⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم 📖 📝 #پارت_شصت_و_سوم 🔻 #محاکمه_ابراهیم_علیه_السلام 🔹چون مردم فهمیدند، که #ابراه
📘 #از_آدم_تا_خاتم 📖
📝 #پارت_شصت_و_چهارم
🔻 #ابراهیم_در_آتش
🔹مردم روزهای #متوالی به جمع آوری هیزم پرداختند تا اینکه #کوهی_از_هیزم فراهم شد✔️،
↩️ سپس در زمین همواری #دیواری ساختند و در آن #آتش را شعله ور ساختند،🔥 شعله های آتش آنقدر زیاد بود که هیچ پرندهای🕊 نمی توانست از بالای آن پرواز کند.
🔸 #محل_مرتفعی را آماده کردند تا نمرود🤴 از آنجا منظره سوزاندن🔥 ابراهیم را تماشا👀 کند.
🔹 #نمرودیان برای انداختن ابراهیم در آتش #دچار_مشکل_شدند چون نمیتوانستند با این #آتش_عظیم🔥 به آن نزدیک شوند تا ابراهیم را در آن افکنند، لذا به فکر #ساختن_منجنیق افتادند تا از راه دور ابراهیم را به درون آتش #پرتاب_کنند.😳
🔸 منجنیق آماده شد و ابراهیم را در آن قرار دادند.
🔹جوش و خروش از تمام #کائنات برخاست. هر یک به زبان حال به خدا #شکایت_کردند. 😫
🌏 #زمین گفت؛
✨خدایا❗️کسی غیر از او بر روی من، تو را پرستش نمیکند آیا میگذاری #طعمه_آتش 🔥نمرود شود ⁉️
💫 #ملائکه_آسمان نیز اعتراض داشتند،.
♥️ #خداوند رو به آنها فرمود؛
✨☝️🏻 #اگر_بندهام_مرا_بخواند حتما #نجات_خواهم_داد و در وقت ضرورت #دست_او_را_خواهم_گرفت.✔️
💫 #جبرئیل به خدا، #التماس_نمود و گفت؛
✨ 🤲🏻خدایا در زمین کسی غیر از او تو را پرستش نمی کرد، اینک او را در #آتش🔥 می اندازند.😔
↩️ به جبرئیل خطاب شد؛
#ساکت_باش🤐✋🏻بنده ای مانند تو میترسد که وقت بگذرد❗️
من هر وقت بخواهم میتوانم او را #نجات دهم، #مرا_بخواند_جوابش_را_میدهم.✔️
💫 #جبرئیل در آن وقت بر ابراهیم #نازل_شد و گفت؛
✨ ابراهیم❗️ #آیا حاجت و درخواستی داری من برآورده سازم❓
🍃 #ابراهیم جواب داد؛
«به تو احتیاجی ندارم،❌ #خدا_کافی_وکفیل_من_است»✅
💫 #میکائیل گفت؛
✨میخواهی آتش🔥 را به وسیله آبها💧 و #باران🌧 که در اختیار من است #خاموش_سازم❓
🍃 #ابراهیم جواب داد؛ #نه.❌
💫 #ملک_متصّدی_بادها گفت؛
✨ مایلی #طوفانی🌪️ برانگیزم که آتش🔥 #پراکنده_شود❓
🍃 #ابراهیم جواب داد؛ #نه.❌
💫 #جبرئیل گفت؛
✨ پس #از_خدا_بخواه تا #نجاتت_دهد.🤲🏻
🍃حضرت ابراهیم گفت؛
✨«همین که او مرا در این حال #میبیند_کافی_است.»✔️
ادامه دارد.........
_☀️ 🌤️ 🌥️ ☁️ _
حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
↬@masirsaadatee↫
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖 📝 #پارت_صد_وپانزدهم 🔻 #خروج_موسی_از_مصر ☝️🏻در این وقت که موسی با حال #ترس😰 از
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖
📝 #پارت_صد_وشانزدهم
🔻 #ازدواج_موسی_با_صفورا
🔹 #موسی وارد منزل🏡 #شعیب شد و #داستان_فرار را برای شعیب بازگو 🗣کرد.
🔸شعیب به او #اطمینان_داد👌🏻 که از دست دشمنان #نجات یافته است.
👥 #دختران_شعیب از او خواستند تا موسی را به خاطر #قدرتش💪🏻 و #امانتش و #رفتار_خوبش😊 به استخدام خویش درآورد.
🔸 شعیب نیز قبول کرد✔️ و تصمیم 🤔گرفت یکی از دخترانش🧕🏻 را در مقابل #هشت_سال کار و اجیری موسی برای او، به #ازدواج💍 او درآورد
↩️رو به موسی گفت
🍃«من می خواهم یکی از این دختران را به نکاح 💍تو درآورم.☑️
☝🏻 #به_این_شرط_که هشت سال برای من کار کنی و اگر #ده_سال را تمام گردانی اختیار با تو است و نمی خواهم بر تو سخت گیرم و مرا انشاءاللّه درستکار خواهی یافت😊.
🍃 #موسی_گفت
👈🏻 این قرارداد📄 میان من و تو باشد که هر یک از ✌️🏻 دو مدت را به انجام رسانیدیم بر من تعدّی #روا_نباشد ❌و خدا بر آنچه می گویم وکیل است✅
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
🔻 #بازگشت_موسی_به_وطن
🔹 #موسی در کنار همسرش #صفورا ده سال در کنار #شعیب زندگی کرد و هنگامی که این مدت به سر آمد⌛️، با #همسر و گوسفندهایش🐑 به سوی وطن خویش حرکت 🚶🏻♂کرد.
🔸 #هنگام_خروج از مدین #عصای_مخصوص_انبیاء را از خانه🏠 شعیب برداشت.✔️
☝️🏻 این همان عصایی بود که نزد #آدم و #شعیب به #ودیعت نهاده شد،✅
و همچنان سبز و تازه بود، مثل اینکه هم اینک از درخت 🌳جدا شده و هر زمانی که لازم باشد به سخن در میآید، آن عصا #دو_شاخه داشت.
🔹بازگشت موسی به وطن همزمان با بارداری🤰🏻 #صفورا بود که روزهای آخر بارداری خود را می گذراند.
🔸موسی برای اینکه گرفتار #فرمانروایان_شام نگردد❌ از #بیراهه میرفت و سعی میکرد که به آبادیهای سر راه خود برنخورد.
☝️🏻و به همین دلیل در یکی از شبهای سرد #راه_را_گم_کرد.
و چون باران🌧 باریدن گرفت سبب پراکنده شدن گوسفندان🐑 شد
↩️و مشکل دیگری که برای وی پیش آمد این بود که👈🏻 همسرش را #درد_زایمان فرا گرفت.🤦🏻♂️
ادامه دارد......
_☀️ 🌤 🌥 ☁️ _
┈─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