✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
#داستان_شب
🌸
✨نسل جدید ✨
💎معلم ادبیاتي میگفت:
این روزها #بد جوری از این نسل جدید درمانده شده ام.
سالها ی پیش وقتی به #درس لیلی و مجنون می رسیدم و با حسی شاعرانه داستان این دو# دلداده را تعریف میکردم قطره اشکی از چشم دانش آموزی جاری میشد
یا به #مرگ سهراب که میرسیدم همیشه اندوه وصف نشدنی را در #چهره ی دانش آموزانم میدیدم .
همیشه قبل از عید اگر برای #فراش مدرسه از بچه ها عیدی طلب میکردم خیلی ها داوطلب بودند و خودشان پیش قدم....
و امسال وقتی #عیدی برای پیرمرد خدمتگزار خواستم تازه بعد از یک سخنرانی #جگر سوز و جگر دوز هیچ کس حتی دستی بلند نکرد...
وقتی به مرگ سهراب رسیدم یکی از آخر کلاس فریاد زد چه #احمقانه چرا رستم خودش را به سهراب معرفی نکرد که این #اتفاق نیفتد و نه تنها بچه ها ناراحت نشدند که رستم بیچاره و سهراب به نادانی و #حماقت هم نسبت داده شدند.....
وقتی شعر لیلی و مجنون را با اشتیاق در کلاس خواندم و از #جنون مجنون از فراق لیلی گفتم
یکی پرسید لیلی خیلی #قشنگ بود؟
گفتم از #دیده ی مجنون بله ولی دختری سیاه چهره بود و زیبایی نداشت.
این بار نه یک نفر که کل کلاس روان شناسانه به این نتیجه رسیدند که قیس بنی عامر از #اول دیوانه بوده عقل درست حسابی نداشته که عاشق یک #دختر زشت شده،
تازه به خاطر او سر به بیابان هم گذاشته.....
خلاصه #گیج و مات از کلاس درس بیرون آمدم و ماندم که باید به این #نسل جدید چه درسی داد که به #تمسخر نگیرند و بدون فکر قضاوت نکنند....
ماندم که این نسل کجا می خواهند #صبوری و از خود گذشتگی را بیاموزند....
نسلی که از #جان گذشتن در راه عشق برایشان نامفهوم،
کمک به #همنوع برایشان بی اهمیت،
مرگ پسر به دست پدر از نوع #حماقت است....
امروز به این نتیجه رسیدم که باید پدر مادر های جوان که بچه های کوچک دارند از همین الان جایی در #خانه سالمندان برای خودشان رزرو کنند.
این نسل تنها #آباد کننده خانه سالمندان خواهند بود و بس.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
#داستان_شب
✍️ روزی #جوانی پیش داود نبی (ع) نشسته بود و #حضرت داود (ع) او را راه زندگی میآموخت که عزرائیل رسید.
💢وقتی جوان مرخص شد، از جناب #عزرائیل، داود نبی (ع) پرسید: چرا با تعجب جوان را نگریستی؟ عزرائیل گفت: این جوان را #20 روز بیشتر عمر نیست و من در حسرت ماندم تو #درس زندگی این دنیا به او میآموختی، در حالیکه او را عمری به آن نخواهد بود.
🔆داود نبی (ع) فرستاد آن جوان را صدا کردند. پرسید: #مجردی؟ گفت: آری. نبی خدا# دختری را به او گرفت و سریع #بساطِ عروسی او را در مدت مانده از عمر کوتاهاش فراهم ساخت. #منتظر شدند عزرائیل ورود کند که نکرد. سالها گذشت و جوان را جان نگرفت.
💢#روزی عزرائیل را دید و علت را سؤال کرد. عزرائیل گفت: خداوند بر #رحمی که تو بر حال او کردی #رحم و 30 سال بر عمرش افزود و بر حال دختر مؤمنهای که گرفتی ترحم نمود و 30 سال عمر دیگر نیز بر #عمرش اضافه کرد.
╔═.🍃.══════╗
🍁 @mojaradan🍁
╚═══
✨﷽✨
✅«خاطره ازدواج»
✍حاج آقا قرائتی: مىخواستم ازدواج كنم، ولى #پدرم مىگفت: هر موقع در تحصيل به مدارج بالاترى رسيدى و مقدمات و #سطح حوزه را گذراندى و به درس خارج فقه و اصول رفتى، ازدواج كن. ديدم به هيچ #صورت قانع نمىشود، اثاثيه را از قم برداشتم و به كاشان نزد پدرم آمدم. او گفت: چرا آمدى؟ گفتم: #درس نمىخوانم! چون شما حاضر نمىشوى من ازدواج كنم.
خلاصه هر چه به #خيال خويش مرا نصيحت كرد اثر نگذاشت. حتّى به بعضى آقايان سفارش كرد كه مرا براى درس خواندن #نصيحت كنند، من هم بعضى را واسطه كردم كه او را براى #موافقت با ازدواج من نصيحت كنند! تا اينكه يك روز به پدرم گفتم: يا بگو كه من مثل #حضرت يوسف هستم و دچار گناه نمىشوم، يا بگو گناه كنم يا بگو ازدواج كنم. به هر حال سرانجام موفّق شدم و نظر #موافق پدرم را كسب كردم...
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
@mojaradan
هدایت شده از مجردان انقلابی
✨﷽✨
✅«خاطره ازدواج»
✍حاج آقا قرائتی: مىخواستم ازدواج كنم، ولى #پدرم مىگفت: هر موقع در تحصيل به مدارج بالاترى رسيدى و مقدمات و #سطح حوزه را گذراندى و به درس خارج فقه و اصول رفتى، ازدواج كن. ديدم به هيچ #صورت قانع نمىشود، اثاثيه را از قم برداشتم و به كاشان نزد پدرم آمدم. او گفت: چرا آمدى؟ گفتم: #درس نمىخوانم! چون شما حاضر نمىشوى من ازدواج كنم.
خلاصه هر چه به #خيال خويش مرا نصيحت كرد اثر نگذاشت. حتّى به بعضى آقايان سفارش كرد كه مرا براى درس خواندن #نصيحت كنند، من هم بعضى را واسطه كردم كه او را براى #موافقت با ازدواج من نصيحت كنند! تا اينكه يك روز به پدرم گفتم: يا بگو كه من مثل #حضرت يوسف هستم و دچار گناه نمىشوم، يا بگو گناه كنم يا بگو ازدواج كنم. به هر حال سرانجام موفّق شدم و نظر #موافق پدرم را كسب كردم...
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
@mojaradan
#داستان_شب
*از #دزدی بادمجان تا ازدواج💍*
ومن یتق الله یجعل له مخرجا ویرزقه من حیث لا یحتسب🌸
*شیخ #علی طنطاوی ادیب دمشق درخاطراتش نوشته : یک #مسجد بزرگی در دمشق هست که به نام *مسجد جامع توبه مشهور است.*
علت نامگذاری آن به مسجد #توبه بدین سبب هست که آنجا قبلا #محل منکرات بوده ولی یکی از #فرمانداران مسلمان آن را خرید و بنایش را ویران کرد و سپس مسجدی را در آنجا بنا کرد.
یکی از #طلبه ها که خیلی فقیر بود و به عزت نفس مشهور بود در اتاقی در مسجد #ساکن بود.
دو روز بر او گذشته بود که #غذایـی نخورده بود و چیزی برای خوردن نداشت و #توانایی مالی برای خرید غذا هم نداشت. #روز سوم احساس کرد از شدت گرسنگی به #مرگ نزدیک شده است
با خودش فکر کرد او اکنون در حالت #اضطراری قرار دارد و شرعا گوشت مردار و یا #حتی دزدی در حد نیازش جایز هست.
بنابراین #گزینه دزدی بهترین راه بود.
شیخ طنطاوی در خاطراتش ادامه می دهد : این #قصه واقعیت دارد و من کاملا اشخاصش را میشناسم و از #تفاصیل آن در جریان هستم
و فقط حکایت میکنم نه حکم و داوری.
این مسجد در یکی از محله های قدیمی واقع شده و در آنجا خانه ها به سبک قدیم به هم #چسپیده و پشت بام های خانه ها به هم متصل بود بطوریکه میشود از روی پشت بام به همه محله رفت.
این جوان به #پشت بام مسجد رفت و از آنجا به طرف خانه های محله به راه افتاد.
به اولین خانه که رسید دید #چند تا زن در آن هست چشم خودش را پایین انداخت و #دور شد و به خانه بعدی که رسید دید خالی هست
اما بوی #غذایی مطبوع از آن خانه میامد.
وقتی آن بو به مشامش رسید از شدت گرسنگی انگار مانند یک #آهن ربا او را به طرف خودش جذب کرد.
این خانه #یک طبقه بود از پشت بام به روی بالکن و از آنجا به #داخل حیاط پرید.
فورا خودش را به #آشپزخانه رساند سر دیگ را برداشت دید در آن #بادمجان های محشی (دلمه ای) قرار دارد ، یکی را برداشت و به #سبب گرسنگی به گرمی آن اهمیتی نداد ، #یک گازی از آن گرفت تا می خواست آن را #ببلعد عقلش سر جایش برگشت و ایمانش بیدار شد.
باخودش گفت : #پناه بر خدا.
من طالب# علمم چگونه وارد منزل مردم شوم و دزدی کنم؟
از کار خودش #خجالت کشید و پشیمان شد و #استغفار کرد و بادمجان را به دیگ برگرداند و از همان طرف که آمده بود #سراسیمه بازگشت وارد مسجد شد و در #حلقه درس استاد حاضر شد در حالی که از شدت گرسنگی نمیتوانست #بفهمد استاد چه می گوید
وقتی استاد از #درس فارغ شد و مردم هم پراکنده شدند.
یک# زنی کاملا پوشیده پیش آمد با شیخ گفتگویی کرد که او متوجه #صحبت هایشان نشد.
شیخ به اطرافش نگاهی انداخت و کسی را #جز او نیافت.
صدایش زد و گفت : تو #متاهل هستی ؟
جوان گفت نه
شیخ گفت : #نمیخواهی زن بگیری؟
جوان خاموش ماند.
شیخ باز ادامه داد به من بگو میخواهی ازدواج کنی یا نه؟
جوان : پاسخ داد به خداوند که من# پول لقمه نانی ندارم چگونه ازدواج کنم؟
شیخ گفت : این زن آمده به من خبر داده که #شوهرش وفات کرده و در این شهر غریب
و ناآشنا هست و کسی را ندارد و نه در اینجا و نه در دنیا به جز یک #عموی پیر کس دیگری ندارد و او را با خودش آورده و او اکنون درگوشه ای از این مسجد نشسته و این زن #خانه ی شوهرش و زندگی و اموالش را به ارث برده است.
اکنون آمده #تقاضای ازدواج با مردی کرده تا شرعا همسرش و سرپرستش باشد تا از تنهایی و انسانهای #بدطینت در امان بماند. آیا حاضری او را به عقد خود در بیاوری؟
جوان گفت : #بله و رو به آن زن کرد و گفت : آیا تو او را به شوهری خودت قبول داری؟
زن هم پاسخش #مثبت بود.
عموی زن دو شاهد را آورد و آنها را به #عقد یکدیگر در آورد و خودش به جای آن طلبه مهر زن را پرداخت و به زن گفت : دست شوهرت را بگیر.
دستش را گرفت و او را به طرف خانه اش #راهنمایی کرد.
وقتی وارد منزلش شد #نقاب از چهره اش برداشت.
جوان از #زیبایی و جمال همسرش مبهوت ماند و متوجه آن خانه که شد دید همان خانه ای بود که #واردش شده بود
زن از او پرسید : چیزی# میل داری برای خوردن؟
گفت : بله. پس سر دیگ را برداشت و #بادمجانی را دید و گفت : عجیب است چه کسی به خانه وارد شده و از آن یگ گاز گرفته است؟
مرد به #گریه افتاد و قصه خودش را برای همسرش تعریف کرد.
