eitaa logo
<مجنون الحیدر>
238 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
42 فایل
میشودنیمه‌شبےگوشه‌ی‌بین‌الحرمین من‌فقط‌اشک‌بریزم‌توتماشابکنی(:؟️ یِه‌حرم‌داره‌ارباب‌ُیِه‌جهان‌ِگرفتارش.💚 https://daigo.ir/secret/3366134401 ناشناس🌹 https://virasty.com/Zenab1337 نشانیِ ویراستی❤️
مشاهده در ایتا
دانلود
مادر جان زهرا به ولای پدرم علی قسم تاپای جانم اجازه نمیدم احدی به چادر خاکی و خونیت بی احترامی کند... @majnoon_alheydar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرچم قمربنی هاشم مردم را در ایام محرم غافلگیر کرد:)😭😭 اهل بیت (ع) در دل مردم جای دارند.اینکه بعضیا به اهل بیت توهین میکنند ،کسی رو ندارند که اون هارو راهنمایی کنه. قمربنی هاشم یه بار شرمنده بچه های حسین(ع)شد ،دیگه نمیزاره کسی شرمنده بشه:) @majnoon_alheydar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میا به کوفه، کوفه شهری که وفا نداره کوفه نامرده،کوفه دردی که دوا نداره💔 @majnoon_alheydar
1 روز مانده تا ۴۵سالگرد انقلاب اسلامی🇮🇷😎✌️🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط جمعیتوو نگاه کنید😍😍😍 ان شاءالله قسمت همه تون بشه. البته باید قبلش به این فکر کنید که میتونید بعد از رفتن به کربلا دوریشو تحمل کنید یانه؟ من خودم یکی از اینام.نمیتونم دوری حرم رو تحمل کنم.😭😭 اگه کور بشم،راه حرمشو پیدا میکنم و پاهایم زودتر از من به کربلایش میرسند.💔 @majnoon_alheydar
بسم رب الشهداءوالصدیقین...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای آخرین نفس بخون ترانه ای....💔 نمیدونم چرا همش حس میکنم انقلاب و دهه فجر رو مدیون شهیدعلم الهدی هستم . امروز تو راهپیمایی ۲۲بهمن حضور شهید رو در بین مردم احساس میکردم.
در بهار پیروزی؛ جای شهدا خالی..🌹 @majnoon_alheydar
علی(ع) یک عمر(32سال)درکنار پیامبر ،32 سال در مکه و 31 سال در مدینه دوشادوش او مبارزه کرد. علی(ع)یک کوه و یک رهاورد جامع از تمامی اسلام است.2سال تحمل شکنجه وسکوت و صبر و مقاومت و مبارزه مخفی در مکه ، پس از آن در بستر پیامبر(ص) با ایثاری تمام،و سپس هجرت را آغاز کردن و 31 سال در مدینه کنار پیامبر و دوشادوش او پرچمدار سلحشور سربازان و مجاهدان لشکر اسلام.علی(ع)در همه جنگهای بدر، احد، خندق و تمامی غزوههایی که پیامبر شرکت داشت به همراه پیامبر(ص)بود. علی(ع) سلحشورترین سرباز میدان نبرد است و همیشه شمشیر بدست دشمنان را یکی پس از دیگری در میدانهای جنگ تارومار میکند بعد جهاد و بعد سلحشوری و شجاعت علی(ع)در دوران مدینه متبلور است، و بعد صبر و تقوی و تقیه و مبارزه مخفی او در دوران مکی متبلور است.اما پس از مرگ پیامبر(ص)بزرگترین زاویه و انحراف در تاریخ اسلام اتفاق میافتد.مسأله خلافت و سپس سکوت علی(ع)دوسال و چندماه در دوران ابوبکر ده سال در دوران خلافت عمر و دوازده سال در دوران خلافت عثمان(لعنت الله انهم جمیعا). علی (ع)جمعا 32سال با تمام مسائل وبحرانهای سیاسی اجتماعی جامعه نوپای اسلامی روبروست، و در طول این مدت با احساس رسالت الهی و با سوز و درد به مسائل جامعه و مسائل مستضعفین و مسائل مردم در طول این مدت بعد از دوران خلافت ابوبکر(لعنت الله)، جامعه اسلامی مرتب به گسترش پیدا میکند.فتوحات اسلامی مرتب زیاد میشود و سرزمین هایی که جدیدا به اسلام میپیوندند. به عربستان میپیوندند و به مقر و مرکز و پایتخت اسلام میپیوندند ، روز به روز زیادتر و گسترده تر میشوند و درعین حال به همان نسبتی که سرزمین های اسلامی گسترش پیدا میکند،مرکزیت اسلامی بدلیل انحراف از متن و از دورن تهی و خالی میشوند و روز به روز انحرافات بیشتر میشوند و روز به روز سنت پیامبر مبهم تر و مجهول تر و بیشتر زیر پا گذاشتن. در دوران عثمان بزرگترین انحرافات در تاریخ اسلام اتفاق میافتد، برزگترین بدعتها را در سنت پیامبر(ص) و در احکام خداوند میگذارند.وبعد دوران خلافت امام علی(ع)میرسد.پس از قتل عثمان،مردم به خانه علی(ع)هجوم میاورند و او را مجبور میکنند که علی(ع) با انها بیعت کند.علی(ع)خلافت را می پذیرد.در ماه های اول خلافت توطئه ناکثین به وسیله جنگ جمل،زیبر ،طلحه و عایشه نمود پیدا میکند. در ماه های چهارم و پنجم این صحنه مهم اتفاق میافتد.یک جنگ بزرگ داخلی.با توجه به اینکه بعد از فوت پیامبر و حتی خود زمان حیات پیامبر تاکنون هیچگونه جنگ داخلی در میان جامعه اسلامی وجود نداشت.جنگ جمل ،جنگ علی (ع) با ناکثین اولین جنگی است که برخورد رویارویی است میان دو سطح و دو چهره خاص از اسلام:چهره های خاص و نمودی خاص از منافقین که به اصطلاح ناکثین و پیمان شکنان در تاریخ مشهورند در مقابل اسلام اصیل ، اسلام علی(ع)، اسلام عمار و اسلام مالک اشتر روبرو میشوند.بعد از جنگ جمل،جریان صفین روی میدهد و توطئه قاسطین،یعنی معاویه و یارانش عمروعاص از شام شروع میکنند به توطئه.علی(ع)پس از چند ماهی از اتمام جنگ جمل،راهی صفین میشود.در بحبوحه جنگ صفین است که عددهایی از یاران علی(ع)جدا میشوند. والسلام علیکم ورحمته الله و برکاته" ادامه دارد.....
