┅🌟⊰༻🍃༺⊱🌟┅
#مجموعه_استوری یهویی این شکلی 2⃣
┅🌟⊰༻🍃༺⊱🌟┅
#عکسنوشته #زندگی #مادرانه #همسرانه
#گروه_فرهنگی_تبار
🔗 #منگنهچی
╔═.🍃🌟༺.══╗
@mangenechi
╚══.🍃🌟༺.═╝
باسمه تعالی
#داستانک
💠🔹 مغول نباشیم! 🔹💠
3⃣
معمولاً در زندگی مسلمانان، «فقه» حرف اول را میزند و قاعدتاً هر مسلمانی خود را ملزم به رعایت احکام عملی شرع میداند و اگر بخواهد در موردی چگونگی رفتار و باید و نباید اعمال خود را بداند، از وظیفهی شرعی خود در علم فقه میپرسد. ولی روابط انسانی، مراتب و درجاتی دارند. «خوب بودن» و «آداب دانستن» هم کم و زیاد دارد و اسلام هم در بخش «آموزههای اخلاقی» به این مراتب اشاره میکند و پیروان خود را برای رسیدن به این درجات والاتر، ترغیب میفرماید.
مسلمان خوب «اجازهی فقهی» را در قالب «سفارش اخلاقی» میریزد و بعد در عمل جلوهگر میکند. حتی قبل از آن، جزئیات و شرایط حکم فقهی را به دست میآورد. آیا مجوّزی که قرآن کریم در آیهی 61 سورهی مبارکهی نور داده است، عام و فراگیر است و هیچ محدوده و شروطی ندارد؟
علاوه بر این دو اصل، یک قانون مهم دیگر از مجموع سفارشات اخلاقی و اجتماعی اسلام به دست میآید که در هر مصداقی میتواند راهنما و راهگشا باشد: «هر عامل و هر رفتاری که باعث سرد شدن روابط میان دو مسلمان شود، از منظر خدای مهربان، رفتار نامطلوب به شمار میآید».
شاید هرکدام از ما یک لشکر مغول کوچک در درون خود داشته باشیم که گهگاهی میل کشورگشاییشان بیدار میشود! باید مواظب این مغولهای سرکش بود!
💠🔹
پایان
#زندگی #خاطره #تربیت
✍ #نظیفه_سادات_مؤذّن
#منگنهچی
💠🔹 @mangenechi
حضرت معصومهای(س) و چشمهایم فرش توست
با تو ایران رنگ و بویِ حضرت زهرا(س) گرفت
🌼 @mangenechi
💐 السلام علیک یا بنت موسی بن جعفر و رحمت الله و برکاته 💐
🔺️رهبر عظیم الشان انقلاب:
" این بانوی بزرگوار، این دختر جوانِ تربیتشدهی دامان اهلبیت پیغمبر، با حرکت خود در جمع یاران و اصحاب و دوستان ائمه (علیهمالسّلام) و عبور از شهرهای مختلف و پاشیدن بذر معرفت و ولایت در طول مسیر در میان مردم و بعد رسیدن به این منطقه و فرود آمدن در قم، موجب شده است که این شهر به عنوان پایگاه اصلی معارف اهلبیت (علیهمالسّلام) در آن دورهی ظلمانی و تاریکِ حکومت جباران بدرخشد و پایگاهی بشود که انوار علم و انوار معارف اهلبیت را به سراسر دنیای اسلام از شرق و غرب منتقل کند."
