eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
3 عکس
0 ویدیو
54 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
. بمیرم با لب تشنه، شبیهِ جد عطشانت میان حجره‌ی دربسته می‌لرزید دستانت بیادِ مقتلِ جدَّت، تنِ تو، دست و پا می‌زد تو در حجره غمین، بیرون ز حجره، شاد عدوانت نه خواهر داشتی تا لحظه‌ای آید به بالینت نه مادر بود تا گوید، بُنَیَّ! جان به قربانت صدای غربتت می‌رفت، چون زهرا به هر خانه صدای هلهله اَفزون برآن شد، قاتلِ جانت جوابِ مهربانی‌های یک عمرِ تو، شد زهری... که سوزاند از جگر تا حنجرت، تا پلکِ چشمانت بیاد کربلا، از آب هم صرف نظر کردی سلامی از جگر دادی، به کامِ خشکِ جانانت گریبان چاک می‌دادی، بیادِ بی‌کفن، هردَم به آن مظلوم می‌گفتی: فدای جسمِ عریانت ترا بردند تا بالای بامِ خانه، از پلّه سرَت زخمی، تنَت مجروح، مَضروب است، دندانت نه چوبِ خیزران خوردی، نه نیزه بر دهانت زد نه زیرِ سمِ مرکب رفت، هرگز جسمِ بی‌جانت بیادِ پهلوی مادر، به پلّه پهلویت، سائید بیادِ نیزه‌ی پهلو، بلند است آهِ سوزانت هنوز آه و نوا، از سیلیِ زهرا به دل داری هنوز از دردِ او می‌گویی و از طرزِ درمانت برای انتقام مادرت، از کودکی گفتی: خودم میگیرم از دشمن، تقاصِ چشمِ گریانت نوای منتقم، در امتدادِ ناله‌اَت، برپاست: که ای مادر! بگیرم انتقام از خصمِ دورانت بگوش ایدل! ندای یالِثاراتُ الحسین آید به صَف ای عاشقان، از کعبه ماهِ عالمین آید
"در رهِ اِبقای ولای علی" عالم و آدم به‌فدای علی گر شهدایند همه فاطمی فاطمه هست از شهدای علی کارِ رسالت به چه تایید شد؟ مُهرِ ولای کفِ پای علی وحی به آوای که نازل شده؟ صوتِ الهی‌ست، صدای علی چیست که اِتمامِ همه نعمت است؟ نورِ ولایت، ز عطای علی سِرِ خداوند، غدیر است و خم اَلیَوم اَکمَلتُ لَکُم دینَکُم اول و آخر به حقیقت علی است حافظ قرآن و شریعت علی است راهِ صراط است اگر مستقیمِ سلسله جنبانِ طریقت علی است پرتوِ خورشیدِ فروزانِ عدل ضامنِ اجرای عدالت علی است بابِ علومِ نبوی، قلبِ او ماهِ شبستان هدایت علی است سَروَر و مولای همه اولیاء قافله سالارِ ولایت علی است سِرِ خداوند، غدیر است و خم اَلیَوم اَکمَلتُ لَکُم دینَکُم غدیر، شیرازه‌ی دینِ خداست غدیر، نوروزِ همه انبیاست غدیر، معراجِ رسول خدا غدیر، روزِ سِدرةُ المُنتهاست غدیر اُستوانه‌ی دینِ حق غدیر پشتوانه‌ی اولیاست غدیر اِحرازِ امامت به خلق غدیر جاودانه در نسل‌هاست غدیر ضامنِ بقای ولی غدیر ضامنِ بقای وِلاست سِرِ خداوند، غدیر است و خم اَلیَوم اَکمَلتُ لَکُم دینَکُم کیست علی؟ جلوه‌گرِ آفتاب کیست علی؟ نوردِهِ ماهتاب کیست علی؟ زمزمه‌ی فاطمه کیست علی؟ خواسته‌ی مستجاب کیست علی؟ مالکِ روزِ جزا کیست علی؟ بوالحسن و بوتراب کیست علی؟ فصلِ حق و باطل است کیست علی؟ مَرزِ ثواب و عِقاب سِرِ خداوند، غدیر است و خم اَلیَوم اَکمَلتُ لَکُم دینَکُم جانِ جهان، علی علیه السلام شاهِ شهان، علی علیه السلام مظهر اَسماءِ خدای بزرگ نورِ جنان، علی علیه السلام آن نَبَاءِ عظیم در عالمین نبضِ زمان، علی علیه السلام هم شهِ مردانِ جوانمرد، هم... سِرّ نهان علی، علیه السلام علی سایه ی سبحان به سرِ بندگان اَمن و اَمان، علی علیه السلام سِرِ خداوند، غدیر است و خم اَلیَوم اَکمَلتُ لَکُم دینَکُم کیست معمای خدا؟ حیدر است عبدِ سراپای خدا حیدر است مَحرمِ اَسرارِ اَزل تا اَبد مَردِ سحرهای خدا حیدر است زینتِ محراب جمال علی دستِ تمنای خدا حیدر است عارفِ بِالله، بِوَالله اوست عاشق و شیدای خدا حیدر است دستِ خدا، چشمِ خدا، گوشِ حق دیده ی بینای خدا حیدر است سِرِ خداوند غدیر است و خم اَلیَوم اَکمَلتُ لِکُم دینَکُم اُلگوی هر مؤمنِ پرهیزگار اُسوه‌ی اخلاص و شکیب و قرار محنتِ او محو کند از مُحِب کوه‌ترین سَیئه‌ی روزگار مُظهِرِ ایمان به همه مؤمنین کاتبِ وحی و شهِ دُل دُل سوار کاشفِ کرب از سَر و روی نبی جانِ محمد، سپرِ جانِ یار شیر خدا، دَمدَمه‌ی لافتی صاحبِ تیغِ دو دمِ ذوالفقار سِرِ خداوند، غدیر است و خم اَلیَوم اَکمَلتُ لَکُم دینَکُم اوست امیرِ همه‌ی مؤمنین اوست مبیرِ همه‌ی مشرکین اوست مجیرِ همه پیغمبران اوست مجیبِ همه‌ی مرسلین اوست امیدِ همه مستضعفان اوست کمینِ همه مستکبرین اوست براتِ همه یاران ز نار اوست نجاتِ همه اصحابِ دین ختم کُنِ قائله‌ی نَهرَوان کور کُنِ فتنه‌گر و قاسطین سِرِ خداوند، غدیر است و خم اَلیَوم اَکمَلتُ لَکُم دینَکُم "آنچه ز مخلوق، خدا طالب است حبِ علی بنِ ابیطالب است" وجهِ جمالِ اَزلی روی او وَه که چه رخسارِ علی جاذب است هر چه سئوال است بپرسید از او پاسخِ او بر همگان جالب است فاتحِ خیبر، همه جا پهلوان مَرحب، مغلوب و علی غالب است طبقِ فرامینِ رسولِ خدا نشرِ غدیرِ علوی واجب است سِرِ خداوند، غدیر است و خم اَلیَوم اَکمَلتُ لَکُم دینَکُم قدرِ غدیر از چه شناسا نشد؟ اُمتِ دین، یاورِ مولا نشد! بعدِ پیمبر، ز چه رو هیچکس بر سرِ آن عهد، مهیا نشد؟ روزِ حمایت ز ولایت، چرا یارِ علی، جز دلِ زهرا نشد؟ خانه نشین شد ولی الله، آه... شیعه که جز فاطمه اِحیا نشد! سیلیِ محکم که به رویش زدند خورد زمین، جز به عصا پا نشد! شد در و دیوارِ حرم شعله‌ور هیچکسی مُعترضْ آنجا نشد! در وسطِ شعله در آن اِزدحام جز به لگد، دربِ حرم وا نشد! دستِ علی بسته شد و باز هم مردِ رهی، مانعِ شورا نشد! باز کمربندِ علی را گرفت مانعِ او صد صفِ اعدا نشد! ضربِ غلاف آمد و دستش فتاد باز علی یکه و تنها نشد! قامت زهرا وسطِ کوچه‌ها جز به غمِ غربتِ او تا نشد! باز خروشید چو آتشفشان کار بجز خطبه‌ی غرّا نشد! با همه تأکیدِ رسول خدا مزدِ رسالت ز چه اجرا نشد؟! وای به بیعت‌شکنانِ غدیر بیعتشان بهر چه ابقا نشد؟! بعدِ علی و حسن و فاطمه پرچمِ دین، جز به حسین پا نشد کرب و بلا، یارِ غدیر است و خم اَلیَوم اَکمَلتُ لَکُم دینَکُم
"رجزخوانی در محرم حسینی" بنویسید که فتحِ دگری، در راه است فتح این‌بار، بدستِ قدَری در راه است بنویسید که شیطان بزرگ است به رَجم که فروپاشیِ فرعون تری در راه است بعدِ نابودیِ صهیون، همه آماده‌ی رزم که به اربابِ سَخیفَش، سقَری در راه است گذر از فتنه‌ی دجّال، جگر می‌خواهد با علمدارِ محرم، جگری در راه است مُتمَسِّک، چو بنامِ اَبی عَبدِاللّهیم از اَباالفضل، یقیناً نظری در راه است شک نداریم که در، روضه‌ی ارباب حسین بعد از این سینه‌زنی‌ها، خبری در راه است عاشقانش، نَه تنی و نَه سری می‌خواهند مرگِ مردانِ خدا را، هنری در راه است پای دل می‌طلبد، تا که نبینی خود را گذر از جان و جهان را سفری در راه است راه نزدیک کن از، پرچمِ لبَّیک حسین آری از راهِ میان‌بُر، گذری در راه است پرچمِ مِشکیِ ما، طبق روایات همان... پرچمی هست، که با آن ظفری در راه است سِپرِ ماست اِمامی، که خودش بی‌سِپر است بعدِ یافاطمه، دفعِ خطری در راه است یاعلی گویان، در جبهه، به خط باید زد که ز سلطان نجف، دفعِ شری در راه است به ولی‌نعمتِ خود،،، تا به رضا می‌نازیم ز خراسان، مددِ بیشتری در راه است وسطِ معرکه هم، تیغِ بیان می‌خواهد رجزِ زینبیون را، اثری در راه است گوشِ دل، باز کن و صوتِ حجازی بشِنو یا لِثاراتِ لبِ دادگری در راه است □ □ □ رو به سجاده و تسبیح و مناجات بیار شبِ تاریکِ شما را، سحری در راه است با تَضرُّع دلِ شب. ناله و زاری بایست که اجابت، ز پیِ چشم تری در راه است روضه‌ی مَشک بخوان و مدد از اَشک بگیر که به رهبر، مدد راهبری در راه است رفت کفِّین ز کف، مَشک به دندان بگرفت گفت بی‌دست بجنگم، که سری در راه است یااَخا گفت و به صورت، به زمین خورد، که دید قد کمان مادری از دردسری در راه است تیر۱۴۰۴/محرم۱۴۴۷ .
. . ای قاسمم چه زود عمو! قد کشیده ای بر خاک، با هجای تنت مَد کشیده ای شیرین‌تر از عسل شده لعل لبان تو گردد هنوز دور دهانت زبان تو جان می‌دهی مقابل چشم عدوی من سخت است دست و پا زدنت پیش روی من این سینه‌ بسکه ضربه‌ی ناکار خورده است حالا شبیهِ سینه‌ی مسمار خورده است پا می‌کشی به روی زمین، مردِ آسمان پیش عمو بخاطر اهل حرم بمان اینگونه رفتنِ علی اکبر مرا نکشت آتشفشانِ داغِ برادر مرا نکشت از بسکه تیر بر بدنت کارگر شده شکلِ شهادتِ تو شبیهِ پدر شده بابا تمامِ عمر، جگر پاره بود و حال پاره جگر شدی و بنام تو خورده فال از لابلای سینه شکسته، دلِ تو ریخت از زخم‌های تو، همه آب و گلِ تو ریخت راحت نمی‌توان، بدنت را به خیمه برد باید کشان کشان، بدنت را به خیمه برد سینه به سینه، می‌کِشَمَت پشت مرکبم بر روی شانه، می‌بَرمَت پیش زینبم ماندند کودکانِ گُلَم بی‌قرار تو چشمانِ خیسِ اهلِ حرم انتظار تو رفتی ولی توان مرا با خودت مبر نیروی زانوانِ مرا با خودت مبر این کوفیان که رحم ندارند بر حرم بعد از شما دگر که نمانند محترم بعد از تو و علی، فقط عباس مانده‌ است در خیمه چند، دسته گلِ یاس مانده است قاسم، به اهلِ خیمه دعا کن که بعدِ ما تا شام و کوفه هیچ ندارند آشنا وقتی در انتظار جوانان شهادت است در انتظار اهل خیامم اسارت است علیه_السلام
. از چه ای آب فرات از تو لبی تر نشده؟ قطره ای از تو، به کام علی اصغر نشده؟ از تو سیراب طیورند و وحوشند، ولی ذره ای از لب عطشانِ حرم تر نشده ناله‌ی العطش از اهل خیام است بلند دلت ای موجِ خروشان ز چه مضطر نشده؟ آب مهریه ی زهرا و از این دریا هیچ... جرعه‌ای سهمِ لبِ غنچه‌ی کوثر نشده رحمی ای قوم، که نوزادِ رباب عطشان است تا کنون آهِ دلی مرهم مادر نشده حرمله خنده مزن، بچه‌کُشی نیست هنر کودکی تا به کنون، این‌همه پرپر نشده مَردِ جنگی نشده طفکِ نورس، تا حال... هدفِ تیر سه‌شعبه گُلِ حنجر نشده غبغبِ کودکِ شش ماهه چقدر است مگر قدِّ این تیرِ سه‌پر، قامت اصغر نشده زاده‌ی فاطمه حیران، وسطِ میدان ماند هیچ فرمانده به جنگ، این‌همه مضطر نشده سر به یک دست، بدن مانده روی دستِ دگر قبری آماده‌ی این، یک ذره پیکر نشده این همان ذبحِ عظیم است که قرآن فرمود هیچ قربانی از این ذبح که برتر نشده سری از کوچکی از ناحیه‌ی صورتِ خود بر سرِ نیزه به اندازه‌ی این سر نشده علیه_السلام
. رفتی و عقده‌ی مُثلِه شدنت مانده هنوز بر لبِ لعل تو لفظِ سخنت مانده هنوز تا صدای تو شنیدم، جگرم ریخت بهم جای شُکر است، لبِ قلوه کَنَت مانده هنوز جمله‌ی یااَبَتایت، به حرم پیچیده که خداحافظیِ پُرمحنت مانده هنوز من ز پا، پیشِ تو افتاده و زانو زده‌ام شادی و هلهله‌ی اَهرمنت مانده هنوز این چه وضعی است که در صورتِ تو می‌بینم که فقط بوسه‌گهی سَهمِ مَنَت مانده هنوز اثرِ مُشت و لگد، بر سر و رویت پیداست جای دستی، به رخِ یاسَمَنت مانده هنوز آه، مَه پاره‌ی من! شِبهِ رسول اللهم! بر لبت، ناطقِ شِکّرشِکنت مانده هنوز یوسفم! گرگ صفت‌ها، چه دریدند ترا اِرباً اِربا شدی و پیرهنت مانده هنوز چیزی از این تنِ صدپاره نمانده، اِلّا یک بیابان، چو عقیقِ یمنت مانده هنوز جسمِ قسمت شده‌اَت را به کجا باید جُست؟ خود بگو! پس چقدَر از بدنت مانده هنوز؟ چقدَر قطعه‌ی جسمت سرِ نیزه ست علی چقدَر تکه‌ی نیزه به تنت مانده هنوز جانِ بابا پسرم! یک نفَسِ دیگر باش لَختی از خونِ جگر، در دهنت مانده هنوز بسکه از نیزه تمامِ تنِ تو پوشاندست نیزه‌ها بر تو، بجای کفنت مانده هنوز تا حرم با چه توانی ببرم نعشِ ترا گرچه تشییع به سوی وطنت مانده هنوز منتقم آید و یک روز تقاصَت گیرد با خدا موسمِ عَهدِ کهنت مانده هنوز
. برخیز یابنَ بوتراب از خاکِ صحرا بنگر به حال خواهرت، فرزند زهرا دانم که در گودالِ خون باشد تنِ تو با سر مهیا شد، به کوفه رفتنِ تو وقتی سرت را از قفا دیدم بریدند پیراهنت را از تنت بیرون کشیدند دشمن ز عریان کردنت، قصدی دگر داشت از خجلَتِ ما در چنین وضعی، خبر داشت می‌خواست شرمنده کند آل علی را خاموش در مقتل کند نوری جلی را نورِ تو پرپر هم، بر این عالم بتابد با جسمِ بی‌سر هم، به این عالم بتابد دانم هواست هست، بر اشکِ یتیمان داری هوایم را، در این شام غریبان □ □ □ تو در میانِ مقتل و من در اسارت شد دستِ دشمن باز بی تو، بر جسارت حالا دگر کرب و بلا، دشتِ بلا شد آل علی، بر حصرِ دشمن مبتلا شد در کربلا امشب شده صادر، دو دستور آن‌سو هجوم، این‌سو فرار از خیلِ مامور مشعل بدستان حمله‌ور گشتند هر سو یک محرمی، در بینِ این نامحرمان کو از حکمِ غارت، چاره‌ای خواهر ندارد چشم تو روشن، دخترت معجر ندارد دستانِ غارتگر، به چادرها رسیدند سوی حریمت، با تفاخرها رسیدند با قهقه. دنبال دخترها نمودند با هلهله، از خود تشکرها نمودند وقتِ فرار، از پا یتیمانت فتادند در گودیِ خندق، اسیرانت فتادند جمعی، میانِ جمعِ عدوان گیر کردند یک عده، در خارِ مغیلان گیر کردند در خارها مانده، سه‌ساله دختر تو در خیمه‌ها مانده، گُلِ پیغمبر تو برخی ز طفلان گم شدند، ای وایِ زینب شاید که زیر سُم شدند، ای وایِ زینب گشتم بقدری، زیرِ خار و بوته‌ها را شاید کنون پیدا کنم، گلدسته‌ها را از ترس و وحشت، نوگلان پژمرده بودند دیدم به زیرِ بوته‌ها، دِق کرده بودند حالا ببین، زینب نشسته نافله خوان از پا فتاده، دست بسته، نافله خوان یک‌سو بدن‌ها در بیابان، مانده بی‌سر یک‌سو اسیران دربدر، با دیده‌ی تر بنگر سکینه، بی‌قرار و نوحه‌خوان است یاد عمو مویه کنان و نغمه‌خوان است گوید رباب: این غصه را باور ندارم حالا که آب آزاد شد، اصغر ندارم در پیشِ چشمِ مضطرِ ما، خیمه‌ها سوخت گهواره هم غارت شد و چندین عبا سوخت از پاره پاره کردنِ قرآن چگویم از گوشهای پاره‌ی طفلان چگویم در بینِ غارت رفته‌ها، انگشترم بود چندین لباسِ دستدوزِ مادرم بود چیزی نمانده جز تو و ما، در بیابان غارت زده مائیم حالا، در بیابان
