#حضرت_معصومه_مدح
#دوبیتی
یاد تو شفاست حضرت معصومه
نام تو دواست حضرت معصومه
درمانده ام و دوای دردم بانو
در دست شماست حضرت معصومه
.....
ای روح ادب فاطمه ی معصومه
ای زینت اَب فاطمه ی معصومه
تا آنکه به پابوسیِ تو ، دل برسد
مارا بطلب فاطمه ی معصومه
#سیدمجتبی_شجاع
#حضرت_معصومه
باز هم رو بر این در آوردم
بهر این آستان ، سر آوردم
گفتم از پا فتاده ام ، گفتند
رو بر این در بیاور آوردم
چه جز آلودگی ، به همراهم؟
در حریمی مطهر آوردم
باغ طاعت ز خشکسالی سوخت
شاخ بی برگ و بی بر آوردم
همه جا ، تیربار و آتش بود
لاجرم ، رو به سنگر آوردم
گر چه تر دامنم ز کرده ، ولیک
اشک را دامنی تر آوردم
هر زمان زد هوای قم به سرم
گویی از شوق ، پر در آوردم
بر حریمت که باب حاجات ست
داورم داده ، باور آوردم
از جوار رضا رسیده ، سلام
از برادر به خواهر آوردم
دل نباشد درون سینه که من
با خود اسپند و مجمر آوردم
وز دل خون چکان خود ، شب و روز
دیده ای خون فشان تر آوردم
مرهمی نه ، به روی زخم دلم
پدرم ، داغ دختر آوردم
دست ، خالیست لیک با شعرم
حب زهرا و حیدر آوردم
بیت بیت ام به یاد اهل البیت
یک سبد گل معطر آوردم
شعرم از سوز روز عاشوراست
بوی گل های پرپر آوردم
مورم و خوشه چین خرمنشان
توشه ای بهر محشر آوردم
#علی_انسانی
#حضرت_معصومه_شهادت
اشک من از این روضه به آخر نرسیده
جز حسرت دیدار به خواهر نرسیده
شیرین تر از این نیست،به معشوق رسیدن
تلخ است که خواهر به برادر نرسیده
آئینه ی صدیقه و آئینه ی زینب
دق کرد از این غم که به دلبر نرسیده
حق داشت از این داغ جگر سوز شود آب
وقتی به نبأ سوره ی کوثر نرسیده
با این همه صدشکر که در محضر خواهر
پیراهن دلدار به لشگر نرسیده
یا در وسط معرکه نامرد پلیدی
محض صله با نیزه و خنجر نرسیده
پس تا دم آخر دم او ذکر رضا بود
در بازدم این ذکر به حنجر نرسیده
#محسن_صرامی
#حضرت_معصومه
#دوبیتی
دیباچه ای از غدیر خم پیداشد
آن مقبره ی عزیز و گم پیدا شد
گفتند مزار فاطمه ناپیداست
در سینه ی آتشین قم پیدا شد
#سید_ابراهیم_حسینی_بندری
#حضرت_معصومه_شهادت
حاشا که راه عاشقی بی دردسر باشد
حاشا که عاشق شام هجرش را سحر باشد
سهمش پریشانیست حیرانیست ویرانیست
خواهر که از حال برادر بی خبر با شد
این راه را با شوق دیدار تو طی کردم
راضی مشو باغ امیدم بی ثمر باشد
انگار تقدیرم فراق توست پس باید
با نا امیدی چشم گریانم به در باشد
دارم جواب نامه ات را می دهم اما
با نامه ای که دستخطش چشم تر باشد
تنها به اینجا آمدم اما خیالت تخت
حاشا که در قم مردمان بدنظر باشد
حتی اگر داغ تو را در طوس می دیدم
دیگر نمی دیدم تنت بی بال و پر باشد
