eitaa logo
مجلهٔ مدام
1.1هزار دنبال‌کننده
156 عکس
3 ویدیو
0 فایل
یک ماجرای دنباله‌دار ارتباط با ادمین👇 @modaam_admin https://modaam.yek.link/
مشاهده در ایتا
دانلود
بخشی از داستان «قرمز غلط‌انداز» نوشتهٔ صدای آدم‌ها از جایی دور، پشت سرم می‌آمد. گنگ بود. شاید چهار یا پنج نفر بودند. خورشید توی آسمان نبود. یا کم بود. شاید البته. ویلچر با سروصدا و تکان‌های شدید جلو می‌رفت. سعی می‌کردم با حرکت ویلچر پارک را تجسم کنم. ولی برعکس همیشه، این ‌بار در ناشناختگی و سیاهی فرو رفته بود. مامان ساکت بود. حرفی نمی‌زد. چرخ‌ها که از حرکت ایستاد و دست مامان روی شانه‌ام قرار گرفت، برگشتم به خودم. سرش را نزدیک آورد. «همین ‌جا خوبه. می‌مونیم.» هرم داغ نفسش خورد به صورتم. قلقلکم داد. «یه درخت بیدِ پیر داره و یه نیمکت آهنی.» درخت بیدِ پیر یا جوان؟ اصلاً بید یا کاج؟ چه فرقی می‌کند؟ «ببین چی اینجاس.» لحن صدایش عوض شد. خندید و گفت: «یه کتابه… وقتی از عشق حرف می‌زنیم.» مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine