eitaa logo
نُور*
91 دنبال‌کننده
187 عکس
32 ویدیو
0 فایل
حق‌علی -علیه‌السلام- . . . [زلفِ تو را حکایت ما شانه می‌کند...] . . . . به‌جای کُپی ، خودت خلق کن :) https://daigo.ir/secret/8143380116 *
مشاهده در ایتا
دانلود
تو گویی دلِ شیعیان علی را گداخته‌اند ؛ انگار رنج را شیره‌ی جانشان کرده‌اند ، بس که با سرهایِ بریده خو دارند ...
چه در هم تنیده غبارِ حادثه‌ها ...
_💫🧡_ باب جون حرفِ مریم را برید : _ حکمتش را ول کن . این جایش به من و تو دخلی ندارد . وقتی رفیق آدم چیزی از آدم خواست ، لطفش به این است که بی‌حکمت و بی‌پرس و جو بدهی . اگر حکمتش را بدانی که به خاطرِ حکمت داده‌ای ، نه به خاطرِ لوطی‌گری . جخ آمدیم و حکمتش را نفهمیدی ، آن وقت چه ؟ انجام نمیدهی ؟ *ازکتابِ منِ‌او
🌴🖇
* صدای موذن زاده رسیده بود به لااله الا الله آخرِ اذان مغرب و عشا که رسیدیم . اول که نگاهم چرخید به شلوغی دخترکان توی مسجد فکرم دوید طرف طرح 'دختران طهورایِ'هیات . چند قدم که جلوتر آمدم بویِ نخلستان پیچید توی مشامم . بویِ خاک نم خورده‌ی طریق العلماء . بویِ قیمه نذری موکب بعد صلاة ظهر ، وقتی توی بشقاب‌های ملامین دست به دست میچرخید تا برسد به دست زوار . زوار اباعبدالله . زوار خسته‌‌ی راه ؛ با پاهای تاول زده و صورت‌های آفتاب سوخته . بساط ، بساط دوخت روکش بالشت و تشک موکب بود . موکب اربعین . اربعینی که قدم‌های من ، سهمی از مسیرش را به خود نمی‌بیند . راستی ؛ "داروفروش جاماندگان را د‌کان کجاست ؟!" *
اگر اربعین راهی هستید ، خیلی دعامون کنید :)
به دست‌هایت نگاه میکنم . بعد صورتت . بعدش چشمانم را ریز میکنم روی چشمانت ، ابروهایت ، مژه‌ها ، پلک‌ها ؛ خیره می‌شوم به سفیدی گلویت ... نگاه خیره‌ام را میدزدم ، میدوزمش به صفحه‌ی گوشی . کاریکاتور کشیده‌اند . کاریکاتور نتانیاهو . دو دستش را بالا برده . مثل وزنه‌بردارها . وزنه‌اش اما نیزه است . دو سر وزنه را قنداقه‌ی خونین کشیده‌اند . یکی از قنداقه‌ها گلِ سرِ صورتی دارد ... مگر کاریکاتورها خنده‌دار نبودند ؟ پس چرا من گریه‌ام گرفته ؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سید را دوست داشته‌باشید یا نه؛ معتقد به تفکر او باشید یا مخالفش؛ باید بپذیرید که او یکی از بزرگترین اساتید جنگ‌روانی در میان فرماندهان جهان معاصر است. از سخنرانی تاریخی او در تلویزیون در جنگ ۳۳ روزه که گفت «دریا را بنگرید؛ کشتی‌ اسرائیلی الان روی آب خواهد سوخت» تا اولین سخنرانی او پس از هفت‌اکتبر که هفته‌ها جهان را در اغمای انتظار گذاشت و جبهه مقابل را به جنون کشید و سپس چهارمیلیارد بیننده گرفت؛ و تا سخنرانی امروز او که ابتدا پیش از آغازش، یک حمله پهبادی بزرگ به زیرساخت‌های صهیونی ترتیب داد که با گذشتن از گنبدآهنین انفجارهای بزرگ خوف‌انگیز در قلب اسرائیل ایجاد کرد و سپس ناگهان در تلویزیون‌ها ظاهر شد و با جمله‌ای فارسی«یواش یواش» تهدیدشان کرد که حزب‌اللّه اگر دست بر ماشه ببرد طی نیم‌ساعت زیرساخت‌های عمده اسرائیل را زیر آتش خواهد برد. او مسلط و دیوانه‌کننده، برای سخنانش پیوست عملیاتی ترتیب‌می‌دهد و بعد با جملاتی _و حتی کلماتی_ خواب را بر صهیون‌ها حرام میکند؛ آن‌ها که باید می‌فهمیدند منظور سید را فهمیدند و آن‌ها که نفهمیدند به‌زودی با صدای انفجارهای مهیب بر بام‌ خانه‌هاشان، خواهند فهمید. «مهدی مولایی»
خدایا در این دنیای بی‌باوری ، خودت دست باورهایمان* را بگیر ! *اعتقاد،یقین
حتما بخوانید .
دیدار را حواله‌ی بعد از وفات داد ، بر من دعا کنید بمیرم ؛ ببینمش .
