یا رادَّ ما قَدْ فاتَ ...
#عمرهای به سر آمده،
#روز های گذشته،
#خون های ریخته،
#عشق های گم شده،
#آبرو های رفته،
#بغض های شکسته،
#اشک های چکیده،
و آبهای از جوی #رفته را تو باز میگردانی!!
ای #باز_گردانندهی از #دست رفتهها ...
#یا_مبدل_السیئات_بالحسنات
#بحق_شهدا_العفـو
#عصرتون_شهدایی🌷
#طاعات_قبول
زنده زنده سوخت....
اما آخ نگفت....
😭😭
حسین خرازی نشست ترک موتورم.
بین راه، به یک نفربر پی ام پی، برخوردیم که در #آتش می سوخت.
فهمیدیم یک #بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد!
من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم.
گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو سه متری، می پاشیدیم روی آتش!
جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا #ضجه و #ناله نمی زد!
و همین پدر همه ی ما را درآورده بود!
بلند بلند فریاد می زد:
#خدایا!
الان پاهام داره می سوزه!
می خوام اون ور ثابت قدمم کنی!
خدایا!
الان سینه ام داره می سوزه!
این سوزش به سوزش سینه ی حضرت #زهرا نمی رسه!
خدایا!
الان دست هام سوخت!
می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم!
نمی خوام دست هام گناه کار باشه!
خدایا!
صورتم داره می سوزه!
این سوزش برای امام زمانه!
برای ولایته!
اولین بار حضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت!
آتش که به سرش رسید، گفت:
خدایا! دیگه طاقت ندارم،
دیگه نمی تونم،
دارم تموم می کنم.
لااله الا الله،
خدایا!
خودت #شاهد باش!
خودت شهادت بده آخ نگفتم!
آن لحظه که جمجمه اش ترکید، من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم!
بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت.
حال حسین آقا از همه بدتر بود.
دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد و می گفت:
خدایا!
ما جواب اینا را چه جوری بدیم؟
ما #فرمانده ایناییم؟
اینا کجا و ما کجا؟
اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره بگه جواب اینا رو چی می دی؟
زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم.
تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من و آن قدر #گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ #اشک شد.
بعد از شهدا ما چه کردیم؟
شهدا شرمنده ایم!
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
🔶اینجا دلی💓 جامانده از قافلهٔ عشق در آرزوی رسیدن به #عُشاق #بیقراری میکند 📆قلاجه، #تیرماه ۱۳۶۵
7⃣7⃣2⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌺🍃
#نذر_مـادر❣
🔰در #قلاجه غوغایی بود. سخت بود، به خدا خیلی سخت بود، دل کندن💕 از هم، اما حالا نزدیکی غروب آفتاب🌥 بچه ها همدیگر را سخت در بغل میفشردند و گریه😭 سر میدادند. #عاشق بودند، کاری نمیشد کرد و با اینکه با خودشان #عهد کرده بودند از همه چیز دل بکنند، اما حسابی #دلبسته هم شده بودند. تا ساعاتی⏰ دیگر باید از موانع سخت، میادین مین و از زیر آتش🔥 دشمن رد میشدند و حماسهای دیگر را در تاریخ #دفاع_مقدس رقم میزدند
🔰حسابی توجیه شده بودند که برای #آزادسازی شهر مهران (برگ برنده صدام در جنگ که خیلی به آن مینازید) باید #مردانه بجنگند. با بچههای لشگر سیدالشهدا👥 همراه بودم. الحق و الانصاف بچههای تبلیغات سنگ تمام گذاشته بودند. #دروازه_قرآنی درست کرده بودند تا بچهها از زیر آن رد شوند.
🔰حاج علی #فضلی فرمانده لشگر هم با اکثر بچه ها مصافحه میکرد، نه بچهها از او دل💞 میکندند نه او از بچه ها، انگار برای #عروسی میرفتند😍 رسیدن به #وصال عشق🕊 آذین بندیها هم به این گمانه دامن می زد، حسابی چراغانی🎊 کرده بودند، در #عکس رشته لامپ ها مشخص است
🔰روحانی جوانی در حالی که #لباس رزم بر تن دارد و قرآن📖 به دست گرفته بچهها را از زیر قرآن رد می کند. در این میان #نوجوانی نشسته و برای بچههـا اسفند دود می کند"در عکس پشتش به ماست" سنش کم بود، چون چادر ما⛺️ نزدیک بچههای #ستاد بود، بارها و بارها دیده بودمش
🔰خیلی اصرار کرده بود تا او را هم به همراه #رزمندگان دیگر بفرستند، اما سنش کم بود به گمانم 12سالش📆 بود. این #لحظههای_آخر آنقدر زاری کرده بود که هم خودش خسته شده بود هم بچههای ستاد، #شب قبل از اعزام، درست پشت چادر ما صدای گریه 😭اش را شنیدم
🔰از چادر بیرون زدم، دیدم گوشه ای کز کرده و #اشک بر چهرهٔ آسمان سیمایش جاری است😢 رفتم و کنارش نشستم، با اینکه میدانستم علت چیست, از او پرسیدم: چرا گریه میکنی⁉️ خیلی ساده در حالیکه احساس می کردم #بغض تمام گلویش را پر کرده است و به سختی می توانست حرف بزند گفت:
🔰می خواهم با بچه ها به خط مقدم بروم، اما #نمیگذارند، می گویند سنم کمه. دست روی شانه اش گذاشتم و گفتم: خب اولاً #مرد که گریه نمی کند✘ ثانیا تا اینجا هم که با بچهها آمدی خیلی ها آرزویش را دارند و نتوانسته اند بیایند🚷 گفت: به مادرم گفتم که #نذر کند تا من به خط مقدم بروم، اگر نگذارند بروم "نذر مادرم" ادا نمی شود ❌
🔰با این #حرف_آخر واقعا کم آوردم، مانده بودم چه بگویم، گفتم: اگر دعای مادر پشت سرت باشد، #انشاءلله نذر او هم ادا می شود✅ حالا در آخرین غروب وداع #قلاجه با یاران، به او گفته بودند فعلا اسفند دود کند🌫 تا ببینند بعد چه می شود، به نظرم می رسید یک جورایی سرکارش گذاشته بودند.
🔰درمرحله دوم #عملیات در شهر مهران باز هنگام غروب🏜 دیدمش, سوار بر پشت تویوتا، تعجب کردم، تفنگ کلاش به شانه اش بود، برای لحظه ای نگاهمان به هم تلاقی کرد، صورت زیبایش آسمانی تر شده بود، #لبخندی زد و دستش را به سمتم دراز کرد✋ دویدم تا خودم را به ماشین🚍 برسانم، نرسیدم، دستم به او نرسید. دور شد، لحظاتی بعد در غبار دود انفجار💥 گم شد
#نذر_مادر ادا شده بود ...🕊🌷
📸به روایت عکاس دفاع مقدس
#سیدمسعود_شجاعی_طباطبایی
#جنگ_به_روایت_تصویر
#عملیات_کربلای_یک
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اشک
#حسین
🌹کربلا کربلا کربلا....😭
السلام و علیک یاابا عبدلله ✋
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
#اشک #حزن #جزع #زیارت
◾️امام رضا علیه السلام و ورود به ماه محرم
⚫️ دستور به اشک و عزا و لعن قاتلان امام حسین علیه السلام
✍🏻 شیخ صدوق رحمه الله، به سندش از ریان بن شبیب روایت میکند: در روز اول محرّم خدمت امام رضا علیه السلام رسیدم. فرمودند: ای پسر شبیب، آيا روزهای؟ عرض کردم: نه. فرمودند: امروز همان روز است که زکریّا به درگاه خداوند متعال دعا کرد و گفت: پروردگارا از لطف خود بمن نژاد پاکی عطا کن، زیرا تو برآورندۀ حاجتی. خداوند مستجاب کرد و دستور داد فرشتگان، زکریا را که در محراب نماز میخواند، ندا دادند که خداوند تو را به یحیی مژده میدهد. هرکس امروز را روزه دارد و خداوند را بخواند اجابتش میکند، چنانچه زکریا را اجابت کرد. سپس فرمودند: ای پسر شبیب، محرّم همان ماهی است که مردم جاهلیت در گذشته به احترام آن، ظلم و کشتار در آن را ممنوع کرده بودند، و این امت نه احترام ماه خود را نگاه داشتند و نه احترام پیغمبر خود را! در این ماه فرزندانِ او را کشتند و زنان حرمش را اسیر کردند و اموالش را غارت کردند. خداوند هرگز این گناهِ آنها را نمیآمرزد.
🔻 «إن كنت باكيا لشئ، فابك للحسين بن علي بن أبي طالب (عليه السلام)، فإنه ذبح كما يذبح الكبش» ای پسر شبیب، اگر تو میخواهی برای چیزی گریه کنی، برای حسین بن علی گریه کن که چون گوسفندی او را سر بریدند‼️ و هجده تن از خاندانش را با او کُشتند که در زمین مانندی نداشتند. آسمانها و زمین برای قتل او گریستند و چهار هزار فرشته برای یاری او به زمین آمدند و او را شهید یافتند و بر سر قبرش پریشان و غبار آلود بمانند تا قیام قائم (عجل الله فرجه) و از یاران او باشند و شعارشان: «یا لثارات الحسین» است. ای پسر شبیب، پدرم از پدرش، از جدّش به من باز گفت که: چون جدّم حسین کشته شد، آسمان خون و خاکِ سرخ بارید.
