فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و ما منتظریم که به زودی زود در بهترین ساعات روزگار، ندای «أنا المهدی» را از زبان مولایمان بشنویم و رجعت شما عاشقان امام عصر روشنی بخش چشم های منتظر و دل های مشتاقمان باشد🥀…
پ.ن: شهیدنوید در حال کار بر فراز گلدسته حرم عمه جان زینب سلام الله در سال ۹۴
#اللهمعجللولیکالفرجبحقزینبکبری
#امام_زمان
حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
↬@masirsaadatee↫
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 بهترین زمان پیوستن به امام
🔵 بعضیا وقت ظهور به امام میپیوندند،
بعضیا هم بعد از ظهور، اما اینا خیلی فرق دارند با کسانی که قبل از ظهور خودشون رو به امام رسوندند.
🎙#اســــــتـــــــــاد_شـــــجـــــاعــی
حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
↬@masirsaadatee↫
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
از سفیر ابلیس🔥 تا سفیر پاکی🌸 فصل یک📚 نام این فصل: دیدن دستان خدا #قسمت_شانزدهم هر چقد جلوتر میرفتم
از سفیر ابلیس🔥 تا سفیر پاکی🌸
فصل یک📚
نام این فصل: دیدن دستان خدا
#قسمت_هفدهم
حس میکردم دارم آتیش میگیرم...
تشنه بودم...
خیلی تشنم بود...
خدارو میخواستم... معنویاتو میخواستم. پاکی رو کامل میخواستم...
انقدر تشنه بودم که تا میدیدم کسی از خدا میگه به هیچی جز حرف اون دقت نمیکردم.
شده بودم آهن ربا...
هر چیزی که درمورد پاکی بود رو به سمت خودم میکشیدم.
این تموم ماجراهای سال ۱۳۹۳ من بود...
میخوام سال به سال خودمو با جزئیات براتون بگم تا درس بگیرید و رشد کنید.
چون حس میکنم تجربم به دردتون میخوره.
سال ۹۳ برای من سال پر از درس بود.
یکی از دلایل انگیزه بالام همون اتفاقای سال ۹۳ بود...
شاید به ظاهر خیلی بالا و پایین داشت اما واقعا یه بار مردم و دوباره زنده شدم.
این روزا خیلی چیزام تغییر کرده.
متاسفانه آدما علاقه دارن فقط موفقیتتاتو ببینن...
اما من سختی زیاد داشتم.
من تلاش کردم و خودمو از لجن زار کشیدم بیرون....
آرامش این روزهام بخاطر طوفان اون روزهام بود که کم نیاوردم...
میتونستم بهونه بیارم... میتونستم کم بیارم. به خدا میتونستم افسرده باشم و دنبال چرا چرا کردن باشم...
اما کسی که بخواد عوض بشه دنبال چگونه میره نه دنبال چرا...
خیلی چیزارو از صفر و زیر صفر شروع کردم...
ان شاءالله تو فصل های بعد متوجه میشی.
✍🏻نویسنده: #داداش_رضا
ادامه دارد...
حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
↬@masirsaadatee↫
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم 📖 📝 #پارت_شصت_و_سوم 🔻 #محاکمه_ابراهیم_علیه_السلام 🔹چون مردم فهمیدند، که #ابراه
📘 #از_آدم_تا_خاتم 📖
📝 #پارت_شصت_و_چهارم
🔻 #ابراهیم_در_آتش
🔹مردم روزهای #متوالی به جمع آوری هیزم پرداختند تا اینکه #کوهی_از_هیزم فراهم شد✔️،
↩️ سپس در زمین همواری #دیواری ساختند و در آن #آتش را شعله ور ساختند،🔥 شعله های آتش آنقدر زیاد بود که هیچ پرندهای🕊 نمی توانست از بالای آن پرواز کند.
🔸 #محل_مرتفعی را آماده کردند تا نمرود🤴 از آنجا منظره سوزاندن🔥 ابراهیم را تماشا👀 کند.
🔹 #نمرودیان برای انداختن ابراهیم در آتش #دچار_مشکل_شدند چون نمیتوانستند با این #آتش_عظیم🔥 به آن نزدیک شوند تا ابراهیم را در آن افکنند، لذا به فکر #ساختن_منجنیق افتادند تا از راه دور ابراهیم را به درون آتش #پرتاب_کنند.😳
🔸 منجنیق آماده شد و ابراهیم را در آن قرار دادند.
🔹جوش و خروش از تمام #کائنات برخاست. هر یک به زبان حال به خدا #شکایت_کردند. 😫
🌏 #زمین گفت؛
✨خدایا❗️کسی غیر از او بر روی من، تو را پرستش نمیکند آیا میگذاری #طعمه_آتش 🔥نمرود شود ⁉️
💫 #ملائکه_آسمان نیز اعتراض داشتند،.
♥️ #خداوند رو به آنها فرمود؛
✨☝️🏻 #اگر_بندهام_مرا_بخواند حتما #نجات_خواهم_داد و در وقت ضرورت #دست_او_را_خواهم_گرفت.✔️
💫 #جبرئیل به خدا، #التماس_نمود و گفت؛
✨ 🤲🏻خدایا در زمین کسی غیر از او تو را پرستش نمی کرد، اینک او را در #آتش🔥 می اندازند.😔
↩️ به جبرئیل خطاب شد؛
#ساکت_باش🤐✋🏻بنده ای مانند تو میترسد که وقت بگذرد❗️
من هر وقت بخواهم میتوانم او را #نجات دهم، #مرا_بخواند_جوابش_را_میدهم.✔️
💫 #جبرئیل در آن وقت بر ابراهیم #نازل_شد و گفت؛
✨ ابراهیم❗️ #آیا حاجت و درخواستی داری من برآورده سازم❓
🍃 #ابراهیم جواب داد؛
«به تو احتیاجی ندارم،❌ #خدا_کافی_وکفیل_من_است»✅
💫 #میکائیل گفت؛
✨میخواهی آتش🔥 را به وسیله آبها💧 و #باران🌧 که در اختیار من است #خاموش_سازم❓
🍃 #ابراهیم جواب داد؛ #نه.❌
💫 #ملک_متصّدی_بادها گفت؛
✨ مایلی #طوفانی🌪️ برانگیزم که آتش🔥 #پراکنده_شود❓
🍃 #ابراهیم جواب داد؛ #نه.❌
💫 #جبرئیل گفت؛
✨ پس #از_خدا_بخواه تا #نجاتت_دهد.🤲🏻
🍃حضرت ابراهیم گفت؛
✨«همین که او مرا در این حال #میبیند_کافی_است.»✔️
ادامه دارد.........
_☀️ 🌤️ 🌥️ ☁️ _
حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
↬@masirsaadatee↫
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
📌 #تخمشربتی
گنج پنهان💎👆🏻
#اطلاع_رسانی 🗞️
#یازینب
_☀️ 🌤️ 🌥️ ☁️ _
حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
↬@masirsaadatee↫
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
🟢سبک زندگی مهدوی
💠عاقبت بداخلاقی
🔹خوش رفتاری و خوش خلقی از توصیههای مهم اهل بیت به شیعیان است به طوری که پاداش آن را از بسیاری از عبادات مستحبی بالاتر میدانند . از طرفی بد اخلاقی نتایج دنیوی و اخروی بدی را در پیش دارد.
🔹 حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام در این باره می فرمایند:« خانواده فرد بد اخلاق از او خسته و بیزار میشوند.» همچنین «رزق و روزی او تنگ میشود»
📚(تحف العقول ص ۲۱۴ غررالحکم ص ۵۹۲)
👇این نیز در مورد نتایج اخروی آن:
🔹 به رسول مهربانی ها گفته شد: فلان زن روزها روزه میگیرد و شبها را به عبادت می پردازد؛ ولی بد اخلاق است و همسایگانش را با زبان میآزارد.
حضرت فرمودند :«در او خیری نیست او اهل آتش است.»
📚(بحارالانوار ج۷۱ ص۳۹۴)
حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
↬@masirsaadatee↫
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاهکن پارت160 –فکر آدمها هم همینجوریه، گاهی باید از سرش خالی کنیم که بیرون نریزه. یه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت161
–این لرزش گاه گاه صداتون، دستاتون، رنگ به رنگ شدنتون رو خیلی دوست دارم. نشون دهندهی خیلی چیزاس. اگر تا فردا هم سوال بپرسی اینجا خبردار میمونم و جواب میدم. فقط سخت نباشه.
از حرفهایش دستپاچه شدم. سرم را پایین انداختم.
–آخه نمیدونم سوالم برای شما سخته یا آسون، اگر سخت بود جواب ندید اشکالی نداره.
مهربان نگاهم کرد.
–برای همین میگم شما با تمام کسایی که تا حالا دیدم فرق دارید. اون لج بازی و سماجت تو کارهایی که نتیجش چندان اهمیتی نداره رو ندارید.
عوضش پشتکارتون تو کارهای مهم قابل تحسینه، بعد به تابلوی نیمه دوخته شدهام اشاره کرد.
–مثل همین تابلو دوختنتون، مثل فروششون. مثل درس خوندنتون، یا فروشندگی که توی مترو انجام دادید، هنوزم باورم نمیشه شما اینقدر انعطاف پذیری داشته باشید.
این آروم بودن شما بهم آرامش میده، حتی وقتی از دستم ناراحتید باز یه متانت تو رفتارتون هست که آدم رو به هم نمیریزه، این خیلی با ارزشه، این رو فقط کسی میفهمه که مثل من، سه سال آرامش رو ازش گرفته باشن. اصلا مثل دخترای لوس امروزی نیستید.
با خودم گفتم پس سه سال با هم زندگی کردن.
–شما لطف دارید.
مکثی کرد و عاشقانه نگاهم کرد.
–تلما.
قلبم ریخت.
سوالی نگاهش کردم.
–قبل از این که سوالی از من بپرسی بهم قول بده که همینجوری که هستی باقی بمونی.
منظورش را نفهمیدم.
نجوا کردم.
–باقی بمونم؟
سرش را تکان داد.
–آره، عوض نشو، تا آخر عمرت همینجوری بمون.
یاد حرف آن خانم افتادم. زن سابق امیرزاده، میگفت مردها بعدها عوض میشوند. برای همین گفتم:
–شما هم همینجوری بمونید.
لبخندش عمیق شد.
–به شرطی که شما برای همیشه کنارم بمونید.
نگاهم را به دستهایم دادم.
"یعنی الان خواستگاری کرد"
خنده ایی کرد.
–سکوتم که از قدیم گفتن علامت رضایته.
نگاهم را به چشمهایش دادم.
با نگاهش نوازشم کرد و گفت:
–من الان جوابم رو گرفتم. حالا هر سوالی داشتید بپرسید، چه سخت چه آسون.
تا خواستم حرفی بزنم صدای زنگ گوشیاش بلند شد.
نگاهی به صفحهاش انداخت و زیر لب زمزمه کرد.
–این دیگه کیه.
بعد عذر خواهی کرد و جواب داد.
همین که گفت الو، صدای فریاد آقایی که پشت خط بود آمد، شبیه طلبکارها حرف میزد.
امیرزاده هم داد زد:
–تو اصلا کی هستی؟
...
– کجا؟
نگران شدم.
امیرزاده به آن طرف پیشخوان رفت. نگاهش به در مغازه بود.
–من که کسی رو نمیبینم.
همان لحظه آنچنان ضربهایی به شیشههای مغازه خورد که از جایم پریدم و از ترس هین بلندی کشیدم و نگاهم را به در دادم. یک مرد عصبانی جلوی در ایستاده بود.
امیرزاده نگران به طرفم برگشت. یک چشمش به در بود و یک چشمش به من.
–نترسید، برم ببینم این دیوونه چی میگه.
مضطرب گفتم:
–نه نرید، زنگ بزنید پلیس، معلومه خیلی عصبانیه.
–آخه اصلا برم ببینم چی کارم داره، تا پلیس بخواد بیاد این مرتیکه تمام شیشهها رو آورده پایین.
من که از پشت تلفن چیزی از حرفهاش سردرنیاوردم.
گوشیاش را کنار سینی چای گذاشت و رفت.
همین که پایش را از مغازه بیرون گذاشت صدای داد و بیداد اوج گرفت.
آن مرد آنچنان عربده میکشید که یک آن از ترس به خودم لرزیدم. به طرف در مغازه دویدم.
از پشت شیشهی مغازه دیدم که آن مرد یقهی امیرزاده را گرفته، این آقا همانی بود که امروز به مغازه آمد و سراغ زن سابق امیرزاده را گرفت.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