#رفع_وسوسه
❇️❇️شخصی گوید:
به امام صادق (علیه السلام) گفتم: گاهی تصورات کفرآمیزی در دلم خطور می کند، برای رهایی از آن چه کنم؟
💚حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) فرمود:
هرگاه این حالت برایت پیش آمد بگو:
✨لا اِلهَ اِلّا الله✨
📜راوی گوید: از آن پس هرگاه وسوسه ای در دلم ایجاد می شد، این ذکر را می گفتم و آن وسوسه برطرف می شد.
💫رسول گرامی اسلام حضرت محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) فرموده اند: «خواندن سورۀ ناس، وسواس
را منع می کند!»
📚 ذکرهای شگفت عارفان، ص39
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
#ثروت
🍃🍂جهت غنی شدن🍃🍂
✍🏼 شیخ حسنعلی نخودکی ؛
آمده است که زنان خود را سوره
واقعه تعلیم دهید زیرا که خواندن
آن باعث ثروتمندی و بینیازی است
📚 اذکار شگفت انگیز ۱۶۰
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
#کسب_کساد
🌸✨ اگر کارش کسادست یا از
آن معزولست ۲ رکعت نماز بخواند
دست بالا برد ۱۰۰ بار 《یا وَهّاب》
گوید و حاجت خواهد و تا ۳ شب
در همان وقت ادامه دهد✨
📚 گلهای ارغوان ۲۲/۱
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
4_5882004277907426281.mp3
11.71M
#خانواده_آسمانی ۱۷
✿ خداوند در قرآن،
اجر رسالت پیامبر صلیالله علیه واله وسلم
و دینداری حقیقی را یک اصل بسیار مهم می داند؛ ↓
" پیوند با اهل بیت علیهمالسلام " 💫
اگر مقصود از این پیوند، پذیرفتن آنان تنها به عنوان بزرگان دین بود،
پس دلیل چنین تأکید و تکرار خداوند و پیامبرش چیست؟
#استاد_شجاعی 🎤
#حجةالاسلام_کاشانی
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
1_6522462238.mp3
14.24M
#مقام_محمود ۲۹
و أسئلهُ أن یُبَلّغنی المقامَ المَحمود لکم عندالله.
استاد_شجاعی
استاد_رنجبر
آخه این کارا چیه خدا میکنه؟
میزنه مهمترین و ارزشمندترین آدمای زندگیمونو میگیره!
میزنه موفقترین کارای آدمو یهو با موانع و مشکلات عجیب روبرو میکنه!
میزنه یهو یه سرمایهای که سالها جمع کردی رو دزد میبره!
✘ چرا اینجوری میکنه خــــدا؟
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖 📝 #پارت_صد_وپنجاه_وهشتم 🔻 #تصمیم_بر_قتل_داوود 🔹روزی طالوت، #داوود_را از خواب😴
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖
📝 #پارت_صد_وپنجاه_ونهم
🔻 #داوود_به_حکومت_رسید
🔹در پی فرار داوود #نفوذ_طالوت در بین مردم #کم_شد📈
⏪و جمعیت انبوهی👥👥 علیه وی #قیام_کردند،
⏪و تعداد فراوانی از سربازانش #متواری_شدند.
🤴🏻طالوت نیز از ترس و وحشت😰 #خون_مردم_بیگناه را ریخت و آنها را شکنجه⛓ میکرد.
☝️🏻سپس به #کشتار_روحانیون_بنی_اسرائیل پرداخت و برای حفظ سلطنت خود لشکری نیرومند💪🏻 مهیا ساخت و با #غضب و #ستم بر آنها حکومت نمود.
🔹 #داوود نیز در این میان لشکری👥👥 عظیم مهیا ساخت✔️
☝🏻تا در صورت نیاز بتواند پاسخ مکر و نیرنگ و ظلم و ستم طالوت را بدهد.✔️
🔸داوود با سپاهش به سوی طالوت حرکت کرد و☝️🏻 آنها را در دره ای که از فرط خستگی به #خواب😴 رفته بودند یافت.✅
🔹داوود به آرامی به سمت طالوت رفت و #نیزه او را که در پهلوی خویش داشت برداشت.✔️
🤴🏻 #طالوت از خواب بلند شد و به دنبال #نیزه خود پرداخت و چون آن را نیافت به جستجوی کسی👤 که آن را برداشته بود پرداخت.
↩️ در این میان #فرستاده_داوود نزد او آمد و گفت؛
👤: این نیزه تو است،
خدا به داوود قدرت💪🏻 داد که سرت را از بدنت جدا کند ولی داوود با #قلب_رئوف♥️ خود چنین نکرد.❌
🗣️گفتار نماینده داوود در دل طالوت اثر کرد و آتش🔥 #حسرت و #پشیمانی😪 در او زبانه کشید.
🤴🏻طالوت #پشیمان_بود😔 که چرا به داوود خیانت کرد،
☝️🏻درحالیکه او #اهل_خیانت_نبود❌
🔹 پشیمان بود😔 که چرا مردم بی گناه را کشته و اکنون باید در پیشگاه عدلالهی چه کند و چه عذری آورد؟🤦🏻♂️
🤴🏻طالوت از همان راهی که رفته بود، #حیران و #سرگردان😣 بازگشت.
🏜️در بیابانها پیوسته #اشک_ندامت😢 میریخت و از خدا #طلب_استغفار و #توبه 🤲🏻مینمود تا اینکه در همان حال جان سپرد. ⚰️
🔹 #پس_از_مرگ_طالوت، بنی اسرائیل همگی به سوی داوود شتافتند و با او #بیعت 🤝کردند.