دیگر نمی دیدم سرت در طشت زر باشد
یا که لب خشکت اسیر چوب تر باشد
آری تو هم هرگز نمی دیدی که ناموست
با قاتلانت چند منزل همسفر باشد
در ازدحام مردمان بدنظر باشد
در زیر پای اسب ها دنبال سر باشد
#محمد_علی_بيابانی
#حضرت_معصومه_شهادت
غریب شهر خراسان بیا برادر من
ز دوری تو چکد خون،ز دیده ی تر من
ببین که یار تو بی یار و یاور افتاده
ببین که خواهر تو بین بستر افتاده
به روی سینه ی خود نامه ی تو را دارم
مدام زیر لبم ذکر یا رضا دارم
بیا که با تو بگویم ز درد و غم هایم
نمانده تاب و توانی به کل اعضایم
میان راه شکستند حرمتم ای یار
ولی به قم شده جبران غربتم ای یار
خدا گواست ندیدم بدی ز مردم قم
نچیده اند در این شهر،پشت در هیزم
سخن ز کینه و بغض علی در اینجا نیست
میان مردم اینجا غلاف اصلا نیست
به غیر گل به سر من کسی سری نزده
کسی به پهلوی من،تخته ی دری نزده
اگر چه داغ روی داغ دیده خواهر تو
ولی به دست حرامی ندیده ام سر تو
اگر چه سوخت دلم از هجوم درد و ستم
نبرده اند مرا بین جمع نامحرم
عزیز کرده ی ما که،اسیر سلسه نیست
جواب گریه ی من نیش خند حرمله نیست
مرا به شهر چه با احترام می بردند
عقیله را وسط ازدحام می بردند
#محمود_اسدی_شائق
#حضرت_معصومه_شهادت
#دوبیتی
زخمی به جگر داشت و در تب می سوخت
از داغ برادرش مرتب می سوخت
هر جا که سَرِ دردِ دِلش وا می شد
می گفت: امان از دل زینب... می سوخت
#حمید_مربوبی
#حضرت_معصومه_شهادت
هر چند درد هجر به شانه کشیده ای
اما به طشت راس بریده ندیده ای
از داغ همرهان جگرت پاره شد ولی
از دوری رضا به یقینم بریده ای
در بین حمله در وسط کاروان بگو
پای برهنه در پی طفلی دویده ای؟
هر چند بود خصم دنی،بی حیا ولی
اسم کنیزی از لب دشمن شنیده ای؟
در بین راه تاب و توانت گرفته شد
هردم به یاد عمه ی قامت خمیده ای
با یاد لحظه ای که عقیله به بزم می
فریاد زد دگر به مرادت رسیده ای
(گه بر فروش حکم کنی گه به قتل ما
ظالم مگر تو آل علی را خریده ای)*
#محمود_اسدی_شائق
*جودی خراسانی
#حضرت_معصومه
هم آفتابی و هم سایه بر سرم داری
یک آسمان کرم و لطف دم به دم داری
تو آیتی ز بهشتی که آمدی ایران
به روی دوش خودت بیرق کرم داری
امامزاده ی موسی بن جعفری اما
برای فاطمه در شهر قم حرم داری
برای بخشش هر چه گناه، ای بانو
به روی نامه ی اعمال ما قلم داری
تو مثل عمه ی سادات بر فراز حرم
به عشق گنبد سلطان خود علم داری
به زیر پای تو گل ریخت قم ولی پیداست
برای روضه ی زینب همیشه غم داری
نه ازدحام حرامی، نه بزم نامحرم
چه قدر دور و برت چشم محترم داری
شراب بود و کباب و رباب هم بود
یزید گفت به مطرب بزن، چه کم داری؟!
#امیر_عظیمی
#حضرت_معصومه
" این بارگاه قدس که از عرش برتر است
آرامگاه دختر موسی بن جعفر است "
جانم فدای گنبد زردش که سال هاست
خورشید از تشعشع نورش ، منّور است
بر شانه های گرم حرم تکیه کرده مست
این دو مناره که به بلندای محشر است
در چشم ما ، زمرّد و درّ و عقیق و لعل
گر چه رواق ها همه از سنگ مرمر است
جایی که شهر قم ، حرم آل فاطمه ست
تولیّتش به عهده ی او تا به محشر است
عطر مزار گم شده را پخش می کند
قبری که عکس واضحی از قبر مادر است
او خواهر امام رضا نه ، که عشق اوست
اصلاً بگو که دار و ندار برادر است
از اشتیاق آمدنش سمت شهر طوس
فهمیده ام امام رضا ، جان خواهر است
مثل برادرش شده ، یعنی که پلک هاش
زخمی ز فرط گریه بر آقای بی سر است
با گریه خو گرفته کنارش دو چشم ما
جایی که اشک دیده ی او روضه پرور است
خیلی شبیه حال رباب است حال او
از بس به یاد خشکی لب های اصغر است
زهر جفا چه ها که نکرده ست با دلش
در این دقایقی که نفس های آخر است
هر چند داغ دیده و هجران کشیده ، باز
شکر خدا که روی سرش ، دست مَعجر است
یک لحظه رو به جانب گودال کن ببین
زینب هنوز خیره به رگ های حنجر است
شلاّق و کعب نیزه و سیلی به یک طرف
زخم زبان شمر ز هر چیز بدتر است
#محمد_قاسمي
#حضرت_معصومه
روزگارم با گدایی از شما سر می شود
با زیارت حالِ من هر بار بهتر می شود
کیمیا گرد و غبارِ سنگفرشِ صحنِ توست
هرچه می آید در اینجا قیمتی تر می شود
خاک را گوشه نگاهی از شما زر می کند
یک کلاغِ رو سیاه اینجا کبوتر می شود
"من سگ آلوده ام اما پناهنده شدم"
سگ اگر در کهف تو آید مطهّر می شود
دور تا دور ضریحت سائلان صف بسته اند
رزق و روزی گدا اینجا مقدّر می شود
در حضور گنبدت خورشید سوسو میزند
آسمان با نورِ این گنبد منوّر می شود
زائرِ قبرِ کریمه زائرِ قبر رضاست
زائرِ قبرِ تو محبوبِ برادر می شود
می شود تسکین دردم عطرِ یاسِ این حرم
هر زمانی که دلم بی تابِ مادر می شود
گریه در گریه به یادِ آن مزارِ بی نشان
زائرِ تو زائرِ زهرای اطهر می شود
دم به دم در این حرم رزق مکرر می رسد
"فیض قبر مادری از قبر دختر می رسد"
آمدی با حضورت عاشقی آسان شده
قم به یُمنِ مَقدمِ تو وادی ایمان شده
چادرت را تا تکاندی مثلِ دریا شد کویر
روزیِ ما روز و شب از لطفِ تو باران شده
مهرِ تو سایه زده روی سرِ ما سالهاست
فخرِ ما همسایگی با خواهرِ سلطان شده
هر زمان که سینه ای پر درد آوردم حرم
دردهایم با سلامی محضرت درمان شده
دستِ خالی بر نمی گردد یقیناً از بهشت
زائری که آمده در محضرت مهمان شده
گرچه عمرِ تو شبیه فاطمه کوتاه بود
گرچه سهمِ تو از این دنیا فقط هجران شده
آمدی و بر سرِ تو اهل قم گل ریختند
ببین جمع عاشقانت ناقه ات پنهان شده
اذن روضه می دهی بانو؟! بگویم از غمت؟!
یادِ زینب کرده ای؛ چشمانِ تو گریان شده
دست بسته؛ در میان سایه ی نامحرمان
دختر خورشید کوچه کوچه سرگردان شده
جای گل از کربلا تا شام در هر کوی و بام
سنگ و خاکستر نثار قاری قرآن شده
***
بارها از کار قلب من گره وا کرده ای
رخصت کرب و بلایم را تو امضا کرده ای
#محمد_صادق_ابراهیمی
#حضرت_معصومه
تو کیستی؟ سلاله ی زهرای اطهری
معصومه ای، کریمه ی آل پیمبری
ممدوحه ی ائمّه و محبوبه ی خدا
احمد خصایل استی و صدّیقه منظری
باب الکرم سلاله ی باب الحوائجی
امّ العفاف دختر موسی بن جعفری
امروز قبله ی دل خوبان روزگار
فردا همان شفیعه ی فردای محشری
تو سوّمین ملیکه ی اسلام فاطمه
آیینه دار زینب و زهرای اطهری
یک مام تو خدیجه دگر مام فاطمه
پاکیزه تر زمریم و حوّا و هاجری
مریم پی زیارتت آید اگر به قم
اقرار می کند که همانا تو برتری
بر نُه سپهرِ عصمت و تقوی ستاره ای
در هفت بحر نور فروزنده ی گوهری
هم چار نجل پاک رضا را تو گوهری
هم هشتمین ولیّ خدا را تو خواهری
مصباح علم و دانش و توحید و معرفت
مصداق هل اتی ثمر نور و کوثری
عمر کم تو خاطره ی عمر فاطمه است
یادآور مقاومت و صبر مادری
گویند باز می شود از قم در بهشت
تو خود بهشت قرب خداوند اکبری
مادر نگشته، بانوی خلق دو عالمی
شوهر نکرده، مادر آغاز و آخری
بانو ولی چه بانو، بانوی نه سپهر
دختر ولی چه دختر، اسلام پروری
بر هشت آفتاب ولایت ستاره ای
در نه سپهر نور مه نور گستری
پیراهن تو عصمت، تقوی ست چادرت
زهد مجسمّی و عفاف مصوّری
در بحر بی کرانه ی ایمان دُرِ کمال
در آسمان زهد فروزنده اختری
باب المراد دختر باب الحوایجی
اخت الوقار دخت بتول مطهری
زهرا بهشتِ روح لطیفِ محمّد است
اولاد او همه شجر نور و تو بری
گویند سایه ی حرمت بر سر قم است
قم را نه، بلکه مُلک جهان را تو محوری
زانو زنند خیل فقیهان به محضرت
آری تو شهر فقه و احادیث را دری
روزی اگر به خطبه گشایی زبان خویش
باور کنند خلق که در نطق حیدری
اسلام را به منطق گرمت مروّجی
توحید را به نیروی علمت بیانگری
عطر تو بر مشام محمّد اگر رسد
با خنده بوسدت که بهشت مکرّری
از نخل های سبز فدک می رسد ندا
این باغ از آن توست که زهرای دیگری
«میثم» اگر ثنای تو گوید محال نیست
زیرا تو در قصیده سراییش رهبری
#غلامرضاسازگار
#حضرت_معصومه
آیتى از خداست معصومه
لطف بی انتهاست معصومه
جلوهاى از جمال قرآن را
چهرهاى حق نماست معصومه
عطر باغ محمدى دارد
زاده مصطفى است معصومه
پرتوى از تلألوء زهرا
گوهرى پربهاست معصومه
ماه عفت نقاب آل كسا
دختر مرتضى است معصومه
اخترى در مدار شمس شموس
یعنى اخت الرضاست معصومه
زائران! یک در بهشت اینجاست
تربتش باصفا است معصومه
در توسل به عترت و قرآن
باب حاجات ماست معصومه
از مدینه به قصد خطه طوس
رهروى خسته پاست معصومه
تا زیارت كند برادر خود
فكر و ذكرش دعاست معصومه
روز و شب عاشق بیابان گرد
خواهرى باوفاست معصومه
یا مگر اوست زینب دگرى
كز برادر جدا است معصومه
تا بدانى كه نیمه ره جان داد
بنگر اكنون كجاست معصومه
از وطن دور و از برادر دور
حسرتش غم فزاست معصومه
گر چه نشكسته سینه و پهلویش
در دلش داغهاست معصومه
داغ زهرا و داغ اجدادش
وارث كربلاست معصومه
هر حسینیه بیت اوست حسان
چون كه صاحب عزاست معصومه
#مرحوم_حبیب_چایچیان_حسان
#حضرت_معصومه
پیوسته در حوالی بامت کبوترم
سنگم زنند هر چه ، از اینجا نمی پرم
بی بی ، قسم به جان رضایت مرا ببین
در آستان عرشی ات از خاک کمترم
از قم دری گشوده به باغ بهشت ، یا
عطر بقیع مادرتان دارد این حرم
معصومه ای و فاطمه ای ، اشفعی لنا
چشم انتظار لطف تو در روز محشرم
تا شاهد ارادت و اخلاص من شود
یک بیت از قصیده ی حافظ می آورم :
" نامم ز کارخانه ی عشاق ، محو باد
گر جز محبت تو بود شغل دیگرم"
بی مهر تو نفس کشیدن عمرم حرام باد
حاجت به غیر کوی تو جایی نمی برم
#کمیل_کاشانی
#حضرت_معصومه_شهادت
غمی میانِ دلِ خسته ام شرر دارد
دلِ شکسته ام اینگونه همسفر دارد
کبوتری که نشسته به رویِ ایوانم
دوباره آمده و از رضا خبر دارد
خیالِ غربتِ او می کُشد مرا ، اما
دلم زِ غصه ی زینب غمی دگر دارد :
زِ کاروانِ اسیران و خواهری تنها
که حلقه ای زِ یتیمانِ در به در دارد
زِ مادری که سپر شد کبود شد خم شد
زِ مادری که زِ غم دست بر کمر دارد
زِ مادری که کنارِ سر دو طفلانش
زِ کوچه های یهودی نشین گذر دارد
زِ دختری که یتیم است و در تمامیِ راه
به سمت نیزه ی بابا فقط نظر دارد
اشاره کرد به لکنت به عمه اش میگفت
بگو به دختر شامی که این ، پدر دارد
زِ صوت ضربه ی سنگین سنگها فهمید
لبان خشک پدر زخم هایِ تر دارد
سرِ پدر به زمین خورد و بین آن مردم
کسی نبود که سر را زِ خاک بردارد
#حسن_لطفی
#حضرت_معصومه_شهادت
هرشب میان بستر خود گریه می کنی
با حال گریه آور خود گریه می کنی
اصلا تمام اهل جهان گریه می کنند
تا بانگاه مضطر خود گریه می کنی
"سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است"
باهر اشاره ی سر خود گریه می کنی
هرلحظه خواهرانه رضا را صدا زدی
از دوری برادر خود گریه می کنی
کشتی عمر ناب تو پهلو گرفته است
در لحظه های آخر خود گریه می کنی
وقتی که خیره بر در و دیوار می شوی
داری به یاد مادر خود گریه می کنی
آتش میان ساحت گلخانه پا گرفت
در بین کوچه ها نفس مرتضی گرفت
#اسماعیل_شبرنگ
#حضرت_معصومه_شهادت
تا کی به تو از دور سلامی برسانم
از تو خبری نیست برادر نگرانم
در میزند اینبار کسی...از هیجانم
شاید که تو برگشته ای ، ای پاره جانم
یک روز به یعقوب اگر جامه رسیده
حالا به من از سوی رضا نامه رسیده
ای کاش که از تو خبری داشته باشم
در آتش عشق تو پری داشته باشم
باید به خراسان سفری داشته باشم
در راه به قم هم نظری داشته باشم
با خاطر آسوده بمان چشم به راهم
یک قافله محرم بخدا هست سپاهم
این جادّه ها چشم به راه قدم ماست
این که نرسد قافله تا طوس، غم ماست
انگار که این خاک عراق عجم ماست
حالا که به قول پدرم، قم حرم ماست...