🔘«يابن شبيب، إن بكيت على الحسين (عليه السلام) حتى تصير دموعك على خديك غفر الله لك كل ذنب أذنبته، صغيرا كان أو كبيرا، قليلا كان أو كثيرا» ای پسر شبیب، اگر بر حسین گریه کنی تا اشک بر گونهات روان شود، هر گناه کوچک و بزرگ و کم و زیادی که داری خداوند متعال بیامرزد. ای پسر شبیب، اگر خواهی بیگناه خدای عزوجل را ملاقات کنی، حسین را زیارت کن. ای پسر شبیب، اگر دوست داری در طبقات بهشت با پیغمبر و آلش همنشین باشی، به قاتلان حسین لعن کن. ای پسر شبیب، اگر دوست داری ثواب شهیدان در رکاب حسین را ببری، هر وقت او را یاد کردی بگو: کاش با آنها بودم و به آن فوز عظیم رسیده بودم. ای پسر شبیب، اگر دوست داری در درجات اعلای بهشت با ما باشی، در اندوه و شادی ما شریک باش و ملازم ولایت ما باش. اگر کسی سنگی را هم به ولایت بپذیرد، خدایش در قیامت با آن محشور کند.
📓 الأمالی، صدوق رحمه الله، مجلس بیست و هفتم، حدیث ۵
#هر_خانه_یک_حسینیه
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
❤️ قرار عاشقی
🔻روایت دخترشهید مدافع حرم مهدی قاضی خانی....
💠یک مقنعه با تمثال پدرشهید
امروز برای کاری سرزده رفتم #مدرسه نهال خانوم
که نهال رو ازمدرسه بیارم،
یهو دیدم تمثیل شهید قاضی خانی روی #مقعنه ی نهاله گفتم:
نهال چرا عکس بابا رو زدی به مقنعه ات؟؟
با ناراحتی ودرحالی که #اشک توچشماش😭 جمع شده بود،
گفت: اخه بچه ها هی میگن تو #بابا_نداری!!
#عکس_بابا رو زدم تا ببینن منم بابا دارم.
گفت: مامان نمیدونی توکتابمم عکس بابا رو زدم !!
به نظر شما!؟
من حرفی برام می مونه که به نهال بگم ؟!
✍ همسر شهید قاضی خانی💔
🥀🥀🕊🥀🕊 @mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
#اشک #حزن #زیارت
📢 تأکید امام صادق علیه السلام بر غمگین و تشنه و گرسنه بودنِ امام حسین علیه السلام، هنگام شهادت
🔻قال الإمام أبو عبدالله الصادق عليه السلام:
«... إِذَا زُرْتَ أَبَاعَبْدِاَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَزُرْهُ وَ أَنْتَ حَزِينٌ مَكْرُوبٌ شَعِثٌ مُغْبَرٌّ جَائِعٌ عَطْشَانُ فَإِنَّ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قُتِلَ حَزِيناً مَكْرُوباً شَعِثاً مُغْبَرّاً جَائِعاً عَطْشَاناً...»
✍🏻 هرگاه اراده نمودى قبر حضرت حسين بن على عليهم السّلام را زيارت كنى، پس آن حضرت را با حالى غمگين و حزين و ژوليده و گرفته زيارت نما، زيرا حضرتش كشته شد در حالیكه محزون و غمگين و ژوليده و گرفته و گرسنه و تشنه بود.
📓 کامل الزیارات، باب ۴٨، حدیث ٣ و ۴
📕ثواب الاعمال، صدوق رحمه الله، انتشارات شریف رضی، ص ٨٨
#محرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
#هر_خانه_یک_حسینی
#من_محمدص_را_دوست_دارم #ما_ملت_امام_حسينيم
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
#اشک #حزن #عزای_اجنه
➖ گزارشی از حضرت ام سلمه علیها السلام، از عزاداری اجنه بر امام حسین علیه السلام
🔻حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الْقُرَشِيُّ الرَّزَّازُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ عَنْ نَصْرِ بْنِ مُزَاحِمٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ ثَابِتٍ عَنْ حَبِيبِ بْنِ أَبِي ثَابِتٍ عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ زَوْجَةِ النَّبِيِّ (صلي الله عليه و آله) قَالَتْ مَا سَمِعْتُ نَوْحَ الْجِنِّ مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُ إِلَّا اللَّيْلَةَ- وَ لَا أَرَانِي إِلَّا وَ قَدْ أُصِبْتُ بِابْنِي الْحُسَيْنِ قَالَتْ وَ جَاءَتِ الْجِنِّيَّةُ مِنْهُمْ وَ هِيَ تَقُولُ:
أَيَا عَيْنَايَ فَانْهَمِلَا بِجُهْدٍ
عَلَى رَهْطٍ تَقُودُهُمُ الْمَنَايَا
فَمَنْ يَبْكِي عَلَى الشُّهَدَاءِ بَعْدِي
إِلَى مُتَجَبِّرٍ مِنْ نَسْلِ عَبْدٍ.
✍🏻 حبيب بن ابى ثابت، از ام سلمه همسر نبى اكرم صلّى اللّه عليه و آله روایت میکند که ایشان گفتند: از زمانى كه خداوند منّان روح نبى اكرم صلّى اللّه عليه و آله را قبض فرمود، نوحه سرائى طائفه جنّ را نشنيدم مگر همان شب، (شهادت نبى اكرم صلّى اللّه عليه و آله) و نديدم ايشان را مگر وقتى كه به مصيبت فرزندم حسين عليه السّلام مبتلا شدم، در همان زمان جنّيه از طائفه جن آمد در حالیكه مىگفت: اى دو چشم من با شدّت و زارى گريه كنيد، زيرا بعد از من چه كسى بر شهداء بگريد. زارى كنيد بر گروهى كه مرگ آنها را بسوى ستمگرى از نسلِ بردگان مىبرد.