دهنم کف و فکم درد کرده بود از بس حرف زدم.کلاس که تموم شد مستقیم رفتم خونه،اونقدر خسته شده بودم که بعد از شام فورا خوابم برد. جای کبودی صورتم درد میکرد . در ساعات مشخصی بهش پماد میزدم تا خوب بشه.صبح بلند شدم و بعد از نماز رفتم صبحانه خوردم و راهی مدرسه شدم .امروز بهترین روز زندگیم بود چون میتونستم بالاخره یه دل سیر گریه کنم.هروقت به یاد عشقی که بین امام علی(ع)و حضرت زهرا(س)بود میافتادم و وقتی حضرت زهرا میره پیش خدا و امام علی تنهای تنها میشه .احساس میکردم دارم از درون خورد میشم .تمام سلول های بدنم درد میکرد. ساعت 10 شروع مراسم عزاداری بود ، از دیروز بهمون گفته بودن که بدون کیف و کتاب بیایم.مسئول تدارکات و برنامه ریزی بسیج و برنامه های عزاداری من بودم.بچه ها در تلاش بودند که مراسم خوب برگزار بشه.مراسم شروع شد و استاد اومد.حجابامون رو رعایت کردیم و با استاد سلام علیکی کردم.ته ته نامردی بود که مهمون دعوت کنم ولی تحویل نگیرم. استاد شروع کرد به قرآن خوندن .همه به احترام قرآن سکوت کردند ،بعد خوندن قرآن.آقای اهنگران اومدن و شروع کردن به روضه خوندن .جوری گریه میکردم که انگار قرار است الان بیهوش بشم .دست خودم نبود ولی های های گریه میکردم .نمیخواستم روضه و مداحی تموم بشه ولی تموم شد.مراسم که تموم شد رفتم تا مهمان هارو بدرقه کنم.روبه استاد کردم و گفتم +خیلی زحمت کشیدید با صدای خوبتون مارو به فیض رسوندید. _خواهش میکنم انجام وظیفه بود. یه مبلغی رو به استاد دادم. +ناقابله. با تعجب گفت _این چیه؟ +هزینه است بابت اومدنتون. _من بخاطر قران خوندن مبلغی در قبالش نمیگیرم .ممنون از شما. +خواهش میکنم روبه آقای اهنگران کردم و گفتم +ازشما هم ممنونم آقای آهنگران.زحمت کشیدید *خواهش میکنم .وظیفه بود خداحافظی کردیم و رفتن.منم کمی تو مدرسه موندم و رفتم سرخاک پدر و مادرم. اول رفتم سرخاک بابام."شهیدحسن موحد" شروع کردم به درد و دل کردن.گریه هام شدت پیدا کرد +سلام بابا .خوبی؟منویادت هست؟منم زینب .بابا چرا منو تنها گذاشتی؟مامان و احمدرضا و مطهره و محمدحیدر رو باخودت بردی .منم ببر ،بیا و مرا هم چون رقیه(س)ببر.پدر چقدر غم و غصه آدم را پیر میکند.دلم برایت تنگ شده بابا،پدرجان عموعلی هم رو باخودت بردی پیش ارباب. بعد از حرف زدن رفتم سرخاک مامان."شهیده سمانه حسینی" +مادرجانم سلام.خوبی؟منم زینب.منو یادت هست؟منم دخترت .همون زینبی که با ساواکی ها درگیر شد.همونی که با صحبت هایم جهاد در راه خدا میکردم .مادر من به کلاس نهج البلاغه میرم.استادم پسرآیت الله علم الهدی هست . مامان ،خانم جزایری همسر آیت الله علم الهدی مثل شما باهام رفتار میکنه . من در کنارشون احساس غریبی نمیکنم.مامان میخوام عضو سازمان موحدین اهواز بشم.میخوام جهاد در راه خدا رو عملی کنم. اونقدر گریه کردم که چشام پف کرده بود .بعد از صحبت هایم با مامان و بابا، بی اختیار خودمو جلو خونه ی استاد پیدا کردم.صدای یه پسر جوون از حیاط خونه میومد.مثل اینکه میخواست بره بیرون در رو که باز کرد با دیدن من تعجب کرد . بعد چند دقیقه گفتم +محمدحیدر.برادرم و بعد سیاهی مطلق....به خوبی یادمه که اون پسره مامانشو صدا زد. _مامان...مامان *جانم علی؟؟ _مامان یه دختر جلو در بیهوش شده. بیا اینجا رو ببین. *چی؟ خانوم جزایری که اومد کنار در یهو زد تو صورتش و گفت *واااای اینکه زینب موحد هست. ادامه دارد.....
