┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄
#داستان_شب
🔴خواندن #زیارت عاشورا و ترّحم حضرت عزرائیل و بهترین حالات و مقامات در برزخ❗️
🍃در شب 26 ماه صفر 1236 در #نجف اشرف در خواب حضرت عزرائيل ملك الموت(ع) را ديدم پس از سلام پرسيدم از كجا مي آيي؟
فرمود: از #شيراز مي آيم و روح ميرزا ابراهيم محلاتي را قبض كردم.
گفتم: #روح او در برزخ در چه حال است؟
فرمود: در #بهترين حالات و در بهترين باغهاي عالم برزخ و #خداوند هزار ملك موكل او كرده است كه فرمان او را ميبرند.!
گفتم: براي #چه عملي از اعمال به چنين مقامي رسيده است؟
آيا براي #مقام علمي و تدريس و تربيت شاگردان؟ فرمود: نه! گفتم: آيا براي #نماز جماعت و رساندن احكام دين به مردم؟ فرمود: نه! گفتم: پس براي چه؟
فرمود: براي #زيارت_عاشوراء (مرحوم ميرزاي محلاتي #سي سال آخر عمرش زيارت عاشوراء را ترك نكرد و هر روزي كه بيماري يا #امري كه داشت و نمي توانست بخواند نايب ميگرفته است).
چون شيخ از خواب بيدار مي شود فردا به #منزل آية اللّه ميرزا محمّد تقي شيرازي مي رود و خواب خود را براي ايشان نقل مي كند.
مرحوم ميرزا تقي #گريه مي كند و از ايشان سبب گريه را مي پرسند؟
ميفرمايد: #ميرزاي محلاتي از دنيا رفت و استوانه فقه بود، به ايشان گفتند: شيخ خواب ديده واقعيت آن معلوم نيست!
ميرزا فرمود: بلي #خواب است اما خواب شيخ مشكور است نه افراد عادي، فرداي آنروز #تلگراف فوت ميرزاي محلاتي از شيراز رؤياي شيخ مرحوم آشكار ميگردد.
📗ترجمه كامل الزيارات ص 446
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🔴 #رهبر_معظم_انقلاب
💠 زنانی که به خاطر فعّالیتهای خارج از خانواده، از آوردن #فرزند استنکاف میکنند، برخلاف طبیعت بشری و زنانهی خود اقدام میکنند. خداوند به این راضی نیست. کسانی که فرزند و #تربیت فرزند و شیر دادن به بچّه و در آغوش مهر و عطوفت بزرگ کردن فرزند را برای کارهایی که خیلی متوقّفِ به وجود آنها هم نیست، رها میکنند، دچار اشتباه شدهاند. #بهترین روش تربیت فرزند انسان، این است که در آغوش مادر و با استفاده از مهر و محبّت او پرورش پیدا کند. زنانی که فرزند خود را از چنین موهبت الهی #محروم میکنند، اشتباه میکنند؛ هم به ضرر فرزندشان، هم به ضرر خودشان و هم به ضرر جامعه اقدام کردهاند. اسلام، این را اجازه نمیدهد.
🆔 @mojaradan
✨﷽✨
#داستان_شب
💛 داستان آموزنده 💛
💠روزی #حضرت موسی ( علیه السلام ) در كوه طور ، به هنگام مناجات عرض كرد :
✨ای #پروردگار جهانیان !
جواب آمد : لبیك!
✨سپس عرض كرد : ای پروردگار #اطاعت كنندگان!
جواب آمد :لبیك!
✨سپس عرض كرد :ای پروردگار #گناه كاران !
موسی علیه السلام شنید :#لبیك، لبیك ، لبیك!
🌟حضرت گفت : خدایا به #بهترین اسمی صدایت زدم ، یكبار جواب دادی ؛ اما تا گفتم : ای #خدای گناهكاران ،
سه مرتبه جواب دادی ؟خداوند فرمود :
🔆ای موسی ! #عارفان به معرفت خود و نیكوكاران به كار خود و #مطیعان به اطاعت خود اعتماد دارند ؛ اما گناهكاران جز به #فضل من پناهی ندارند و اگر من هم آنها را از #درگاه خود ناامید گردانم #به درگاه چه كسی پناهنده شوند؟
📚:قصص التوابین/ص 198
❣🌸❣🌸❣🌸❣🌸❣
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
♥️ @mojaradan
💖❤️💖 🌟🌟🌟
❤️💖
💖
#عاشقانه_همسر_شهید:
شب عروسی هنگام برگشتن ازاتلیه #علی آقا به من گفتند
اگر موافق باشید قبل ازرفتن پیش مهمانها اول برویم خانه خودمان و#نمازمان راباهم بخوانیم یک #نماز دونفره #عاشقانه☺️💖
واین هم درحالی بود که مرتب خانوادهامون به ایشان #زنگ میزدند که چرا نمی آیید مهمانها منتظرند📞📞
من هم گفتم قبول فقط #جواب آنها باشما😉😉
ایشان هم گفتند مشکلی #نیست موبایلم را برای یک ساعت میگذارم روی #بی صدا تامتوجه نشویم 😄
بعد باهم به #خانه پرازمهرو #محبتمان رفتیم وبعد ازنماز
به پیشنهاد ایشان یک #زیارت عاشورای دلچسب #دونفره خواندیم
وبنای زندگیمان را با#معنویت بنا کردیم وبه عقیده من این #بهترین زیارت عاشورایی بود که تا حالا خوانده بودم ومن #آن شب بیشتر به #عمق اخلاص ومعنویت# همسرم پی بردم☺️☺️
وخواندن #زیارت عاشورا کارهمیشگی #ایشان بود
#هرصبح وشام باتمام وجودشان #میخاندند
وسفارششان هم به من همین بود که هیچ موقع خواندن #زیارت عاشورا رافراموش نکن
که من هرچه دارم از#برکات همین است
حتی از#سوریه هم که تماس میگرفتند مرتب این موضوع رایادآوری میکردند
💎خاطره ای از همسر شهید
#مدافع حرم
#علی_شاهسنایی💎
🌟🌟🌟
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#سوال
#عدم_اعتماد_به_دختران
📌اعتمادی که نیست (عدم اعتماد به دختران)
❓من# میخواهم ازدواج کنم؛ امّا نمیتوانم به هیچ #دختری اعتماد کنم و دختر مورد علاقهام هم پیدا نمیشود.
#جواب
🔰 دلایل و ابعاد# بیاعتمادی
✅بیاعتمادی میتواند در دو بُعد باشد. یا #مقصودتان این است که به او از نظر اخلاقی اعتماد ندارید ــ یعنی نمیدانید تا به حال از #حریم عفاف خویش مراقبت کرده یا نه ــ و یا اینکه به قرار و مدارهایی که در #جلسات خواستگاری گذاشته میشود و دخترها هم میپذیرند، #اعتماد ندارید.
⚠️دلیل بیاعتمادی هم ممکن است #اطّلاع شما از مواردی باشد که در آن، دختران در #دو بُعدی که سخنش رفت، نمرۀ قبولی نگرفتهاند. شاید هم حالت #وسواسی است که ممکن است در شما وجود داشته باشد.
1⃣ #بیاعتمادی در بعد عفاف
📛اینکه برخی از #دختران از حریم عفاف خویش محافظت نمیکنند، دلیل نمیشود که #همۀ دختران این گونه هستند. البتّه مقصود ما این نیست که شما #ساده لوحی کنید و در انتخاب خویش دقّت به خرج ندهید؛ بلکه میخواهیم بگوییم با #دست روی دست گذاشتن، اعتمادی کسب نمیشود.
✔️در ضمن، اگر بپذیرید که عدم رعایت عفاف از #ناحیۀ برخی از دختران را نمیتوان به دیگران سرایت داد، آن وقت به #دنبال راهکاری برای شناخت دختر مورد نظر خود در این مسئله خواهید رفت.
💯 یکی از #بهترین راهکارها برای شناخت صفات مختلف و از جمله صفت #عفاف، تحقیق همهجانبه است.
✳️#تحقیق از افراد مختلفی که به صورت طبیعی، #بعید است دست به یکی کرده باشند تا حقیقت را از شما مخفی نگاه دارند؛ #افرادی مانند دوست، همسایه، همکار، معلّم و استاد، هماتاق، رئیس، فامیل و ... .
⬅️ ادامه دارد .....
📚نیمه دیگرم، کتاب اول،ص۱۳۵
#نیمه_دیگرم
#کتاب_اول
#از_من_بودن_تا_ما_شدن
#ازدواج
#محسن_عباس_ولدی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
💞💞💍💍💞💞
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_دوم
۱۵ پرسش کلیدی برای یک ازدواج موفق
❇️ پیشنهاد میکنیم پیش از خواندن پرسشها، به این فکر کنید که همانطور که در #ترکیب یک تیم ورزشی تلاش میشود بهترین فرد (برآیندی از نکات مثبت و منفی) انتخاب شود، ما هم تلاش میکنیم #بهترین فرد ممکن را برای یک عمر زندگی مشترک انتخاب کنیم؛ چرا که در #دنیای واقعی، انسان ایدهآلی وجود ندارد.
❇️ ۱۵ پرسش تعیینکنندهای که در ادامه خواهید دید، #توسط روانشناسی خوش ذوق و کارشناس روابط عاطفی به نام « گری لواندوسکی»، برای #روابط انسانی طراحی شده است.
❇️ او میگوید: «اگر نتیجه برایتان مهم است کاملا روراست باشید و با دقت به #پرسشها پاسخ بدهید. اگر به خودتان دروغ بگویید، نتیجهای غلط در انتظارتان خواهند بود»
۱- آیا #همسرتان از شما انسان بهتری ساخته است؟ آیا شما هم برای او این قدم را برداشتهاید؟
۲- آیا هر دوی شما در بیان #احساساتتان به دیگری، تکیه کردن به او و کمک #خواستن راحتید و میدانید که او شما را ترک نخواهد کرد؟
#ادامه_دارد.....
منبع: IFLScience
ترجمه: محبوبه عمیدی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
❤️
♨️هنگامی که با همسرتان به مشکلی میرسید #بهترین کار چیست؟👇👇
1. #خانواده هارا در جریان قرار ندهید.
2. بهیچ عنوان #قهر نکنید.
3. منزل تان را #ترک نکنید.
4. از همه مهمتر #تخت_خوابتان را ترک نکنید.
💥این راهها باعث هرچه طولانی تر و حادتر شدن مشکل می شوند.
از زن ومرد ، در این عصر انتظار بیشتری وجود دارد که با #منطق و #برخورد_صحیح مشکلات بین فردی را حل نمایند.
─┅═ঊঈ💞🌹💞ঊঈ═┅─
👰🤵 #پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی 💍
💖 @mojaradan 💖
💁♂آداب پیشنهاد ازدواج به دختر ها
🌼🌸 #قبل_از_ازدواج🌸🌼
🚶♂👤 #مخصوص_آقا_پسرا 👀🚶♂
☹️دختر خانم ها نباید بخونن🤷♀🙏😐😅
_________________________
⭐️وقتی دختر مورد علاقه تان را در محیط کار🧕 دانشگاه👩🎓🙇♀ یا یک فضای عمومی 🚶♀
می بینید ممکن است #تصمیم بگیرید نظر او را درباره خودتان بدانید و در #صورت موافقت موضوع را با خانواده ها در میان بگذارید. در چنین شرایطی مطرح کردن درخواست ازدواج کار سخت و مهمی است. کاری که باید به #بهترین شکل انجام شود تا نتیجه مطلوب داشته باشد.
چند نکته را به شما پیشنهاد می دهیم که امیدواریم در این زمینه به کارتان بیاید.
✅قبل از پیشنهاد✅
۱. قبل از هر چیز از #خودتان بپرسید واقعا آماده ازدواج هستید؟ می دانید از ازدواج چه می خواهید؟ آیا این فرد کسی است که #دوست داشته باشید برای همه عمر او را مقابل خود ببینید؟ پیش از آنکه #پیشنهاد ازدواج دهید درباره اهداف خود فکر کنید و با او صحبت کنید.
ببینید آیا #اهداف مشترکی دارید یا صرفا چون از او خوشتان می آید و دلتا می خواهد مدت بیشتری او را ببینید، دارید به او #پیشنهاد ازدواج می دهید. در واقع آیا ازدواج برای شما به معنی #مجوزی برای بیشتر دیدن کسی است که دوستش دارید یا می خواهید ادامه زندگیتان، #اهدافتان و سنگ بنای بقیه زندگیتان را با او بچینید؟
۲. #هیاهو نکنید. اگر قصد پیشنهاد ازدواج دادن به کسی را دارید، همین قدر که خانواده شما در جریان باشند #کفایت می کند. همکاران و دوستان و فامیل را تا مشخص شدن نتیجه نهایی مطلع نکنید. اگر برای مطرح کردن در#خواستتان نیاز به واسطه ای از دوستان خود، دوستان طرف مقابل یا #همکاران مشترکتان دارید، می توانید او را در جریان بگذارید. به شرطی که از #رازداری او مطمئن باشید.
#ادامه_دارد...
@mojaradan
#یک_حبه_قند
🥀 حضرت فاطمهزهرا سلاماللهعلیها:
🍀 هر که عبادت خالصانه
خود را به درگاه خدا فرا برد
خداوند عزوجل #بهترين کارى را
که به #صلاح اوست برايش فرو فرستد.
📗 ميزان الحکمه، جلد۴، صفحه۴۹
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan 🎀
2.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•[🙃]
•
همیشہ منتظر #بهترین ها باش
#زندگے هنوز هم براے ما
اتفاقات #زیبا ڪنار گذاشتہ😍
•
ـ ـ ـ ـــــ↻ـــــ ـ ـ ـ
‹♥️›⇜ #کلیـــღـــــپ
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
از_روزی_که_رفتی
قسمت ۶۳ و ۶۴
فیلم را پخش کرد....
مردش رنگ بر چهره نداشت. صورتش پر از گرد و خاک بود... لبهایش خشک و ترک خورده بود.
"برایت بمیرم مرد، چقدر درد داری که رنگ زندگی از چشمانت رفته است؟"
لبهایش را به سختی تکان داد:
_سلام بانو! قرارمون بود که تا لحظه آخر باهم باشیم، انگار لحظههای آخره! به آرزوم رسیدم و مثل بابام شدم... دعا کن که به مقام شهادت برسم... نمیدونم خدا قبولم میکنه یا نه! ببخش بانو... ببخش که تنها موندی! ببخش که بار زندگی رو روی شونههای تو گذاشتم...
سرفه کرد. چندبار پشت سر هم:
_... تو بلدی روی پای خودت بایستی! نگرانی من تنهاییته! نگرانی من، بیهمنفس شدنته! آیه... زندگی کن... به خاطر من... به خاطر دخترمون... زندگی کن! حلالم کن اگه بهت بد کردم...
به سرفه افتاد. یا زهرا یا زهرا (س) ذکر لبهایش بود تا برق چشمهایش به خاموشی گرایید.
آیه اشکهایش را پاک کرد.
