eitaa logo
مجردان انقلابی
14.8هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 من دکتر س.ص اطفال هستم... سال ها قبل از بانک نقد کردم و بیرون آمدم، بانک بساط باطری، ساعت، فیلم و اجناس دیگری پهن کرده بود. مقداری هم دو ریالی در بساطش ریخته است... آن زمان# تلفن های عمومی با سکه های دو ریالی کار می کردند؛ رفتم یک تومان به او دادم و گفتم دو ریالی بده... او با پولم را با دو سکه بهم پس داد و گفت : این ها است!!! گفتم : یعنی چه؟ گفت : برای سلامتی صلوات بفرست و به نوشته روی میزش اشاره کرد. (دو ریالی صلواتی موجود است). # باورم نشد، ولی نفر دیگر هم مراجعه کردند و به آنها هم… گفتم : مگر چقدر داری که این همه دو ریالی مجانی می دهی؟ با کمال سادگی گفت : #۲۰۰تومان که ۵۰ تومان آن را در خدا و برای این که مردم راه بیفتد دو ریالی می گیرم و صلواتی می دهم... مثل اینکه سیم برق به بدنم وصل کردند، بعد از عمر که برای پول دویدم و زدم، دیدم این دست فروش از من# خوشبخت تر است؛ که چهارم از مالش را برای خدا می دهد، در صورتی که من# تاکنون به جرأت می توانم بگویم یک قدم به راه خدا نرفتم و یک مجانی نیز نپذیرفتم!!! احساساتی شدم و دست کردم تومان به طرف او گرفتم. آن جوان با لبخندی مملو از صفا گفت : خدا دادم که شما را کنم. این بار یک اسکناس صد تومانی به طرفش گرفتم و او باز حرفش را تکرار کرد..! مثل یخی در گرمای تابستان# آب شدم… به او گفتم : چه کاری می توانم بکنم؟ گفت : کارها آقا! شغل شما چیست؟ گفتم: پزشکم گفت : آقای دکتر# شب های جمعه در مطب را باز کن و مریض صلواتی بپذیر... نمی دانید ثواب دارد! صورتش را بوسیدم و در حالی که شده بودم، خودم را درون اتومبیلم انداختم و به منزل رفتم. شده بودم، ما کجا این ها کجا؟! از آن روز دادم در اطاق انتظار مطبم نوشتند با این مضمون؛ "شب های جمعه صلواتی می پذیریم"... دوستان و آشنایان ام زدند، اما گفته های آن دست فروش در گوشم همیشه# طنین انداز بود : با معامله کن خدا پولت را چند برابر می کند و نمی فهمی! راستى یک سوال : شغل شما چیست؟  🆔 @mojaradan 🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈
🌸🍃 مردی بزرگی خرید. مدتی نگذشت اش آتش گرفت و سوخت. رفت و خانه دیگری با و زحمت خرید. بعد از مدتی سیلی در شهر برخاست و تمام شهر به خانه او ریخت و خانه‌اش فرو ریخت. شیخ را ترس برداشت و سراغ شهر رفت و راز این همه بدبیاری و مصیبت را‌ سوال کرد. ابو سعید ابوالخیر گفت: می‌دانی که اگر این همه مصیبت را الهی بدانیم، از توان تو خارج است و در ثانی آزمایش مخصوص نیک اوست. 💠 شیخ گفت: تمام این به خاطر یک لحظه بدی است که از دلت گذشت و خوشحالی ثانیه‌ای که بر تو وارد شده است. شیخ گفت: 🔻 روزی خانه بودی، از دلت گذشت که، خدایا مادرم پیر شده است و عمر خود را کرده است، می‌مرد و من مال پدرم را زودتر تصاحب می‌کردم. 🔻 زمانی هم که از دنیا رفت، برای لحظه‌ای شاد شدی که می‌توانستی، پدری‌ات را بفروشی و خانه بزرگتری بخری. تمام این بلاها به خاطر این توست. مرد گریست و در سجده گذاشت و گفت: خدایا من فقط فکر شدن کردم، با من چنین کردی اگر عاق می‌شدم چه می‌کردی؟؟!! سر بر سجده گذاشت و کرد. 🆔 @mojaradan
💕 ملانصرالدین و خرید کفش ملانصرالدین برای کفش نو راهی شهر شد. در راسته کفش فروشان انواع مختلفی از کفش ها داشت که او می توانست هر کدام را که می خواهد انتخاب کند. فروشنده حتی چند هم از انبار آورد تا ملا آزادی بیشتری برای تهیه کفش دلخواهش داشته باشد. ملا یکی یکی کفش ها را امتحان کرد؛ اما هیچ کدام را میلش نیافت. هر کدام را که می پوشید بر آن وارد می کرد! بیش از ده جفت کفش دور و بر ملا شده بود و فرشنده با صبر و حوصله هر چه تمام به کار خود ادامه می داد. ملا دیگر داشت از خریدن کفش می شد که ناگهان متوجه یک جفت کفش زیبا شد! آنها را پوشید. دید کفش ها اندازه پایش هستند، چند قدمی در مغازه راه رفت و احساس کرد. بالاخره خود را گرفت، می دانست که باید این کفشها را بخرد. از فروشنده پرسید: قیمت این یک جفت کفش چقدر است؟! فروشنده جواب داد: این ها، قیمتی ندارند! ملا گفت: چه طور چنین چیزی ممکن است؟! مرا می کنی؟! فروشنده گفت: ابدا، این کفش ها واقعا ندارند؛ چون کفش های است که هنگام وارد شدن به مغازه به پا داشتی...! این داستان زندگی اکثر ما انسان هاست...! "همیشه نگاه مان به بیرون است! ایده آل ها و# زیبایی ها را در دنیای بیرون جست و جو می کنیم...! و آرامش را از دیگران می خواهیم، فکر می کنیم همسایه غاز است...!" 🍃🍃🍃 @mojaradan
مجردان انقلابی
#قانون_ها_ی_مهم_گفتگو_با_همسر_تا_را_بشنا_سید. قسمت سوم قانون شماره 3- از قطع صحبت اجتناب کنيد. قطع
قانون شماره 4- ماهرانه سوال کنيد. سوال مي تواند آغازگر صحبت و ادامه آن و یا اسباب و ناتمام ماندن آن شود. بعضي ها طبيعتاً کم حرف هستند. در برخورد با اين اشخاص بايد صحبت را فراهم نمود. گاه يک سوال دقيق و حساب شده مي تواند به گونه اي اعجاب انگيز شما را به صحبت تشويق کند، اما يک پرسش نابهنگام، طعنه آميز يا بي تناسب مي تواند از ادامه صحبت جلوگيري کند. در برخي از مواقع، لحن عتاب انگيز يا پرخاشگرانه سوالات مساله ساز مي شود: «چرا ديشب دير آمدي؟» «چرا اين همه به رسيدي؟ در بسياري از موارد سوالاتي که با «چرا» شروع مي شوند توليد اشکال مي کنند. علتش اين است که اين قبيل سوالات اغلب مخاطب را در دفاعي قرار مي دهد، با آن که ممکن است سوال کننده صرفاً براي کسب اطلاع سوال کرده و ديگري هم نداشته باشد. استفاده از کلمه «چرا» در شروع يک جمله سوالي احتمالاً شماتت ها و خطاب هاي پدر و مادر در دوران کودکي را مي کند. از آن گذشته سوالاتي که با «چرا» شروع مي شوند، اغلب بي اعتمادي يا حتي سوء ظن را تداعي مي کند. مي توان براي اجتناب از اين مشکل، سوالات را به شکل ديگري مطرح کرد. مثلاً به جاي «چرا دير کردي؟» مي توان پرسيد: «مشکلي پيش آمده که دير به منزل برگشتي؟» در اين صورت همسرتان از اين که شما نگران هستيد يا دوست داريد در جريان او قرار بگيريد، خواهد شد. 📲 @mojaradan
✨﷽✨ ✅تو گناه را کن، خدا تربیتت می کند ✍رجبعلی خیاط می گوید: «در ایّام دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته مَنْ شد و سرانجام در ای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: «رجبعلی! خدا می تواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یک بار تو را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذّت بخش به خاطر خدا نظر کن. سپس به خداوند عرضه داشتم: «خدایا! من این گناه را برای تو می کنم، تو هم مرا برای تربیت کن!» آن گاه یوسف گونه پا به فرار می گذارد و نتیجه این ترک گناه، باز شدن دیده او می شود؛ به گونه ای که آنچه را که دیگران نمی دیدند و نمی شنیدند، می بیند و می شنود و برخی برای او کشف می شود 📚کیمیای محبت، محمدی ری شهری، دار الحدیث، چاپ سوم، ص۷۹ @mojaradan