نشسته‌ام . پاهایم شده‌اند گهواره برای نورا . خانه آنقدر خواب است که نمیشود لالایی بخوانم برایش .به جایش صدای ستوده پیچیده توی گوشم : "نفسش باز بند اومده ، ای زجر ، زجرش نده بچه که بترسه لکنت میگیره ..." پس زمینه‌ی صدا هم ، یک ویدئوست . با یک جمله که روی پس زمینه‌ی متحرکش نقش بسته : "میگفت به زجر بذار بابام بیاد، بهش میگم چقدر منو کتک زدی ..." یکهو یادم آمد به امشب . به چند ساعت پیش . دخترک رفته بود سرسره بازی . یکی به جای پله ، از سرسره رفته بود بالا با کفش . دخترک گفته بودش نباید اینطوری بروی بالا ، اینجا بچه ها می‌‌آیند می‌نشینند ، بازی میکنند . او هم برگشته بود که : میزنم توی گوشِ‌ت ها . دم بود بزند زیر گریه . آمده بود پیش بابایش داشت گلایه میکرد از بچه‌ای که این حرفها را بهش گفته بود ... *دخترکان شام بازی ندادند رقیه را حیف دیر رسیدند دختربچه‌هایمان 💔 پ.ن: متن را نزدیک اذان صبح نوشتم .
مذهبی‌هایِ یواش .
برای دل‌های گرفته و بغض‌های به گلو نِشسته دعا کنید ...
_ چُروکِ عشق‌ش بودم . حالیته ؟!
آمدم تا که بیابم سر کویت سر و پا شُهره گشتم سر کوی تو به بی پا و سری ...
_💫🧡_ من از خدای جاهای ساده و زیبا خیلی خوشم می‌آید . از خدای مسجدها ، حسینیه‌ها، کلیساها ، کوه‌ها و حتا مغازه‌های ساده . برعکس از خدای جاهای پرزرق و برق و از آن خداهای دهاتی خرکن لجم می‌گیرد . *ازکتابِ منِ‌او
مجنون تو رو خیلی دوسِت داره :)
_💫🧡_ آدم‌ها _ اگر آدم باشند _ می‌فهمند که به همه چیز بایست خندید . انما الحیوة الدنيا لعب و لهو ... به همه چیز بایست خندید ... *ازکتابِ من‌ِاو
توی این کانال ایتا و آن صفحه‌ی اینستاگرام ، فلانی یاد این و آن کرده بود . من اما چشمم مدام میدوید پیِ اسمی ، رسمی ، نشانی از خودم . خودی که آن‌قدر معرفت (بمعنی شناخت و اینها بگیریدش) ندارد تا روحش به جایش زیارت کند . خودی که آن‌قدر بدبخت و بی‌چاره است که تا چشمش به گنبد و گلدسته نیفتد آدم نمی‌شود . چشمم میدوید . ولی دریغ ! دریغ از یک رد پایِ گنگی ! نبودم . برای هیچکس ، آنی که یادش میکنند نبودم . دروغ چرا ؟! شده بودم دلتنگی . شده بودم بغض . شده بودم دربه‌دری . حالم به این آدم‌های کتک خورده می‌مانست . شبی این رفیقِ از نزدیک ندیده‌ام چشمم را روشن کرد . دلم شد پر از نور . نورِ نگاه اباعبدالله -علیه‌السلام-
ولی همه آدمای دور و برتون ، بالاخره رهاتون میکنن . اونی که براتون می‌مونه ؛ ابی‌عبدالله‌ست .
_
هدایت شده از توییتر فارسی
بوی پاییز می‌آد. خوب شد حالا؟ دیگه گرمتون نیست؟ دیگه احساس خوشبختی می‌کنین؟ الان مشکلاتتون حل شد؟ @OfficialPersianTwitter
دلم گرفت ! از آن مسئولی که گذاشته‌اندش پشت میز . که به گفته‌ی خودش از شش ماهگی دخترش را گذاشته مهد و حالا حسرت می‌خورد . حسرت نبودن هایش کنار دخترکش . بعد رو به من میکند و میگوید خدا نعمتت داده ها ! برو بنشین کنج خانه‌ بچه داری‌ات را بکن . تو را چه به درس خواندن ؛ آن هم با سه تا بچه ... دلم گرفت امروز ! از این مدل آدمیزادهایی که از رنج‌هایت خبر ندارند ، نمیدانند تو با چه عذاب وجدانی داری دست وپنجه نرم میکنی تا بتوانی خانه را پشت سر بگذاری با تمام چالش‌هایش و بعد پا بگذاری توی چالشی جدید به اسم سر کلاس رفتن و درس خواندن . که نمیدانند قد صبوری‌ات تا کجاست و چقدر رها کردی درس‌ت را ، بخاطر بچه‌ها . بخاطر قد کشیدنشان . بخاطر بودن باهاشان . دلم گرفت ! که امروز آن مسئولین دم از حرفهایی زدند که خودشان عمل نکردند ... پ.ن*: واگفتم این‌ها را اینجا ، نه برای دوم بار که برای بار هزارم بود ... پ.ن**:برای آن لحظاتی که خشم چنبره زده بود توی گلویم و فریاد نشد ...
پیرمرد ، خسته بود . راهش دور بود یا نزدیک ؛ نمیدانم . اما خسته بود . فرشِ حرمتان شد پناهِ خستگی‌اش :)
_