📓 کامل الزیارات، باب ٢٩، حدیث ١
📗 أمالی، صدوق رحمه الله، مجلس ٢9
@mohebin_velayt_shohada
#اشک #حزن #شهادت_امامسجاد_علیهالسلام
✍🏻 علامه مجلسی رحمه الله:
«ابن قولویه و ابن شهر آشوب و دیگران از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده اند که جناب علی بن الحسین علیهم السّلام بر پدر بزرگوارش بیست سال- بروایتی چهل سال- گریست، و هرگاه طعامی نزد او حاضر میکردند میگریست، چون آبی نزد او میآوردند آنقدر میگریست که آن آب را مضاعف میکرد، پس یکی از غلامان آن جناب گفت: فدای تو شوم یا بن رسول الله، میترسم که تو خود را هلاک کنی و گناهکار شوی، حضرت فرمود: "َّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَی اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ" یعنی: شکایت میکنم درد و اندوه خود را بخداوند متعال، و من میدانم از خداوند آنچه شما نمیدانید. سپس فرمودند: هیچ وقت بخاطر نمیآورم کُشته شدن فرزندان فاطمه علیها السلام را مگر آنکه گریه در گلوی من میگیرد.»
⚫️ بروایت دیگر فرمودند: چون نگِریم و حال آنکه پدر مرا منع کردند از آبی که وحشیان و درندگان میخورند، و با لب تشنه او را شهید کردند.
📓جلاءالعیون، ص ٨٣۴
#محرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شهادت_امام_سجاد
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
#رمان #دمشق_شهرِ_عشق #پارت_ششم 📚 دیگر درد شانه فراموشم شده که فک و دندانهایم زیر انگشتان درشتش خ
#رمان
#دمشق_شهرِ_عشق
#پارت_هفتم
📚 از کلام آخرش فهمیدم زینبی که صدا میزد من نبودم، سعد ناباورانه نگاهش میکرد و من فقط میخواستم با او بروم که با #اشک چشمانم به پایش افتادم :«من از اینجا میترسم! تو رو خدا ما رو با خودتون ببرید!»
از کلمات بی سر و ته #عربیام اضطرارم را فهمید و میترسید هنوز پشت این پرده کسی در کمین باشد که قدمی به سمت پرده رفت و دوباره برگشت :«اینجوری نمیشه برید بیرون، #شناساییتون کردن.» و فکری به ذهنش رسیده بود که مثل برادر از سعد خواهش کرد :«میتونی فقط چند دیقه مراقب باشی تا من برگردم؟»
📚 برای #حفاظت از جان ما در طنین نفسش تمنا موج میزد و سعد صدایش درنمیآمد که با تکان سر خیالش را راحت کرد و او بلافاصله از پرده بیرون رفت.
فشار دستان سنگین آن #وهابی را هنوز روی دهانم حس میکردم، هر لحظه برق خنجرش چشمانم را آتش میزد و این #ترس دیگر قابل تحمل نبود که با هقهق گریه به جان سعد افتادم :«من دارم از ترس میمیرم!»
📚 رمقی برای قدمهایش نمانده بود، پای پرده پیکرش را روی زمین رها کرد و حرفی برای گفتن نداشت که فقط تماشایم میکرد. با دستی که از درد و ضعف میلرزید به گردنم کوبیدم و میترسیدم کسی صدایم را بشنود که در گلو جیغ زدم :«#خنجرش همینجا بود، میخواست منو بکشه! این ولید کیه که ما رو به این آدمکُش معرفی کرده؟»
لبهایش از ترس سفید شده و بهسختی تکان میخورد :«ولید از #ترکیه با من تماس میگرفت. گفت این خونه امنه...» و نذاشتم حرفش تمام شود و با همه دردی که نفسم را برده بود، ناله زدم :«امن؟! امشب اگه تو اون خونه خوابیده بودیم سرم رو گوش تا گوش بریده بود!»
📚 پیشانیاش را با هر دو دستش گرفت و نمیدانست با اینهمه درماندگی چه کند که صدایش در هم شکست :«ولید به من گفت نیروها تو #درعا جمع شدن، باید بیایم اینجا! گفت یه تعداد وهابی هم از #اردن و #عراق برای کمک وارد درعا شدن، اما فکر نمیکردم انقدر احمق باشن که دوست و دشمن رو از هم تشخیص ندن!»
خیره به چشمانی که #عاشقش بودم، مانده و باورم نمیشد اینهمه نقشه را از من پنهان کرده باشد که دلم بیشتر به درد آمد و اشکم طعم #شکایت گرفت :«این قرارمون نبود سعد! ما میخواستیم تو مبارزه کنار مردم #سوریه باشیم، اما تو الان میخوای با این آدمکشها کار کنی!!!»
📚 پنجه دستانش را از روی پیشانی تا میان موهای مشکیاش فرو برد و انگار فراموشش شده بود این دختر مجروحی که مقابلش مثل جنازه افتاده، روزی #عشقش بوده که به تندی توبیخم کرد :«تو واقعاً نمیفهمی یا خودتو زدی به نفهمی؟ اون بچهبازیهایی که تو بهش میگی #مبارزه، به هیچ جا نمیرسه! اگه میخوای حریف این #دیکتاتورها بشی باید بجنگی! ما مجبوریم از همین وحشیهای وهابی استفاده کنیم تا #بشار_اسد سرنگون بشه!»
و نمیدید در همین اولین قدم نزدیک بود عشقش #قربانی شود و به هر قیمتی تنها سقوط نظام سوریه را میخواست که دیگر از چشمانش ترسیدم. درد از شانه تا ستون فقراتم میدوید، بدنم از گرسنگی ضعف میرفت و دلم میخواست فقط به خانه برگردم که دوباره صورت روشن آن جوان از میان پرده پیدا شد.
📚 مشخص بود تمام راه را دویده که پیشانی سفیدش از قطرات عرق پر شده و نبض نفسهایش به تندی میزد. با یک دست پرده را کنار گرفت تا زنی جوان وارد شود و خودش همچنان اطراف را میپائید مبادا کسی سر برسد.
زن پیراهنی سورمهای پوشیده و شالی سفید به سرش بود، کیفش را کنارم روی زمین نشاند و با #مهربانی شروع کرد :«من سمیه هستم، زنداداش مصطفی. اومدم شما رو ببرم خونهمون.» سپس زیپ کیفش را باز کرد و با شیطنتی شیرین به رویم خندید :«یه دست لباس شبیه لباس خودم براتون اوردم که مثل من بشید!»
📚 من و سعد هنوز گیج موقعیت بودیم، جوان پرده را انداخت تا من راحت باشم و او میدید توان تکان خوردن ندارم که خودش شالم را از سرم باز کرد و با #بسم_الله شال سفیدی به سرم پیچید. دستم را گرفت تا بلندم کند و هنوز روی پایم نایستاده، چشمم سیاهی رفت و سعد از پشت کمرم را گرفت تا زمین نخورم.
از درد و حالت تهوع لحظهای نمیتوانستم سر پا بمانم و زن بیچاره هر لحظه با صلوات و ذکر #یاالله پیراهن سورمهای رنگی مثل پیراهن خودش تنم کرد تا هر دو شبیه هم شویم.
📚 از پرده که بیرون رفتیم، مصطفی جلو افتاد تا در پناه قامت بلند و چهارشانهاش چشم کسی به ما نیفتد و من در آغوش سعد پاهایم را روی زمین میکشیدم و تازه میدیدم گوشه و کنار مسجد انبار #اسلحه شده است...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
╭═══════•••{}•••═══════╮
@mohebin_velayt_shohada
╰═══════•••{}•••═══════╯
#ڪپےباذکریکصلواتجهتسلامتیوتعجیلدرفرجツ
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
🌷🕊🌹🥀🌹🕊🌷 #سال1361 #آبان_ماه #بیست_و_پنجم_آبان #روز_حماسه_و_ایثار #مردم_اصفهان #قسمت_دوم #همدلی و
🌷🕊🌹🥀🌹🕊🌷
#سال1361
#آبان_ماه
#بیست_و_پنجم_آبان
#روز_حماسه_و_ایثار
#مردم_اصفهان
#قسمت_آخر
۲۵ آبان ۱۳۶۱ ، اصفهان اشک بود و افتخار
همچون #سبک_بالانی که از زیارت قبور بهترین بندگان خدا در کربلای معلی باز می گردند، #پارههای_تن اصفهان به خانه بازگشته بودند و بر شانه های داغدار اما مقاوم اهالی با معرفت شهر #تشییع می شدند، ۳ هفته متوالی اصفهان #اشک بود و #آه، #شوق بود و #افتخار.
همه خود را به منظور برگزاری آیینی باشکوه برای میزبانی از #بهشتیانی که با ذکر یا #زینب_س آسمانی شده بودند آماده می کردند، مردم به صورت خودجوش هر کدام کاری انجام می دادند و اتحاد و همبستگی در بین آنان موج می زد.
مسئول ستاد #شهدای اصفهان در سال ۱۳۶۱ گفت : در آن روزهای #حماسی حال و هوای غریبی در کوچهها و خیابان های #اصفهان حاکم بود به طوری که در بیشتر کوچه ها تفت #شهدا علم شده بود و مقابل درِ تعداد فراوانی از خانه ها، اعلامیه و تفت #دو یا #سه_شهید و حتی #بیشتر نصب شده بود، در روز #حماسه_ایثار، مردم #اصفهان دوران سخت و جان سوز و در عین حال پرافتخار و ماندگاری را پشت سرگذاشتند .
