مدامِ یک؛ کتاب
با آثاری از (به ترتیب الفبا):
#سیداحمد_بطحایی #محمدرضا_جوان_آراسته #مصطفا_جواهری #شبیه_عباس_خان #فاطمه_دارسنج #آزاده_رباطجزی #میثاق_رحمانی #علی_رکاب #فرزانه_زینلی #سعیده_سهرابیفر #فاطمهالسادات_شهروش #علیاکبر_شیروانی #آسیه_طاهری #احسان_عبدیپور #زهرا_عطارزاده #عطیه_عیار #مسعود_فروتن #زهرا_کاردانی #سیداحمد_مدقق #فاطمهسادات_موسوی #مسعود_میر #سبا_نمکی #فرشته_نوبخت #راضیه_نوروزی #ریحانه_هاشمی #محمدعلی_یزدانیار #لودمیلا_اولیتسکایا #مایکل_بورن #کیلب_کرین #آلبرتو_مانگوئل
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
بخش ابتدایی جستار «مترجم بهعنوان خواننده»
نوشتهٔ #آلبرتو_مانگوئل
ترجمهٔ #شبیه_عباس_خان
#واقعیت_مدام
مدتها از مفهوم «ترجمه» بیخبر بودم. من به دو زبان انگلیسی و آلمانی بزرگ شدهام. در دوران کودکیام، ترجمه متناسب با مخاطب، شکل دیگری از ارتباط بود، نه فقط تلاشی برای انتقال مفاهیم از زبانی به زبان دیگر. قصههای برادران گریم را وقتی به دو زبان مختلف خواندم، برایم به دو قصة متفاوت تبدیل شد: اولی نسخهای آلمانی بود با حروف چاپی ضخیم و تصاویر آبرنگی غمانگیز، دومی نسخهای انگلیسی با حروف بزرگ واضح و تصاویر سیاه و سفید که داستان دیگری را میگفت. بدون شک آنها داستانی واحد نبودند.
بعدها و در نوجوانیام متوجه شدم که ماهیت متن ترجمهشده اساساً ثابت میماند. یا بهتر است بگوییم گرچه متن اصلی ممکن است در زبانهای مختلف سر و شکل متفاوت به خود بگیرد اما در نهایت ماهیتی ثابت خواهد داشت. ماهیتی که در فرایند تغییر بسیاری از اجزا مثل واژگان، ساختار زبانی، دستورزبان، موسیقی و حتی زمینههای فرهنگی، تاریخی و احساسی متن ثابت میماند.
#مدام_کتاب #مدام_خوانی #مجله #مجله_مدام
#albertomanguel
#alberto_manguel
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
مدامِ دو؛ سفر
#سفر_مدام
با آثاری از (به ترتیب حروف الفبا):
#فرامرز_پارسی
#محمد_جوان_الماسی
#مارال_جوانبخت
#شبیه_عباس_خان
#رامبد_خانلری
#علی_خدایی
#آزاده_رباطجزی
#امیرمحمد_رضایی
#حنانه_سلطانی
#سعیده_سهرابیفر
#سمیه_شاکریان
#منصور_ضابطیان
#لادن_عظیمی
#کوثر_علیپور
#عطیه_عیار_دولابی
#مسعود_فروتن
#نعیمهسادات_کاظمی #منصوره_مصطفیزاده
#حدیثه_میراحمدی #طاهرهسادات_موسوی #سعادت_حسن_منتو
#آلمودنا_سانچز
#جوآن_فرانک #آلخاندرو_کارتاجنا
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
بخش ابتدایی داستان «همسفر»
نوشتهٔ #سعادت_حسن_منتو
ترجمهٔ #شبیه_عباس_خان
#خیال_مدام
شهاب، سعید و عباس با سروصدا و شوخی ایستگاه را گذاشته بودند روی سرشان. تا دم در واگن قطار برای بدرقهام آمدند. قطار که با صدای سوت بلندی بهآرامی راه افتاد، شهاب هنوز میلۀ در قطار را گرفته بود و با صدای بلند رو به من گفت: «عباس میگه این بار حتماً با زنداداش برگردیا.»
«عباس که کلاً دیوونهس... باشه... برین دیگه، خداحافظ.»
قبل از اینکه قطار سرعت بگیرد با دوستانم خداحافظی کردم و روی صندلیام نشستم. علیگر و فضای زیبای دانشگاهیاش که تا چند لحظه قبل در آن نفس میکشیدم، میرفت تا برای مدتی طولانی از من دور شود. ناراحت بودم. با اینکه شهاب در دانشگاه خیلی سربهسرم میگذاشت، اما وقتی یادم میافتاد که در امریتسار دیگر دوستی مثل او نخواهم داشت، دلم برایش تنگ میشد. با همین حالوهوای غمانگیز، سرم را تکان دادم که شاید افکار تاریک از ذهنم دور شوند و جعبۀ سیگار را از جیبم بیرون آوردم.
📷عکس از: Priya Suresh Kambly
#مدامخوانی
#سفر_مدام
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine