خمس فرزندان
پدر ولی الله چهار تا پسرانش جبهه بودند. هر وقت نگاهش می کردم، غمی پنهان در چهره اش می دیدم. یک بار گله کرد. گفت: لا اقل یکی یکی جبهه بروید که خانه این قدر سوت و کور نباشد.
ولی الله گفت: پدر جان! پنج پسر داری بالاخره باید خمس شان را بدهی یا نه؟! هر کدام را که خدا خواست.
ولی الله می خندید؛ اما پدر فقط نگاه می کرد. می دانستم در دلش چه خبر است.
راوی: همسر شهید
📚 نیمه پنهان ماه، جلد ۹، چراغچی به روایت همسر شهید؛ نویسنده: مهدیه داودی، صفحه ۲۱
#سیره_شهدا
#شهید_چراغچی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️همگام بودن
بعضیوقتا زن یا شوهر نسبت بهم کمتفاوت یا بیتفاوت میشن😱. این بیتفاوتی باعث میشه طرف مقابل هرچقدر هم که قوی باشه، کم بیاره🙇♀️🙇♂️ و اون هم همین شیوه رو در پیش بگیره. از قدیم گفتن گندم از گندم بروید ،کم محلی از کممحلی!😁 و این میشه که زندگی سرد ❄️و بیروح میشه.
💞زن و شوهر عزیز! بدونید و آگاه باشید که برای یه زندگی آروم و خوب باید باهم تلاش کنید و توقع نداشته باشید فقط یک نفر زندگی رو جمع و جور کنه.🤨
#ایستگاه_فکر
#همسرداری
#به_قلم_بهاردلها
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️حقیقیترین
🍃این اولین زمستان عمرم است که سرمایی شدهام و حس میکنم گاهی درونم سردتر از هوای بیرون است. اصلا خودم هم باورم نمی شود من همان مریم دیروز باشم، با آن همه عشق و شور.
☘️هر چه هر روز عشقم را بیشتر پای سیامک می ریختم انگار او توجه اش کمتر می شد، همهی فکر و ذهنش شده بود فضای مجازی.
من هم آدم بودم، هر چه خواستم مثل کوه بمانم اما آخرش کم آوردم. شعله های عشقم فروکش کرد و الان من هم مثل او سرد و بی تفاوت شدهام.
🍁دیگر مدت زیادی هست بین من و سیامک طلاق عاطفی رخ داده است. گاهی خودم را سرزنش میکنم که چرا من اینطوری شده ام، اما دیگر کاسه صبرم لبریز شده بود. کاش سیامک در عمق دنیای مجازیش من که حقیقی ترینش بودم را نیز میدید.
#داستانک
#همسرداری
#به_قلم_بهاردلها
🆔 @masare_ir
🏴السلام علیک یا فاطمةالزهرا سلامالله علیها🖤
سر مشق زندگانی ما فاطمیه است
ایام کامرانی ما فاطمیه است
دل را گره به موی ولایت زدیم و بس
میثاق آسمانی ما فاطمیه است
🍂🥀🍂🥀🍂
#ارسالی_اعضا😍
#فاطمیه
☘️ یکی از اعضای خوب کانال نوشته: «بسم رب الزهرا... صلی الله علیک یا اُماه، یا فاطمه!
باز هم صدای پای فاطمیه به گوش میرسد و بر لبها نقش بسته الحمدلله که نوکرتم؛ الحمدلله که مادرمی...
و حالا از شر تمام غصههای این یکسال به آغوش مادر پناه میبریم! نمیدانم چرا؛ اما گویا از همان بدو ورود آرامشیست محض با تنی رنجور و روحی خسته، از این همه خون ریخته بیگناه در کشور حضرت حجت روحی فداه...روضهی حضرت مادر آن هم در شرایطی که کینه کشیدن چادر از سر زن مسلمان به دل داشتیم. با گوشهای خود شنیدیم روایت زخم پهلوی جوانانمان را، ملجأییست برای آرامش دل...
اصلا مادر نه تنها جنس غمش بلکه سراسر وجودش با همگان فرق دارد. مادر هرکه باشی با هر پرونده آن چنان به آغوش میکشدت که تمام دردها از تن روحت خارج شود و غرقهی آرامش شوی... شکر خدای رحیم که برایمان مادری به مهربانی و عظمت بنت رسولالله «ص» قرار داد تا زمانی که از تمام دنیا دلگیریم... کسی باشد که پناه قلب خسته باشد و مادری کند برای آن خسته از بند دنیا:)
و اینبار از ته دل بر لب میگویم: «الحمدلله که مادرمی...»
🖤🍂🖤🍂🖤
💎 حضرت زهرا در خطبه فدک فرمود: «...تقوای الهی را در بالاترین درجه پیشهی خود بنمائید و در حالی از این دنیا بروید که مسلمان باشید و از فرامین خدا روی برنگردانید...»
🏴✨🏴✨🏴
🆔 @masare_ir
°بسم_الله°
#یه_حبه_نور
✍️قضاوت با شما!
💞یکے هست از خود انسان، به انسان نزدیکتر، مهربانتر و دلسوزترهــ.
🌱دستت رو به سمت گــــــردنت ببر
رگـــ گــــردنت رو لمـــس کن
بــــاورت میشـــه؟
از اون هـــــــم به تو نزدیکتـــــــره.*
💢حالا برداشتن هر قدم به سمت گناه، مساویه با دور شدن از کسی که به ما نزدیکترینه!
اونوقت دودش به چشم خودمون میره.
دور شدن از او، مساویست با دور شدن از همسر، فرزند و تموم خوبیها.
🤔قضاوت با خودتون، الان با برداشتن شال و روسری از سرمون، دهنکجی و لجبازی با کی میکنیم و نتیجهش چیه؟!
✨*" وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ؛
ما از رگ گردن او به او نزدیکتریم."
📖سورهق، آیه۱۶.
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨حسن معاشرت با همسر
🍃خیلی زود به من بر میخورد و قهر میکردم و یا تهدید به قهر میکردم؛ ولی فضلالله نمیگذاشت کار به جاهای باریک بکشد کافی به بود که بخندد، یا شوخی کند و حرف تو حرف بیاورد تا من آرام شوم.
☘️وقتی که عصبانی میشدم و خونم به جوش میآمد، کسی جلو دارم نبود. صدایم بلندتر میشد و بهانهگیریهایم زیاد. فضلالله هم که اهل تلافی نبود. کارش فقط خنده بود و خوش زبانی؛ اما وقتی میدید همین حربه هم، آمپرم را بالاتر میبرد، تنها کاری که از دستش بر میآمد این بود عبایش را روی دوشش میانداخت و میرفت حرم تا پرم به پرش نگیرد؛ اما با همان خنده یک دقیقه پیش.
🌺وقتی میرفت بیشتر حرص میخوردم و تصمیم میگرفتم که اگر برگردد یک کلام هم باهاش حرف نمیزنم. وقتی پایش را میگذاشت داخل خانه، با همان خنده اش میگفت: «سلام سلام، سلام خانوم»، پقی میزدم زیر خنده و اصلا یادم میرفت که بنا داشتم بر قهر و غضب. در این زندگی ۳۱ ساله، حتی یک ساعت نشد که با من قهر کند.
راوی: اقلیم سادات شهیدی؛ همسر شهید
📚 نیمه پنهان ماه، جلد ۲۱؛ محلاتی به روایت همسر شهید، نویسنده: معصومه شیبانی، صفحه۱۶
#سیره_شهدا
#شهید_محلاتی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️همدردی، جایگزین سرکوب
♨️وقتی کودک از جانب پدر، مادر و یا سایر اطرافیان، از ابراز احساساتش اعم از؛ عصبانیت، گریه کردن، ناراحتی و ... منع میشود، فردی گوشهگیر بار میآید و در آینده قدرت اظهار نظر و ابراز احساسات خود را از دست میدهد و حتی از جمع گریزان میشود.
