هدایت شده از عجم علوی | مهدی مولایی
اگر نزنیم، میگویند گندهگوی خاورمیانه جرئت انتقام ندارد؛ اگر پایگاههای نیابتیشان را بزنیم، میگویند باز زورتان به اسرائیل نرسید و کردستان عراق را زدید؛ اگر قلب اسرائیل را بزنیم، میگویند موشکها در آسمان رهگیری شده و چیزی اصابت نکرده؛ اگر ویدیو اصابتها منتشر شود، میگویند به بیابانها خورده؛ اگر رسانههای اسرائیلی تایید کنند که دقیقا به پایگاه نظامی خورده، میگویند گور خودتان را کندید، اسرائیل پاسختان را میدهد؛ اگر رسانههای اسرائیلی بگویند گزینه پاسخنظامی از میز رژیم حذف شده، میگویند اصلا چرا پول ما را صرف موشک کردید؛ تسلسل بیوطنی و بیجربزگی بزدلهای نقزن پایان ندارد. کام شیرین این واقعه فراتاریخی را با پرداختن به ترسوهای غرغرو برای خودتان تلخ نکنید. ما میدانیم زدهایم؛ آنها هم میدانند که خوردهاند؛ «اصلا هم درد نداشت» های دنبالهی فارسیزبان و تهراننشین امت اسرائیل چیزی را تغییر نخواهد داد.
کتاب "حیدر" میخوانم و میرسم به سالِ سوم هجری و جنگ احد؛
خواندنِ از جنگ احُد همیشه قلبم را وادار میکند به محکمتر و دردناکتر تپیدن، انگار خودم را میان گرد و خاکها و چکاچک شمیشرها و دامب و دامب کوفتن دستهای بیشرم زنانِ قریش به دفهای زنجیر دار، سردرگم میبینم. انگار میان این هیاهو من هم به دنبال پیامبر میگردم. انگار من هم با چشم دنبال میکنم فراری شدن مسلمانان اسیرِ شایعهی " محمد را کشتیمِ " قریش را تا دامنهی کوههایِ احد.
انگار صدای فرشتهی رضوان میآید، انگار میشنوم فریاد آسمان و زمین را که در وصف شجاعت و شهامت و ایمانِ علی علیه السلام میخوانند: لا سَیفَ اِلاّ ذُوالفَقار و لا فَتی اِلاّ عَلی
زهرا سادات*
_خردهنوشتهها از کتابِ حیدر*
جنگ احد خیلی غمانگیز، غرورآمیز و پر درسِ. به نظرم هممون باید چندین بار ازش بخونیم و عبرت بگیریم.
مکروبه !
کتاب "حیدر" میخوانم و میرسم به سالِ سوم هجری و جنگ احد؛ خواندنِ از جنگ احُد همیشه قلبم را وادار می
"حیدر" میخوانم و میرسم به سال پنجم هجری، به روزهایی که سپاه اسلام نزدیک چاه اُبِیّ، پایین سنگلاخهای پوشیده از چمنِ بنیقریظه مستقرند و یهودیان میان دژهای محکم خود میلرزند و از سرِ ترس فریاد میزنند:
وای! کشندهیِ عمرو بن عبدود آمده...
مکروبه !
"حیدر" میخوانم و میرسم به سال پنجم هجری، به روزهایی که سپاه اسلام نزدیک چاه اُبِیّ، پایین سنگلاخه
سوالِ امتحانی: عمروبن عبدود کی بود؟
بچهزرنگای تاریخ تشیع شناسم جواب بدن
مکروبه !
کتاب "حیدر" میخوانم و میرسم به سالِ سوم هجری و جنگ احد؛ خواندنِ از جنگ احُد همیشه قلبم را وادار می
اون شب که این متن رو مینوشتم خیلی برای حضرت حمزه گریه کرده بودم.
بعد از جنگ احد، از گوشه و کنارِ مدینه از تمام خانههایِ محلهی بنی عبد الاشهل، صدای مویه و شیون زنان بلند بود، جز خانهی حضرت حمزه.
حضرت رسول الله وقتی صدای نوحهها را از خانهها را شنیدند، فرمودند: لکن حمزه لا بواکی له: ولی بر حمزه(س) هیچ کس نیست که بگرید...
چون سعد ابن معاذ و اسید ابن حضیر این را شنیدند، گفتند: هیچ زن از انصار بر کشتهی خود گریه نکند تا اول برود و حضرت فاطمه(س) را بر تعزیه (یعنی بر پا داشتن عزا) حمزه(ع) یاری کند. چون حضرت گریهی ایشان را شنید، فرمود: برگردید؛ خدا شما را رحمت کند.
مکروبه !
چون سعد ابن معاذ و اسید ابن حضیر این را شنیدند، گفتند: هیچ زن از انصار بر کشتهی خود گریه نکند تا او
و این قاعده در میان زنان مدینه ماند که در هر مصیبتی، اول لختی بر حمزه بگریند آن گاه بر مصیبت خود...