✨شوق آموختن
🍃مرتضی از همان کودکی به مکتب و درس و مدرسه نگاه دیگری داشت. یکی از نیمه شب های تیرماه بود. هوا هم صاف و مهتابی. از خواب که بیدار شدم مرتضی را ندیدم. فکر کردم دستشویی است؛ اما آنجا هم نبود. همه جا را گشتم.
🌾اول صبح در زدند. یکی از اهالی در حالی که مرتضی را بغل کرده بود، گفت: «بچه تان پشت در مکتبخانه چمباتمه زده بود.»
مرتضی می گفت: «بیدار شدم دیدم هوا روشن است فکر کردم صبح شده و باید برم مکتب خانه.»
📚 مرتضی مطهری؛ نگاهی به زندگی و مبارزات استاد شهید مطهری، نویسنده: میثم محسنی،صفحه ۱۰
#سیره_شهدا
#شهید_مطهری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️مرد برده!
💡باور کنید مردا هم از همصحبتی با شما به عنوان همسرشون لذت میبرن ولی آیا میشود ۲۴ساعت شبانهروز بشینن به معاشقه؟؟ اونوقت اولین نفری که صداش درمیاد که ای مرررد یخچال و کابینت پر از خالیه، همین شما خانم محترم هستید !
🍁مردی که برای خودش علاقه و سرگرمی خاصی نداشته باشه که دیگه سرزندگی براش نمیمونه.
🎶اونوقت حالی به آدم میمونه؟؟ نه والا! احوالی به آدم میمونه؟؟ نه بِلا ! و باز اولین نفری که به این بیانگیزه بودن شاکی میشه باز هم شمااا خانم محترم هستید!😁
خواهر من اسیر که نیوردی خونه.😅
خواهر من مراعات مراعات✊😉
#ایستگاه_فکر
#همسرداری
#به_قلم_شفیره
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️مهر خاموش
🍀هر وقت دلش میگیرد به قلم و کاغذ پناه میبرد. آنقدر مینویسد و خطخطی میکند تا حالش بهتر شود. بعد از فوت پدر و مادرش، چیزی مانند نوشتن، آرامَش نمیکند.
⚡️برای اینکه مزاحم زندگی کسی نباشد، تن به ازدواج با مردی داده که دو دختر دارد و هجده سال از او بزرگتر است. در این میان بزرگترین شانس زندگیاش این است که دخترهایش ازدواج کردهاند.
🎋زهره به دلیل همین فاصلهی سنی زیاد، بیشتر وقتها نمیتواند درک لازمی از اخلاق و رفتار همسرش داشتهباشد و با زندگیاش ارتباط عاطفی بگیرد؛ اما هرگز هم اعتراضی نمیکند. بیشتر اوقات بیکاریاش را با مطالعه و نوشتن پُر میکند. همین آرامش ظاهریاش باعث شده، کسی نگران او و زندگیاش نباشد، خوشبخت جلوه کند و بار تمام دردهایش را به تنهایی بر دوش بکشد.
🌾مثل همیشه که وقت فراغتی پیدا میکرد، مشغول نوشتن شد: «خیلی وقتها دلم برای خودم تنگ میشود. خودم در کنار مادرم. در کنار پدرم. مادرم! دل دختر عزیز دردانهات کوهی از درد شده و برای گذاشتن سرش، شانهای به عطوفت شانههای تو میخواهد ...»
🍃آنقدر غرق نوشتن و اشک ریختن بود، که حتی متوجه حضور علیرضا در کنارش نشد. علیرضا که حال داغون زهره را دید ناخواسته در نوشتههای او چشم گرداند. آهی کشید و دست بر شانهی زهره گذاشت. زهره انگار ترسیده باشد دست روی قلبش گذاشت: «آروم باش خانوم، چیزی نیست.» و اتاق را ترک کرد.
💫زهره عادت داشت دلتنگیهایش را به هیچکس نگوید. وقتی متوجه شد که علیرضا نوشتههایش را دیده، حالش دگرگون شد. لب به دندان گرفت و بعد از اندکی تأمل، در برزخی بین ناراحتی و خشم، از اتاق خارج شد. نفس عمیقی کشید؛ اما قبل از اینکه چیزی بگوید، راه آشپزخانه را در پیشگرفت.
⚡️ علیرضا همچنان با چشمهایش حرکات زهره را میپایید. سرانجام، دستپاچگی زهره و صدای شکستن استکان، او را به سخن آورد: «میدونستم به اجبار جواب مثبت دادی ولی فکر نمیکردم کنار من اینقدر حالت بد باشه که شب و روزت رو با گریه بگذرونی.»
🍂زهره با بدنی داغکرده، همچنان ساکت بود و سعی میکرد از میان کلمات ذهنش، جملهای مناسب برای گفتن بسازد؛اما سکوتش علیرضا را به ادامهدادن وادارکرد: «بیا بشین خانوم. باید حرف بزنیم.»
🌾این حرف، آبی بر روی آتش دل زهره بود. دلش میخواست حرفبزند و حداقلِ آرامش را به روانش ببخشد. روبروی علیرضا نشست، نمیتوانست چیزی بگوید. انگار همهی کلمات از ذهنش گریخته بودند.
✨علیرضا با بغض پرسید: «از من بدت میاد؟» زهره مانند بچهای معصوم سرش را به نشانهی "نه گفتن" به عقب تکان داد.
🍃علیرضا بین خشم و خنده، مانده بود: «یه چیزی بگو خب، حداقل از اون حرفایی که مینویسی. ما زن و شوهریم. اگه تا حالا خوب نبودم بدی هم بهت نکردم. کردم؟»
💫زهره به اجبار زبان گشود: «نه ولی ...»
☘️_ولی چی؟ من زن طلاق بده نیستما. یه عمر با آبرو زندگی کردم. اگه نمیخواستی از همون اولش باید بله نمیگفتی. حالام هرکاری لازم باشه میکنم که حالت بهتر بشه. ولی حرف طلاق پیش بکشی اوضاع عوض میشه.
🌾_نه طلاق نمیخوام. فقط بعضی وقتا دلم میگیره میخوام تو حال خودم باشم و کاری به کارم نداشته باشید.
🎋چشمهای علیرضا گِرد شد: «بهه اینکه از طلاق بدتره که. فقط فرقش اینه که مردم خبردار نمیشن. من میگم زن و شوهریم. خانوادهایم. شما میگی تو خودم باشم و کاری به کارم نداشته باشی!!! اینطوری که نمیشه.»
💫اشکهای زهره بالاخره سرازیر شد. وقتی به علت ازدواجش فکر میکرد، دیگر نمیتوانست بدیهای زندگیاش را ببیند. به دنبال بدخلقی و بدزبانی میگشت تا بهانهای برای اشکهایش پیدا کند؛ اما واقعاً چیزی نبود. هیچوقت فکر نمیکرد مرد ساکتش تا این اندازه به روحیه، خواستهها و آرامش او اهمیت بدهد.
#داستانک
#همسرداری
#به_قلم_قاصدک
🆔 @masare_ir
#بسم_الله
#یه_حبه_نور
✍️صفت خیالی
😎کسی که به خاطر کمال یا نعمتی خودش را بزرگ میداند و به آن صفت تکیه میکند و از یاد میبرد که آن نعمت و کمالی که دارد از لطف خداوندست، دیگران را لایق دوستی خود نمیداند و از مردم دوری میکند.
🚶♀️🚶♂️افرادی هم که با او معاشرت دارند وقتی متوجه رفتار فرد خودبین میشوند از او فاصله میگیرند. این گونه، فرد خودبین گرفتار تنهایی وحشتناکی میشود.
✨ امیرالمؤمنین علیه السلام در اینباره میفرمایند: «... وَ لَا وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ...»؛ «... و هيچ تنهايى وحشت انگيزتر از خودپسندى نيست.»
📚نهج البلاغه، حکمت۱۱۳
#تلنگر
#حدیثی
#به_قلم_رخساره
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨ ترس از مرگ در نگاه شهید مغنیه
🍀یک بار از عماد پرسیدم: «با این اوضاع که خیلیها دنبال سرت هستند از مرگ نمیترسی؟»
🌾با همان آرامش همیشگی جواب داد: «به نظرم، این که از بچهها بخواهم در عملیات ها با مرگ بازی کنند و خودم از مرگ بترسم، خیانت است.»
📚 ابو جهاد؛ صد خاطره از شهید عماد مغنیه، نویسنده: سید محمد موسوی،خاطره شماره ۲۴
#سیره_شهدا
#شهید_عماد_مغنیه
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️بانوان ایرانی روی بام دنیا
آیا میخواهید از شنبه ورزش را شروع کنید؟ ورزش برای سلامت جسم تاثیر مثبتی دارد. ورزش کردن فقط برای زیبایی و کنترل وزن نیست؛ بلکه در بهبود روحیه و خلق و خوی، اثر بخش میباشد. ورزش کردن در احساس شادی ، کاهش افسردگی و استرس نقش مهمی دارد علاوه بر اینها به سلامت مغز و عملکرد حافظه کمک میکند.
🏔علاقهمندان به کوهنوردی هر ساله برای صعود به قله اورست اقدام میکنند؛ اما تعداد کمی از ورزشکاران میتوانند به بام دنیا قدم بگذارند.
💢 خطرات راه، هزینههای زیاد و آمادگی بدنی و ذهنی بالا از جمله چالشهایی است که یک ورزشکار حرفهای با آن دست و پنجه نرم می کند.
✌️نهم خرداد سال ۱۳۸۹ فرخنده صادق از تهران و لاله کشاورز از سیستان و بلوچستان دو بانوی ایرانی بودند که توانستند بر بام دنیا بایستند. این دو زن ایرانی، نخستین زنان مسلمان جهان بودند که فاتح اورست شدند. بانو کشاورز و بانو صادق با تلاش و پشتکار توانستند نام خود را در تاریخ ورزش کوهنوردی ثبت کنند.
✌️پس از صعود دو بانوی ایرانی به اورست، ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱ پروانه کاظمی کوهنورد ایرانی، توانست بر بام دنیا قدم بگذارد.
در سال جاری باز هم زنان ایرانی افتخار آفرینی کردند. افسانه حسامیفرد و الهام رمضانی اردیبهشت ۱۴۰۱ قله اورست را فتح کرده و نامشان در تاریخ ورزش ماندگار شد.*
حضور بانوان ایرانی بر بام دنیا با تحسین زنان و مردان ایرانی همراه است؛ زیرا آنها توانستند به همگان ثابت کنند که خواستن توانستن است. 💻*سایت خبرگزاری ایسنا
🎉روز کوهنوردی مبارک باد.
#عکس_نوشته_حسنا
#روز_کوهنوردی
#به_قلم_رخساره
🆔 @masare_ir
✍️لاله لبخند بزن
🍀سر و صدای زیادی از داخل اتاق میآمد. یک مرتبه مریم در اتاق را باز کرد و به سمت آشپزخانه دوید. لاله به خاطر این که مریم بی هوا به او برخورد کرد ظرف شیر جوش از دستش افتاد. لاله مثل کوه آتشفشان شد و یک مرتبه با صدای بلند سر مریم داد کشید. مریم از ترس مادرش، سمت پنجره دوید و پشت پرده پنهان شد. لاله دو باره فریاد کشید و چند بار صدا زد: «مرضیه! بیا... مریم رو ببر تو اتاق، الان پرده رو هم کثیف میکنه.»
🍃لاله شیر ریخته شدهی کف آشپزخانه را جمع کرد و زمین را برق انداخت. روی صندلی نشست و با خودش فکر کرد که چرا من تا بچهها شلوغ یا خرابکاری میکنند عصبانی میشوم؟
✨علی با کلید در واحد را باز کرد و با صدای بلند گفت: «من اومدم.» لاله به استقبال او رفت.
🌾علی بعد از سلام و احوالپرسی از لاله سؤال کرد: «دخترا کجان؟»
⚡️_امروز شلوغ کردن... تنبیهشون کردم... حق ندارن از اتاق بیرون بیان.
🎋_خانم تنبیه هم حدی داره... الان باباشون اومده و دوست داره دختراشو بغل کنه و ببوسه... پس من میرم آزادشون کنم.
💫وقتی علی در اتاق را باز کرد مرضیه و مریم از کنج اتاق بلند شدند و به آغوش پدرشان دویدند. علی صورت دخترهایش را بوسید و با آنها به پذیرایی آمد. بعد از شام که بچهها خوابیدند. علی با لاله صحبت کرد و گفت: «فردا زودتر میام تا با هم بریم پیش خانم دکتر... تازگیا خیلی زود عصبی میشی.»
🌺_همیشه فکر میکردم بدترین اتفاقی که میتونه برای آدما بیوفته اینه که تو زندگیشون تنها بشن؛ اما حالا میفهمم که اینطوری نیست. بدترین اتفاق اینه که آدمهایی دور رو اطرافت باشن که وقتی کنارشونی احساس تنهایی کنی!
✨_تو تنها نیستی... از وقتی پدر و مادرت تو جاده شمال تصادف کردن و به رحمت خدا رفتن تو احساس تنهایی میکنی، تو منو و دخترا رو داری. عزیزم به زندگی لبخند بزن که با لبخندت بچهها شاد میشن.