تقریبا بعد یه ساعت چشامو باز کردم. به دور و ورم نگاه کردم و دیدم که خونه استاد هستم.زهره بالا سرم بود. _خوبی آبجی؟منو میشناسی؟ گیج گفتم +تو زهره ای؟ _آره +من اینجا چیکار میکنم؟ _سیدعلی میخواست بره بیرون .در رو که باز کرد دید تو جلو دری، گفتی محمدحیدر برادرم و بعد بیهوش شدی. تازه یادم اومد که چه اتفاقی افتاده. +ساعت چنده؟ _۱٠شب با تعجب گفتم +چند؟؟؟؟ _ساعت ۱۰ شبه یهو زدم تو سرم و گفتم +واااای باید برم زهره با تعجب گفت _کجا؟؟ +خونه _بزار به مامان بگم ببینم چی میگه زهره رفت بیرون اتاق.بعد چند دقیقه خانوم جزایری اومد . به احترامش بلند شدم. _بشین راحت باش. لبخندی زدم و گفتم: +ممنونم.اگه اجازه بدین رفع زحمت کنم. _میخوای بری خونه؟ +بله هم درسم مونده هم باید برای کنفرانس نهج البلاغه آمادگی کامل رو داشته باشم. _من حرفی ندارم. میخوای بمونی بمون +نه ممنون . دیگه دیر شده .عادت ندارم شب بیرون بمونم _باشه.پس بزار به بچه ها بگم تورو برسونندخونه تون. +نه زحمت نمیدم _این چه حرفیه رحمتی رفت بیرون . اماده شدم و چادرمو سر کردم که برم. _زینب جان .سیدحسن شمارو میرسونه منزل +ممنونم .لطف دارین. _ای کاش میموندی. +ممنونم تشکر سیدحسن رو کرد به استاد *حسین کلید ماشین کجاست؟ میدی؟ ÷آره برو بردار روی اپن گذاشتمش *ممنون رفتم بیرون زهره و برادرش هم اومدن . خداحافظی کردم و سوار ماشین شدم، در خونه که نگه داشتن گفتم +بفرمایید داخل .درخدمت باشیم. زهره گفت _ممنونم عزیزم برو خسته ای +ممنونم یاعلی موقعی که رفتن . در رو باز کردم ک رفتم تو. ادامه دارد.....
بسم رب المهدی.... 🌷
دوستان عزیز شرمنده دیروز فعالیت نداشتم. مشکلی پیش اومده بود
صبح قبل از نماز صبح بلندشدم وضو گرفتم و نماز شبم رو خوندم. سعی می‌کردم تا جایی که ممکنه نماز شبم رو ترک نکنم. اذان رو که دادند علی و کا‌ظم رو هم بیدار کردم. با اصرار علی و کاظم قبول کردم که نماز رو به امامت من به صورت جماعت بخونیم. نماز رو که خوندم با صدای بلند گفتم: +إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً بعد دستمو مشت کردم و به معنای اینکه شعار بدم قرار دادم: +لبیک، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. نماز که تموم شد رفتیم صبحانه رو خوردیم و لباسامو پوشیدم چفیه ام رو دور گردنم گذاشتم ورفتم بیرون پیش بچه های سازمان موحدین. وارد ساختمان نهضت آموزی شدم. روبه جمع کردم و گفتم: +سلام علیکم. حاج یحیی: _بَه سیدخدا، و علیکم السلام. خوش اومدی حسین جان. لبخندی زدم و گفتم: +ممنونم. _حسین جان. ان شاءالله 2دی ماه عملیات کرمان رو شروع میکنیم! هستی دیگه؟ +بله حاج یحیی تا آخرین نفس با شما و امام هستم:) لبخندی زد و گفت: _خداخیرت بده. الحق که نظر کرده ی امام علی هستی. روح پدرت شاد. لبخندی زدم. به یدالله که نگاه کردم دیدم مشکی پوش شده و ناراحت بود. چشماش هم پف کرده. انگاری که گریه کرده بود. +چیشده یدالله؟ چرا گریه کردی؟ یهو زد زير گریه: _سیدحسین، بابام تعجب و نگران گفتم : +بابات چی؟ _ایست قلبی کرد. خیلی ناراحت شدم و گفتم: +تسلیت عرض می کنم. غم آخرتون باشه. _باشه چشم(🤣😂) یه لحظه هنگ کردم. بعد آروم دوراز چشم یدالله خندیدم. ________________ فقط اونجایی که یدالله میگه باشه چشم😑😂🤣 ادامه دارد.....