🌱باید به جای سرکوب رفتار کودکانهاش، روش کنترل احساسات درونیاش را به او آموخت تا بداند در چه موقعیتهایی آنها را بروز دهد و در چه مواقعی کنترل کند؟!
#ایستگاه_فکر
#خانواده
#به_قلم_قاصدک
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️بهترین الگو
🍃دیروقت بود. بچهها یکی یکی شب بخیر گفته و به رختخواب رفتند. مادر که مادرانههایش را نثار دلبندانش کرده بود، بلند شد تا کارهای نیمهتمام روزمرهاش را تمام کند.
☘️وقتی همهی کارهایش را انجامداد، دست به کمر، چشمی چرخاند تا کاری از قلم نیفتاده باشد. وقتی خیالش راحت شد آستینهایش را بالا زد، خواست شیر آب را باز کند که صدای سمانه کوچولو مثل تلنگری او را از دنیای زیبایی که در آن غوطهور بود بیرون آورد.
💫_ مامان جون صبح شده؟!! میخوای نماز بخونی؟!
به طرف کودکش برگشت: «عزیزدلم! چرا نخوابیدی؟!»
🌾_ اومدم آب بخورم.
☘️_ قربونت برم نه! هنوز خیلی مونده تا نماز صبح. میخواستم بخوابم گفتم وضو بگیرم. وضوی وقت خواب.
🌾سمانه با تعجبی آمیخته به جدیت کودکانهاش پرسید: «مگه تو خواب میخوای نماز بخونی؟!! »
☘️مادر لبخندی زد و دخترکوچولویش را بغل کرد و بوسهی مادرانهای بر پیشانیاش زد: «دخترم یه موقعی برای من و بابات یه مشکلی پیش اومده بود، اون موقع از خدا خواستیم که مشکلمون رو برطرف کنه، ما هم برای تشکر از خدا تصمیم گرفتیم یه کار خوب انجام بدیم که خدا دوست داشته باشه. اینطور شد که همیشه با وضو میخوابیم. بعدشم اینکه یکی از کارهایی که خدا خیلی ازش خوشش میاد و براش کلی ثواب مینویسه، همین با وضو خوابیدنه.»
🌺احساس خستگی میکرد، آستینش هنوز بالا بود. بلند شد برای دخترش آب ریخت. وضویش را گرفت و آستینش را بازکرد. خواست دست دخترکش را بگیرد و به رختخوابش ببرد.
🍀_ مامان جون منم میخوام وضوی خواب بگیرم.
✨مادر لبخندی بر لبانش نشست، چشمانش از شوق برقی زد. به دخترش کمک کرد تا به خواستهی خداییاش برسد. دستان کوچکش را بوسید و به سمت رختخوابش برد.
#داستانک
#خانواده
#به_قلم_قاصدک
🆔 @masare_ir
°بسم_الله°
#یه_حبه_نور
✍️شما نظرتون چیه؟
🗃برای کاری رفتم اداره ثبت اسناد، منو فرستادن دبیرخونه.
توی نوبت بودم یه خانمی بدون مقدمه بهم گفت: به نظرت خدا هست؟!
اگه هست الان کجاست؟🤔
به نظر من نیست چون پارتی که باشه همهچی حله!!
🙂با مهربونی بهش گفتم اینطوریا هم نیست که میگی!
چند دقیقه که گذشت با کشیدن آه گفت: خدایا شکرت
بهش نگاه کردم و خندیدم.
او هم خندید و گفت: آره خدا هست!😅
اون وقت گفت:
خدای من کجایی
به فریادم برس !
💡همون وقت جواب خدارو تصور کردم که
به آرامی ندا داد:
❗️... بندهی من
☆ اِنَّنی مَعَکُما
اَسمَعُ وَاَرى☆
🌱من همراه شمام،
میشنوم و میبینم
📖سورهطه، آیه۴۶.
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨نمره ۲۱.۵ شهید مصطفی چمران
🌾سبک درس خواندن مصطفی منحصر به فرد بود. هر چه را باید یاد می گرفت، سر کلاس درس یاد می گرفت. به یاد ندارم که بیرون از کلاس درس خواندنش را دیده باشم.
☘️مهندس بازرگان به ما درس ترمو دینامیک درس میداد. یک بار در امتحان به مصطفی نمره ۲۱.۵ داده بود. صدای اعتراض بچه ها درآمده بود.
🌺استاد گفت: «نمره برگه امتحانی ۱۸ هست و نمره جزوه ۲ اما این جزوه آن قدر زیباست که استحقاقش بیش از نمره دو است.»
راوی: مهدی بهادری نژاد
📚 چمران مظلوم بود؛ خاطراتی از شهید چمران، صفحه ۹
#سیره_شهدا
#شهید_چمران
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️شمع وجود
💡محبت جسمانی یکی از کارهای مهم نسبت به والدین است.
🌹محبت جسمانی یعنی بغل کردن و بوسیدن پدر و مادر و گفتن این که چقدر دوستشان داریم؛ حتی وقتی از نظر سنی فکر میکنیم دیگر بزرگ شدهایم و نیازی به گفتن نیست. 😊
✅پندانه: خجالت را کنار بگذاریم و با عشق والدین خود را در آغوش بگیریم و ابراز احساسات کنیم. این گونه رفتار، احترام به پدر و مادر را به تصویر میکشد. بوسهای بر گونهی والدین، قشنگترین تصویر از لحظهی پروانه بودن به دور شمعهای زندگیست...🦋
#ایستگاه_فکر
#خانواده
#به_قلم_رخساره
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️استوار همچون درخت
🌾فاطمه نگاهی در آینه میاندازد، چادر را روی سرش مرتب میکند. لبخندی میزند، کیفش را بر میدارد و از خانه بیرون میرود در خیابان اکثر دخترا سر برهنه در خیابان راه میروند.
☘️فاطمه به یکی از دخترا که روبه رویش قرار میگیرد میگوید: « گلم حجابت رعایت کن با حجاب زیباتر میشی عزیزم.»
⚡️ دختر فحشی نثار او میکند ولی او چیزی نمیگوید و به راهش ادامه میدهد. چند خیابان دیگر باز دختری که کشف حجاب کرده بود، بازهم تذکر داد اینبار دختر به سمت او حمله کرد.
💫فاطمه دستان او را گرفت و لب زد: « گلم چرا با بیحجابی خودت در معرض بقیه میزاری اونم رایگان و ارزان.» بعد هم دست دختر را رها میکند و میرود.
✨وارد بهشت زهرا میشود و به سمت مزار شهدا. کنار مزار پدرش مینشیند. شروع به درد و دل میکند: «بابا جون خسته شدم امروز به هر کی تذکر دادم یا فحشم داد توهین یا حمله کرد.» آنقدر حرف زد و گریه کرد تا سبک شد.
با حال خوب به سمت به خانه رفت.
🍃شب در خواب پدرش را دید که به او لبخند میزند و میگوید: «بابا جان حرفهاتو شنیدم دختر من که نباید کم بیاره. مگه نه باباجان .» فاطمه با گریه میگوید: «ولی بابا اینا توهین میکنن.»
✨پدرش لبخند میزند و سر فاطمه را در آغوش میگیرد و میگوید: «حتی اگه کل دنیا بهت میگه که کنار بکش تو کوتاه نیا. چرا چون حق میگی این وظیفه توئه که مثل یک درخت استوار بایستی، توی چشاشون نگاه کنی و بگی: نه حقیقت اینه تو کنار بکش تو با منطقت بسنج.» فاطمه لبخندی زد. با صدای اذان صبح از خواب بیدار شد
#داستانک
#خانواده
#به_قلم_سرداردلها
🆔 @masare_ir