🌸خدا نیز سلطنت او را مستحکم💪🏻 کرد و به او ↘️
🔻 #حکومت و
🔻 #تدبیر_حکومت و
🔻 #قضاوت عطا کرد.✅
ادامه دارد....
_☀️ 🌤 🌥 ☁️ _
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
8.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان #پناهم_بده 💗
نام نويسنده: فرزانه فرجي
خلاصه:داستان درباره ي دختري هست که تو خانواده اي از قشر متوسط بزرگ شده، امام رضا(علیه السلام)رو خيلي دوست داره و تنها هدف و آرزوش رفتن به مشهد هست؛ هر بار که عزم رفتن مي کنه براش مشکلي پيش مياد و نميشه که بره، باعث ناراحتيش ميشه که با گذر زمان براش اتفاقات جالبي ميوفته...
.........................................
مقدمه:
تا قيامت اسير او مي شد
هرکه سلطان طوس را مي ديد
مولوي ، شمس را رها مي کرد
گر که شمس الشموس را مي ديد
چيست تازه برات ؟ اي حافظ!
گر بگيري برات مشهد را
عشق شاخه نبات جاي خودش
امتحان کن نبات مشهد را
در اذان هاي عاشقي ، دل من
وقت خيرالعمل به مشهد رفت
در تمامي عمر خوش بخت است
هرکه ماه عسل به مشهد رفت
خوش به حالم که اهل ايرانم
خادم بارگاه سلطانم
از مکانهاي ديدني جهان
بيشتر عاشق خراسانم
راه و رسم گدا شدن بلدم
حاجتم گاه مستجاب تر است
دم باب الجواد فهميدم
اين پدر سخت عاشق پسر است.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗پناهم بده 💗
قسمت1
خب اين هم مسواکم. اي بابا! هندزفريم کو؟ اصال سجاده اي که الهام داد رو کجا گذاشتم؟
از جام بلند شدم و تخت رو زير و رو کردم. هوف! همين صبح هندزفري کنار بالشت بود ها
سوگل خانوم!
هندزفري کنار سجاده ي الهام رو کجا گذاشتي؟
سرم رو خاروندم و فکر کردم.
»ببين سوگل!
ديشب که الهام سجاده رو داد؛ خُب، تا اين جا يادمه، سجاده رو گرفتم و گذاشتم کجا؟
خدا کجا گذاشتم؟
با يکم فکر يادم اومد.
خنده اي کردم و بشکني زدم.
خودشه!
ديشب روي اپن گذاشتم.
شاد و شنگول از پله ها پايين رفتم، اما با ديدن اپن که خالي بود،ِفسم خوابيد. با قيافه ي در هم پيش مامان رفتم؛ تند تند مشغول جمع کردن وسايل خودش و بابا تو چمدون بود. آروم پرسيدم: مامان! سجاده اي که ديروز الهام بهم داد رو مي دوني کجاست؟
فکري کرد و گفت:
اوني که روي اپن بود رو مي گي؟
سريع گفتم: آره آره! خودشه.
بي خيال شونه اي باال انداخت.
- تو چمدون گذاشتم.
خيالم راحت شد.
گفتم: آهان! دستت درد نکنه.
مامان نگاهم کرد و گفت: چمدونت رو بستي؟
- ديگه آخرشه مامان
- باشه، زود باش.
- چشم.
با خيال راحت به اتاقم برگشتم و مشغول جمع کردن ادامه ي وسايل هام شدم. لبخند از روي لب هام کنار نمي رفت؛ باالخره آقا طلبيد. با فکر اين که قراره به مشهد برم، چشم هام دوباره نم دار شد،
آخ جون سوگل!
ديگه ميتوني از نزديک به ضريح دست بزني...
بلند شدم، دستم رو روي پوستر بزرگي که از عکس گنبد طاليي خريده بودم و نقش زيباي طاليي رنگ حرم بود و روي ديوار چسبونده بودم، کشيدم. عطر ياس رو برداشتم و چند بار به اتاق زدم؛ نفس عميقي کشيدم، چقدر من عاشق بوي گل ياسم.
آقا! مرسي که قبولم کردي.
خيلي حرف ها باهات دارم.
ديگه همش رو ميام بهت ميگم
اشک هام رو پاک کردم و چمدون رو بستم.
فقط مي موند هندزفريم که معلوم نيست کجا انداختمش.
اشکال نداره؛
حاال يک هفته بدون هندزفري نميميري!
کيفم رو برداشتم تا گوشيم رو بزارم که ديدم... بله! هندزفري رو اين جا گذاشتم. لباس هام رو از کمد در آوردم. از بچگي عاشق امام رضا بودم و هستم، اما تا به حال نرفته بودم. بعد از بيست سال باالخره قسمتم شد. همش فکر مي کنم خوابم و يه روياست؛ ولي واقعي بود.
وضو گرفتم، شلوار مشکي رو پام و مانتو يشمي رو تنم کردم؛ يک کم کرم ضدآفتاب زدم تا صورتم توي ماشين نسوزه. آخه االن فصل تابستونه. يک کم هم سرمه کشيدم و از جلوي آينه کنار رفتم. شالم رو برداشتم و روي شونه م انداختم، نگاهي هم به اتاقم کردم تا چيزي رو جا نذارم. خوبه، همه چي رو برداشته بودم. دوباره به پوستر نگاه کردم که چشم هام دوباره پر شد.
❤️الهي قربونت برم امام رضا❤️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