. یابنَ اَميرالمؤمنين، اَنتَ الاَمیری عمری زمین خوردم که تو، دستم بگیری من نوکر پیر توام عمری زمین‌گیر توام عباس اباالفضل عباس اباالفضل دیگر قبولم کن مرا دریاب اباالفضل قربانی اَم کن در رهِ ارباب، اباالفضل بابَ الحوائجِ حرم نذر حسین، جان و سرم عباس اباالفضل عباس اباالفضل یاسیدی، از بسکه آقایی اباالفضل هر تشنه را، پیوسته سقایی اباالفضل لب تشنه‌ی جام توام دیوانه‌ی نام توام عباس اباالفضل عباس اباالفضل ساقی تویی، لب تشنه طفلان حسینند بعد از تو آواره، یتیمان حسینند سرگشته‌ی زهرا شوند غارت در این صحرا شوند عباس اباالفضل عباس اباالفضل پرچم نمی‌ماند زمین بی‌تو سپهدار زینب علمداری کند بی‌تو علمدار حرامیان غارتگرند معجر ز سرها می‌درند عباس اباالفضل عباس اباالفضل وقتی که از بالای نی، خون گریه کردی دیدی اسیران را که محزون گریه کردی دیدی حرم را، در بلاست منزل به منزل، کربلاست عباس اباالفضل عباس اباالفضل دیدی پس از یک اربعین ناقه‌سواری برگشته زینب از سفر، با آه و زاری کرده نهان آلاله را در شام غم سه‌ساله را عباس اباالفضل عباس اباالفضل ✍ .👇
. روزیکه صوتِ ناله‌ی اَلشامِ تو رسید یک روحِ تازه‌ای به قیامِ حرم دمید نهضت به کوفه شکل گرفت و زِ شهرِ شام سبکِ جدیدی از دَم و نوحه، بما رسید اشکِ غیورِ تو، سخن از شامِ غم که گفت بر نیزه، رنگِ چهره‌ی عباس هم پرید معلوم شد، مصیبتِ اَعظم چه بوده است وقتی به شهرِ چِشم چِرانها قَدَت خمید وای از هجومِ تیرِ نگاهِ حرامیان وَز حرفهای زشت، که ناموستان شنید از آستینِ پاره، که ناچار شد حجاب وَز کوچه‌ای که، اهلِ خطا بَرده می‌خرید عمامه‌اَت که سوخت، از آن شعله‌های بام خندید با تمامِ توان، دشمنِ پلید بدجور خصمِ فاطمه، قلب ترا شکست ای لعنتَت به حرمله و خولی و یزید نگذاشت بعدِ واقعه‌ی شصت و یک دگر روزی، بنی امیه به عنوانِ روز عید بازار شام بود، که جانِ ترا گرفت چل سال از دو دیده‌ی تو، خونِ دل چکید والله، ای امام زمانِ پس از حسین در کربلا اسیری و در شامِ غم شهید □ □ □ نقشِ تو، تازه بعدِ اسارت شروع شد فریاد با سلاحِ دعا و بکا، شدید گه می‌شدی، به دیدنِ قربانی یادِ آب تا تیغ را به حنجره، قصاب می‌کشید می‌دیدی آب و یادِ لبِ کودکِ رباب هر رهگذر، به اشکِ روان می‌شدی پدید کرب و بلا، به نهضتِ اَشکت ادامه یافت طعمِ غمی که عمه‌ی مظلومه‌ات چشید کاخِ یزیدیان شده ویران ز خطبه‌اَت شد روسیاه ظالم و مظلوم روسفید این بود آن قیام فزاینده‌ای که شد در بینِ مؤمنین سببِ فرصتی جدید حتی غلامهای خریداری تواَند شاگردهای مکتب آن سَرورِ شهید لشکر برای یاری دین پرورانده ای امت شدند، هر یک از آن لشکرِ امید ای قُوتِ غالبت نمک و نان، چنان علی اَنبان بدوش، بهرِ فقیران شدی نوید
بود حیران دختری در خواب ناز دید اسراری در آن رویای باز دید بابا را به چشم پرگهر در میان مطبخی ببریده سر صاعقی آمد سوی کاشانه ای طور سینا شد تنور خانه ای هودجی همراه جبریل امین از جنان آورد زهرا را غمین آمدند از آسمان با شور و شین آسمانی ها به دیدار حسین آن خلیل ، آن نوح ، آن عیسی بود آن پریشان ، آدم ، آن موسی بود آشنا این ناله و این زمزمه است این پیمبر ، این علی ، این فاطمه است بود در مطبخ چه سوزان هیئتی رأس بابا داشت چندان هیبتی بر لب قاری چه آیاتی بود؟ کز نگاه انبیاء باران رود بود بر آن سر نگاه فاطمه عالمی را سوخت آه فاطمه حیدر از آوای زهرای بتول داشت احوالی پریشان و ملول احمد مختار بس رنجیده بود شانه اش لرزان ز اشک دیده بود حاضران از آه زهرا ناله دار حال مجموع ملائک بیقرار در میان آن همه امواج نور جای زینب بود خالی در تنور صبر هم آمد در آن مجلس به تنگ آدم آمد از بنی آدم به ننگ آنچه مخفی بود آنجا شد عیان آنچه اسرار است یکجا شد بیان روضه های کشف الاسرار حسین می دمید آنجا به محفل شور و شین آن یکی برخون حنجر می گریست وان یکی بر گونه تر می گریست دخترک چون دامن زهرا گرفت روی دامان رأس بابا را گرفت ناگهان از خواب خوش بیدار شد نیمه شب گویای آن اسرار شد ریخت چون اوضاع زندان را به هم عمه او را برد در آغوش غم
امام بود، ولی پیکرش به مسلخ بود سر بریدۀ او در میان مطبخ بود چگونه بود که باید امامِ قرآنی تنور را کند از روی خویش نوررانی! چگونه بود که کوفه امام را نشناخت و یا شناخت ولی دینِ خود بدنیا باخت! سَری که زینت اسلام و جان زینب بود چه شد که داخل خورجین خولی آنشب بود تنورِ گرم، سرِ خسته، هیزمش بِستر محاسنِ پرِ خون بود، غرقِ خاکستر تلاوت پسر فاطمه چنان پیچید که سوز نغمۀ قرآن به آسمان پیچید پیمبر و علی و مجتبی و زهرا را نه، بلکه جذب خودش کرد اهل بالا را ز انبیاءِ ٱولوالعزم، بسته صف اینجا و تا فحولِ ملائک به گِرد خون خدا به سر زنان، همه اهل جنان عزادارند زمین و اهل همه آسمان عزادارند رسید در وسط آنهمه نوا و خروش أنابنُ فاطمه از آن سرِ بریده بگوش أنالحسین، أنابنُ نبی، أناالعطشان أناالغریب، أنابنُ علی، أناالعریان صدای نالۀ زهرا بلندتر شده بود شبی به گریه گذشت و دگر سحر شده بود و جای زینب کبری در این سحر خالی نبود تا که ببیند چه حال و احوالی اگر چه دیدنِ رأس الحسین قسمت شد هِلال یک شبِ زینب به نیزه رؤیت شد
اسرار نهان را سر بازار كشیدند آتش به دل عترت اطهار كشیدند دروازۀ ساعات كه در شأن حرم نیست ناموس خدا را سوی انظار كشیدند بازار یهود آبروی اهل حرم رفت از پیرهن پارۀ ما كار كشیدند با سوت و كف و هلهله و رقص و جسارت دردِ دل ما را همه جا جار كشیدند تا خواست، تماشایی مان كرد ستمگر با   بی ادبی در بر حضّار كشیدند ای كاش كه چون كوفه غم سیلی مان بود ما را به سوی مجلس كفار كشیدند ای كاش فقط سنگ به سرها زده بودند بر گریۀ ما قهقهه بسیار كشیدند هر بار كه بی عاری شان خنده بما زد زخمی به دل حیدر كرار كشیدند ای سهل بگو از صدقه سوخت دل ما خون از جگر احمد مختار كشیدند از مردمشان پست تر اینجا خودشانند خون بود كه از چشم علمدار كشیدند با این كه خدا، حافظ ناموس خودش بود با حرف كنیزی به جگر خار كشیدند از مجلس بیگانه به ویرانه كه بردند فریاد سر عصمت دادار كشیدند ما را پس از آن بزم شراب اشك نمانده بس چوب به لب های گهر بار كشیدند با رأس بریده سخن این بود دمادم یك آیه بخوان ،كار به اغیار كشیدند این شام بلا لكّۀ ننگی است به تاریخ اسرار نهان را سر بازار كشیدند