صبح که بلند شدم نماز رو بخونم صدای حسین رو از اتاقش شنیدم. که میگفت(إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ) لبخندی زدم و نمازم رو خوندم. بعد از رفتن بچه ها، خونه رو جمع کردم و غذا رو گذاشتم روی گاز.خیلی دلم برای سیدمرتضی تنگ شده بود تواین چندسال زندگی مشترک، خیلی چیزها ازش یاد گرفتم. تمام سعی ام این بود که آبروی این خانواده حفظ بشه. نمیدونم کدوم یک از پسرا جایگاه پدرشون رو به عهده می‌گیرند. برام عجیب بود که چرا حسین نمیره حوزه علمیه و طلبه نمیشه. اون که از صبح تا شب دنبال جهاد هست و شب دیرتر از همه می‌خوابه. یادمه وقتی دستگیر میشد یبار هم به ملاقاتش نرفتم. دلیلش هم این بود که نمیخواستم در مقابل طاغوت ضعف نشون بدم ولی پسران رو می‌فرستادم تا برن ملاقات برادرشون و اگه حسین چیزی لازم داشت براش ببرند. تو فکر بودم که با صدای شنیدن در، رشته افکارم پاره شد. +کیه؟؟ _منم کاظم چادرمو سرم کردم و در رو باز کردم. _سلام مامان. +سلام آقا کاظم. خوبی؟ _ممنونم. شما خوب هستید؟ +ممنون _حسین نیست؟ +نه، رفته بيرون کاظم اومد تو در رو بستم و چادرمو درآوردم. _مامان یه چیز بگم؟ +جانم؟ _جلوی حسین رو بگیر. نزار بره بیرون +چرا؟ اتفاقی افتاده؟؟ _نه چه اتفاقی. +پس چرا همچین درخواستی ازم کردی؟؟ _مامان زشته هی بره بیرون. اصلا این سیدحسین چیکارمیکنه؟ بعضی موقع ها دوهفته نمیاد خونه. +مادر میفهمم چی میگی، اما حسین دیگه بچه نیست. جنب و جودش حسین از بچگی تا الان تو وجوش هست. حتی وقتی از زندان ساواک آزاد شد جنب و جوشش نه تنها کم نشد بلکه بیشتر هم شد. _درسته، راستی مادر اجازه است نهار رو زودتر بخورم؟ چون میرم بیرون کار دارم. +باشه. برو آبی به دست و صورتت بزن. غذارو برات میکشم _ممنون. لبخندی زدم و غذا رو براش کشیدم. زهره و خدیجه از بیرون اومدن ولی حسن باهاشون نبود. +زهره، حسن کجاست؟ _حسن وسط راه از ما جداشد.راستی مامان حسین و زینب رو دیدیم. +عه؟ _آره. زینب به حسین یه اعلامیه داد. مامان خیلی دلم برای زینب میسوزه +چرا _زینب علاوه بر خوندن درس. خرج خودشو زندگی شو هم در میاره +عجب. شغلش چیه؟ به چه کاری مشغوله؟ _تو کار چاپ و تکثیرهست.تقریبا نصف یا بهتره بگم کل بنر و اعلامیه سازمان موحدین رو زینب چاپ و تکثیر میکنه. +دستش درد نکنه اجرش با حضرت زهرا(س) _مامان زینب فرزند شهید موحد هست. پدر، مادر، خواهر و برادرانش زير شکنجهٔ وحشيانه ساواکی ها به شهادتت میرسند. خیلی ناراحت شدم +خدا رحمتشون کنه. بعد سه ساعت حسن و حسین اومدن. _____________ نویسنده:کاری که خانوم جزایری مادر سیدحسین کرد رو هیچ مادری نمیتونه کنه. بهترین فرزندش تو ساواک زندان بود اما یک بار هم به ملاقاتش نرفت. حتی خانوم جزایری هم به شاه‌ تلگراف کرد. ادامه دارد.....
دوستااااان امروز بهترین روزهااااا😍😍
گوئید بہ نوڪـران دربـار حسیـن خیزید ادب ڪنید ڪہ اربـاب آمد ❤️ 🥰 @majnoon_alheydar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب میلاد یه سردار شب دلبر شب دلدار میلاد ابی عبدالله را خدمت مقام عظم رهبری و خانوداه معظم شهدا تبریک عرض میکنم. @majnoon_alheydar
براشون نهار کشیدم.داشتم میوه ها رو میشستم که در رو زدند.چادرمو سر کردم. +کیه؟ یه نفر با بغض گفت: _منم بتول جان مریم مطیعی بود.در رو که باز کردم با صورت کبود شده اش مواجهه شدم. +چیشده؟چرا صورتت کبود شده؟ با گریه گفت: _خانم جزایری آوردمش خونه و بغلش کردم . صبر کردم تا با گریه کردن خودشو خالی کنه. گریه اش که تموم شد.گفتم: +چریان چیه؟ _خانوم جزایری برای ساجده خواستگار اومده.خواستگارش اسمش داوود و جزو نیروهای شاه ملعون هست.من با ازدواجشون مخالفم .حتی ساده جوابش منفی است.آقاصالح که فهمید با کمربند افتاد به جانم. +آقای میردوستی نباید همچین کاری کنه.من باهاشون صحبت میکنم. تا اینو گفتم با التماس گفت : _نهههه توروخدا اگه شما باهاش حرف بزنید اوضاع بدتر میشه. +من نمیتونم در مقابل کسی که حق یه مظلومی رو ازش میگیرن سوکت کنم.یا خودم باهاشون حرف میزنم یا به سیدحسن میگم باهاشون صحبت کنه. _ممنونم خانم جزایری +خواهش میکنم. بعد کمی نشستن .بلندشد که بره بهش گفتم: +نگران نباش اتفاقی نمیافته. سعی کردم بهش حس خوب منتقل کنم.شامو خوردیم و ظرفارو شستم . ساعت 11شب بود که خوابیدیم اما حسین نخوابید تو اتاقش نهج البلاغه میخوند. صبح بعد از نماز بلند شدم و رفتم بیرون سرقبر سیدمرتضی.فاتحه ای خوندم و گفتم +سلام حاج آقا.خوبی؟دلم برات تنگ شده .مرتضی ببین پسرات بزرگ شدند .کاظم تو دانشگاه اعلامیه پخش میکنه.حسین سازمان موحدین رو تأسیس کرده . علی میره سربازی و.... بعد کمی درد و دل کردن رفتم سر مزار شهیده حسینی مادر زینب موحد فاتحه ای قرائت کردم و برگشتم خونه. ادامه دارد.....
