eitaa logo
مجلهٔ مدام
1.3هزار دنبال‌کننده
348 عکس
19 ویدیو
0 فایل
یک ماجرای دنباله‌دار ارتباط با ادمین👇 @modaam_admin https://modaam.yek.link/
مشاهده در ایتا
دانلود
بخش ابتدایی داستان «هم‌سفر» نوشتهٔ ترجمهٔ شهاب، سعید و عباس با سر‌وصدا و شوخی‌ ایستگاه را گذاشته بودند روی سرشان. تا دم در واگن قطار برای بدرقه‌ام آمدند. قطار که با صدای سوت بلندی به‌آرامی راه افتاد، شهاب هنوز میلۀ در قطار را گرفته بود و با صدای بلند رو به من گفت: «عباس می‌گه این بار حتماً با زن‌داداش برگردیا.» «عباس که کلاً دیوونه‌س... باشه... برین دیگه، خداحافظ.» قبل از اینکه قطار سرعت بگیرد با دوستانم خداحافظی کردم و روی صندلی‌ام نشستم. علیگر و فضای زیبای دانشگاهی‌اش که تا چند لحظه قبل در آن نفس می‌کشیدم، می‌رفت تا برای مدتی طولانی از من دور شود. ناراحت بودم. با اینکه شهاب در دانشگاه‌ خیلی سربه‌سرم می‌گذاشت، اما وقتی یادم می‌افتاد که در امریتسار دیگر دوستی مثل او نخواهم داشت، دلم برایش تنگ می‌شد. با همین حال‌وهوای غم‌انگیز، سرم را تکان دادم که شاید افکار تاریک از ذهنم دور شوند و جعبۀ سیگار را از جیبم بیرون آوردم. 📷عکس از: Priya Suresh Kambly مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار |  @modaam_magazine