سلام علیکم . خانمی سی ساله و بسیار کمرو هستم ؛ به گونه ای که نمی توانم در جمع های خانوادگی صحبت کنم و همین مسأله باعث شده که به میزان زیادی ، خودباوری خود را از دست بدهم . لطفا کمکم کنید . متشکرم . پاسخ با سلام و احترام ، يك اختلال است كه به آن ، اختلال ارتباطى گفته مى شود و در حقيقت ، یك اجتماعى است ؛ بنابراين ، بايد اين را حل كنيد ؛ براى رفع آن ، ١- بايد تمرين كنيد و با يك تدريجى ، كمرويى خود را از بين ببريد . شما بايد از خانم ها ( آن هم محارم مانند خواهر ، مادر ، خواهر زاده ، برادر زاده و ... ) شروع كنيد ؛ به اين كه مطلبى را از قبل آماده و تمرين كنيد ( چند بار براى خودتان بگوييد ) و وقتى در قرار مى گيريد ، آن مطلب را بيان كنيد . در مرحله بعد ، همين كار را در جمع خانم ها از محارم و غير محارم انجام دهيد ؛ در مرحله بعد مطلب آماده شده اى را در محارم (خانمها و آقايان ) بگوييد و نهايتا همين كار را در محافل خانوادگى كه همه ( اعم از محارم و غیر محارم ) جمع هستند ، مطرح كنيد . مطمئن باشيد كه با اين شيوه ، كمرويى شما بسيار كم خواهد شد ؛ ٢- باورى را به نفس خودتان تلقين كنيد و دائم به خودتان بگوييد كه من و براحتى از پس اين كار بر مى آيم . يادتان باشد كه وقتى از شيوه تلقين به نفس استفاده مى كنيد ، ها و واژگان منفى را به كار نبريد و نگوييد : من كمرو نيستم . گرچه نفى در مثبت مى شود ؛ اما هم فعل " نيستم " و هم واژه " كمرو " بار منفى دارد ؛ ٣- هرگاه خواستيد در خانواده ، كار مثبتى در مسير رفع كمرويى خودتان انجام دهيد ، بلافاصله كنيد ؛ اگر لحظه اى درنگ كنيد ، دچار اضطراب و از انجام آن كار ، خواهيد شد ؛ در روايت داريم كه فرموده اند : اذا هبت امرا فقع فيه ؛ يعنى وقتى از مى ترسى ، را در آن بينداز . موفق باشيد . 🌸 @mojaradan
❤️ [ 🌴] اسم و رسمت را نمیـــخواهد [] را میــخرد کار با دینت ندارد پــس شــو بــــا حسیـــن🌱 السَّلامُ‌عَلیْڪ‌یااَباعَبدِاللهِ‌الْحُسینِ‌الْمَظلوُم‌عَلیہِ‌السَّلام🍎 @mojaradan ─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─
یعنی چی❓🧐 💠یعنی .👉 چقدر می تونی جلوی رو بگیری نکنی این مهمه.✅ وگرنه هرچقدر بریم آیا هستیم؟ معلوم نیست... . مهم اینه که چقدر می‌تونیم جلوی رو بگیریم.💪🏻☺️ 📿نخ تمام خوبی ها همین هست؛ اگر این با ( مبارزه با علایق سطحی و زودگذر) در ما وجود داشت، بقیه خوبی ها هم هست. اگر این نبود بقیه خوبی ها فایده ای نداره.☹️🤦🏻‍♀ 🌸➖🌸➖🌸➖🌸➖🌸 @mojaradan
‌ ‍ ❤️ ....؟؟؟ 😔از چی بگم بـــرات....✍🏼 😏از ..... ✋🏼واژه ای سه حرفی اما ... ای که ظاهرش خیلی ولی وقتی واردش میشی تازه میری تو عمق .... واژه ای این روزا همه رو درگیر خـــودش کرده.... 😳واژه ای که همه فک میکنن خوب میشـــناشنس... ولی خیلی ... 😔واژه ای که همه اول دوســــش دارن ولی بعد یه مدت نسبت بهش می ورزند..... فک میکنی چرا اینــــــطوره....!؟! بیـــا از و برات بگم.... ✌️🏼دو نوع داریم .... 1- 2- ✋🏼اما میخوام از برات بگم که چجـــوری و چرا بهش میگن هــــــوس...؟ ❗️چطور بفهمیم واقعی نیست هوسه...؟ چطور گرفتـــارش نشیـــم....؟ و اگه گرفتارش بشیم چطـــور ازش بشیـــم...؟ 👌🏼همونطـــور که از اسمش معلومه هوسه فقط ظاهر به خودش گرفته و پشت خودشو قایـــم کرده.... 😔 معمولا 90 درصـــــــــد گرفتارشن....ولی به اسم میشناسن تا اینــــــکه .... میخورن.... ❓حالا چطور گرفتـــار این نوع میشیـــم.... 😏 احتمال خیـــلی زیاد خودتون میدونیـــن اما باز خودم میـــگم که یاد آوری بشه.... 👌🏼در این مورد هم دو نوع داریم 1 - در 2- در 👈🏼البته دومـــیش در 50 درصدش به واقعی ختـــم میشه یعنی از مجازی به بهم رسیدن.... ☝️🏼اما مـــوضوع اولی از این موارد شروع میشه.... 😁1 ـ شمـــاره دادن 😍خانـــــــــوم شماره بدم !!? 😱2ـ شماره پرت کردن طرفین 😁( بیشـــتر پسرا 70درصـــد) 🚶🏻3ـ رفـــت و آمد تو و و انداختن ( 80 درصـــد ) 😍چه خانــــــوم خوشکلــــــی...چه شـــــــــاخی...چه دافـــــــــی و... 🏃4 ـ تعقیبـــــــــ کردن ... 😪این مـــورد اخری مـــهمه...👇🏼 😳5ـ میخـــوام بیام خواستگاریت باید ببینیم تفـــاهم داریم یا نه.... 😏( دخترا هم که میمیـــرن برا زودی گـــول میخورن ) ✌️🏼اما دومـــــــــی 😘 1 ـ تنکـــس فرستادن ( نه در همه ی موارد) 😐 2 ـ به بهـــانه های مختلف( بی اینکه ضروری باشه) پـــی وی رفتن 😞3- که خیلی رواج داره و بیشترین عامل در عـــشق مجازیه..... 👍🏼کامـــنت و شوخی های بیش از حد و راحت شدن طرفـــین به طوری که هر چی از دهـــن درمیاد به هم میـــگن خیلی راحتـــــــــ.... 😱یه مــــــورد دیگه هم هست.... 😳به اسمـــ و .... 😒کامـــل با طرف راحت انگار نه انگار طرف و فقط یه لقب گذاشـــته روش به یه قصـــد دیگه جمله سنگیـــنه یکم روش فکـــر کن.... 😏بعد اینـــش خیلی جالبه اینـــکه عامل تموم این شکـــستا خودشـــونن... 😳گلایـــه هاشو به میکنن ای هاوار ای داد هی بیـــداد ... 😭مثلا خدایا چـــــــــرا من.... 😭خــــــدایا چرا این شد سرنوشت من... 😭خدایا از دنیــــــات متنفرم.... 😭خدایا روزگـــارت وفا نداشت... 😢میخوام رگــــــم رو بزنم.... و.... 😏یکـــی نیس بگه د من من یکم به عقب برگرد تو که همش تو خاطـــراتی یکم فکر کن ببین کی مقـــصره.... 😳 یا ....؟!؟!؟ ⊰᯽⊱┈─°╌❊╌─°┈⊰᯽⊱ ✾ 🌼 @mojaradan 🌼✾ ⊰᯽⊱┈•─╌❊╌─•┈⊰᯽⊱
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 شکسته_هایم_بعد_تو قسمت ۷۵ و ۷۶ سید محمد پلاستیک‌های خرید را روی اپن گذاشت: _اون یه عمر احساس طرد شدگی داشته،حالا با این رفتاری که تو باهاش داری، همون حس دوست‌داشتنی نبودن رو براش زنده میکنی؛ خوبه مثلا دکترای روانشناسی داری! آیه کلافه گفت: _چه کار کنم؟ گفتین ازدواج کن، ازدواج کردم. گفتین ارمیا، گفتم باشه؛ حالا دیگه چی ازم میخواین؟ حاج علی اخم کرد: _ما گفتیم؟ ما فقط توصیه کردیم! تو که هنوز شعور ازدواج نداشتی تویی که هنوز دلت با سیدمهدیه، تویی که هنوز نمیدونی ارمیا کیه، زنش شدی؟؟؟ آیه با انگشتان دستش بازی کرد: _منظورم اینه، مگه من چیکار کردم؟ کاری نکردم، اصرار داشت باهاش ازدواج کنم، ازدواج کردم. سید محمد: _تو معنی ازدواج رو میفهمی؟ خودت رو زدی به خنگی! اون گذشته رو ول کن، ول کن روزهای بودن مهدی رو؛ باید باور کنی مهدی رفته! باور کنی دنیا ادامه داره، باور کنی که دنیا دلش به حال تو نمیسوزه... آیه زندگی کن آیه: _بدون مهدی بلد نیستم زندگی کنم. سید محمد: _یاد بگیر! تمام این سه سال رو با خاطراتش زندگی کردی، الان دیگه ارمیا توی زندگیته چرا نمیفهمی؟ ما از تو انتظارات بیشتری داشتیم. آیه: _انتظارات زیادی دارید، من بدون مهدی هیچم. حاج علی: _ما هم فهمیدیم، برای خودم متاسفم که توی تربیت تو موفق نبودم؛ ناامیدم کردی! آیه: اون من سیدمهدی بود، من بدون سیدمهدی نمیدونم چطور زندگی کنم. سید محمد: _چرا آیه؟ چرا اینجوری فکر میکنی؟ آیه: _فکر نیست... باور کنید، من تموم شدم؛ دیگه نمیتونم! سایه: _تقصیر ارمیا چیه؟ آیه: _زیاده‌خواهی کرده. رها داد زد: _بفهم چی میگی آیه! حاج علی: _حق داری! زیاده‌خواهی کرد و به هیچی نرسید. زینب سادات را به اتاق برد. زهرا خانوم در آشپزخانه مشغول غذا پختن بود، دست از کار کشیده و قاشق به دست بحث بالا گرفته نگاه میکرد. آیه: _خسته‌ام... من نمیدونم چیکار کنم. سید محمد: _ارمیا رو ببین، بشناس..مهدی برادر من بود، از یه خون بودیم.... برادرم بود، پدرم بود؛ تو درد کشیدی، منم درد کشیدم؛ تو بی‌پشت شدی، منم پشت و پناهمو از دست دادم. ارمیا به آیه‌ی اون روزها نیاز داره؛ چرا به خودت نمیای؟ من به عنوان برادر مهدی میگم... آیه برادر منو فراموش کن! فراموش کن... زندگی کن! آیه از روی مبل بلند شد و چای سرد شده در سینی ماند، و از دهن افتاد. در اتاق که پشت سر آیه بسته شد، سید محمد پوفی کرد: _آیه شکسته... دیگه طاقت نداره! ************ رها در اتاق را به ضرب باز کرد: _بس کن آیه! اون بدبخت چه گناهی کرده که تو هیچوقت ندیدیش؟ با میخوای به کجا برسی؟ تا کی باید بره؟ تا کی نباشه؟ تا کی دندون رو جیگر بذاره؟ خسته نشدی از ؟ خسته نشدی از ندیدن آرزوهای ؟ نمیبینی زینب چقدر دوستش داره؟ اصلا تو جز کسی رو میبینی؟ آیه: _خسته شدم از بس همه‌تون ارمیا ارمیا کردید؛ چی داره که همه طرفدارش شدید؟ رها: _سیدمهدی چی داشت که تو اینجوری دیوونه‌شی؟ آیه از روی تخت بلند شد و مقابل رها ایستاد و به ضرب تخت سینه‌ی رها کوبید: _بفهم داری درباره‌ی کی حرف میزنی! رها دست آیه را پس زد: _میفهمم! کسی که الان فقط و فقط پدر بچه‌ته... میفهمی؟ سیدمهدی مرد! خدا بیامرزدش! اصلا ارمیا رو دیدی؟ میدونی وقتی بهش بله دادی، اون شب تولد زینب، رفته بود رستوران اجاره کرده بود و لباس عروس و آرایشگاه،؟ یادته با سنگدلی گفتی فقط میای محضر و بعد خونه؟ اصلا پرسیدی اون‌همه هزینه‌ای که کرده بود چی شد؟ فهمیدی یکی از بچه‌های پرورشگاهشون نامزد کرده بود و پول عروسی گرفتن نداشت، جای تو عروس شد؟ فهمیدی چرا عقدت چند روز عقب افتاد؟ فهمیدی چرا اونشب هیچکس خونه نبود؟ همه‌ی ما رفتیم عروسی اون جوون. همه جز تویی که کسی رو جز نمیبینی. ارمیا همه‌ی آرزوهاشو داد به که کلی آرزو تو دلش بود. از ما خواست که به‌عنوان خانواده‌ی داماد تو جشنشون باشیم و همه‌ی ما با جون و دل رفتیم، چون ما میدونیم که تنهایی یعنی چی، میدونیم پشت و پناه نداشتن یعنی چی. تویی که همیشه حاج علی بابات بود و سیدمهدی پشت و پناهت، چی از میدونی؟ حسرت نگاه ارمیا دل همه‌ی ما رو سوزوند و تو حتی نفهمیدی! تو با اونهمه ادعات! تو با اونهمه آیه بودنت برای همه‌ی ما... آیه تو میدونی ارمیا و دوستاش هنوز بعد از سالها که از پرورشگاه اومدن بیرون، میرن و اون بچه‌های بی‌حامی رو حمایت میکنن؟ تو از چی میدونی؟ سایه اشک چشمانش را پاک کرد و در تایید حرف‌های رها گفت: _یه حلقه‌ی قشنگ برات خریده بود... ❤️‍🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´