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_رخساره
🆔 @masare_ir
🏴السلام علیک یا فاطمةالزهرا سلامالله علیها🖤
افضل الاعمال من، گریه برای فاطمه است
برکت این زندگی از روضه های فاطمه است
درس توحیدم بوَد زهرا شناسی، زین سبب
میپرستم آن خدایی که خدای فاطمه است
🍂🥀🍂🥀🍂
#ارسالی_اعضا😍
#فاطمیه
☘️یکی از اعضای خوب کانال نوشته: «سلام
مشکلی برام پیش اومده بود چند سالی بود ازدواج کرده بودم و فرزندی نداشتم... یه سری فکرای بد به ذهنم اومد این که قهر کنم با خدا یعنی نماز و قرآن نخونم، در حالی که میدونستم خدا راضی نیست؛ اما دو دل شده بودم تو انجامش... اون روز دعوت شده بودم روضه... بعد از روضهی حضرت، حال خوبی پیدا کردم... به خودم گفتم انتخاب با خودته... از خدا نترسی و اطاعتش نکنی یا دوستش داشته باشی و فرمانش رو با دل و جون اطاعت کنی... با دل و جون اطاعت خدا رو انتخاب کردم... چند سال طول کشید تا خدای مهربون یه دختر گل نصیبم کرد.»
🖤🍂🖤🍂🖤
💎حضرت زهرا سلامالله علیها در خطبه فدک فرمود: «... حمد و سپاس خدائی که به ستایش و فضل و عزت و رفعت از همه کس سزاوارترست.»
✨گوارای وجودتون، اطاعت خدای مهربون با دل و جان..
🏴✨🏴✨🏴
🆔 @masare_ir
#بسم_الله
#یه_حبه_نور
✍️عمل به لوازم ایمان
🌱یکی از لوازم ایمان به خدا و رسول اثبات این ادعا است که انفاق کردن یکی از نمونههای آن میباشد.
💡 خداوند انسان را در زمین خلیفه خود کرده و تمام امکانات را در اختیار او قرار داده، در این راستا باید انفاق کند.
♨️آنچه که اکنون انسانها دارند از گذشتگان آنها به ارث برایشان رسیده و بالاخره دور یا زود آنان نیز به تاریخ سپرده خواهند شد و اموالشان را وارثانشان به ارث میبرند، لذا باید از آنچه که در اختیار دارند انفاق کنند و بدانند که مالک اصلی هستی و تمام جهان خداوند است و اگر انفاق کنند و تقوا پیشه سازند پاداشی بزرگ در انتظارشان است.
✨«آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَأَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ ۖ فَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَأَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ كَبِيرٌ؛ (الا ای بندگان) به خدا و رسول او ایمان آرید و از آنچه شما را در آن وارث گذشتگان گردانید (به راه خدا) انفاق کنید، پس بر آنان که از شما ایمان آوردند و انفاق کردند پاداش بزرگ (بهشت ابد) خواهد بود.»
📖آیه 7 سورهی حدید
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_آلاله
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨برنامه خودسازی
🍃مهدی مرد خودسازی بود. همیشه می گفت: «در زندگی چراهایی وجود دارد که خودمان باید جوابش را به دست آوریم. چرا می خوریم چرا می خوابیم چرا مطالعه و ورزش می کنیم.»
💫سختی های این راه را هم به جان می خرید. وقتی قرار شد بیرون خوابگاه خانه بگیریم، هیچ وقت دو تا غذا نمیگرفتیم.
گاهی میگفت: «فردا هر کجا بودیم فقط نان میخوریم و یا فردا روزه میگیریم و میرویم کوه هم عبادت است و هم ورزش.»
🌺وقتی هم که سرباز شد آمدیم تهران. با اینکه ماهی ۱۵۰۰ تومان حقوق داشت؛ اما برنامه ما عوض نشد. افطاری ماه رمضان نان و انگور بود و یک تومان یخ.
☘️زمستان آن سال نفت نخریدیم. میگفت: «میسازیم یعنی باید بسازیم.» ما تا سال ۵۷ اصلا گوشت نخریدیم. بعد از انقلاب هم چه در ارومیه و چه در جبهه هیچ وقت نگذاشت عنان نفسش رها باشد.
🌾می گفت: «رفتن این راه سخت است و توشه لازم دارد. توشه اش هم جز دین و دیانت و خود سازی چیزی دیگری نیست.»