بسم رب العلمدارکربلا....🥰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. بهترین پناه دنیا عمو عباس ... من فقط بلدم همه چیو بسپارم دست خودت تولدت مبارک ❤️‍🩹 @majnoon_alheydar
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو 😊 🌱مناسب‌استوری @majnoon_alheydar
بیاین ببینید چی پیدا کردم🥰🥺👇🏻
:)))))🥰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حال و هوای حرم امام حسین(ع)و حضرت اباالفضل العباس(ع)در ماه شعبان🥰🌸
بسم رب المهدیِ فاطمه(س) 🌷
014-Hoseyn-Taheri-www.ziaossalehin.ir-EY-Ke-Safyr-Karbalayy.mp3
3.9M
علی‌ابن‌حسین‌ابن‌علی‌ابن‌ابی‌طالب♥
با یک پسر کرمانی آشنا شدم به نام محمد.قرار شد یک راهپیمایی برای ۱۵ خرداد راه بیندازیم.با حاح یحیی وارد مسجدطالب زاده شدیم.خستگی از چهرهٔ هردومون داد میزد .از دیشب برای نوشتن پلاکارد ها و تکثیر اعلامیه مشغول بودیم و تا صبح نخوابیدیم.حاج یحیی یک دستگاه تکثیر داشت که سال ها قبل از طریق یک یهودی تهیه کرده بود. و اون رو داخل کمد منزلش جاسازی کرده بود.در صندوق ماشین عقب رو بالا زدم.داخل صندوق چند پلاکارد ،یک بلندگدی دستی و یک کارتون اعلامیه بود.وسایل رو برداشتم و در صندوق رو بستم.چند اتومبیل با سرعت نزدیک شد.معزالدین و محمد علی پشت نشسته بودند .یکی از ماشین پیدا شد که اسمش بخشنده بود.چفیه شو دور سرش پیچید و به سمتمون اومد .کم کم بقیه هم اومدند. محمدعلی با صدای بلند گفت: _ﷲاکبر من و یدالله و بخشنده چفیه هارو روی صورتمون انداختیم و با صدای بلند شعار میدادیم. حاج یحیی گفت: _یا ایهاالمسلمون، اتحدوا اتحدوا منم با صدای بلند گفتم: +مردم به ما ملحق شوید. بعد چند دقیقه یه زن چادری باصدای بلند گفت: _ما تماشاچی نمیخواهیم.به ما ملحق شوید. وارد خیابان وکیلی که شدیم.تعدادمون دوبرابر شد.هنوز خبری از پلیس نبود.و ما تونستیم به راه خود ادامه بدیم.جلوی صف قرار گرفتم و جمعیت رو در مسیر پیش بینی شده هدایت میکردم. حاج خسرو،سعید دُرفشان و حمید و.... رو تو راهپیمایی دیدم وارد خیابان پهلوی شدیم .معزالدین میکروفن را گرفت و با صدای بلند گفت: _ مرگ بر شاه، مرگ برشاه جمعیت که انتظار چنین شعاری نداشتند ناباورانه شعار را تکرار میکردند.یدالله بلندگو را میچرخاند تا صدای معزالدین به گوش همه برسه.جمعیت بسیاری به راهپیمایی پیوستند.اولین اتومبیل پلیس رسید.معزالدین از شعارهای تند دست کشید و گذاشت که جمعیت به آرامی مسیر را طی کند.یه سرهنگ از اتومبیل پیاده شد.گیج و مبهوت به جمعیت خیره شد.مدام با بی سیم صحبت میکرد و گزارش میداد.وارد خیابان سی متری شدیم یاد چندسال پیش افتادم که دستهٔ سینه زنی روز عاشورا تو این مسیر بود.تو این روز اصلا به ذهنم خطور نمیکرد که شاهد همچین تظاهراتی باشم که مردم کوچه و بازار شرکت کنند.صدای فریاد مردی به گوش رسید.از گروه منصورون بود.از این که همهٔ اقشار وارد صحنه شده بودند.احساس رضایت میکردم .تعداد پلیس ها بیشتر شد. ادامه دارد.....
عده ای در حال پخش اعلامیه آیت الله خمینی بودند که خانم موحد تکثیرشون کرده بود.صدای بلند و رسای معزالدین که میگفت«مرگ برشاه»به مردم جرئت بیشتری داد.تا قبل از ظهر شهر به حالت نیمه تعطیل بود .باصدای اذان مردی به نام بزاز میکروفن به دست گرفت و گفت: _ای مردم قطع نامه را بخوانید و متفرق شوید. بعد به چند نفر قطع نامه داد تا بین مردم پخش کنند. از جمعیت فاصله گرفتم و چفیه رو از صورتم برداشتم .به سمت خونه حرکت کردم.مامان خونه نبود.رفتم کنار حوض و صورتمو شستم.بی خوابی شب گذشته و راهپیمایی رمقی برام نذاشته بود.رفتم اتاقم که بخوابم.باصدای بسته شدن در مواجه شدم . با دیدن مامان جا خوردم ،بعد چند روزی تونستیم همدیگر رو ببینیم . +سلام مادرجان _سلام پسرم +خوب هستید؟ _ممنونم بعد انگار چیزی یادش بیاد گفت: _حسین کجا بودی؟چرا خبری از خودت نمیدی؟ +مادر،شما تو راهپیمایی شرکت کردید؟ جوابی نداد.سعی کردم با سؤالم بهش بگم که این چند روز کجا بودم و مشغول چه کاری بودم.لذت حضور در راهپیمایی برای هردومون دو چندان شد.اجازه گرفتم و رفتم اتاق،سرمو که روی مُتکا گذاشتم از روی خستگی چیزی نفهمیدم. چند ساعت بعد بیدار که شدم زهره رو صدا کردم. +زهره.....زهره _جانم داداش؟ +ساعت چنده؟ _۸شب تا اینو گفت یهو از جام پریدم .از ساعت ۲خوابیدم تا ساعت ۸ ،یعنی ۶ساعت خوابیده بودم.زدم تو سرم و گفتم: +یاحسیننننن نمازم. _قضانشده رفتم وضو گرفتم و نمازم رو خوندم.به مامان کمک کردم و سفره رو انداختم .شام رو که خوردیم ظرفا رو شستم . رفتم اتاق و سعی کردم شب رو با خوندن کتاب نهج البلاغه بگذرونم.مقدمهٔ کتاب رو خوندم جمله ای از جرج جرداق فرانسوی منو به خودش جذب کرد. +چرا یک مسیحی اینقدر علی(ع) رو درک کرده ولی ما مسلمین بهره ای از او نبردیم؟ جرج جرداق فرانسوی دربارهٔ امام علی(ع) گفته"پدر و بزرگ شهیدان،علی بن ابی طالب(ع) صورت عدال انسانی و شخصیت جاویدان شرق است!ای جهان! چه می شد اگر هرچه قدرت و توان داشتی به کار میبردی و در زمان علی ای ،با آن عقلش، با آن قلبش ، با آن ذوالفقارش و با آن زبانش به عالم می بخشیدی؟؟به عقیدهٔ من ،فرزند ابی طالب اولین عربی بود که ملازمت و مجاورت روح کلی را برگزید و با آن دم ساز و هم راز شب گردید. او نخستین عربی بود که دو لبش آهنگ ترانه ای روح کلی را به گوش مردم منعکس ساخت که پیش از آن ، این نغمه را نشنیده بودند.پس هر کس با او دشمنی نمود، از فرزندان جاهلیت است.علی از دنیا گذشت؛درحالی که عضمت خود شد،از دنیا چشم پوشید .درحالی که نمازش میان دو لبش بود.درگذشت؛در حالی که دلش از شوق پروردگار پر بود"جمله رو که خوندم به فکر فرو رفتم. +منظور جرج جرداق از جهان چیست؟مگر غیر از اراده خدا و توان انسان ها چیز دیگری هم میتواند باشد؟اگر علی فهمیدنی بود که نمیتوانست الگوی ما باشد. حسین در دل آسمان بی کران و پرستاره با دنبال ستارهٔ خود میگشت.آسمانی که او ستاره خود را در آن می جست،نهج البلاغه بود.چون شب های گذشته تا سحر بیدار می ماند و مطالعه میکرد.مطالعه ای سخت و فشرده که از مدت ها قبل شروع کرده بود.تا فردا را برای سخنرانی های روزانه مهیا کند. ادامه دارد.....