شاید که فراموش کنم دلبر خود را
باید که بسازم حرم مادر خود را
باید نرسیدن به رضا را بپذیرم
حالا به شهادت برسم یا که بمیرم
وقتی که پریشانم و بیمار و اسیرم
خوب است که در حجره ی خود روضه بگیرم
با یاد غم فاطمه هق هق بنویسم
بر حاشیه ی برگ شقایق بنویسم
با گریه ی من هیچ کسی کار ندارد
قم کار به مهمان عزادار ندارد
در کوچه دری هست که مسمار ندارد
معصومه ی تو دست به دیوار ندارد
اینجا به عیادت همگی آمده باشند
آنجا به شکایت همه زخمی زده باشند
بین نظر آن همه با این همه فرق است
بین همه در پشت در و همهمه فرق است
بین اثر هلهله با زمزمه فرق است
مابین غم فاطمه با فاطمه فرق است
نامحرم اگر هست در این کوچه غمی نیست
اینجا زدن فاطمه ها حرف کمی نیست
#مجیدتال
#حضرت_معصومه_شهادت
اگر چه سنگ صبور برادرش باشد
نشد کنار نفس های اخرش باشد
اگر چه همدم دلتنگی برادر بود
نشد زمان غم و درد دلبرش باشد
رضا رضا به لب و اشک نامه خوانش بود
سپرد سر به سفر تا کبوترش باشد
گذاشت پا به بیابان هجر تا شاید
فراق سر برسد تا که در برش باشد
تب فراق برادر اگرچه او را کشت
نشد که شاهد تاراج پیکرش باشد
نکشته پیش نگاهش کسی برادر را
ندیده نیزه نشین رأس انورش باشد
امام زاده ی موسی ابن جعفر است و ندید
نگاه قوم حرامی برابرش باشد
نگشته ذوب دلش در حرارت گودال
نشد که زائر رگ های حنجرش باشد
ندیده خنده ی بی شرم ساربانی را
ندیده حرمله ای سایه ی سرش باشد
ندیده کوچه ی پر کینه ی یهودی را
که با شکنجه نگهبان معجرش باشد
#حسن_کردی
#حضرت_معصومه_شهادت
رسیده ام به نفسهای آخرم دیگر
که دستهای خزان کرده پرپرم دیگر
میان سینه ی خود قلب پرپری دارم
نه سایه ی پدری نه برادری دارم
دو چشمِ من به در اما کسی نمی آید
برای دیدنم آیا کسی نمی آید
نشد که حرف دلم را به آشنا گویم
به روی بستر مرگم رضا رضا گویم
اگر چه داغ برادر شکست خواهر را
ولی به نیزه ندیدم سر برادر را
تمام زمزمه ام زینب است در دمِ مرگ
که دوخت سوی عزیزش نگاه آخر را
دوباره روضه به پا کرده ام در این خانه
دوباره می شنوم گریه های مادر را
سر پدر به نی و عمه در هجوم سنگ
کسی نبود بگیرد دو چشم دختر را
میان بزم شراب و کنار نامحرم
چو دید چشم ستمگر لبان پرپر را
به پیش چشم یتیمان شرر به جان میزد
بر آن لبان ترک خورده خیزران میزد
#حسن_لطفی
#حضرت_معصومه_شهادت
#دوبیتی
نبودی و ندیدی کام عطشان
نبودی و ندیدی جسم عریان
ولی قربان آن خواهر که می دید
برادر را به زیر سم اسبان...
#سیدمجتبی_شجاع
#حضرت_معصومه_شهادت
قم شد مسیر آخرم الحمد لله
زخمی نشد بال و پرم الحمد لله
قم احترامم حفظ گردیده که دیده
من دختر پیغمبرم الحمدلله
در کوچه ها راه عبورم را نبستند
مانند زهرا مادرم الحمدلله
با ضربه سیلی میان کوچه ای تنگ
خونی نشد چشم ترم الحمدلله
بین در و دیوار با داغی مسمار
زخمی نگشته پیکرم الحمدلله
دعوا نشد بر چادر من جای پا نیست
خاکی نگشته معجرم الحمدلله
ما خاطراتی تلخ از بازار داریم
باز است ز هر سو معبرم الحمدلله
در کوچه تنگ یهودی ها نرفتم
آتش نیفتاده سرم الحمد لله
بالای نیزه قاری قرآن ندیدم
محمل نگشته منبرم الحمدلله
حرف سنان و شمر و خولی نیست اینجا
دارم تمام زیورم الحمدلله
کنج خرابه آبرویم را نبردند
دشمن نگفته کافرم الحمدلله
دور از وطن تشییع من چه دیدنی شد
قبرم همان دم شد حرم الحمدلله
مثل رقیه بی کفن دفنم نکردند
باشد تن من محترم الحمد لله
تا صبح زینب دور قبرش گریه میکرد
همراه سر از داغ دختر گریه میکرد
#قاسم_نعمتی
#حضرت_معصومه
#دوبیتی
کرم ازدست تو ای دست عطا میچسبد
در شبستان تو قرآن و دعا میچسبد
بارها تجربه کردم به خدا در حرمت...
بیشتر از همه جا ذکر "رضا" میچسبد
#محمد_حسن_بیات_لو
#حضرت_معصومه_شهادت
هم غمِ اشک دو خواهر ، دو برادر راکشت
هم فراق دو برادر که دوخواهر را کشت
هر دو تا داغِ بزرگیست برای زهرا
وای از غصّۀ اولاد که مادر را کشت
خواهری در قُم و از هجرِ برادر جان داد
کوفه و شام هم آن خواهرِ دیگر را کشت
آه ای حضرت معصومه بمیرم بی بی
غربت تو به خدا شیعۀ حیدر را کشت
پیش چشمت به رضای تو جسارت شد ؟ ... نه
دید زینب که عدو سبط پیمبر را کشت
کرد خورشیدِ سرش بر افقِ نیزه طلوع
گیسوی درهمِ او خواهرِ مضطر را کشت
جان گرفت و به لبش آیۀ قرآن گل کرد
خیزران صوت رسای لب و حنجر را کشت
دلِ شب داخلِ ویران ، سر خونینِ حسین
در طبق آمد و این منظره دختر را کشت
#مهدی_مقیمی
#حضرت_معصومه_شهادت
قم کجا شام کجا عزت و دشنام کجا
گل اکرام کجا سنگ لب بام کجا
یاری یار کجا بارش آزار کجا
لطف ایام کجا رنجش و آلام کجا
من گرفتار شدم عمه گرفتار ولی
دل آرام کجا هلهله عام کجا
من اسیر غم یار عمه اسیر غم یار
درک آلام کجا خنده حُکام کجا
من شدم ناقه نشین عمه شده ناقه نشین
محمل بسته کجا ناقه بی بام کجا
من چنان عمه خود داغ برادر دیدم
داغ اقوام کجا تهمت بدنام کجا
فرصت آل کجا کندن خلخال کجا
آل اسلام کجا سیلی و دشنام کجا
عنبر و عود کجا آتش نمرود کجا
تن تبدار کجا شعله به اندام کجا
معجر پاره کجا دختر آواره کجا
وحشت طفل کجا حمله به ایتام کجا
سرکجا سنگ کجا کوفه گل رنگ کجا
نیزه جنگ کجا خنجر گلفام کجا
#محمودژولیده
#حضرت_معصومه
#دوبیتی
جز درگه معصومه مرا نیست پناه
بردوش دلم کوله ای ازبار گناه
چشمم به شفاعت شما باشدوبس
یافاطمه اشفعی لنا عندالله
#مصطفی_نظری_طهرانی