(بیانات در دیدار طلاب و فضلا واساتید حوزه علمیه قم ۱۳۸۹/۰۷/۲۹)
🦋 ۲۳ ربیع الاول سالروز ورود پرخیر و برکت حضرت معصومه سلام الله علیها به شهر قم گرامی باد
💐💐💐
@noon_valghalam
┄┅◈✨🔸✨◈┅┄
سرگشتهی مسیر عبور برادری
تو از تمام فاطمیان، زینبیتری
آرام و باوقار و صمیمی و چارهساز
الحق که نور دیدهی موسی بن جعفری
بی تاب و بی قرار سوی طوس آمدی
گفتی امام را ز غریبی در آوری
گفتی دلت هوایی کوی رضا شده ست
چون آهوی شکسته دلی، چون کبوتری
کردی نزول و قم به قدومت مدینه شد
معصومهای و نایب زهرای اطهری
شمعی و در طواف تو پروانههای شهر
نور تو را گرفته همه خانههای شهر
(سیدمصطفی فهری)
#ورود_حضرت_معصومه_به_قم
┄┅◈✨🔸✨◈┅┄
#عکسنوشته
#پروفایل
#گروه_فرهنگی_تبار
🔗 #منگنهچی
╔═🔸✨◈═════╗
@mangenechi
╚═════🔸✨◈═╝
https://pay.eitaa.com/v/?link=Pa1ye
هدیهی ما همسایههای #بانوی_کرامت
تقدیم به همراهان خوب #منگنهچی
🌸🎉🌸🎉🌸🎉🌸🎉🌸
تو در جهان، تصادفی نيستی.
اگر تو نباشی، در پازلِ بی نقصی که خداوند آفریده، قطعهای کم خواهد بود. قدر خودت را بدان؛ هستی به تو نیاز دارد!
#نکته #زندگی ⚜ @mangwnechi
┅🌟⊰༻🍃༺⊱🌟┅
#مجموعه_استوری یهویی این شکلی 3⃣
┅🌟⊰༻🍃༺⊱🌟┅
#عکسنوشته #زندگی #همسرانه #مادرانه
#گروه_فرهنگی_تبار
🔗 #منگنهچی
╔═.🍃🌟༺.══╗
@mangenechi
╚══.🍃🌟༺.═╝
*راننده جوان برزیلی گوشه روسری ام را بوسید و گفت : خوش به حال شوهرانتان*
طاهره اسماعیلنیا بانوی ایرانی است که به واسطه شغل همسرش، چندین سال به همراه همسر و فرزندان خود در کشور برزیل، زندگی کرده است میگوید:
در یکی از تابستانهایی که در برزیل بودیم، فاطمه دختر کوچکم بیمار شد. با توجه به مشغلاتی که همسرم داشت، با معصومه دختر سیزده سالهام، راهی مطب پزشک شدیم. در مسیر بازگشت، تاکسی گرفتیم ، من و دخترم در حالی که مانتو و روسری بلند پوشیده بودیم، سوار تاکسی شدیم. در مسیر حدس زدم که نوع پوشش ما، توجه راننده را به خود جلب کرده است.
راننده پس از دقایقی سکوت، با لحنی دلسوزانه در حالی که متوجه شده بود ما برزیلی نیستیم و خارجی هستیم، به ما گفت: الآن تابستان است و هوا بسیار گرم. شما با این لباس و پوشش خیلی اذیت میشوید. به نظر من اینجا که کشور خودتان نیست، راحت باشید. در کشور ما آزادی هست و میتوانید حجاب خود را بردارید.
من در جواب گفتم: بله ما هم گرمیِ هوا اذیتمان میکند؛ ولی ما به این پوشش اعتقاد داریم. من به خاطر کشورم حجاب ندارم، حجاب من به خاطر دین و اعتقادم به خداوند جهانیان است.
راننده مسیحی که باورِ حرفهایم برایش سنگین بود، تاملی کرد و گفت: بله متوجه شدم؛ اما من شنیده بودم که همسرانتان شما را با کتک مجبور به داشتن حجاب میکنند! من لبخندی زدم و به آرامی گفتم: خُب اگر این طور بود، الآن که شوهر من اینجا و همراه ما نیست، دیگر ترسی از همسرم نداشتم و میتوانستم حجابم را بردارم!
راننده تاکسی در حالی که با سَر حرفهایم را تائید میکرد، در فکر فرو رفت و گفت: خُب چرا دخترِ نوجوانت را مجبور کردی حجاب داشته باشد؟ گفتم: میتوانی از خودش بپرسی تا جواب سوالت را بگوید. سپس از دخترم پرسید: عزیزم! مادرت مجبورت کرده تا اینگونه لباس بپوشی؟ اینجا دخترم معصومه با لحنی قاطع و محکم به راننده گفت: نه! نه! من حجاب را دوست دارم و به حجاب معتقدم و به این نتیجه رسیدم که حجاب به من امنیت میدهد و از من محافظت میکند. من هم مثل مادرم حاضر نیستم بدون حجاب باشم و به دستورات دینم عمل میکنم.
من مثل راننده که از نگاهش معلوم بود از جواب معصومه خوشحال و فطرتش تا اندازهای بیدار شده است
در درونم از پاسخ دقیقِ دخترم به وجد آمده بودم و سکوت کردم. دقایقی بعد راننده بالحنی پُر از حسرت، آهی کشید و چند بار گفت: خوش به حال شوهرانتان، سپس ماشین را کنار خیابان نگه داشت.
من و دخترم کمی ترسیدیم، بعد دیدیم که راننده جوان، سَر بر روی فرمانِ ماشین گذاشت و با لحنی محزون گفت: من اینطور زندگی را بیشتر دوست دارم. زمانی که خانمِ من از خانه خارج میشود، نمیدانم با دوستانش کجا میرود، با چه کسانی سخن میگوید و حتی من اجازه ندارم از او این سوالات را بپرسم. من در زندگیام آرامش ندارم و خیلی ناراحتم. اوقاتی که دلم میگیرد و غصهدار هستم، به خانه مادربزرگم که مثل شما انسان معتقدی هست میروم. مادربزرگم اعتقاد دارد که نباید لباس کوتاه پوشید و پوشش نسل جدید و بسیاری از کارهای آنان را قبول ندارد.
به نظر من افرادی مثل مادربزرگ من، زنان بسیار خوب، پاک و خلاصه پایبند به همسر و زندگی خودشان هستند؛ به همین خاطر من او را خیلی دوست دارم، سر روی شانهاش میگذارم و ضمن دریافت آرامش، از او میخواهم تا برایم دعا کند.
راننده تاکسی با تمام احساس ادامه داد: واقعا خوش بهحال همسرتان. شما برای من هم خیلی محترم هستید که حتی در نبودِ او هم، پوششتان را حفظ کردید و با اینکه اینجا تنها بودید و هیچکس هم نبود، با اصرار من، حاضر نشدید حجابتان را بردارید. سپس راننده تاکسی از ماشین پیاده شد، درب ماشین را باز کرد و گوشه روسری من را گرفت و بوسید و ضمن معذرتخواهی گفت: دوست داشتم از زبان خودتان بشنوم که زن مسلمان به زور حجاب نمیگذارد، خدا شما را حفظ کند. لطفا برای من هم دعا کنید.
منبع: سایت روزنامه همشهری ۲۴ تیرماه ۱۴۰۱
هدایت شده از تربیت فرزند نوردیده
بچه که بودم وقتی کار اشتباهی میکردم مادرم می گفت: "اشکال نداره حالا چکار کنیم تا درست بشه؟" اما مادر دوستم به او میگفت: "خاک بر سرت یه کار درست نمیتونی انجام بدی"
امروز هر دو بزرگسال و بالغیم
وقتی اتفاق بدی میافته اولین فکری که به ذهنم میاد اینه که: "خب حالا چکار کنم؟" و با حداقل اضطراب و عصبانیت مشکل رو حل میکنم.
اما دوستم با مواجه شدن با اتفاقات بد عصبانی میشه و میگه: "خاک بر سر من که نمیتونم یه کار درست انجام بدم چرا من اینقدر بدبختم!"
حرفهای امروز ما
و احساسی که به فرزندمان میدهیم
تبدیل صدای درونی او خواهد شد.
مراقب باشیم چه پیامی برای همه عمر به فرزندانمان میدهیم.
#کانال_تربیتی_نوردیده
@nooredideh
شهـــید محمدرضا الوانی:
🔸بعضیا میگن:
🔸اصن رفاقت با "شُهــــــدا"چه معنـی میده؟!
🔸چرا بایـد رفیق شهـــید انتخاب ڪنیـم؟!
🔸باید عرض ڪنم خدمتشون ڪه
🔸زغالهای خاموش رو ڪنار زغالهاۍ روشن مۍذارن تا روشن بشه؛ چون همنشینۍ اثر داره.
#در_محضر_شهادت
🔹 @mangenechi
✨
#خاطره
پیش از آنکه آنطور آسیمهسر و شیدا، بنویسد «خدایا مرا پاکیزه بپذیر» و سه امضای مهر تأیید بنشاند به جان کاغذ و برود تا موشکهای لعنتی آمریکایی را در آغوش بگیرد، حتمی خیلی کارها کرده. من از آن#راز ها خبر ندارم؛ فقط از آخرین شب زندگیاش، یک قاب هست که بیچارهام کرده.
شب دوازدهم دیماه ۹۸، شب سردی بود. وارد محل جلسه شد؛ در سوریه. دید چند مرغ و خروس گوشهای بغ کردهاند. پرسید: «اینها چرا اینجا هستند؟» گفتند مال سرایدار ساختمان است. گفت: «میفهمم، ولی چرا اینجا هستند؟ چرا جا ندارند؟ سرد است. اذیت میشوند.» رزمندهای گفت: «چشم. درستش میکنیم.» او گفت: «نه! تا این جلسه تمام شود، جای این زبانبستهها هم باید درست شود.» نیروهایش را وادار کرد همانموقع با تیر و تخته و هرچه هست، لانهای برایشان بسازند.
راوی این خاطره اینجا جملهای دارد که جگرم را به جلزولز میاندازد. میگوید: «جلسه تمام شد و حاجی، خوشحال از سامانگرفتن مرغ و خروسها، رفت که رفت که رفت.»
رفت که رفت که رفت…
گوشتان را بیاورید جلو. مجاهد مرگآگاهی که میدانست دارد آخرین شب عمرش را میگذراند، دلش پیش بیسامانماندن پرندهها بود…
حاشیهٔ آخرین جلسهٔ عمرش را گذاشت پای سامانگرفتن لانهٔ مرغ و خروسها.
#در_محضر_شهادت
#حاج_قاسم
@mangenechi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─┅═༅💠𖣔💠༅═┅─
کربلاخواستنمازهوسمنیست،ولی
خاکتانطعمعسلداشت،نمک گیرمکرد
─┅═༅💠𖣔💠༅═┅─
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله
#شب_جمعه #کلیپ
#گروه_فرهنگی_تبار
─┅═༅💠𖣔💠༅═┅─
@mangenechi
─┅═༅💠𖣔💠༅═┅─
🌼🌿
صبحهای جمعه
تابستان و زمستان و بهار و پاییز نمیشناسند.
همیشه بوی نرگس میدهند؛
بوی تو را میدهند؛
بوی چشمهای منتظر و دلهای بیقرار.
صبحم با انتظار شیرین دیدار تو بخیر میشود.
صبحت بخیر مولای من!
🌼🌿
#صبحی_که_با_سلام_تو_آغاز_می_شود
#السلام_علیک_یا_بقیّة_اللّه
#جمعههای_انتظار
🔗 #منگنهچی
╔═.🌼🌿.═════╗
@mangenechi
╚═════.🌼🌿.═╝
🌼🍂
ای مقصد شعرهای بارانی من
مقصود ترانههای طوفانی من
چندیست دلم گرفته از دوری تو
برگرد عزیز! ماه کنعانی من
#جمعههای_انتظار #شعر
🌼🍂 @mangenechi