eitaa logo
مســـــطور🌱
153 دنبال‌کننده
93 عکس
19 ویدیو
3 فایل
مسطور: نبشته؛ مکتوب؛ مرقوم. دانه‌دانه که ببافی، می‌شود یک رج، رج‌ها می‌شوند بافته. بافته‌ای از افکار و احوال تو... منت‌دار حضورتان هستم. حرفی اگر بود اینجام: @e_z_vaziri
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ▪️شب آخر خانه نازدخترش بود، ام‌کلثوم. سفره افطار را که جلویش پهن کرد، نگاه کرد به صورت دخترش. اشک جمع شد توی چشمهاش. - آخر باباجان! کی دیده‌ای پدرت توی یک وعده، دو نوع غذا بخورد؟ دخترش خم شد یکی از ظرف‌ها را بردارد. گفت: "آن یکی را بردار." ام‌کلثوم که ظرف شیر را برداشت، نان ماند توی سفره و نمک. ▪️شب آخر، خانه ام‌کلثوم بود. نماز می‌خواند. گریه می‌کرد. ذکر می‌گفت. می‌رفت از اتاق بیرون. نگاه می‌کرد به آسمان. زیر لب چیزی می‌گفت. می‌آمد داخل. می‌رفت به سجده. استغفار می‌کرد. می‌نشست. گریه می‌کرد. زیر لب چیزی می‌گفت. نماز می‌خواند. ‌می‌رفت از اتاق بیرون. به آسمان نگاه می‌کرد. زیر لب چیزی می‌گفت. می‌گفت: « اللهم بارک لی فی الموت. خدایا مرگ را برایم مبارک کن.» ▪️سحر شده بود. از خانه که می‌رفت بیرون مرغابی‌ها آمدند جلوی دست و پایش. پر و بالشان را توی هوا تکان دادند. سر و صدا کردند. جلوی راهش را گرفتند. علی اما از بینشان راه باز کرد و رفت. مرغابی‌ها هنوز پر و بال می‌زدند تا به گرد پایش برسند. دستگیره در کمربندش را گرفت. گیر کرد. یک قدم جلو رفت و دوباره برگشت. دست انداخت کمربندش را رهانید. راه افتاد. دستگیره انگار هنوز دستش دراز بود برای گرفتن کمر امیرالمؤمنین. ▪️صدای علی توی مسجد کوفه پیچیده بود: «سلّونی قبل أن تفقدونی. هرچه می‌خواهید از من بپرسید قبل از این‌که مرا از دست بدهید.» حق را می‌گفت اما مسخره‌اش می‌کردند. صدای علی توی مسجد کوفه پیچیده بود: «فزت و رب الکعبه» ضربه شمشیر زهرآلود هم که فرقش را شکافت توی محراب مسجد کوفه، در سجده نماز، حق را می‌گفت. «به خدای کعبه رستگار شدم.» ✨🖤✨ @mastoooor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ▪️گفت: «بعد از من ولی‌ّامر مسلمین هستی و ولیّ خون من.» گفت: «می‌توانی قاتلم را عفو کنی یا قصاص.» گفت: «او یک ضربه زد تو هم یک ضربه بزن.» گفت: «جسدش را دفن کن.» ابامحمد می‌شنید. اباعبدالله و بقیه بچه‌ها هم. امیرالمؤمنین وصیت می‌کرد. روز آخر هم سفارش قاتلش را می‌کرد. ▪️پشت تابوتم را بگیرید بالا و هرجا سر تابوت رفت شما هم بروید. قبرم همان جایی‌ست که سر تابوت روی زمین پایین می‌آید. این‌ها را اباالحسن می‌گفت به پسر ارشدش حسن. جلوی تابوت را که جبرئیل و میکائیل پایین گذاشتند پسرهایش هم همین کار را کردند. رسیده بودند نجف. نجف به خاکش سپردند. ▪️مثل داغ است روی جگر، وقتی آدم مجبور باشد قبر عزیزش را مخفی کند. قبر همسرش مخفی. قبر خودش هم مخفی. دشمن است دیگر. صد و پنجاه سال بعد تازه امام صادق توانست بگوید: «اینجاست قبر امیرالمؤمنین!» ▪️حارث رفت پیشش. پرسید: «برای چه آمده‌ای؟» گفت: «دلم می‌خواست شما را ببینم.» نگاهش کرد: «مرا دوست داری حارث؟» سرش را پایین انداخت: «آری به خدا!» مکث کرد. گفت: «من را همان‌طور می‌بینی که دوستم داری، وقتی نفست به گلو رسید.» ▪️گفت: «کمیل جان! خدای عزّوجل پیامبرش را تربیت کرد، او مرا و من مؤمنین را تربیت می‌کنم.» منظورش همه مؤمنین بود دیگر؟! از ازل تا ابد؟! ✨🖤✨ @mastoooor .