کوچه ها و خیابان ها از #حجله_شهدا آذین بسته شده بود، مساجد همه پذیرای #شهدا بودند ، در هر محله و کوی و برزن التهاب بود و روحیه بالا و وصف نشدنی مردم و #پدر و #مادران_شهیدان شگفت آور بود .
مرتضی آرسته از پیشگامان انقلابیِ #اصفهان فضای معنوی شهر را در روز #حماسه_ایثار اصفهان ، همانند زمان نام نویسی برای اعزام به جبهه توصیف کرد و گفت : در حقیقت #خون مردم انقلابی به جوش آمده بود ، در آن روز خیلیها برای #تشییع_سومین فرزند #شهید خود به میدان آمده بودند، برخی خانوادهها تنها #یک_فرزند داشتند که او را هم، ۲۵ آبان #تشییع می کردند .
لازم به ذکر است که از ۱۲۵۰ #شهید عملیات محرم ، ۷۵۰ #شهید مظلوم و حماسه آفرین ، سهم #اصفهان بود که ۳۷۰ #نفرشان در این شهر #تشییع و #خاکسپاری و بقیه به دیگر #شهرستان_های استان منتقل شدند .
جهت سلامتی و تعجیل در فرج #امام_زمان_عج
شادی روح #امام_راحل و #شهداء
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌷🕊🌹🥀🌹🕊🌷
╭═══════•••{}•••═══════╮
@mohebin_velayt_shohada
╰═══════•••{}•••═══════╯
#ڪپےباذکریکصلواتجهتسلامتیوتعجیلدرفرجツ
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
✨اگر میخواهید در این دوران پر اشوب گمراه نشوید گوشتان به سخنان ولایت مطلقه فقیه و چشمتان به اعمال ای
🍃مدافعان حرم که راهشان #صراط_المستقیم است و در آن شکی نیست، اما حرفم با مردمی است که #طعنه را ذکر لب کرده اند و خودشان تماشاچی میدان شده اند.
.
🍃خواب ِغفلت #عقل و منطقمان را بیخیال کرده است. برای حسین سینه می زنیم اما نمیدانم پاسخم به اینکه آیا حسین وار #زندگی می کنیم یا نه چیست ؟🥺
.
🍃شب #عاشورا اگر کربلا بودیم و در تاریکی شب، امام می فرمود هرکس میخواهد می تواند برگردد. نمیدانم چه می کردیم!!😥
.
🍃مدافعان حرم، یارانی هستند که به پای #حسین_بن_علی ماندند و حال برای دفاع از حرم خواهرش #لبیک گویان راهی می شوند.
#محمود_رادمهر از جمله #محبّانی است که پرستوی دلش در هیئت حسین بال و پر گرفت.وقتی روضه #اسارت و بازار را شنید، کوچ کرد سوی حرم #عمه_سادات و بال هایش را نذر دفاع از حرم بی بی کرد🌹
.
🍃 دلی که با ارباب خو بگیرد، نمی تواند #زینب را تنها بگذارد. از محمود فقط مژده شهادتش آمد و پناهگاهِ پیکرِشهدا، جسمش را در آغوش گرفت.
خانطومان نمی توانست از محمود دل بکند که سالها پیکرش را میزبان بود🌺
.
🍃حال، بعد از ۵ سال به حرمت بیقراری های مادرش، برای چشم های منتظر همسرش و #دلتنگی فرزندانش، برای هوشیاری دلهای به خواب رفته و به قول خودش برای #رضای_خدا برگشت❣
.
🍃 با آمدنش، دل ها زیر و رو شد. بغض ها شکست و #اشک ها، روح خسته از گناه را شست. #حرها توبه کردند و #حبیب ها، تشنه تر شدند برای #شهادت اما آن ها که خود را به خواب ِ غفلت زده و قصد بیداری ندارند تیر طعنه هایشان بر #قلب داغدار خانواده شهدا می نشیند. کاش اگر #مرهم نیستیم، نمک روی زخم نباشیم😓
راستی #تولدت_مبارک پرستوی به خانه برگشته❤️
✍نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
🌺به مناسبت سالروز تولد #شهید_محمود_رادمهر
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
╭═══════•••{}•••═══════╮
@mohebin_velayt_shohada
╰═══════•••{}•••═══════╯
#ڪپےباذکریکصلواتجهتسلامتیوتعجیلدرفرجツ
دست نوشته #شهید_محرم_ترک، اولین شهید مدافع حرم:
🔺امروز از ساعت چهار عصر به یکباره دلم گرفت، به یاد دخترم فاطمه و همسرم که امروز تقریبا هشتاد روز است که آنها را ندیده ام افتادم.
🔺عکسها و فیلمهایی که از فاطمه داشتم را نگاه میکردم و در دلم به یاد حضرت رقیه(س) افتادم و این که چه کشید این خانم سه ساله ...
🔺در همین حال بودم که یکباره تلفن به صدا درآمد، با صدای تلفن حدس زدم حتما همسرم هست که تماس گرفته!
🔺حدسم درست بود ولی بدون این که صحبتی کند گوشی را به دخترم داد دیدم که گریه امانش نمیدهدگفتم چی شده خانم طلا، باباجانی؟ دختر بابا چی شده چرا گریه میکنی؟!
🔺گفت: بابایی دلم برات سوخته کی میایی، من دوسِت دارم، بیا بابایی دیدم حال فاطمه خیلی بد بود شروع کردم به نوازشِ فاطمه خواستم حواسش را پرت کنم، گفتم: برای بابایی شعر می خونی؟
🔺در حالی که فاطمه متوجه نشود آرام #اشک می ریختم، اشکم برای سه ساله امام حسین بود برای وقتی که بهانه بابا را گرفت و سر پدر را برایش آوردند...
#شهید_محرم_ترک🌷
#سالروز_ولادت
هدیه روح مطهر شان صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
╭═══════•••{}•••═══════╮
@mohebin_velayt_shohada
╰═══════•••{}•••═══════╯
#ڪپےباذکریکصلواتجهتسلامتیوتعجیلدرفرجツ
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
#درد_فراق، ساده مداوا نمیشود
باید به هم رسید، و الّا نمیشود
از #اول هفته بسته ایم به #جمعه دخیل #اشک
تا تو #نیایی این گره ها وا نمیشود
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#صبحتون_مهدوے 🌼 🍃
✧═════•❁❀❁•═════✧
╭═══════•••{}•••═══════╮
@mohebin_velayt_shohada
╰═══════•••{}•••═══════╯
#ڪپےباذکریکصلواتجهتسلامتیوتعجیلدرفرجツ
دست نوشته #شهید_محرم_ترک، اولین شهید مدافع حرم:
🔺امروز از ساعت چهار عصر به یکباره دلم گرفت، به یاد دخترم فاطمه و همسرم که امروز تقریبا هشتاد روز است که آنها را ندیده ام افتادم.
🔺عکسها و فیلمهایی که از فاطمه داشتم را نگاه میکردم و در دلم به یاد حضرت رقیه(س) افتادم و این که چه کشید این خانم سه ساله ...
🔺در همین حال بودم که یکباره تلفن به صدا درآمد، با صدای تلفن حدس زدم حتما همسرم هست که تماس گرفته!
🔺حدسم درست بود ولی بدون این که صحبتی کند گوشی را به دخترم داد دیدم که گریه امانش نمیدهدگفتم چی شده خانم طلا، باباجانی؟ دختر بابا چی شده چرا گریه میکنی؟!
🔺گفت: بابایی دلم برات سوخته کی میایی، من دوسِت دارم، بیا بابایی دیدم حال فاطمه خیلی بد بود شروع کردم به نوازشِ فاطمه خواستم حواسش را پرت کنم، گفتم: برای بابایی شعر می خونی؟
🔺در حالی که فاطمه متوجه نشود آرام #اشک می ریختم، اشکم برای سه ساله امام حسین بود برای وقتی که بهانه بابا را گرفت و سر پدر را برایش آوردند...
#شهید_محرم_ترک🌷
هدیه روح مطهر شان صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🥀🕊🌹🕊🌹🕊🥀
#آی_شهدا
#نوکرتون که بودم...
دیگر توان ماندن نیست!
این روزها #اشک امان نمی دهد!
دل #بی_قرار تر از همیشه می تپد!
و #نَفَس به سختی بالا می آید...
هوای #شهادت در جان مان افتاده...
آی شهدا...
به رسم #نوکری...
به #جان بی توان...
به #اشک بی امان...
به #دل بی قرار...
به #نفس های به شمارش افتاده...
#دریابید...
دعایم کن...
وقتی می گویم:
دعایم کنید!
یعنی دیگر کاری از دست #خودم برای خودم بر نمی آید...
من به #شهادت محتاج ترم تا #زندگی!
پس؛
برایم در این شب ها #شهادت بخواهید...
فقط شهادت...
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🥀🕊💐🌹💐🕊🥀
#خاطره_آخرین_پرواز
#سرلشگر_خلبان
#شهید_حسین_لشگری
#قسمت_اول
در یکی از روزهای گرم #شهریور سال ۱۳۵۹ و فصل برداشت #انگور در دشت ضیاء آباد #قزوین، #شهید_حسین_لشکری سرگرم کمک به پدرش بود که #ناگهان از پایگاه #هوایی_دزفول تلگرام مهم و #فوری به دست او رسید که با خواندن متن آن #اطلاع یافت که #نیروی_هوایی او را احضار کرده است.
با این وصف با #همسرش در #تهران تماس گرفت. جریان #تلگراف را به آگاهی او رساند. در این #تلگراف تصریح شده بود که بر اثر شدت #حملات_عراق به مناطق مرزی #جنوب و #غرب کشور، پایگاه #دزفول به حالت آماده باش کامل درآمده است.
حسین بلافاصله به #تهران بازگشت و از همسرش خواست نظر به اینکه #هوای_دزفول بسیار گرم است و فرزندشان #علی_اکبر چهار ماه سن دارد، شایسته است برای مدتی در #تهران در کنار خانواده اش بماند.