راوی: کاظم میر ولد
📚 نمی توانست زنده بماند؛ خاطراتی از شهید مهدی باکری، نویسنده: علی اکبری، صفحه ۱۲
#سیره_شهدا
#شهید_مهدی_باکری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️جیرهبندی خدمت
🍃وقتی پدر و مادر قدم در وادی سالمندی میگذارند و نیازشان به فرزند، ناگفته از وجنات و حالاتشان پیداست، همین نیاز، وجودشان را میآزارد و دیگر بیتوجهی و ابراز گاه و بیگاه «وقتنداشتن فرزندان» دلیلی دیگر میشود بر شکستن قلبی که در ایام سالمندی راحت و با تلنگر نسیمی ترک برمیدارد.
✨وقتی هم که روحشان بین فرزندان تقسیم میشود تا هر کدام سهم محبت خود را در ساعات و روزهای مشخصی به آنها ابراز کنند، فرزندانِ دیگر، نفس راحتی میکشند که «من دِینم را دیروز و یا پریروز ادا کردهام و امروز و در این ساعت وظیفهای ندارم» با این طرز فکر ترک قلب والدین، تبدیل به شیاری عمیق میشود.
🍂 برای انسانی که جواب این سوال را یافته که :«آیا خدمت و رحمت پدر و مادر قابل اندازهگیریست که حالا بگوییم یک قسمتش را امروز جبران کردم و بقیه را بعداً خواهم داد؟!!»
این طرز تفکر اوج بیلطفی و بیرحمی خواهد بود و هرگز تن به این تقسیم نخواهد داد و در اینصورت است که همیشه بین فرزندان رقابتی نفسگیر برای مراقبت از آنها اتفاق میافتد.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_قاصدک
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @masare_ir
✍️درس عبرتی از گذشته
🍀تلویزیون روشن بود. تصاویری از حرم امام رضا علیهالسلام نشان میداد. یکدفعه مادرم با بغض گفت: «یا امام رضا ما رو هم دعوت کن، ما هم دل داریم، بطلب تا مهمان مهمانسرایت بشیم.
💫 _امام رضا ما رو بطلبه... آستان مقدسش رو ببوسیم، کافیه مادرجون... البته ببخشید قصدم بی ادبی به شما نیست.
🍃از حرفی که به مادرم زدم ناراحت شدم. به خودم گفتم کاربدی کردم؛ اما یک هفته بعد پسر یکی از اقوام دور مادرم تلفن زد و گفت: «به نیت مادر خدا بیامرزم میخوام شما و معصومه رو بفرستم زیارت امام رضا علیهالسلام. میام خونهتون تا با هم بریم کاروانی ثبت نامتون کنم.»
✨راستش ما هیچ وقت راجع به این که دوست داریم بریم مشهد و پول نداریم هرگز به کسی چیزی نگفته بودیم. مادرم اشک روی گونهاش را پاک کرد و گفت: «بله، گذشته میتونه به آدم آسیب برسونه؛ اما این خود شخصه که میتونه از اون فرار کنه و یا ازش درس عبرت بگیره.»
⚡️_یعنی چی مامان؟
🌾_ یه زمانی مادرشو با ندونم کاری اذیت میکرد؛ اما یه مدتی به نیت مادرش کارهای ثواب و خیر انجام میده تا روح خدیجه خانم شاد بشه، خیر از جوونیش ببینه.
🍀چند روز بعد با کاروان عازم مشهد شدیم؛ اما نکته جالبتر این که وقتی از زیارت حضرت برمیگشتیم کنار سقاخانه آقا و خانم احمدی همسایهمان را دیدیم. بعد از سلام و احوالپرسی آقای احمدی گفت: «ما میخوایم بریم گوسفند بگیریم برای مهمانسرای حضرت، میاین با هم بریم؟»
⚡️مادرم قبول کرد و با هم رفتیم. وقتی پول گوسفند را آقای احمدی داد آنها دو تا بن غذا دادند. آقای احمدی هم بن غذا را به ما داد؛ اما مادرم قبول نمیکرد و گفت برا خودتون.
🌺 آقای احمدی دوباره گفت: «ما برای یه ساعت دیگه بلیط داریم، باید برگردیم و نیستیم که بریم مهمانسرای حضرت.
☘️شادی تمام وجود من و مادرم را پر کرد و دست ادب به سینه گذاشتیم و به امام رئوف سلام دادیم: «السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا علیهالسلام.»
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_رخساره
🆔 @masare_ir