هدایت شده از /زعتر/
ـــــــــــــ من، آدم تنبلی‌ هستم برای نوشتن از کتاب‌هایی که می‌خوانم. حوصله‌ام نمی‌گیرد برگردم به کتاب و چیزی برای معرفی‌اش پیدا کنم. حالا می‌خواهم بیفتم توی جنگ با خودم. کمی هم کوتاه بیایم و به یک معرفی کوتاه و سروساده بسنده کنم. به دعوت آقای جواهری می‌خواهم در چالش شرکت کنم. از ابتدای سفرم، مشغول خواندن این چند کتابم. من یک موازی‌خوانِ رویِ مخم. کتابی دارم توی اتاق بچه‌ها. شب‌ها وقت خوابشان فقط مشغول آن کتابم. روزها وقتِ جوش‌آمدن آب کتری و قل‌زدن برنج، کتابی را که می‌گذارم کنج آشپزخانه، دست می‌گیرم. من کشته مردهٔ ورق زدن کتاب‌های مختلفم. قروقاطی خواندن، حالم را خوب می‌کند. نوک زدن به همه کتاب‌هایی که نامشان را می‌شنوم، آرامم می‌کند. خبر ندارم از تعداد کتاب‌هایی که در سال می‌خوانم. نمی‌دانم تا کجا توی این چالش دوام بیاورم اما برای شروع، برنامه‌ام خواندن ۶۰ کتاب در سال جدید است. بسم‌الله‌ش را همین حالا می‌گویم. همین حالا که نشسته‌ام پشت میز و انگار سال جدیدم تازه شروع شده. @zaatar
مســـــطور🌱
ـــــــــــــ من، آدم تنبلی‌ هستم برای نوشتن از کتاب‌هایی که می‌خوانم. حوصله‌ام نمی‌گیرد برگردم به ک
. و منی که تو را دوست دارم و عاشق همین تواضعت هستم😍 خانم بسیار کتابخوان قروقاطی خوان☺️ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. اول، باید دلم به نوشتن برود تا دستم هم. دست و دلم اما به نوشتن نمی‌رود. نیازم اما کلمه‌ها هستند. مثل حبابهای روی دیگ آبجوش، چیزی تند تند باد می‌شود وسط جانم و پرحرارت می‌ترکد و بخار از روی سر و صورت حبابها پیچ و تاب می‌خورد و بالا می‌رود. پر از حرارت کلمه‌ام و هیچکدام زاده نمی‌شوند. .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. والفتح...🌱✨ جبهه مقاومت را یاری دهیم به دعا🤲 .
. ما بیمارستان نزدیم. ما مدرسه نزدیم. ما خانه مسکونی نزدیم. ما نانوایی نزدیم. ما پناهگاه نزدیم. ما ریشه ظلم را زدیم. مقرهای موشکی و هوایی یک رژیم غاصب را. خوب هم زدیم. دقیق و ویرانگر. تا مغز اباطیل‌باف خودشان و هوادارانشان بدانند که حق‌اند. ✨🌱✨ @mastoooor .
. دیشب را بیدار بودم. مثل میلیونها نفر در جهان. تمام مدت، اخبار را پِی گرفتم و با همین انگشتهای هنوز نابلد دست چپ، پیامی تایپ کردم یا واکنشی دادم به پیامی. دست راستم چند روزی‌ست آویزان گردنم شده. نشستن زیاد و همین گرفتن گوشی با دست چپ هم برایش ضرر دارد و درد را بیشتر می‌کند. ولی مگر یک شب هزار شب می‌شود؟ یک شب هزار شب نمی‌شود. ما دهه شصتی‌ها، تصویر دور چنین آرزویی را در ذهن‌هامان زیسته‌ایم. ما متولد روزهای جنگیم. صدای آژیر شنیده‌ایم و تا پناهگاه‌های کوچک خانگی‌مان دویده‌ایم. ما تابوت دیده‌ایم که در کوچه‌های شهر، سر دست میرفته و هزار هزار شهید تشییع کرده‌ایم. قدم‌هامان کوتاه بود آنروز. پِی گامهای بلند پدر و مادرمان دویده‌ایم تا به صندوق‌های رأی برسیم و به انقلاب خمینی آری بگوییم. ما با مرگ بر اسرائیل و مرگ بر آمریکا زاده شدیم و رشد کردیم و حالا اینجاییم. حمله به اسرائیل مثل غیظی زیر دندان‌هامان از کودکی تا حال قِرچ قروچ کرده. ما اگر مجال پیدا کنیم خرخره‌اش را می‌جویم. فکر حمله به اسرائیل، آنقدر دور بود که خودمان هم باور نمی‌کردیم چنین شب ستاره‌بارانی بسازیم برایش. یک شب هزار شب نمی‌شود. شبها یک به یک تمام می‌شوند و روز به‌یکباره طلوع خواهد کرد. ✨🌱✨ @mastoooor .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. حالم یک گرفتگی غریبی دارد. قبضی نیست ولی بغضی هست. دست راست یعنی عصای زندگی. یعنی کار و بار و نوشتن. و من حالا که پر از حرارت کلمه‌ام، از آن محرومم. چند شب است تلاش می‌کنم با دست چپ تایپ کنم. سرعتم کم است و متنم مدام نیاز به اصلاح دارد. چون «ز» را «ر» می‌زنم و «میم» را «نون». گاهی حرفی تکرار می‌شود و باید پاکش کنم ولی بجایش چند تا «گ» می‌زنم و کارم بیشتر می‌شود. دیروز وسط تایپ کردن، گوشی از دستم افتاد. مچ دست چپم قوّت ندارد برای این باری که روی گرده‌اش گذاشته‌ام. عادت ندارد. دست تنهاست. چاره چیست؟ نمی‌توانم بیش از این صبوری کنم. کلمه‌ها منتظر نمی‌مانند. مثل روزهای شلوغ حرم، رواق‌ها را پر کرده‌اند و سرریز شده‌اند میان صحن‌ها. گاهی تا همین ورودی‌های بازرسی، قلم از قلم نمی‌شود برداشت از بس بغل به بغل ایستاده‌اند. روزگار است دیگر‌. برای هر به دست آوردنی رنجی هست، و در هر از دست دادنی، حکمتی. سعدی نیستم ولی بر هر دو، شکری واجب! درد دست راستم کمتر شده به لطف خدا و دعای صاحب نفسان. حالم اما بغض غریبی دارد. ✨🌱✨@mastoooor .
هدایت شده از [ هُرنو ]
من، عامدانه رزق هفتم را گذاشتم برای اواخر ماه. اواخر ماه، اوضاع حساب‌های بانکیِ ما معمولی‌ها رو به قرمزی می‌رود. یکی دو هفتهٔ آخر ماه را دیگر دست به عصا خرج می‌کنیم. خانم‌های خانه، کمتر سفارش خرید می‌دهند، پدرها وقتی تشنه‌شان می‌شود، از خیر آب‌معدنیِ خنک داخل یخچال سوپرمارکت می‌گذرند تا به خانه برسند. قشنگی داستان این است که یک جایی که انتظارش را نداریم، پای آشنایی‌زدایی را بکشانیم به روزمرگی شخصیت اصلی. دست در جیب شخصیت اصلی زندگی‌تان بکنید و در روزهای قرمزی حساب بانکی، نیت کنید و به یک خانوادهٔ نیازمند کمک کنید. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. کاش خوب بودیم، همیشه. کاش ربات بودیم، گاهی. کاش گاهی که آدم‌ها یادشان می‌رود ما هم آدمیم و حال خوبمان را ناخوب می‌کنند، درست همان‌موقع، ربات بودیم. ربات‌ها همیشه خوبند. ✨🌱✨ @mastoooor .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. کتابهایی که در فروردین‌ماه تمام‌شان کردم پنج شش‌تایی هستند. غیر از سه چهارتایی که شروعشان کرده‌ام و به مرور جلو می‌روند. میان اینها، دوست داشتم حسم از این کتاب را با شما شریک شوم. پیشنهاد می‌کنم اگر نخوانده‌اید، تجربه‌اش کنید. تلفیق کلمه و تصویر، شما را در دنیای اعجاب‌انگیز هنر، دوچندان مسحور می‌کند. پ‌.ن: من از طاقچه خواندم ولی گذاشتمش در لیست خرید تا هربار نگاهش کنم. ✨🌱✨@mastoooor .
هدایت شده از بانونوشت!
هم خوانی ‌ در «بانوخوانی» نام بانو های نویسنده‌ی لیست مان دارند زود زود از پیش چشممان می‌گذرند و این مدتی که مهمان کتاب هایشان بودیم، با یک پلک بر هم زدن، گذشت. رسیدیم به نویسنده های مشهور دهه 70 و 80 و قرار است یکی از پر طرفدار ترین رمان های این سالهای گذشته را بخوانیم، «خانه ادریسی ها» را. کتابی از نویسنده ‌ای که معروف شده ‌به خاطر سوژه های کم نظیر تر تازه اش ، زبان اندکی شاعرانه اش،‌ سیاسی و اجتماعی نویسی اش، و از همه مهمتر به خاطر سبکش که کمی به ادبیات روسیه کشیده. همخوانی کتاب را از ۸ اردیبهشت شروع میکنیم. اگر دوست داشتید همراه گروه بانوخوانی شوید ، به @Fbanoo پیام بدهید. @banoo_nevesht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. «دلم می‌خواهد بنویسم اولین صید من حاصل تنهایی بود، اما این فقط بزک کردن حقیقتی تلخ است. در آن اولین بار تنهایی، آن لحظه‌هایی که در تاریک روشنای غروب فرو می‌رفتم و ترسیده بودم، می‌دانستم تنهایی‌های زیادی پیش رویم است ولی کسی برای کمک نخواهد رسید.» ، در کتاب «ویرانه‌های من»، جستارهایی درباره‌ی روان رنجور و آدم‌ها نوشته است. اگر چهل سال، کمی کمتر یا بیشتر دارید، این کتاب را بخوانید. فهم واژگان این کتاب، به شدت نیاز به گذر عمر دارد. اگر حوالی چهل سالگی هستید، به فهمی از زندگی رسیده‌اید که محمد طلوعی، از منظر خودش، آن را تبدیل به واژه و جمله و بند و صفحه و متن و کتاب کرده است. من خط به خط و بند به بند این کتاب را به جان کشیدم. عجیب و متفاوت بود. پ.ن: عکس را از کانال خانم طاهری عزیزم برداشتم. معرفی‌اش را که خواندم، کتاب را گذاشتم در لیست مطالعه. قدردانت هستم خانم کتابخوان حرفه‌ای. ✨🌱✨@mastoooor .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا