد میکشن
واویلا واویلا واویلا واویلا
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
حاج سید محسن حسینی
۲۸ صفر ۱۴۴۶ ه. ق ۱۴۰۳ ه. ش
هدایت شده از نغمات حسینی
شهادت پیامبر(ص)
به کی بگم من
جان میدهد امشب پیمبر
آشفته شد زهرای اطهر
نشسته ام کنار بستر
گوید پیمبر
من میروم با چشم خونبار
زهرای من خدانگهدار
هستم بیاد در و دیوار
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
فاطمه جانم
کاشکی دلت پر غم نباشه
کاش حال تو درهم نباشه
کاشکی که عمرت کم نباشه
فاطمه جانم
تویی تمام آرزویم
تویی تمام آبرویم
به زودی تو می آیی به سویم
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
ببین مدینه
بار سفر بسته پیمبر
ببین که شد لحظه آخر
جان تو و زهرای اطهر
فاطمه من
باشد مرا تمام امید
به اشگ چشم او مخندید
چشماش و با سیلی مبندید
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
حاج سید محسن حسینی
۲۸صفر ۱۴۴۶ ه. ق ۱۴۰۳ ه. ش
هدایت شده از نغمات حسینی
شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام
به کی بگم من
چها که آمد به سر من
به پیش چشمان تر من
سیلی زدن به مادر من
به کی بگم من
خسوف قرص ماه دیدم
مادرم و در آه دیدم
مادرم و سیاه دیدم
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
به کی بگم من
با آن که او با خود مرا برد
بد جوری سیلی زد که او مرد
مادر من با سر زمین خورد
دیدم که مادر
جوان اما مثل پیره
تو کوچه ها داره میمیره
دیدم سرش رو هی میگیره
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
دیدم که مادر
داره روی زمین میشینه
عاقبت سیلی همینه
دیدم که من رو نمیبینه
میان کوچه
غم به خدا پابست من بود
مادر تمام هست من بود
دستش میان دست من بود
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
حاج سید محسن حسینی
۲۸ صفر ۱۴۴۶ ه. ق ۱۴۰۳ ه. ش
هدایت شده از نغمات حسینی
شهادت امام رضا علیه السلام
به کی بگم من
کسی نمیباشد به یادم
بگو کجا هستی جوادم
بیا که من از پا فتادم
بیا جوادم
بابای تو رنگش پریده
چها شنیده و چه دیده
بر سر خود عبا کشیده
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
بیا جوادم
به هر طرف باشد نگاهم
خون جگر ریزد ز آهم
یاد حسین و قتلگاهم
مانند جدم
سر من از تنم جدا نیست
تنم به زیر اسبها نیست
پیکر من جدا جدا نیست
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
شنیده ام من
همه به قتلگاه رفتن
همه به سوی ماه رفتن
همه برویش راه رفتن
شنیده ام من
حسین شرر به ما سوا زد
یک نفس او آب و صدا زد
بیش از سه ساعت دست و پا زد
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
شنیده ام من
سر اون و به زور بردن
سر رو به راه دور بردن
سرش رو در تنور بردند
شنیده ام من
عمه شده قافله سالار
شنیده ام عاقبت کار
عمه رو بردن سر بازار
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
حاج سید محسن حسینی
آخر صفر ۱۴۴۶ ه. ق ۱۴۰۳ ه. ش
هدایت شده از نغمات حسینی
شهادت امام رضا علیه السلام
تماشایی شده علی موسی الرضا .
تنهای تنها من میزنم دست و پا .
ای جوادم بیا ای جوادم بیا
واویلا واویلا واویلا واویلا
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
بی تو من ماندم و رنگ پریده ام
کس ندارد خبر من چها دیده ام
تو ببین بر سرم عبا کشیده ام
واویلا واویلا واویلا واویلا
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
جواد من بیا حال من را ببین
که شده دیدنی امام هشتمین
مانند مادرم شدم نقش زمین
واویلا واویلا واویلا واویلا
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
بر لب من بود گفتگوی حسین
بر مشامم رسد عطر و بوی حسین
میروم میروم من به سوی حسین
واویلا واویلا واویلا واویلا
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
حاج سید محسن حسینی
آخر صفر ۱۴۴۶ ه. ق ۱۴۰۳ ه. ش
هدایت شده از نغمات حسینی
شهادت امام حسن علیه السلام
بیا زینب ببین افتادم من ز پا
تماشایی شدم به تماشا بیا
رو به قبله شده حسن مجتبی
واویلا واویلا واویلا واویلا
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
خواهر من تویی سر و سامان من
همسر من زده آتش به جان من
منپریشان شدم ای پریشان من
واویلا واویلا واویلا واویلا
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
دیدم که بی خبر مادرم را زدند
دیدم به پشت در مادرم را زدند
دیدم چهل نفر مادرم را زدند
واویلا واویلا واویلا واویلا
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
مادرم را همه بی عدد میزدند
مادرم را همه خیلی بد میزدند
مادرم را همه با لگد میزدند
واویلا واویلا واویلا واویلا
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
حاج سید محسن حسینی
۲۸ صفر ۱۴۴۶ ه. ق ۱۴۰۳ ه. ش
#دهه_ی_اخرماهصفر
جان دو جهان شد پدر این دو برادر
هستیم فقط زیر پر این دو برادر ...
قربان حسین و حسن فاطمه رفتیم
باشیم محب از نظر این دو برادر ...
از نان پسر های کریمان همه خوردند
شد باب کرامت ثمر این دو برادر
از بی سرو پا سینه زن محترمی ساخت
شد شامل ما هم هنر این دو برادر
از در به دری صف محشر به امان است
هرکس که شود در به در این دو برادر
بی حرمتشان کرد فلک ورنه به دنیا
صد پاره نمی شد جگر این دو برادر
ما با جگر پاره نشستیم بمیریم ...
در روضه ی سخت پسر این دو برادر ...
قاسم که کش آمد ، علی اکبر که کم آمد
یارب چه نیامد به سر این دو برادر ...
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
نشستم گوشهای از سفرهی همواره رنگینت
چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت
به عابرها تعارف میکنی دار و ندارت را
تو آن باغی که میریزد بهشت از روی پرچینت
کرم یک ذره از سرشار، سرشارِ صفتهایت
حسن یک دانه از بسیار، بسیارِ عناوینت
دهان وا میکند عالم به تشویق حسین اما
دهانِ خاتم پیغمبران واشد به تحسینت
تو دینِ تازهای آوردهای از دیدِ این مردم
که با یک گُـل، کنیزی میشود آزاد در دینت
معزالمومنین خواندن، مذل المومنین گفتن
اگر کردند تحسینت، اگر کردند نفرینت
برای تو چه فرقی دارد ای «والتین و الزیتون»
که میچینند مضمون آسمانها از مضامینت
بگو با آن سفیرانی که هرگز بر نمیگشتند
خدا واداشت جبرائیلهایش را به تمکینت
بگو تا آفتاب از مغربِ دنیا برون آید
که سرپیچی نخواهد کرد خورشید از فرامینت
بگو تا تیغ بردارد اگر جنگ است آهنگت
بگو تا تیغ بگذارد اگر صلح است آیینت
خدا حیران شمشیر علی در بدر و خندق بود
علی حیران تیغ نهروانت تیغ صفینت
بگو از زیر پایت جانماز این قوم بردارند
محبت کن! قدم بگذار بر چشم محبینت
تو را پایین کشیدند از سر منبر که میگفتند:
چرا پیغمبر از دوشش نمیآورد پایینت
درون خانه هم محرم نمیبینی تحمل کن
که میخواهند، ای تنهاترین تنهاتر از اینت
تو غمهای بزرگی در میان کوچهها دیدی
که دیگر این غمِ کوچک نخواهد کرد غمگینت
از آن پایی که بر در کوفت بر دل داشتی داغی
از آن دستان سنگین بیشتر شد داغ سنگینت
سر راهت میآمد آنکه نامش را نخواهم برد
برای آنکه عمری تازه باشد زخم دیرینت
برای جاریِ اشکت سراغ چاره میگردی
که زینب آمده با چادر مادر به تسکینت
به تابوت تو زخمِ خویش را این قوم خواهد زد
چه میشد مثل مادر نیمهی شب بود تدفینت
صدایت میزند اینک یتیمت از دل خیمه
که او را راهی میدان کنی با دست آمینت
هزاران بار جان دادی ولی در کربلا آخر
در آغوش برادر دست و پا زد جان شیرینت
کدامین دست دستِ کودکت را بر زمین انداخت؟
همان دستی همان دستی که روزی بوده مسکینت
دعا کن زخم غمهایت بسوزاند مرا یک عمر
نصیبم کن نمک از سفره همواره رنگینت»
شاعر: #سیدحمیدرضا برقعی
#احرک_الله_یابقیه_الله
نشسته سایهای از آفـتاب بر رویش
به روی شانه طوفان رهاست گیسویش
ز دوردست، سواران دوباره میآیند
که بگذرند به اسبان خویش از رویش
کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم
که باد از دل صحرا میآورَد بـویش
کسی بزرگتر از امتحان ابراهیم
کسی چنان که به مذبح بُرید چاقویش
نشسته است کنارش کسی که میگرید
کسی که دست گرفته به روی پـــــهلویش
هـزار مرتبه پرسیدهام زخود او کیست
که این غریب ، نهاده است سر به زانویش
کسی در آن طرف دشتها نه معلوم است
کجای حادثــه افتاده است بازویـش
کسی که با لب خشک و ترک ترک شدهاش
نشسته تـیر به زیر کمان ابـرویش
کسی است وارث این دردها که چون کوه است
عجب که کوه ز ماتم سپید شد مویـش
عجب که کــــــــــوه شده چون نسیم سرگردان
که عشق میکشد از هر طرف به هر سویش
طلوع میکند اکنون به روی نیزه سـری
به روی شانه طوفان رهاست گیسویش
#فاضل_نظری
#درفراق_یار
هر چند غرق مشکلیم امّا به زودی
می آید آن حلال مشکل ها به زودی
پیداست پشت ابر غیبت روی خورشید
پس می شود روشن دو چشم ما به زودی
در پوست خود هم نمی گنجیم از شوق
چون که به زودی می رسد آقا به زودی
صبح ظهورش می رسد از سمت مکّه
دنیا گلستان می شود یکجا به زودی
صوت دل انگیز اذانش پخش گردد
مثل اذان اکبر لیلا به زودی
با اشهد انّ علیاً حجّة الله
خوشحال گردد مادرش زهرا به زودی
با ذکر «یا زهرا» رَود سمت مدینه
تا که بگیرد انتقامش را به زودی
با هیزمی که یادگاری مدینه است
یک کوه آتش می کند برپا به زودی
از خاک بیرون می کشد آن قاتلین را
حکم قصاصش می شود اجرا به زودی
شهر مدینه غرق در زوّار گردد
مثل خراسان می شود آن جا به زودی
گلدسته ... گنبد ... پنجره فولاد و مرقد
صحن بقیعش می شود زیبا به زودی
بالای سقاخانه ی آن می نویسد
یا عمّی العباس ، یا سقا .... به زودی
از دست زهرا ـ مادرش ـ می گیرم آخر
برگ برات کربلایم را به زودی
شاعر : #محمدفردوسی
#پیامبر_اکرم__ص__روضه
خاتم الانبیا رسول خدا
که جهانش هزار بار فدا
کرد اعلام بر سر منبر
به خلایق ز اصغر و اکبر
که من ای مسلمینِ نیک خصال
دیدم آزارها به بیست و سه سال
کرده ام روز و شب حمایتتان
سنگ خوردم پی هدایتتان
ساحرم خوانده اید و جادوگر
بر سرم ریختید خاکستر
گاه کردید سنگ بارانم
گه شکستید دُرِّ دندانم
مثل من از منافق و کفار
هیچ پیغمبری ندید آزار
حال چون می روم از این دنیا
اجر و مزدی نخواستم ز شما
جز که با عترتم مودّتتان
حرمت و طاعت و محبتتان
دو امانت مراست بین شما
طاعت از این دو هست، دین شما
این دو از امر داورِ منّان
یکی عترت بوَد، یکی قرآن
این دو با هم چو این دو انگشتند
تا ابد متصل به یک مشتند
کافر است آن کسی که در اقرار
یکی از این دو را کند انکار
چون محمّد ز دار دنیا رفت
روح او در بهشت اعلا رفت
جمع گشتند امت اسلام
تا به زهرا دهند یک انعام
رو سوی بیت کبریا کردند
جای گل، بار هیزم آوردند
گلشان شعله های آذر بود
حرمتِ دخترِ پیمبر بود
دختر وحی را به خانه زدند
بر تن وحی تازیانه زدند
اولین اجر مصطفی این بود
حمله بر بیت آل یاسین بود
اجر دوم نصیب مولا شد
کشته در صبحِ شامِ احیا شد
آنکه عمری چو شمع می شد آب
رُخش از خون سر گرفت خضاب
فرق بشْکسته و دل صد چاک
مثل زهرا شبانه رفت به خاک
اجر سوم رسید بر حسنش
تیرباران شد از جفا بدنش
تن پاکش به شانه یاران
شد به باران تیر، گلباران
اجر چارم بسی فراتر بود
نیزه و تیر و تیغ و خنجر بود
دست ظلم و عناد بگشادند
اجرها بر حسین او دادند
گرگ هایش به سینه چنگ زدند
به جبینش ز کینه سنگ زدند
حمله بر جسم پاک او کردند
نیزه در سینه اش فرو کردند
بر دل او که جای داور بود
هدیه کردند تیر زهرآلود
تیر مسموم، خصم او را کشت
سر به دل برد و شد برون از پشت
کاش در خون خویش می خفتم
کاش می مردم و نمی گفتم
آب ها بود مهر مادر او
تشنه لب شد بریده حنجر او
داد از تیغ، قاتلش شربت
سر او شد جدا به ده ضربت
میثم آتش زدی به جان بتول
سوخت زین شعله قلب آل رسول
شاعر : غلامرضا سازگار
پیامبر اکرم (ص)
روضه
#پیامبر_اکرم__ص__روضه
مردی به بسترست فتاده در احتضار
مردی که کرد مذهب اسلام بر قرار
مردی که صرف کرد همه روزهای عمر
در جنگ با تجاهل وکفار روزگار
با اینکه در غدیر مشخص نمود راه
دل ناگران بود زانجام نیک کار
ساعات آخر وسر او روی زانوی
داماد او علیست به چشمان اشکبار
بر روی سینه اش سر زینب،حسن،حسین
طفلان فاطمه همه نالند بی قرار
نالان تر از همه به برش دخت اطهرش
امن یجیب خوان شده با حال اضطرار
زهرای خویش خواندو بگوشش بگفت راز
بر صورتش نمود گل لبخند آشکار
چون پر کشید روح پیمبر بسوی حق
چندی گذشت راز مگو گشت آشکار
آتش زدند خانه زهرا(س) حرامیان
ضربت بخورد از سوی آن فرد نابکار
هفتاد روز گذشت زهجران آن پدر
دختر برفت سوی پدر با تنی نزار
شاعر : اسماعیل تقوایی
پیامبر اکرم (ص)
روضه
#امام_حسن__ع__روضه
نبود تاب و توانی که وا کند لب را
گرفت با نگه خود سراغ زینب را
خبر رسید و سراسیمه خواهرش آمد
دوان دوان به کنار برادرش امد
رسید و چادر خود را که از سرش انداخت
نگاه حیرت خود بر برادرش انداخت
صدای گریه و آه بلند می آمد
زبان خواهر دلخسته بند می آمد
کمی بریده بریده صدا زد ای حسنم
دو چشم خود بگشا ای ستم کشیده ، منم!
عزیز مادر من باز خونجگر شده ای
شبیه مادرمان دست بر کمر شده ای
چرا عزیز دلم رد خون به لب داری
چه چشم بی رمقی و چقدر تب داری
غریب فاطمه رنگ تنت عوض شده است
شبیه فاطمه پیراهنت عوض شده است
شنیده ام که چه رنجی ز یار می بینی
شنیده ام که دو روز است تار می بینی
بگو پس از تو غم عالمین را چه کنم
اگر حسین بفهمد حسین را چه کنم
گرفته اشک دلم را صدای عبدالله
ببین که کشته مرا گریه های عبدالله
خودت بگو چه کنم اشک و آه قاسم را
بگو چگونه بگیرم نگاه قاسم را
نگاه طفل به جان دادن پدر سخت است
نگاه بر تو و طشت و غم جگر سخت است
گذشت واقعه و بعد غسل دادن ماه
به عزت و شرف لااله الا الله
تن غریب وطن را بلند می کردند
تن شریف حسن را بلند می کردند
برادران همه رفتند زیر تابوتش
فرشته ها همه بردند سوی لاهوتش
کنار قبر پیمبر دوباره فتنه رسید
شکوه و جلوه تشییع مجتبی را دید
گذشت لحظه ای و فتنه ای به راه انداخت
به سوی جمع کماندارها نگاه انداخت
کنار قبر نبی صحنۀ جدل شده بود
تلافی همه از کینۀ جمل شده بود
کنار قبر نبی از دل عقده واکردند
و از کمان همگی تیر را رها کردند
صدای ناله واغربتا به گوش آمد
چنان که غیرت عباس هم به جوش آمد
چقدر داغ جگرسوز تو زمینگیر است
به روی پیکرت هفتاد چوبه تیر است
ولی به کرب و بلا چهار هزار تیر انداز
هزارها لبه تیر تیز در پرواز
به سمت ساقی لب تشنگان فرود آمد
نکرد رحمی و تا عمق جان فرود آمد
شاعر : مجتبی شگریان همدانی
امام حسن (ع)
روضه
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
#شهادت
#مدح
#مربع_ترکیب
السلام ای جان طه ، یا معزالمومنین
اولین دلبند زهرا ، یا معزالمومنین
ای سکوتت عین غوغا ، یا معزالمومنین
ای سپهسالار مولا ، یا معزالمومنین
اولین شاگرد و شاگرد اول حیدر حسن
شیر بی تکرار زهرا ، یک تنه لشکر حسن
کی ببیند این جهان مانند سردار جمل
سرور آزادگان در بند سردار جمل
ذکر یا زهراست بر سربند سردار جمل
وای از آن دم که شود غرّنده سردار جمل
عرصه را از خون بدخواهان لبالب می کند
روز اُمُ الناکثین ها را حسن شب می کند
پرچمش ساییده سر بر آسمان ها مجتبی
هست در فردوس آقای جوان ها مجتبی
بر غریب و آشنا داده است نان ها مجتبی
مهربانی کرده با نامهربان ها مجتبی
سید ما با جُزامی هم رفاقت می کند
چون خدایش بر همه عالم محبت می کند
مجتبایی ها به جز خوبان دوران نیستند
مجتبایی ها که از چیزی هراسان نیستند
دل پریشان های این آقا پریشان نیستند
گریه کن هایش قیامت دیده گریان نیستند
اجرتان ای سینه زن های حسن جان با حسین
میدهد محشر جواب این حسن ها را حسین
سینه ی از داغ زهرا شعله ور ، یعنی حسن
از حسین و مرتضی مظلوم تر یعنی حسن
سال ها مانوس با آه جگر یعنی حسن
بی قرار کوچه و دیوار و در یعنی حسن
ای شهید زنده ی آن کوچه ی بی مادری
در بنی الزهرا تو آقا از همه تنها تری
بشکند دست تو ای ظالم چه آوردی سرش
نوجوان ِ پیرمردی شد عصای مادرش
خواب بود ای کاش این صحنه ، نمیشد باورش
وای از سنگینی ِ دستی که رد شد از سرش
گاه گوید فاطمه ، گاهی حسن روح الامین
وای اگر پیش پسر ، مادر بیفتد بر زمین
آه آقای غریب ما چه ها آمد سرت
خون بگرید از غم مظلومی تو مادرت
کشت ما را خط به خط ِ عمر ِ گریه آورت
قتلگاهت خانه ی تو ، قاتلت شد همسرت
وای من از تو چه قدر این قوم کینه داشتند
که میان خانه ات هم راحتت نگذاشتند
ذکر زهرا یا بُنیَّ ، آسمان ها سینه زن
من به هر تشییع گریَم یاد تشییعت حسن
کاش میشد که شبانه دفن گردد این بدن
بی کفن ، خون گریه کرد از داغت ای خونین کفن
ای حسن جان بر حسینت زندگی دشوار شد
بعد تو انگار دیگر از کفن بیزار شد
#محمد_حسین_رحیمیان
#امام_زمان_عج
#وداع_با_محرم_و_صفر
#غزل
بوی فراق می دهد این گریه های من
ماتم گرفته شال سیاه عزای من
شرمنده ام که از غم زینب نمرده ام
آقا ببخش، درگذر از این خطای من
با زعفران شهر خراسان نمی شود!؟
رنگی دهی امام زمان برحنای من
از بس که پای طشت طلا گریه کرده ام
چیزی نمانده مثل شما از صدای من
با نوحه های این دهه ی آخر صفر
شب ها چقدر سینه زدی پا به پای من!
ای خوش حساب، مزد مرا زودتر بده
بعد از دو ماه گریه چه شد کربلای من؟
سر زنده ام به عشق حسن، خضر گریه ام
این چشم خیس، چشمه ی آب بقای من
من غصه ی بهشت خدا را نمی خورم
جایی گرفته حضرت زهرا برای من
#وحید_قاسمی
#امام_رضا_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
زهر کاری شد و افتاد به جانِ جگرش
آتش انداخته بر دامنِ عالم شررش
یادِ زهرای جوان بود در آن وقتی که
خورد بر کوچه باریکِ خراسان گذرش
هی زمین خورد و زمین خورد و به سختی برخاست
بیشتر میشود این زهر دمادم اثرش
منتظر بود اباصلت ببیند چه شده
ناگهان دید کشیده است عبا روی سرش
دست بر سر زد و شد مضطرب و میدانست
حضرت یار رسیده است زمانِ سفرش
داشت از درد کفِ حجره به خود می پیچید
زخمی از جور و جفا گشت همه بال و پرش
چشم خود را به درِ حجره فقط دوخته بود
تا در این لحظه بیاید ز مدینه پسرش
آه از آن شاه که با کُنده ی زانوش رسید
در دل معرکه پیشِ پسرِ محتضرش
#یونس_وصالی