eitaa logo
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
318 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
5.7هزار ویدیو
113 فایل
○•﷽•○ - - 🔶براێ شهادٺ؛ابتدا باید شهیدانھ زیسٺ"^^" - - 🔶ڪپی با ذڪر صلواٺ جهٺ شادێ و تعجیل در فرج آقا آزاد - - 🔶شرو؏ـمون⇦۱۳۹۷/۱/۲٤ - - 🔶گروھمون⇩ https://eitaa.com/joinchat/2105344011C1c3ae0fd73 🔹🔶باماھمراھ باشید🔶🔹
مشاهده در ایتا
دانلود
یا رادَّ ما قَدْ فاتَ ... #عمرهای به سر آمده، #روز های گذشته، #خون ‌های ریخته، #عشق‌ های گم شده، #آبرو های رفته، #بغض ‌های شکسته، #اشک ‌های چکیده، و آب‌های از جوی #رفته را تو باز می‌گردانی!! ای #باز_گرداننده‌ی از #دست رفته‌ها ... #یا_مبدل_السیئات_بالحسنات #بحق_شهدا_العفـو #عصرتون_شهدایی🌷 #طاعات_قبول
زنده زنده سوخت.... اما آخ نگفت....‍ 😭😭 حسین خرازی نشست ترک موتورم. بین راه، به یک نفربر پی ام پی، برخوردیم که در می سوخت. فهمیدیم یک داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد! من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم. گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو سه متری، می پاشیدیم روی آتش! جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا و نمی زد! و همین پدر همه ی ما را درآورده بود! بلند بلند فریاد می زد: ! الان پاهام داره می سوزه! می خوام اون ور ثابت قدمم کنی! خدایا! الان سینه ام داره می سوزه! این سوزش به سوزش سینه ی حضرت نمی رسه! خدایا! الان دست هام سوخت! می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم! نمی خوام دست هام گناه کار باشه! خدایا! صورتم داره می سوزه! این سوزش برای امام زمانه! برای ولایته! اولین بار حضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت! آتش که به سرش رسید، گفت: خدایا! دیگه طاقت ندارم، دیگه نمی تونم، دارم تموم می کنم. لااله الا الله، خدایا! خودت باش! خودت شهادت بده آخ نگفتم! آن لحظه که جمجمه اش ترکید، من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم! بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت. حال حسین آقا از همه بدتر بود. دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد و می گفت: خدایا! ما جواب اینا را چه جوری بدیم؟ ما ایناییم؟ اینا کجا و ما کجا؟ اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره بگه جواب اینا رو چی می دی؟ زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم. تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من و آن قدر کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ شد. بعد از شهدا ما چه کردیم؟ شهدا شرمنده ایم!
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
🔶اینجا دلی💓 جامانده از قافله‌ٔ عشق در آرزوی رسیدن به #عُشاق #بی‌قراری می‌کند 📆قلاجه، #تیرماه ۱۳۶۵
7⃣7⃣2⃣1⃣🌺🍃 ❣ 🔰در غوغایی بود. سخت بود، به خدا خیلی سخت بود، دل کندن💕 از هم، اما حالا نزدیکی غروب آفتاب🌥 بچه‌ ها همدیگر را سخت در بغل می‌فشردند و گریه😭 سر می‌دادند. بودند، کاری نمی‌شد کرد و با اینکه با خودشان کرده بودند از همه چیز دل بکنند، اما حسابی هم شده بودند. تا ساعاتی⏰ دیگر باید از موانع سخت، میادین مین و از زیر آتش🔥 دشمن رد می‌شدند و حماسه‌ای دیگر را در تاریخ رقم می‌زدند 🔰حسابی توجیه شده بودند که برای شهر مهران (برگ برنده صدام در جنگ که خیلی به آن می‌نازید) باید بجنگند. با بچه‌های لشگر سیدالشهدا👥 همراه بودم. الحق و الانصاف بچه‌های تبلیغات سنگ تمام گذاشته بودند. درست کرده بودند تا بچه‌ها از زیر آن رد شوند. 🔰حاج علی فرمانده لشگر هم با اکثر بچه ها مصافحه می‌کرد، نه بچه‌ها از او دل💞 می‌کندند نه او از بچه ها، انگار برای می‌رفتند😍 رسیدن به عشق🕊 آذین بندی‌ها هم به این گمانه دامن می زد، حسابی چراغانی🎊 کرده بودند، در رشته لامپ‌ ها مشخص است 🔰روحانی جوانی در حالی که رزم بر تن دارد و قرآن📖 به دست گرفته بچه‌ها را از زیر قرآن رد می کند. در این میان نشسته و برای بچه‌هـا اسفند دود می‌ کند"در عکس پشتش به ماست" سنش کم بود، چون چادر ما⛺️ نزدیک بچه‌های بود، بارها و بارها دیده بودمش 🔰خیلی اصرار کرده بود تا او را هم به همراه دیگر بفرستند، اما سنش کم بود به گمانم 12سالش📆 بود. این آنقدر زاری کرده بود که هم خودش خسته شده بود هم بچه‌های ستاد، قبل از اعزام، درست پشت چادر ما صدای گریه‌ 😭اش را شنیدم 🔰از چادر بیرون زدم، دیدم گوشه‌ ای کز کرده و بر چهرهٔ آسمان سیمایش جاری است😢 رفتم و کنارش نشستم، با اینکه می‌دانستم علت چیست, از او پرسیدم: چرا گریه می‌کنی⁉️ خیلی ساده در حالی‌که احساس می کردم تمام گلویش را پر کرده است و به سختی می توانست حرف بزند گفت: 🔰می خواهم با بچه ها به خط مقدم بروم، اما ، می گویند سنم کمه. دست روی شانه اش گذاشتم و گفتم: خب اولاً که گریه نمی کند✘ ثانیا تا اینجا هم که با بچه‌ها آمدی خیلی ها آرزویش را دارند و نتوانسته اند بیایند🚷 گفت: به مادرم گفتم که کند تا من به خط مقدم بروم، اگر نگذارند بروم "نذر مادرم" ادا نمی شود ❌ 🔰با این واقعا کم آوردم، مانده بودم چه بگویم، گفتم: اگر دعای مادر پشت سرت باشد، نذر او هم ادا می شود✅ حالا در آخرین غروب وداع با یاران، به او گفته بودند فعلا اسفند دود کند🌫 تا ببینند بعد چه می شود، به نظرم می رسید یک جورایی سرکارش گذاشته بودند. 🔰درمرحله دوم در شهر مهران باز هنگام غروب🏜 دیدمش, سوار بر پشت تویوتا، تعجب کردم، تفنگ کلاش به شانه اش بود، برای  لحظه ای نگاهمان به هم تلاقی کرد، صورت زیبایش آسمانی تر شده بود، زد و دستش را به سمتم دراز کرد✋ دویدم تا خودم را به ماشین🚍 برسانم، نرسیدم، دستم به او نرسید. دور شد، لحظاتی بعد در غبار دود انفجار💥 گم شد ادا شده بود ...🕊🌷 📸به روایت عکاس دفاع مقدس @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
◾️امام رضا علیه السلام و ورود به ماه محرم ⚫️ دستور به اشک و عزا و‌ لعن قاتلان امام حسین علیه السلام ✍🏻 شیخ صدوق رحمه الله، به سندش از ریان بن شبیب روایت می‌کند: در روز اول محرّم خدمت امام رضا علیه السلام رسیدم. فرمودند: ای پسر شبیب، آيا روزه‌ای؟ عرض کردم: نه. فرمودند: امروز همان روز است که زکریّا به درگاه خداوند متعال دعا کرد و گفت: پروردگارا از لطف خود بمن نژاد پاکی عطا کن، زیرا تو برآورندۀ حاجتی. خداوند مستجاب کرد و دستور داد فرشتگان، زکریا را که در محراب نماز می‌خواند، ندا دادند که خداوند تو را به یحیی مژده می‌دهد. هرکس امروز را روزه دارد و خداوند را بخواند اجابتش می‌کند، چنانچه زکریا را اجابت کرد. سپس فرمودند: ای پسر شبیب، محرّم همان ماهی است که مردم جاهلیت در گذشته به احترام آن، ظلم و کشتار در آن را ممنوع کرده بودند، و این امت نه احترام ماه خود را نگاه‌ داشتند و نه احترام پیغمبر خود را! در این ماه فرزندانِ او را کشتند و زنان حرمش را اسیر کردند و اموالش را غارت کردند. خداوند هرگز این گناهِ آنها را نمی‌آمرزد. 🔻 «إن كنت باكيا لشئ، فابك للحسين بن علي بن أبي طالب (عليه السلام)، فإنه ذبح كما يذبح الكبش» ای پسر شبیب، اگر تو می‌خواهی برای چیزی گریه کنی، برای حسین بن علی گریه کن که چون گوسفندی او را سر بریدند‼️ و هجده تن از خاندانش را با او کُشتند که در زمین مانندی نداشتند. آسمان‌ها و زمین برای قتل او گریستند و چهار هزار فرشته برای یاری او به زمین آمدند و او را شهید یافتند و بر سر قبرش پریشان و غبار آلود بمانند تا قیام قائم (عجل الله فرجه) و از یاران او باشند و شعارشان: «یا لثارات الحسین» است. ای پسر شبیب، پدرم از پدرش، از جدّش به من باز گفت که: چون جدّم حسین کشته شد، آسمان خون و خاکِ سرخ بارید. 🔘«يابن شبيب، إن بكيت على الحسين (عليه السلام) حتى تصير دموعك على خديك غفر الله لك كل ذنب أذنبته، صغيرا كان أو كبيرا، قليلا كان أو كثيرا» ای پسر شبیب، اگر بر حسین گریه کنی تا اشک بر گونه‌ات روان شود، هر گناه کوچک و بزرگ و کم و زیادی که داری خداوند متعال بیامرزد. ای پسر شبیب، اگر خواهی بی‌گناه خدای عزوجل را ملاقات کنی، حسین را زیارت کن. ای پسر شبیب، اگر دوست داری در طبقات بهشت با پیغمبر و آلش همنشین باشی، به قاتلان حسین لعن کن. ای پسر شبیب، اگر دوست داری ثواب شهیدان در رکاب حسین را ببری، هر وقت او را یاد کردی بگو: کاش با آنها بودم و به آن فوز عظیم رسیده بودم. ای پسر شبیب، اگر دوست داری در درجات اعلای بهشت با ما باشی، در اندوه و شادی ما شریک باش و ملازم ولایت ما باش. اگر کسی سنگی را هم به ولایت بپذیرد، خدایش در قیامت با آن محشور کند. 📓 الأمالی، صدوق رحمه الله، مجلس بیست و هفتم، حدیث ۵ @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
❤️ قرار عاشقی 🔻روایت دخترشهید مدافع حرم مهدی قاضی خانی.... 💠یک‌ مقنعه با تمثال پدرشهید امروز برای کاری سرزده رفتم نهال خانوم که نهال رو ازمدرسه بیارم، یهو دیدم تمثیل شهید قاضی خانی روی ی نهاله گفتم: نهال چرا عکس بابا رو زدی به مقنعه ات؟؟ با ناراحتی ودرحالی که توچشماش😭 جمع شده بود، گفت: اخه بچه ها هی میگن تو !! رو زدم تا ببینن منم بابا دارم. گفت: مامان نمیدونی توکتابمم عکس بابا رو زدم !! به نظر شما!؟ من حرفی برام می مونه که به نهال بگم ؟! ✍ همسر شهید قاضی خانی💔 🥀🥀🕊🥀🕊 @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
📢 تأکید امام صادق علیه السلام بر غمگین و تشنه و گرسنه بودنِ امام حسین علیه السلام، هنگام شهادت 🔻قال الإمام أبو عبدالله الصادق عليه السلام: «... إِذَا زُرْتَ أَبَاعَبْدِاَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَزُرْهُ وَ أَنْتَ حَزِينٌ مَكْرُوبٌ شَعِثٌ مُغْبَرٌّ جَائِعٌ عَطْشَانُ فَإِنَّ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قُتِلَ حَزِيناً مَكْرُوباً شَعِثاً مُغْبَرّاً جَائِعاً عَطْشَاناً...» ✍🏻 هرگاه اراده نمودى قبر حضرت حسين بن على عليهم السّلام را زيارت كنى، پس آن حضرت را با حالى غمگين و حزين و ژوليده و گرفته زيارت نما، زيرا حضرتش كشته شد در حالیكه محزون و غمگين و ژوليده و گرفته و گرسنه و تشنه بود. 📓 کامل الزیارات، باب ۴٨، حدیث ٣ و ۴ 📕ثواب الاعمال، صدوق رحمه الله، انتشارات شریف رضی، ص ٨٨ @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