#همسرش از او خواست هرگاه اوضاع #مساعد شد، آن ها را به #دزفول منتقل نماید.
#حسین گفت: به امید خدا #ظرف_۱۵ روز آینده به #تهران برمی گردم!
اما گویا به #حسین الهام شده بود که تا #سالیان_دراز آن ها را نبیند.
به ذهن او رسید به #همسرش وصیت کند، به چهره #همسر جوانش که فقط یک سال و چهارماه از زندگی #مشترکشان گذشته بود خیره شد. اما پس از توکل به #خداوند قادر متعال کمی مکث کرد و گفت: دوست دارم اگر هر زمان #اتفاقی برای من افتاد، مسئله را #شجاعانه تحمل کنید!
بی درنگ #اشک از چشمانش #همسرش جاری شد و #حسین یک بار دیگر به سراغ #علی_اکبر رفت و او را بوسید و سعی کرد #چهره_معصوم او را برای همیشه به خاطر بسپارد!
#ادامه_دارد
🥀🕊💐🌹💐🕊🥀
🥀🕊💐🌹💐🕊🥀
#قسمت_دوم
هر اندازه گرمای #شهریور فزونی می یافت، فضای #ابرهای تیره که بر مرزهای #ایران_و_عراق سایه افکنده بود، بیشتر رو به #تیرگی می رفت.
تا اینکه #صدام معدوم در روز #۲۶_شهریور_۱۳۵۹ طی نطقی در مجلس #عراق، قرارداد #سال_۱۹۷۵_الجزایر بین دو کشور را به طور یک جانبه لغو کرد.
او متن #قرارداد_مزبور را در برابر دوربین تلویزیون #پاره و #هشدار داد که ایران حق #کشتیرانی در #اروند را ندارد و #عراق حاکمیت نظامی خود را بر این #آبراه اعمال خواهد کرد.
در پی سخنان #صدام ، ارتش #عراق در مناطق #مهران و #قصر_شیرین و همچنین پاسگاه های #برزگان، #سوبله، #صفریه، #رشیدیه، #طاووسیه، #دو_برج و #فکه عملیات 'تجاوز کارانه انجام داد که با واکنش سریع و به موقع #خلبانان جان برکف #پایگاه_هوایی_دزفول مواجه شد. هواپیماهای #جنگنده و بمب افکن ارتش #جمهوری_اسلامی_ایران با حمله به مواضع نیروهای #متجاوز_بعثی تا اندازه ای مانع پیشروی آنها شدند.
#شهید_لشکری درهمان روز به فرماندهی پایگاه اعلام آمادگی کرد تا در #عملیات_هوایی علیه #متجاوزان بعثی وارد عمل شود.
آنگاه حسین صبح #پنجشنبه برای آخرین بار از #دزفول با هسمرش تماس گرفت تا حال #علی را جویا شود و با او #خداحافظی کند.
هنگام این گفت و گوی تلفنی، #اشک سراسر وجود #همسر_جوان را فراگرفت، و دست #علی_اکبر چهار ماهه را در درست گرفت و او را #نوازش داد. #آشوب و #دلهره نسبت به سرنوشت #همسرش او را به شدت نگران کرده بود. هرچه از او خواهش کرد تا با آمدن او به #دزفول موافقت کند، اما او نپذیرفت که #همسر به دزفول برود.
آن شب #کلافه بود و #دلشوره داشت و به همین دلیل چشمان او به خواب نمی رفتند.
#ادامه_دارد
🥀🕊💐🌹💐🕊🥀
🌷 #شهید_احمد_کاظمی
🔸ارادت #خاصي به حضرت #صديقه.طاهره (سلام ا... عليها) داشت. به نام حضرت، مجلس #روضه زياد ميگرفت. چند تا #مسجد و #فاطميه هم به نام و ياد بيبي #ساخت.
🔹توي مجالس روضه، هر بار كه #ذكري از مصيبتهاي #حضرت ميشد، قطرات #اشك پهناي #صورتش را ميگرفت و بر زمين ميريخت.
🔸خدا رحمت كند #شهيد_محسن_اسدي را، #افسر همراه حاجي بود. براي #ضبط صحبتهاي سردار، هميشه يك #واكمن همراه خودش داشت، چند لحظه قبل از #سقوط هواپيما، همان واكمن را #روشن كرده بود و چند جمله #راجع به #اوضاع و #احوال خودشان گفته بود.
🔹درست در لحظههاي سقوط، صداي #خونسرد و رساي حاجي بلند ميشود كه ميگويد: #صلوات بفرست. همه صلوات ميفرستند.
🔸در آن نوار، آخرين #ذكري كه از #حاجي و ديگران در لحظهي سقوط هواپيما شنيده ميشود، ذكر مقدس « #يا_فاطمه_زهرا » است.
یافاطمه الزهرا سلام الله علیها
ʝօɨռ↯
@mohebin_velayt_shohada