#حضرت_رباب
#حضرت_علی_اصغر_شهادت
#رباعی
حالا که هدف گلوی اصغر شده است
چشمان خود سه شعبه هم تر شده است
زیر لب خود کمان چنین می گوید
بیچاره رباب تازه مادر شده است
#شهریار_سنجری
#حضرت_خدیجه_سلام_الله_علیها
#امالمومنین
برای مادری شیعه آفریده شدی
برای همسری نور برگزیده شدی
در آن زمان که خدا را کسی مرید نبود
تو با نبی خداوند هم عقیده شدی
حیا ، نجابت و عفت ، کرم ، سخاوت و جود
چگونه این همه را یک تنه چکیده شدی؟
قرار داده خدا در دل تو فاطمه را
برای آمدن این غزل ، قصیده شدی
برای اینکه قد دین بلندتر باشد
گذشتی از خودت و آخرش خمیده شدی
قسم به جان خودت مرگ تو طبیعی نیست
قسم به جان خودت عاقبت شهیده شدی
#شهریار_سنجری
#شهادت_امیرالمومنین_علیه_السلام
عرب باور نکرده است و عجم باور نخواهد کرد
رسد بر گوش هر کس ، دست کم باور نخواهد کرد
چنان که وصف رزمت در خیال او نمی گنجد
مصیبت های تان را هم قلم باور نخواهد کرد
چرا بنویسم از آنچه برایت اتفاق افتاد
منی که مطمئنم دفترم باور نخواهد کرد
اگر گویم که با یک ضربه ی شمشیر افتادی
جهان باور کند ، تیغ دو دم باور نخواهد کرد
اگر گویم که دیگر کیسه ی خرما به دوشت نیست
یتیم کوفه هم مثل کرم باور نخواهد کرد
تو بودی آن زمانی که نبود از هیچ کس حرفی
بدون شک نبودت را عدم باور نخواهد کرد
چگونه خواهم از او در رثایت شعر بنویسد؟
زمین افتادنت را محتشم باور نخواهد کرد
تو را فرزند ملجم نه فراق فاطمه کشته است
جز این را شیعه به اسمت قسم باور نخواهد کرد
#شهریار_سنجری
#حضرت_رقیه_شهادت
غیر از بیابان ها دگر جایی ندارم
آن قدر سیلی خورده ام نایی ندارم
باید بیایند و تو را اینجا ببینند
آن ها که می گفتند بابایی ندارم
در بین صحرا می کشیدم زجر و حالا
می خواهم از جا پا شوم پایی ندارم
با چشم دل روی تو را باید ببینم
من تازگی چشمان بینایی ندارم
این روزها گیسوی زیبایی نداری
این روز ها گیسوی زیبایی ندارم
تنها یک امشب را شدی مهمانم اما
شرمنده اسباب پذیرایی ندارم
#شهریار_سنجری
#حضرت_رقیه_شهادت
نگو فردا میام . دیره بابایی
رقیه بی تو می میره بابایی
بخوامم بعد تو آروم بگیرم
سنان آروم نمی گیره بابایی
باید هم مثل قبلاً ها نبینه
نگاهی که یه شب بابا نبینه
ندیدیم از سنان چیزی به جز شر
الهی خیر از دنیا نبینه
منی که جز تو بابایی ندارم
به جز آغوش تو جایی ندارم
می دونم خسته ی راهی ، ببخشید
چیزی واسه پذیرایی ندارم
خوشی مون رفت تا بابایی رفتی
نفهمیدم چرا تنهایی رفتی
ندارم طاقت دوری ، از امشب
منم باهات میام هر جایی رفتی
#شهریار_سنجری
#ورودیه
#ورود_به_کربلا
به دل بد راه نمیدم باشه داداش
نمی ترسم که قدم تا شه داداش
ولی می ترسم از اینکه ببینم
سر انگشترت دعوا شه داداش
جهان رو به هلاکت می رسونن
به ابلیس هی ارادت می رسونن
اینا که قدر جو ایمان ندارن
واسه گندم به قتلت می رسونن
جای دل توی سینه سنگ دارن
هزاران نقشه و نیرنگ دارن
میشه از تو نگاه حرمله خوند
اینا با اصغرت هم جنگ دارن
الهی جون من نذر بر و روت
صراط مستقیمه قوس ابروت
می ترسم جای اطفال تو آخر
بشینه نیزه ی دشمن به پهلوت
#شهریار_سنجری
9#اولاد_حضرت_زینب_
زبان حال پسران حضرت زینب سلام الله علیها
به مادر گرامی شون:
داریم می میریم از این سر به زیری
برامون اذن میدون و می گیری؟
می ذاریم جون کف دست تا نبینیم
تو جمعیت با دست بسته میری
نمی خوایم که بشیم یک لحظه تسلیم
بگو که سر برا تو میشه تقدیم
نمی ترسیم مادر ، از سنگ خوردن
ما که به سینه سنگت رو می کوبیم
اینا که لقمه ی ناپاک خوردن
برای قتل ما لشکر آوردن
زیر چکمه می افتیم تا نبینیم
صدا شونو واسه تو بالا بردن
ما رو این سر به زیری تو کشته
به قرآن گوشه گیری تو کشته
نه اینکه ضربه ی شمشیر دشمن
ما رو فکر اسیری تو کشته
#شهریار_سنجری
#حضرت_عبدالله_شهادت
#شب_پنجم
توان دوریتو داشتن محاله
صبوری توی دل کاشتن محاله
اگه حتی بدم دستم رو از دست
عمو دست از تو برداشتن محاله
واسه نذرت شدن دیر نیست هنوزم
نذار تو آتیش دوری بسوزم
هزار بار بند قلبم پاره میشه
نباشی و به دشمن چشم بدوزم
بیام یا که نیام می میرم آقا
من از هر چی به جز تو سیرم آقا
میام و وقتی توهین کرد دشمن
جلوی گوشا تو می گیرم آقا
خودم تنهایی سرباز تو هستم
تو گودالیم و هم راز تو هستم
پرم از تیغ دشمن نیست بسته
زمین گیر از سرِ باز تو هستم
#شهریار_سنجری
#حضرت_قاسم_شهادت
از زبان امام حسین علیه السلام به
امام مجتبی علیه السلام
سرم پیش تو پایینه برادر
تو چشمام اشک می شینه برادر
شبیه آیِنه بود قاسم تو
نموند چیزی از آیینه برادر
نمی تونم ببینم ماتم تو
می میرم وقتی می بینم غم تو
مرید اون که با زهری تو رو کشت
سفر رو زهر کرد به قاسم تو
به فرزندت اهانت شد ببخشید
به فرزندت جسارت شد ببخشید
به جا این که خیال تو راحت شه
خیال شمر راحت شد ببخشید
#شهریار_سنجری
#عاشورا
حیدر رسیده بود ، پیمبر رسیده بود
همراه این دو ، سوره ی کوثر رسیده بود
خواهر دوید سمت برادر ولی دریغ
آن لحظه ای رسید که لشکر رسیده بود
از خاتم حسین ، تعاریف بی شمار
به گوش ساربان ستمگر رسیده بود
کار عصا و نیزه و شمشیر شد تمام
نوبت به شمر و سینه و خنجر رسیده بود
خنجر نمی برید گلوی حسین را
به بوسه گاه حضرت مادر رسیده بود
حق داشت زینبی که به صبرش ملقب است
با قتل صبر ، صبرش اگر سر رسیده بود
هنگام ظهر کشتن آقا شروع شد
اما غروب ، کار به آخر رسیده بود
#شهریار_سنجری
#امام_سجاد_شهادت
#دوبیتی
غمش هم مثل اشکش بی حسابه
جلو روش آب اگه باشه عذابه
چهل ساله میگه الشام الشام
هنوزم فکر اون بزم شرابه
شده تسبیح ، غم ؛ سجاده آهش
سر ظهر عطش خیس نگاهش
میگن قد یه دریا گریه می کرد
اگه قصاب می دید بین راهش
نه تنها روضه ی گودال و دیده
نه تنها پیکر پامال و دیده
چهل منزل کنار عمه زینب
زمین افتادن اطفال و دیده
#شهریار_سنجری
#حضرت_رقیه_شهادت
نگو فردا میام . دیره بابایی
رقیه بی تو می میره بابایی
بخوامم بعد تو آروم بگیرم
سنان آروم نمی گیره بابایی
باید هم مثل قبلاً ها نبینه
نگاهی که یه شب بابا نبینه
ندیدیم از سنان چیزی به جز شر
الهی خیر از دنیا نبینه
منی که جز تو بابایی ندارم
به جز آغوش تو جایی ندارم
می دونم خسته ی راهی ، ببخشید
چیزی واسه پذیرایی ندارم
خوشی مون رفت تا بابایی رفتی
نفهمیدم چرا تنهایی رفتی
ندارم طاقت دوری ، از امشب
منم باهات میام هر جایی رفتی
#شهریار_سنجری