➖ گزارشی از حضرت ام سلمه علیها السلام، از عزاداری اجنه بر امام حسین علیه السلام 🔻حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الْقُرَشِيُّ الرَّزَّازُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ عَنْ نَصْرِ بْنِ مُزَاحِمٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ ثَابِتٍ عَنْ حَبِيبِ بْنِ أَبِي ثَابِتٍ عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ زَوْجَةِ النَّبِيِّ (صلي الله عليه و آله) قَالَتْ مَا سَمِعْتُ نَوْحَ الْجِنِّ مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُ إِلَّا اللَّيْلَةَ- وَ لَا أَرَانِي إِلَّا وَ قَدْ أُصِبْتُ بِابْنِي الْحُسَيْنِ قَالَتْ وَ جَاءَتِ الْجِنِّيَّةُ مِنْهُمْ وَ هِيَ تَقُولُ: أَيَا عَيْنَايَ فَانْهَمِلَا بِجُهْدٍ عَلَى رَهْطٍ تَقُودُهُمُ الْمَنَايَا فَمَنْ يَبْكِي عَلَى الشُّهَدَاءِ بَعْدِي إِلَى مُتَجَبِّرٍ مِنْ نَسْلِ عَبْدٍ. ✍🏻 حبيب بن ابى ثابت، از‌ ام سلمه همسر نبى اكرم صلّى اللّه عليه و آله روایت می‌کند که ایشان گفتند: از زمانى كه خداوند منّان روح نبى اكرم صلّى اللّه عليه و آله را قبض فرمود، نوحه سرائى طائفه جنّ را نشنيدم مگر همان شب، (شهادت نبى اكرم صلّى اللّه عليه و آله) و نديدم ايشان را مگر وقتى كه به مصيبت فرزندم حسين عليه السّلام مبتلا شدم، در همان زمان جنّيه از طائفه جن آمد در حالیكه مى‌گفت: اى دو چشم من با شدّت و زارى گريه كنيد، زيرا بعد از من چه كسى بر شهداء بگريد. زارى كنيد بر گروهى كه مرگ آنها را بسوى ستمگرى از نسلِ بردگان مى‌برد. 📓 کامل الزیارات، باب ٢٩، حدیث ١ 📗 أمالی، صدوق رحمه الله، مجلس ٢9 @mohebin_velayt_shohada
✍🏻 علامه مجلسی رحمه الله: «ابن قولویه و ابن شهر آشوب و دیگران از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده اند که جناب علی بن الحسین علیهم السّلام بر پدر بزرگوارش بیست سال- بروایتی چهل سال- گریست، و هرگاه طعامی نزد او حاضر می‌کردند می‌گریست، چون آبی نزد او می‌آوردند آنقدر می‌گریست که آن آب را مضاعف می‌کرد، پس یکی از غلامان آن جناب گفت: فدای تو شوم یا بن رسول الله، می‌ترسم که تو خود را هلاک کنی و گناهکار شوی، حضرت فرمود: "َّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَی اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ" یعنی: شکایت می‌کنم درد و اندوه خود را بخداوند متعال، و من می‌دانم از خداوند آنچه شما نمی‌دانید. سپس فرمودند: هیچ وقت بخاطر نمی‌آورم کُشته شدن فرزندان فاطمه علیها السلام را مگر آنکه گریه در گلوی من می‌گیرد.» ⚫️ بروایت دیگر فرمودند: چون نگِریم و حال آنکه پدر مرا منع کردند از آبی که وحشیان و درندگان می‌خورند، و با لب تشنه او را شهید کردند. 📓جلاءالعیون، ص ٨٣۴ @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
#رمان #دمشق_شهرِ_عشق #پارت‌_ششم 📚 دیگر درد شانه فراموشم شده که فک و دندان‌هایم زیر انگشتان درشتش خ
📚 از کلام آخرش فهمیدم زینبی که صدا می‌زد من نبودم، سعد ناباورانه نگاهش می‌کرد و من فقط می‌خواستم با او بروم که با چشمانم به پایش افتادم :«من از اینجا می‌ترسم! تو رو خدا ما رو با خودتون ببرید!» از کلمات بی سر و ته اضطرارم را فهمید و می‌ترسید هنوز پشت این پرده کسی در کمین باشد که قدمی به سمت پرده رفت و دوباره برگشت :«اینجوری نمیشه برید بیرون، کردن.» و فکری به ذهنش رسیده بود که مثل برادر از سعد خواهش کرد :«می‌تونی فقط چند دیقه مراقب باشی تا من برگردم؟» 📚 برای از جان ما در طنین نفسش تمنا موج می‌زد و سعد صدایش درنمی‌آمد که با تکان سر خیالش را راحت کرد و او بلافاصله از پرده بیرون رفت. فشار دستان سنگین آن را هنوز روی دهانم حس می‌کردم، هر لحظه برق خنجرش چشمانم را آتش می‌زد و این دیگر قابل تحمل نبود که با هق‌هق گریه به جان سعد افتادم :«من دارم از ترس می‌میرم!» 📚 رمقی برای قدم‌هایش نمانده بود، پای پرده پیکرش را روی زمین رها کرد و حرفی برای گفتن نداشت که فقط تماشایم می‌کرد. با دستی که از درد و ضعف می‌لرزید به گردنم کوبیدم و می‌ترسیدم کسی صدایم را بشنود که در گلو جیغ زدم :« همینجا بود، می‌خواست منو بکشه! این ولید کیه که ما رو به این آدم‌کُش معرفی کرده؟» لب‌هایش از ترس سفید شده و به‌سختی تکان می‌خورد :«ولید از با من تماس می‌گرفت. گفت این خونه امنه...» و نذاشتم حرفش تمام شود و با همه دردی که نفسم را برده بود، ناله زدم :«امن؟! امشب اگه تو اون خونه خوابیده بودیم سرم رو گوش تا گوش بریده بود!» 📚 پیشانی‌اش را با هر دو دستش گرفت و نمی‌دانست با اینهمه درماندگی چه کند که صدایش در هم شکست :«ولید به من گفت نیروها تو جمع شدن، باید بیایم اینجا! گفت یه تعداد وهابی هم از و برای کمک وارد درعا شدن، اما فکر نمی‌کردم انقدر احمق باشن که دوست و دشمن رو از هم تشخیص ندن!» خیره به چشمانی که بودم، مانده و باورم نمی‌شد اینهمه نقشه را از من پنهان کرده باشد که دلم بیشتر به درد آمد و اشکم طعم گرفت :«این قرارمون نبود سعد! ما می‌خواستیم تو مبارزه کنار مردم باشیم، اما تو الان می‌خوای با این آدم‌کش‌ها کار کنی!!!» 📚 پنجه دستانش را از روی پیشانی تا میان موهای مشکی‌اش فرو برد و انگار فراموشش شده بود این دختر مجروحی که مقابلش مثل جنازه افتاده، روزی بوده که به تندی توبیخم کرد :«تو واقعاً نمی‌فهمی یا خودتو زدی به نفهمی؟ اون بچه‌بازی‌هایی که تو بهش میگی ، به هیچ جا نمی‌رسه! اگه می‌خوای حریف این بشی باید بجنگی! ما مجبوریم از همین وحشی‌های وهابی استفاده کنیم تا سرنگون بشه!» و نمی‌دید در همین اولین قدم نزدیک بود عشقش شود و به هر قیمتی تنها سقوط نظام سوریه را می‌خواست که دیگر از چشمانش ترسیدم. درد از شانه تا ستون فقراتم می‌دوید، بدنم از گرسنگی ضعف می‌رفت و دلم می‌خواست فقط به خانه برگردم که دوباره صورت روشن آن جوان از میان پرده پیدا شد. 📚 مشخص بود تمام راه را دویده که پیشانی سفیدش از قطرات عرق پر شده و نبض نفس‌هایش به تندی می‌زد. با یک دست پرده را کنار گرفت تا زنی جوان وارد شود و خودش همچنان اطراف را می‌پائید مبادا کسی سر برسد. زن پیراهنی سورمه‌ای پوشیده و شالی سفید به سرش بود، کیفش را کنارم روی زمین نشاند و با شروع کرد :«من سمیه هستم، زن‌داداش مصطفی. اومدم شما رو ببرم خونه‌مون.» سپس زیپ کیفش را باز کرد و با شیطنتی شیرین به رویم خندید :«یه دست لباس شبیه لباس خودم براتون اوردم که مثل من بشید!» 📚 من و سعد هنوز گیج موقعیت بودیم، جوان پرده را انداخت تا من راحت باشم و او می‌دید توان تکان خوردن ندارم که خودش شالم را از سرم باز کرد و با شال سفیدی به سرم پیچید. دستم را گرفت تا بلندم کند و هنوز روی پایم نایستاده، چشمم سیاهی رفت و سعد از پشت کمرم را گرفت تا زمین نخورم. از درد و حالت تهوع لحظه‌ای نمی‌توانستم سر پا بمانم و زن بیچاره هر لحظه با صلوات و ذکر پیراهن سورمه‌ای رنگی مثل پیراهن خودش تنم کرد تا هر دو شبیه هم شویم. 📚 از پرده که بیرون رفتیم، مصطفی جلو افتاد تا در پناه قامت بلند و چهارشانه‌اش چشم کسی به ما نیفتد و من در آغوش سعد پاهایم را روی زمین می‌کشیدم و تازه می‌دیدم گوشه و کنار مسجد انبار شده است... ✍️نویسنده: ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
🌷🕊🌹🥀🌹🕊🌷 #سال1361 #آبان_ماه #بیست_و_پنجم_آبان #روز_حماسه_و_ایثار #مردم_اصفهان #قسمت_دوم #همدلی و
🌷🕊🌹🥀🌹🕊🌷 ۲۵ آبان ۱۳۶۱ ، اصفهان اشک بود و افتخار همچون که از زیارت قبور بهترین بندگان خدا در کربلای معلی باز می گردند، اصفهان به خانه بازگشته بودند و بر شانه های داغدار اما مقاوم اهالی با معرفت شهر می شدند، ۳ هفته متوالی اصفهان بود و ، بود و . همه خود را به منظور برگزاری آیینی باشکوه برای میزبانی از که با ذکر یا آسمانی شده بودند آماده می کردند، مردم به صورت خودجوش هر کدام کاری انجام می دادند و اتحاد و همبستگی در بین آنان موج می زد. مسئول ستاد اصفهان در سال ۱۳۶۱ گفت : در آن روزهای حال و هوای غریبی در کوچه‌ها و خیابان های حاکم بود به طوری که در بیشتر کوچه ها تفت علم شده بود و مقابل درِ تعداد فراوانی از خانه ها، اعلامیه و تفت یا و حتی نصب شده بود، در روز ، مردم دوران سخت و جان سوز و در عین حال پرافتخار و ماندگاری را پشت سرگذاشتند . کوچه ها و خیابان ها از آذین بسته شده بود، مساجد همه پذیرای بودند ، در هر محله و کوی و برزن التهاب بود و روحیه بالا و وصف نشدنی مردم و و شگفت آور بود . مرتضی آرسته از پیشگامان انقلابیِ فضای معنوی شهر را در روز اصفهان ، همانند زمان نام نویسی برای اعزام به جبهه توصیف کرد و گفت : در حقیقت مردم انقلابی به جوش آمده بود ، در آن روز خیلی‌ها برای فرزند خود به میدان آمده بودند، برخی خانواده‌ها تنها داشتند که او را هم، ۲۵ آبان می کردند . لازم به ذکر است که از ۱۲۵۰ عملیات محرم ، ۷۵۰ مظلوم و حماسه آفرین ، سهم بود که ۳۷۰ در این شهر و و بقیه به دیگر استان منتقل شدند . جهت سلامتی و تعجیل در فرج شادی روح و 🌷🕊🌹🥀🌹🕊🌷 ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
✨اگر میخواهید در این دوران پر اشوب گمراه نشوید گوشتان به سخنان ولایت مطلقه فقیه و چشمتان به اعمال ای
🍃مدافعان حرم که راهشان است و در آن شکی نیست، اما حرفم با مردمی است که را ذکر لب کرده اند و خودشان تماشاچی میدان شده اند. . 🍃خواب ِغفلت و منطقمان را بیخیال کرده است. برای حسین سینه می زنیم اما نمیدانم پاسخم به اینکه آیا حسین وار می کنیم یا نه چیست ؟🥺 . 🍃شب اگر کربلا بودیم و در تاریکی شب، امام می فرمود هرکس میخواهد می تواند برگردد. نمیدانم چه می کردیم!!😥 . 🍃مدافعان حرم، یارانی هستند که به پای ماندند و حال برای دفاع از حرم خواهرش گویان راهی می شوند. از جمله است که پرستوی دلش در هیئت حسین بال و پر گرفت.وقتی روضه و بازار را شنید، کوچ کرد سوی حرم و بال هایش را نذر دفاع از حرم بی بی کرد🌹 . 🍃 دلی که با ارباب خو بگیرد، نمی تواند را تنها بگذارد. از محمود فقط مژده شهادتش آمد و پناهگاهِ پیکرِشهدا، جسمش را در آغوش گرفت. خانطومان نمی توانست از محمود دل بکند که سالها پیکرش را میزبان بود🌺 . 🍃حال، بعد از ۵ سال به حرمت بیقراری های مادرش، برای چشم های منتظر همسرش و فرزندانش، برای هوشیاری دلهای به خواب رفته و به قول خودش برای برگشت❣ . 🍃 با آمدنش، دل ها زیر و رو شد. بغض ها شکست و ها، روح خسته از گناه را شست. توبه کردند و ها، تشنه تر شدند برای اما آن ها که خود را به خواب ِ غفلت زده و قصد بیداری ندارند تیر طعنه هایشان بر داغدار خانواده شهدا می نشیند. کاش اگر نیستیم، نمک روی زخم نباشیم😓 راستی پرستوی به خانه برگشته❤️ ✍نویسنده: 🌺به مناسبت سالروز تولد ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
دست نوشته ، اولین شهید مدافع حرم: 🔺امروز از ساعت چهار عصر به یکباره دلم گرفت، به یاد دخترم فاطمه و همسرم که امروز تقریبا هشتاد روز است که آنها را ندیده ام افتادم. 🔺عکسها و فیلمهایی که از فاطمه داشتم را نگاه میکردم و در دلم به یاد حضرت رقیه(س) افتادم و این که چه کشید این خانم سه ساله ... 🔺در همین حال بودم که یکباره تلفن به صدا درآمد، با صدای تلفن حدس زدم حتما همسرم هست که تماس گرفته! 🔺حدسم درست بود ولی بدون این که صحبتی کند گوشی را به دخترم داد دیدم که گریه امانش نمیدهدگفتم چی شده خانم طلا، باباجانی؟ دختر بابا چی شده چرا گریه میکنی؟! 🔺گفت: بابایی دلم برات سوخته کی میایی، من دوسِت دارم، بیا بابایی دیدم حال فاطمه خیلی بد بود شروع کردم به نوازشِ فاطمه خواستم حواسش را پرت کنم، گفتم: برای بابایی شعر می خونی؟ 🔺در حالی که فاطمه متوجه نشود آرام می ریختم، اشکم برای سه ساله امام حسین بود برای وقتی که بهانه بابا را گرفت و سر پدر را برایش آوردند... 🌷 هدیه روح مطهر شان صلوات وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
﷽❣ ❣﷽ ، ساده مداوا نمیشود باید به هم رسید، و الّا نمیشود از هفته بسته ‌ایم به دخیل تا تو این گره ‌ها وا نمیشود 🌼 🍃 ✧═════•❁❀❁•═════✧ ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
دست نوشته ، اولین شهید مدافع حرم: 🔺امروز از ساعت چهار عصر به یکباره دلم گرفت، به یاد دخترم فاطمه و همسرم که امروز تقریبا هشتاد روز است که آنها را ندیده ام افتادم. 🔺عکسها و فیلمهایی که از فاطمه داشتم را نگاه میکردم و در دلم به یاد حضرت رقیه(س) افتادم و این که چه کشید این خانم سه ساله ... 🔺در همین حال بودم که یکباره تلفن به صدا درآمد، با صدای تلفن حدس زدم حتما همسرم هست که تماس گرفته! 🔺حدسم درست بود ولی بدون این که صحبتی کند گوشی را به دخترم داد دیدم که گریه امانش نمیدهدگفتم چی شده خانم طلا، باباجانی؟ دختر بابا چی شده چرا گریه میکنی؟! 🔺گفت: بابایی دلم برات سوخته کی میایی، من دوسِت دارم، بیا بابایی دیدم حال فاطمه خیلی بد بود شروع کردم به نوازشِ فاطمه خواستم حواسش را پرت کنم، گفتم: برای بابایی شعر می خونی؟ 🔺در حالی که فاطمه متوجه نشود آرام می ریختم، اشکم برای سه ساله امام حسین بود برای وقتی که بهانه بابا را گرفت و سر پدر را برایش آوردند... 🌷 هدیه روح مطهر شان صلوات وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🥀🕊🌹🕊🌹🕊🥀 که بودم... دیگر توان ماندن نیست! این روزها امان نمی دهد! دل تر از همیشه می تپد! و به سختی بالا می آید... هوای در جان مان افتاده... آی شهدا... به رسم ... به بی توان... به بی امان... به بی قرار... به های به شمارش افتاده... ... دعایم کن... وقتی می گویم: دعایم کنید! یعنی دیگر کاری از دست برای خودم بر نمی آید... من به محتاج ترم تا ! پس؛ برایم در این شب ها بخواهید... فقط شهادت... 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🕊🏴🌹🏴🌹🏴🕊 مظلومانه لحظه های تب آلود یادگارروزهای آمیخته با و و تندیس اسوه شکافنده دریای پنجمین کوکب آسمان حضرت تسلیت باد 🕊🏴🌹🏴🌹🏴🕊 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🥀🕊💐🌹💐🕊🥀 در یکی از روزهای گرم سال ۱۳۵۹ و فصل برداشت در دشت ضیاء آباد ، سرگرم کمک به پدرش بود که از پایگاه تلگرام مهم و به دست او رسید که با خواندن متن آن یافت که او را احضار کرده است. با این وصف با در تماس گرفت. جریان را به آگاهی او رساند. در این تصریح شده بود که بر اثر شدت به مناطق مرزی و کشور، پایگاه به حالت آماده باش کامل درآمده است. حسین بلافاصله به بازگشت و از همسرش خواست نظر به اینکه بسیار گرم است و فرزندشان چهار ماه سن دارد، شایسته است برای مدتی در در کنار خانواده اش بماند. از او خواست هرگاه اوضاع شد، آن ها را به منتقل نماید. گفت: به امید خدا ۱۵ روز آینده به برمی گردم! اما گویا به الهام شده بود که تا آن ها را نبیند. به ذهن او رسید به وصیت کند، به چهره جوانش که فقط یک سال و چهارماه از زندگی گذشته بود خیره شد. اما پس از توکل به قادر متعال کمی مکث کرد و گفت: دوست دارم اگر هر زمان برای من افتاد، مسئله را تحمل کنید! بی درنگ از چشمانش جاری شد و یک بار دیگر به سراغ رفت و او را بوسید و سعی کرد او را برای همیشه به خاطر بسپارد! 🥀🕊💐🌹💐🕊🥀
🥀🕊💐🌹💐🕊🥀 هر اندازه گرمای فزونی می یافت، فضای تیره که بر مرزهای سایه افکنده بود، بیشتر رو به می رفت. تا اینکه معدوم در روز #۲۶_شهریور_۱۳۵۹ طی نطقی در مجلس ، قرارداد ۱۹۷۵_الجزایر بین دو کشور را به طور یک جانبه لغو کرد. او متن را در برابر دوربین تلویزیون و داد که ایران حق در را ندارد و حاکمیت نظامی خود را بر این اعمال خواهد کرد. در پی سخنان ، ارتش در مناطق و و همچنین پاسگاه های ، ، ، ، ، و عملیات 'تجاوز کارانه انجام داد که با واکنش سریع و به موقع جان برکف مواجه شد. هواپیماهای و بمب افکن ارتش با حمله به مواضع نیروهای تا اندازه ای مانع پیشروی آنها شدند. درهمان روز به فرماندهی پایگاه اعلام آمادگی کرد تا در علیه بعثی وارد عمل شود. آنگاه حسین صبح برای آخرین بار از با هسمرش تماس گرفت تا حال را جویا شود و با او کند. هنگام این گفت و گوی تلفنی، سراسر وجود را فراگرفت، و دست چهار ماهه را در درست گرفت و او را داد. و نسبت به سرنوشت او را به شدت نگران کرده بود. هرچه از او خواهش کرد تا با آمدن او به موافقت کند، اما او نپذیرفت که به دزفول برود. آن شب بود و داشت و به همین دلیل چشمان او به خواب نمی رفتند. 🥀🕊💐🌹💐🕊🥀
🌷 🔸ارادت به حضرت .طاهره (سلام ا... عليها) داشت. به نام حضرت، مجلس زياد مي‌گرفت. چند تا و هم به نام و ياد بي‌بي . 🔹توي مجالس روضه، هر بار كه از مصيبت‌هاي مي‌شد، قطرات پهناي را مي‌گرفت و بر زمين مي‌ريخت. 🔸خدا رحمت كند را، همراه حاجي بود. براي صحبت‌هاي سردار، هميشه يك همراه خودش داشت، چند لحظه قبل از هواپيما، همان واكمن را كرده بود و چند جمله به و خودشان گفته بود.  🔹درست در لحظه‌هاي سقوط، صداي و رساي حاجي بلند مي‌شود كه مي‌گويد: بفرست. همه صلوات مي‌فرستند.  🔸در آن نوار، آخرين كه از و ديگران در لحظه‌ي سقوط هواپيما شنيده مي‌شود، ذكر مقدس « » است. یافاطمه الزهرا سلام الله علیها ʝօɨռ↯ @mohebin_velayt_shohada