زن گفت :
*این #نتیجه امانت داری و تقوای توست.*
*از خوردن بادنجان حرام سرباز زدی خداوند تعالی #همه خانه و صاحب خانه را حلال به تو بخشید.*
*کسی که بخاطر خدا چیزی را #ترک کند و تقوا پیشه نماید*
*خداوند تعالی در مقابل #چیز بهتری به او #عطا میکند.*
*توبه تولدی دوباره*
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🤣 #طنزانه
‼️ برا دختره #خواستگار اومده بود
مامان و باباش بهش میگن :
میخوای #درس بخونی📖 یا #شوهرت 💍 بدیم؟
سرشو انداخت پایین و گفت:
"هر چی میخونم یاد نمی گیرم "😁😂
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
😍 @mojaradan
#ادمین_نوشت
دوستان و همراهان همیشگی باید مطلبی رو حتماً اینجا عنوان میکردیم که بار مسئولیت رو از روی دوش مون برداریم.. هرچند که باز هم دوباره و دوباره و دوباره هشدارهامونو خواهیم داد...!
از امروز رما ن جدید کانال شروع میشه؛ رمانی که نحوه نگاه بهش و برخورد با اون به دریافت سیگنال های #عاشقانه اش نیست بلکه به #درس های بیشماریه که در دل این #رمان وجود داره...‼️
اگر راضی شدیم این رمان رو علارغم بسیاری از نکات بگذاریم؛ فقط و فقط نکات #آموزنده و قابل تاملی بود که جای فکر داشتند و نویسنده صرفاً اون رو به عنوان یک #رمان_مذهبی قلم نزده بود...
#حتما_این_ویژه_طور_مطالعه_شود..!!
ما همواره روی کانال سعی کردیم رمانهای #مفید رو قرار بدیم که چیزی به #علم و #تفکر شما اضافه کنه نه که فقط یک رمان محض #سرگرمی باشه و از این جهت؛ سربلندیم بابت گذاشتنشان
ما امیدوار بودیم و هستیم و خواهیم بود که شما با توجه به هشدارهای ما؛ هیچ رمانی رو #باور نکنید بلکه فقط #نکته های مثبتش رو دریافت کنید و به #حقایق رمان ها فکر کنید؛ نه به #فانتزی پنداری ها و #رویا های نامطمئنش...
سعی کردیم رمان هایی رو روی کانال قرار بدیم که سختی های زندگی با یک #طلبه و #پلیس رو هم نشون بده...
سعی کردیم رمان هایی رو پوشش بدیم که #متفاوت از باقی فانتزی پنداری ها باشه که به شما #دیدگاه غیر مطلوب نده...
سعی کردیم رمان هایی رو پوشش بدیم که حتی اگر شده یکدونه #تلنگر هم داشته باشه که نوجوانان ما به خودشون بیان...☝️
ما سعی مونو کردیم که #گلچین شده عمل کنیم و برای هر رمانی هدفی داشته باشیم... و رمان امروزمان کانال هم؛ نگرش #منطقی شما رو میطلبه که پی #نکات خاص باشید نه #حواشی...❌
لطفاً هوشیارانه برخورد کنید...
لطفاً لطفاً لطفاً #هوشیارانه بخونید...
هدفها رو گم نکنید...
و التماس میکنیم واقعا...!
اسم هر چیزی رو #عاشقانه_مذهبی نگذارید که اولین ضررش به خود جماعت #مذهبی برمیگرده...
دخترا...
خواهش میکنیم ساده نگذرید...
#واقع_بین باشید...
از روی رمانا #رویا نسازید...
رویا و خیال با #واقعیت کیلومترها فاصله داره پس در دل رمان دنبال #زندگی نگردید؛ دنبال #وقایع و واکنش شخصیتها بگردید...‼️
لطفاً با رمان همراه باشید...
و ازش #بهره مثبت ببرید...
و برای بالا بردن تراز خوندنتون؛ اینو در نظر بگیرید که ته ته ته رمان خوندنتون؛ تنها و تنها روایت هیجان انگیز رسیدن یا نرسیدن دختر و پسر به هم نباشه؛ بلکه نکات تازه کشف شده مفید باشه ...
#حتما_این_ویژه_طور_رو_بخونید!
امیدواریم که منظورمونو گرفته باشید...:)
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´