دوباره فیلم را نگاه کرد. فیلم را که در
گوشیاش ریخت، تشکر کرد.
ارمیا متاثر شده بود...
برای خودش متأسف بود که سالها با او همکار بود و هرگز پا پیش نگذاشته بود برای دوستی!
این مرد #لایق #بهترین زندگی بود. این مرد قلبش به #وسعت_دنیا بود
نیمههای شب بود و ارمیا هنوز در خیابان قدم میزد.
" آه سید... سید...
سید! چه کردی با این جماعت! کجایی سید؟
خوب شد رفتی و ندیدی زنت روی خاک قبرت افتاد!
خوب شد نبودی و ندیدی آیهات شکست!
خوب شد نبودی ببینی زنت زانوی غم بغل گرفت!
آه سید... رنگ پریدهی آیهات را ندیدی؟ آن لحظه که لحظهی جان کندنت را برایش به تصویر کشیدی یادت به قول قرار آخرت بود و یادت نبود آیهات میشکند؟ یادت بود به قرارهایت اما یادت نبود آیهات میمیرد؟ آیهات رنگ بر رخ نداشت! آیهات گویی بالای سرت بود که عاشقانه نگاه در چشمانت
میانداخت و صورتت را می کاوید!
سید... سید... سید!
چه کردی با آیهات! چه کردی با دخترکت! چه کردی با من! من که چند روز است زندگیات را دیدهام، همسرت را دیدهام، تو را دیدهام، از فریادهای خاموش همسرت جان دادم! تو که همه چیز داشتی! چرا رفتی؟
چرا درکت نمیکنم؟
چرا تو و زنت را نمیفهمم؟
چرا حرفهایش را نمیفهمم؟
اصلا تو چه دیدی که بیتاب مرگ شدی؟
چه دیدی که از آیهات گذشتی؟
چه گفتی که از تو گذشت! آیهات چه میداند که من عاجز شدهام از درک آن؟ چه دیدی که دنیایی را رها کردی که من با همهی نداشتههایم دو دستی به آن چسبیدهام!"
"این چه داستانیه؟ این چه داستانیه که منو توش انداختید؟ چرا من باید تو ماشین پدرزن تو بشینم!؟"
کار و زندگیاش به هم خورده بود. روزهایش را گم کرده بود. گاهی تا اذان
صبح بیدار بود و به سجاده مسیح نگاه میکرد. گاهی قرآن روی طاقچهی یوسف را نگاه میکرد.
نمیدانست چه میخواهد ،
اما چیزی او را به سمت خود میکشید. خودش را روی نقطهی صفر میدید و سیدمهدی را روی نقطهی صد!
سیدمهدی شده بود درد و درمانش! شده بود گمشدهی این سالهایش... شده بود برادر!
" تو که سالها کنارم بودی و نگاهم نکردی! شاید هم این من بودم که از تو رو برگرداندم! و تو از روزی که رفتی مرا به سمت خود کشیدی! درست از روزی که رفتی، دنیایم را عوض کردی! منی که از جنس تو و آیهات فراری بودم، منی که از جنس تو نبودم، از دنیای تو نبودم!
سید... سید... سید!
تو لبخند خدا را داشتی سید! تو نگاه خدا را داشتی! مثل آیهات! آیهای که شیبه لبخند خداست!"
به خانه که رسید،
مسیح و یوسف در خواب بودند. در جایش دراز کشید. اذان صبح را میگفتند که از خواب پرید. لبخند زد...
سیدمهدی با او حرف زده بود. خدا معجزه کرده بود.
ارمیا #دوباره متولد شد...
***
امروز فخرالسادات با قهر از خانهی آیه رفت. سیدمحمد بعد از عذرخواهی بابت حرفهای مادرش، همراه او به قم بازگشت.
حاج علی بعد از تماسی که داشت،
مجبور شد، برای مراسم شهدای مدافع حرم به قم بازگردد.
آیه تصمیم داشت به سرکارش بازگردد.
از امروز او بود و کودکش؛ مسئول این زندگی بود. مسئول کودکش بود، باید شروع کند. غم را در دلش نگاه دارد و یا علی بگوید...
روی مبل نشسته بود و کنترل تلویزیون را برداشت...
🕊سیدمهدی: _آیه بانو! بیا فیلمت شروع شدا، نگی نگفتم!
کلافه از روی مبل بلند شد، به سمت یخچال رفت...
🕊_ِ یخچالو باز نذار بانو، اسرافه! گناهه بانو جان! اول فکر کن اون تو چی میخوای، بعد درشو باز کن جانَکم!
بیآنکه در یخچال را باز کند، به سمت اتاق خوابش رفت:
🕊_بانو برقا خاموشه؟ نخوری زمین یه وقت
خودش را روی تخت پرت کرد...
🕊_خودتو اونجوری روی تخت ننداز، مواظب باش بانو! هم خودت درد میکشی هم اون بچهی زبون بسته!
آرام روی تخت.....
نویسنده؛ سَنیه منصوری
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #پارت_هدیه از_روزی_که_رفتی قسمت ۸۷ و ۸۸ _...اگه جوابت مثبت باشه بعد از سالگرد سینا یه جشن
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
از_روزی_که_رفتی
قسمت ۸۹ و ۹۰
آیه: _فهمیدنش سخت نبود. از نگاهش، رفتارش، اصلا از اون بچهای که به تو سپرد معلوم بود که یک دله شده، تو هم که میدونم هنوز بهش شک داری!
رها: _من نمیشناسمش!
آیه: _ #بشناسش، اما بدون اون شوهرته؛ تو قلب مهربونی داری، شوهرتو #ببخش برای اتفاقی که توش نقش زیادی نداشته، ببخش تا زندگی کنی! اون مرد خوبیه... به تو نیاز داره تا #بهترین آدم دنیا بشه! #کمکش کن رها!
تو مهربونترینی!
رها: _کاش بودی آیه!
آیه: _هستم... تا تو بخوای باشم، هستم؛ البته دیگه عروس شدی و من باید از اون خونه برم!
رها: _نه؛ معصومه داره جهازشو میبره! گفته خونه رو آماده میکنه بریم اونجا! تو هم تا هر وقت بخوای میتونی بمونی!
آیه: _پس تمومه دیگه، تصمیماتون رو گرفتین؟
رها: _نه آیه، گفتن که اگه نخوام میتونم طلاق بگیرم و با مادرم تو همون واحد زندگی کنم!
آیه: _رها فکر طلاق رو نکن، میدونی طلاق منفورترین حلال خداست!
رها: _ما خیلی با هم فرق داریم!
آیه: _فرق داشتن بد نیست، خودتم میدونی زن و شوهر نباید عین هم باشن، باید #مکمل هم باشن!
رها:_ #اعتقاداتمون چی؟
آیه: _اون داره شبیه تو میشه، چندباری اومد بالا با بابام حرف زد. فهمیدم که داره تغییر عقیده میده. پسر مردم از دست رفت..
هر دو خندیدند. رها دلش آرام شده بود..خوب است که آیه را دارد!
آخر هفته بود که آیه بازگشت،
سنگین شده بود. لاغرتر از وقتی که رفت
شده بود... رها دل میسوزاند برای شانههای خم شدهی آیهاش! آیه دل میزد برای مادرانههای رهایش!
آیه: _امشب چی میخوای بپوشی؟
رها: _من نمیخوام برم، برای چی برم جشن نامزدی معصومه؟
آیه: _تو باید بری! شوهرت ازت خواسته کنارش باشی، امشب برای اون و مادرش سختتره!
رها: _نمیفهمم چرا داره میره!
ِ آیه : داره میره تا به خودش ثابت کنه که دخترعمویی که همسر برادرش
بود، دیگه فقط دخترِ عموشه! با هیچ پسوند اضافهای! حالا بگو میخوای چی بپوشی؟
رها: _لباس ندارم آیه!
آیه: _به صدرا گفتی؟
رها: _نه؛ خب روم نشد بگم!
آیه لبخند زد و دست رها را گرفت و به اتاقش برد. کت و دامن مشکی رنگی را مقابلش گذاشت:
_چطوره؟
رها: _قشنگه.
آیه: _بپوشش!
آیه بیرون رفت و رها لباس را تن کرد. آیه روسری ساتن مشکی نقرهای زیبایی را به سمت رها گرفت...
_بیا اینم برات ببندم!
رها که آماده شد، از پلهها پایین رفت. صدرا و محبوبه خانم منتظرش بودند. مهدی در آغوش صدرا دست و پا میزد برای رها! نگاه صدرا که به رهایش افتاد، ضربان قلبش بالا رفت!
" چه کردهای خاتون! آن سیه چشمانت برای شاعر کردنم بس نبود که پوست گندمگونت را در نقرهایِ
این قاب به رخ میکشی؟
آه خاتون... کاش میدانستی که زمان عاشق کردن من خیلی وقت است گذشته! من چشمانم از نمازهای صبحت پر است! از قنوتت پر است! من دل در گرو مهرت دارم! من را به صلیب میکشی خاتون؟ تو با این چهرهی زیبای جنوبیات در این شهر چه میکنی؟ آمدهای شهر را به آشوب بکشی یا قلب مرا؟"
مهدی که در آغوشش دست و پا زد،
نگاه از رهایش گرفت. محبوبه خانم لبخند معناداری زد.
رها روی صندلی عقب نشست ،
و مهدی را از آغوش صدرا گرفت. محبوبه خانم با آن مانتوی کار شده ی سیاهرنگش زیبا شده بود، جلو کنار صدرا نشست.
َرها عاشقانههایش را خرج پسرکش میکرد، و ندید نگاه مرد این
روزهایش را که دو دو میزد.
آیه از پنجرهی خانهاش ،
به خانوادهای که سعی داشت دوباره سرپا شود نگاه کرد. چقدر سفارش این خانواده را به رها کرده بود! چقدر گفته بود رها زن باش... تکیهگاه باش! مَردت شب سختی پیش رو دارد! گفته بود:
_رها! تو امشب تکیهگاه باش!
وارد مهمانی که شدند، صدرا به سمت عمویش رفت و او را صدا زد:
_عموجان!
آقای زند با رنگ پریده به صدرا نگاه کرد:
_شما اینجا چیکار میکنید؟
محبوبه خانم: _شما دعوت کردید، نباید میاومدیم؟
آقای زند: _نه... این چه حرفیه! اصلا فکرشم نمیکردیم بیاید، بفرمایید بشینید و از خودتون پذیرایی کنید!
چقدر این مرد اضطراب داشت!
رها نگاهش را در بین مهمان
چرخاند و او هم رنگ از رخش رفت:
_محبوبه خانم... محبوبه خانم!
محبوبه خانم تا نگاهش به رنگ پریدهی رها افتاد هراسان شد:
_چی شده رها؟!...صدرا!
صدرا به سمت رها رفت و مهدی را از آغوشش گرفت:
_چی شدی تو؟ حالت خوبه؟
رها: _بریم... بریم خونه صدرا!
"چطور میشود وقتی اینگونه صدایم میزنی و نامم را بر زبان میرانی دست رد به سینهات بزنم؟"
رها چنگ به بازوی صدرا انداخت، نگاه ملتمسش را به صدرا دوخت:
_بریم!
"اینگونه نکن بانو... تو امر کن! چرا اینگونه بیپناه مینمایی؟"
صدرا: _باشه بریم.
همین که خواستند از خانه بیرون بروند.....
🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´