eitaa logo
مسار
348 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
570 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز واسه کادوی روز پدر ، کنترلو کلا دادیم دست پدرخانواده 😎 کل روزو زده شبکه خبر🤣 تا الان از جنگلهای آمازون اخبار رسیده. منتظر اخبار اقصی نقاط جهانیم🤓😢 🍄🌳🍄🌳🍄🌳🍄 ✍کریمانه حرف‌زدن ✨''و قل لهما قولاً كريماً'' با ایشان به اکرام و احترام سخن بگو.(۱) 🗣سخن گفتن نیکو، يعنی پدر و مادر را به اسم صدا نزن بلكه بگو: ای پدر، ای مادر! 💫امام کاظم(علیه‌السلام) نقل شده که فرمود: مردی از پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) سؤال کرد: حق پدر بر فرزند چیست؟ حضرت فرمود: 🌻۱- او را با نام صدا نکند 🌻۲ - در راه رفتن از او جلو نیفتند. 🌻۳ - قبل از او ننشیند. 🌻۴ - کاری انجام ندهد که مردم پدرش را فحش بدهند.(۲) 📖۱. سوره‌اسراء، آیه ۲۳. 📚۲. بحار الانوار، ج 74، ص 45. 🆔 @masare_ir
6.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو ایام البیض یه غافلگیری خوشگل برای شرکت‌کننده‌های چالش داریم.😍 مبارکتون باشه🎁🎉 🆔 @masare_ir
✍از این جیب به اون جیب 📆روزشماری‌ برای رسیدن روز پدر را شروع کرده بود اما جیب خالی‌اش قلبش را می‌آزرد. ✨مغازه‌ی سر‌کوچه هم آمدن روز پدر را مثل تمام مناسبت‌ها بو کشیده بود. همیشه برای مناسبت‌ها، هدیه و کادو می‌آورد. برای روز معلم، گل، برای روز دختر گیر سر. خلاصه که با تمام بقالی بودنش، حکم هایپرمارکت محله را داشت. 👌حامد برای روز پدر میخواست این‌بار سنگ‌تمام بگذارد برای همین دل را به‌دریا زده و می‌خواست به‌جای جوراب، این‌بار یک‌زیرپیراهنی کادو دهد. دلش قصد خریدن داشت اما جیبش یاری نمی‌کرد. 🌭اول از همه شروع کرد به کم‌کردن خرج روزانه‌اش. سال اول مدرسه رفتنش بود و در زنگ تفریح به‌جای گاز زدن ساندویچ بوفه، نون‌وپنیری که از خانه برده بود را می‌خورد. 🍂اما با تمام این مراعات‌ها، هنوز هم پول کم داشت و دو سه روزی تا روز پدر باقی نمانده بود. با خودش گفت: من که برای خود بابام میخوام کادو بخرم. حتی برای این کادو از دل خودمم زدم. پس چی میشه اگه یکم هم از جیب بابام بزنم؟🤔 نیت من که خیره پس اشکالی نداره اگه مخفیانه چند تومن از جیب بابام قرض بگیرم! 🥷شب اول که پدر خوابید، مانند یک سارق حرفه‌ای در تاریکی شب، به جیب پدر شبیخون زد. 🚕صبح حمید با عجله و صبحانه نخورده تاکسی گرفت تا سریع به محل کارش برسد. دست در جیب برد اما دریغ از یک اسکناس که پول راننده را بدهد. صورتش سرخ شد:آقا ببخشید من پول همراهم نیست. اگه میشه سر راه کنار یه خودپرداز بایستید تا پول بگیرم. بازم ببخشید. 🙇‍♂ سرکارش دائما فکرش درگیر جیب پُری بود که بی هیچ دلیلی خالی شده بود: یعنی چشام اشتباه دیده؟ خودم دیشب پول دراوردم برای تاکسی صبح. 💸روز بعد هم داستان خالی شدن جیب تکرار شد. بیدار مانده‌بود و خوابش‌ نمی‌برد. به آشپزخانه رفت تا آبی بخورد و دید که پارسا، دانه دانه اسکناس‌ها را بیرون می‌کشد. ناخواسته کمی با صدای بلند گفت: پارسا! پارسا که این‌کار خود را بد نمی‌دید، گفت:بله بابا. 🌱حمید با چشمان گرد شده نزدیک محل وقوع صحنه‌‌ی جرم رفت و وقتی داستان را شنید، به پارسا یادآوری کرد که برای رسیدن به یک هدف خوب، نمی‌توان از راه غلط استفاده کرد 🆔 @masare_ir
Download.pdf
1.07M
بسم‌الله الرحمن‌الرحیم سلام دوستای خوب و همراه😍 چالش دست‌بوسی پدرها هم تموم شد و ده‌نفر از شرکت‌کننده‌ها با قرعه‌کشی انتخاب شدند و نفری پنجاه هزار تومان از ما تو روز میلاد امام علی‌علیه‌السلام هدیه گرفتند. برگزیدگان چالش پدرها: نرگس قراباغی مرضیه قلیان علی عباس کمانکش آسیه ثانوی امیررضا نصرالله زاده زهرا بک محمدزاده فرزانه بساقی نازنین زهرا دولت آبادی نساء صمدی شیرین خاکپور گوارای وجود💞 ناراحتی هیچ عضوی از کانال رو نبینم.🤨 تو چالش بعدی شرکت کنید تا ان‌شاءالله این‌بار اسم شما جزء برنده‌ها باشه.😎 برا چالش بعدی کافیه حس‌تونو از اولین باری که چادر سر کردید برامون بنویسید.🤔 😍تو این چالش یه هدیه‌ی ویژه(یه قواره پارچه چادر مشکی) به قید قرعه در نظر گرفتیم، مخصوص‌ کسایی که علاوه بر نوشتن حس‌شون، به سؤالایی که روز مبعث تو کانال می‌ذاریم با استفاده از فایل👆 pdf(کتاب عفاف و حجاب در سبک زندگی ایرانی_اسلامی) پاسخ بدن.🎁 💢 تا حالا چادر سر نکردید؟! اشکال نداره، این چالش بهونه‌ای باشه برای اولین تجربه چادر سر کردنتون.😍 🧕حتی اگه فقط چادر رو موقع هیئت رفتن، به حُرمت امام حسین علیه‌السلام سر می‌کنید، می‌تونید حس‌تونو از اولین دفعه‌ای که چادر سر کردید، برامون بنویسید. 📌مهلت شرکت تو این چالش تا نیمه شعبان و میلاد آقا صاحب‌‌الزمانه🎉 ✅ لطفاً فامیلی‌تون رو قبل از متنای ارسالی بنویسید و متنا رو برای ادمین ارتباطات ارسال بفرمایید.👇 ادمین ارتباطات: @Rookhsar110 جا نمونی😉 🆔 @masare_ir
°بسم الله° ✍صیقل دل 💫همان طور که وسایل مختلف را با چیزی که متناسبش است صیقل می‌دهند تا بهتر از آن استفاده شود، دل انسان هم به خاطر عوامل مختلفی تیره 🌑می شود و نیاز به چیزی دارد که متناسب با آن باشد تا آن را صیقل دهد.🌕 🌿بهترین صیقل دهنده، یاد خدا و تلاوت قرآن است. ✨پيامبر خدا صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏ آله: جَلاءُ هذهِ القُلوبِ ذِكرُ اللّه‏ِ و تِلاوَةُ القرآنِ؛ صيقل دهنده اين دلها، ياد خدا و تلاوت قرآن است. 📚تنبيه الخواطر: ج۲ ، ص۱۲۲ 🆔 @masare_ir
✨سخن گفتن با خدا در حین سوختن 🍃مرحله دوم عملیات بیت المقدس بود. با حسین در حال سرکشی خط بودیم که در مسیر دیدیم یک نفربر پی‌ام‌پی در حال سوختن بود و رزمندگان با دست، خاک بر آن می‌ریختند تا خاموشش کنند. 🍀جلوتر رفتیم. رزمنده‌ای داخلش بود و حین سوختن با خدا بلند و سلیس صحبت می‌کرد: «خدایا الان پاهایم دارد می‌سوزد، می‌خواهم آن طرف پاهای مرا ثابت قدم کنی. خدایا الان سینه‌ام سوخت. این سوزش به سوزش سینه حضرت زهرا (س) نمی‌رسد. خدایا الان دستانم می‌سوزد. از تو می‌خواهم آن دنیا دستانم را به طرف تو دراز کنم؛ دستانی که گناه نداشته باشد. خدایا صورتم دارد می‌سوزد. این سوزش برای امام زمان و برای ولایت است. اولین بار حضرت زهرا (س) اینطور برای ولایت سوخت.» 🌾آتش به سرش که رسید، گفت: «خدایا دیگر طاقت ندارم لا اله الا الله. خدایا خودت شاهد باش، خودت شهادت بده، سوختم ولی آخ نگفتم.» به اینجا که رسید سرش با صدای تقّی از هم پاشید. بچه‌ها در حال خود نبودند. زار زار گریه می‌کردند. حسین را نگاه کردم، گوشه‌ای زانو بغل گرفته و نشسته بود. های های گریه می‌کرد. می‌گفت: «خدایا من چطور جواب اینها را بدهم؟!» 🍃دستم را که روی شانه‌اش گذاشتم، گفت: «ما فرمانده این‌هاییم. اینها کجا ما کجا؟ آن دنیا خدا ما را نگه نمی‌دارد و نمی‌گوید جواب این‌ها را چه می‌دهی؟» پاهایش نای بلند شدن نداشت. حسین می‌گفت: «ای کاش ما هم مثل این شهید معرفت پیدا کنیم.» 📚کتاب زندگی با فرمانده؛ خاطراتی از شهید حسین خرازی؛ نویسنده: علی اکبر مزدآبادی،ص۱۳_۱۱ 🆔 @masare_ir
✍اولین الگوی کودکان 👨‍👩‍👧‍👦نزدیک‌ترین افراد به فرزندان والدین هستند. آنها بیشتر از هر کسی با فرزندانشان در ارتباطند. 📝فرزندان در ابتدای راه، همیشه اولین الگوی انتخابی خود را والدینشان قرار می‌دهند؛ پس در این راستا والدین باید نسبت به رفتار، گفتار و پوشش خود دقت بیشتری نمایند؛ چرا که فرزندان در ذهن خود دائما درحال نت‌برداری از گفتار و کردار پدر و مادرند. 💡 خوب یا بد شدن فرزندان ارتباط مستقیمی با خوب و بد بودن والدین دارد. یادمان باشد که برتری فرزند همسایه، به دلیل برتری رفتار والدینش بوده.😉 🌱کیفیت اتفاقی نیست.🙃 🆔 @masare_ir
بهای عشق قسمت اول 🧕دستی به پهلو گرفت. دست دیگرش را روی تشک تخت فشار داد. لب‌های ورم کرده‌اش را محکم روی هم چسباند. با زحمت و یا علی گویان از روی تخت بلند شد. محمد با شنیدن صدایش سریع به طرفش رفت. دست مردانه‌اش را پشت کمرش گرفت. کمک کرد کمر راست کند. از پشت چشمان ابری‌‌اش صورت کشیده محمد نورانی شده بود. محمد، گونه پف کرده‌اش را بوسید. دستان زبرش را روی گونه‌هایش گذاشت. با انگشت شصت اشک‌های آسیه را پاک کرد. سر بینی چاق آسیه را درون دو انگشتش گرفت. لبخند زد و گفت: «دختر خوب که نباس گریه کنه. برا خودش و بچه‌ها ضرر داره. بعد نگی نگفتیا.» دستش را چند بار آرام روی صورتش زد و گفت: «حالا بخند، این تن بمیره.» 💥آسیه بغضش را فروخورد. آب بینی بالا کشید و به صورت محمد خیره شد. چشمان درشت و جذابش هنوز مثل روز عقدشان بود. فقط گوشه چشم‌ها سه خط افقی خنده، چشم نوازی می‌کرد. آسیه با دقت به صورت محمد نگاه کرد. می‌خواست حتی کوچک‌ترین ریزه کاری صورت او را به خاطر بسپارد؛ خال گوشتی و قهوه‌ای روی گونه راستش، چهار خط افقی روی پیشانی بلندش، ریش‌ها و موهای بلندش را. آسیه یاد روز عقدشان افتاد. آن موقع موهای مشکی و پرپشت محمد تا وسط پیشانی را می‌پوشاند. آن‌ها را به یک طرف شانه می‌کرد، اما الان دیگر از آن موها خبری نبود. موهای جو گندمی دو طرف صورتش را حنا گذاشته و زیر نور، قرمزی موهای سفید، ذوق می‌زد. چند دسته موی وفادار را از یک طرف سرش به طرف دیگر انداخته بود تا روی کچلی وسط سر را بپوشاند. برای اینکه جوان به نظر برسد ریش‌هایش را حنا بسته بود. 🌱آسیه همیشه آرزو می‌کرد بینی بچه‌ها مثل بینی پدرشان قلمی و باریک باشد. ابروهای پیوسته و پر پشتتش آسیه را یاد دخترهای قجری می‌انداخت. محمد همیشه می‌گفت: «این ابروا و چشم و موی سیام نشون از اصالت داره خانم. من یه ایرانی اصیلم.» چشمان آسیه روی خطوط صورت گندمگون محمد طواف می‌داد. محمد خنده‌ای کرد و گفت: «خانمم، گفتم بخند. نگفتم زل بزن به صورتم و بر و بر نگام کن. اصلاً چهل روز قراره ازت دور باشم.» 💦آسیه بغضش ترکید. اشک روی گونه‌های لک افتاده‌اش جاری شد. در حالی که سعی می‌کرد کلمات را درست ادا کند گفت:«آخه چرا متوجه نیستی مرد؟ خدا بعد چارده سال به ما بچه داده و شما دقیقاً تو ماهای آخر بارداریم می‌خوای تنهام بذاری و بری؟ برو. نمی‌گم نرو. فقط بذار بچه‌ها به دنیا بیان بعد برو.» محمد روی تک صندلی چوبی گوشه اتاق نشست. سرش را میان دستانش گرفت. به فرش بوم گلی زیر پایش خیره شد. آرام گفت:«لااله الا الله. خانمم، عزیز دلم، شما که بهتر از هر کس دیگه‌ای تو جریان نذرمی. چرا اینقد اذیت می‌کنی؟ فک می‌کنی دل کندن از شما برام راحته؟!» ادامه دارد... 🆔 @masare_ir
✍ستارگان آسمان 🌌نگاهت را تنها به کف زمین نینداز، بالاتر را هم ببین. نگاهی به ستارگان آسمان بینداز. تو حتی بالاتر از آن‌هایی. ✨ تو را، خدا برای خودش خلق کرد. تا به جایی برسی که خدا عاشقت شود.🌱 پس برای معشوق شدن تلاش کن!💞 🆔 @masare_ir
✨مطابقت حرف با عمل 🍃حزب جمهوری اسلامی نمازخانه‌ای داشت که بر دیوار وضو خانه‌اش نوشته شده بود: «النظافة من الایمان.» ☘شهید بهشتی وقتی وارد وضو خانه شد و وضعیت نامناسب آنجا را دید، فرمودند: «برادران! نکند کسی داخل اینجا شود و خلاف این شعار را ببینند. اگر به این شعاری که اینجا زده‌اید اعتقاد دارید، باید اینجا را مطابق شعارتان پاک و تمیز نگه دارید؛ ولی اگر کثیف بود، بهتر است این شعار را بردارید که شعار و عمل آن با هم سازگاری داشته باشد.» راوی: مسعود صادقی آزاد 📚کتاب عبای سوخته، نویسنده: غلامعلی رجائی، ناشر: خیزش نو، چاپ اول، بهمن ماه ۱۳۹۵؛ صفحه ۶۴. 📚کتاب سید محمد بهشتی؛ نگاهی به زندگی و مبارزات شهید دکتر بهشتی، نویسنده: امیر صادقی، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: اول- پائیز ۱۳۹۱؛ صفحه ۶۵ 🆔 @masare_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️چشیدن آب دریا وقتی که بخواهی از بانویی بنویسی که امام سجاد(علیه‌السّلام) او را به بزرگی یاد می‌کند و لقب درخشانی، به او می‌دهد. می‌فرماید: «اَنْتِ بِحَمدِ اللّهِ عالِمَةٌ غَیرَ مُعَلَّمَة وَ فَهِمَةٌ غَیرَ مُفَهَّمَة» یعنى: «اى عمّه! شما الحمد للّه بانوى دانشمندى هستید كه تعلیم ندیده و بانوى فهمیده‌اى هستى كه بشرى تو را تفهیم ننموده است.»* آن وقت برایت نوشتن سنگین می‌شود. قلم توصیف بزرگ بانوی جهان اسلام را در حد قدوقواره خود نمی‌بیند. اینجاست که شعر شاعر: «آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید، به فریاد قلمت می‌رسد.» کودکی سه ساله را می‌یابی در کنار مادری که خطبه می‌خواند و او در همان‌ جلسه به حافظه‌اش می‌سپارد تا به آیندگان برساند. زمان کمی جلوتر می‌رود، باز همان کودک سه ساله در کنار بستر مادر، نکته به نکته‌ی وصیت او را در جان ثبت می‌کند. چندین سال بعد در کنار بستر برادر، پاره‌های جگر او را در طشت می‌بیند و برادرانش زیر بغل‌هایش را می‌گیرند تا برای حسین باقی بماند، تا کربلا در کربلا نماند. در کربلا اوج درایتش را در اوج مصیبت نشان می‌دهد. مصیبت هجده تن از عزیزانش که مظلومانه قتل‌عام شدند. صبر زینب بر ماندن در این دنیا بعد شهادت برادرش، حکایت از رسالت او در افشاگری و رسوایی علیه یزید و یزیدیان است. او همانند مادر، نامش بر تارک تاریخ چه خوش درخشید. ماشاءالله به این جبروت ماشاءالله به این عظمت نورانی شد زمین خدا به این برکت 🏴وفات (سلام‌الله‌علیها) تسلیت باد🏴 *بحار الانوار ج ۴۵، ص۱۹۹. 🆔 @masare_ir