eitaa logo
ملایی
190 دنبال‌کننده
38 عکس
10 ویدیو
33 فایل
کانال عمومی است ولی بیشتر برای طلاب مفید است. ابتدای هر مطلب با چند هشتگ، موضوع آن را مشخص می کنم. اگر جذاب بود می توانید هشتگ را سرچ کنید وگرنه عبور کنید. راه ارتباطی با بنده: @MohammadRezaMollaei تبادل نداریم، اعضا مسئول تبلیغ کانال هستند.
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم مومنون 91 : مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ مَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلٰهٍ إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلٰهٍ بِمَا خَلَقَ وَ لَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ المیزان ج15 ص 89 و 90 : «مفسرين در تقرير حجت آيه، مسلك‏هاى مختلفى پيش گرفته‏اند كه جامع مشترك همه آنها اين است كه تعدد آلهه مستلزم امورى است كه آن امور خود مستلزم امكان آلهه است، و در آخر نتيجه گرفته‏اند كه امكان با واجب الوجود بودن آلهه نمى‏سازد، و مستلزم خلف است، يعنى چيزى كه اله فرض شده اله نباشد. [درحالی که] وثنى‏ها خود ملتزم به امكان آلهه هستند، و هيچ وثنى مذهبى كسى را غير از خدا واجب الوجود نمى‏داند ... عقيده مشركين اين است كه هر يك از آلهه خالق ما دون خويشند، يعنى فاعل آنند، همانطور كه هر يك از ما فاعل فعل خودش است، اما در عين اينكه ما خالق فعل خويش هستيم، وجود را خدا به فعل ما مى‏دهد، و ايجاد اشياء، مخصوص به خداى سبحان است و بس و هيچ كس در اين ترديدى ندارد، نه موحد و نه بت‏پرست، مگر بعضى از متكلمين كه هنوز نتوانسته‏اند فرق ميان فعل و ايجاد را بفهمند.» بنده در حاشیه المیزانم نوشتم : «عقیده ی مشرکین از برخی از شیعیان به واقعیت نزدیک تر است» !! چطور ؟! توضیح میدم: اکثر براهینی که در کتب کلامی (مثل بدایة المعارف و محاضرات) و فلسفی (بدایه و نهایه ) و حتی عرفانی (مقدمه قیصری بر شرح فصوص) برای توحید آورده اند همه در صدد اثبات وحدت واجب الوجود است. چیزی که به تصریح علامه طباطبایی خود مشرکین هم قبول دارند ! در تمام این سال ها کسی نبود به ما بگوید آقای متکلم آقای فیلسوف با کی دعوا داری عزیز جان !؟ شرکی که خدای متعال در قرآن در صدد انکار آن است با این براهین شما انکار نمی شود! مشرکین هم وجود خدا را قبول دارند هم ممکن الوجود بودن ارباب را قبول دارند هم آلهه را رب الارباب نمی دانند حتی «لا مؤثر فی الوجود الا الله» را نیز قبول دارند!! مشرکین می گفتند آلهه رب افعال خود هستند اگر چه وجود شان را از رب الارباب گرفته اند ولی نسبت به فعل خودشان مستقلاً فاعل هستند. آنچه خدای متعال در آیه 91 مومنون با آن درگیر می شود (در نگاه ابتدایی) همین استقلال است. می ترسم اگر یه خرده از مشرکین دفاع کنم بسیاری از شماها طرفدار شون بشید. چه کار کنم ؟ شبهه رو میگم به شرطی که جواب شبهه رو تا آخر دقیق بخونید وگرنه هر بلایی سرتون اومد تقصیر خودتونه. شبهه: لفظ «إله» دائره اش خیلی گسترده است : جاثیه 23 : أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوَاهُ ؟ پس حتی هوای نفس نیز می تواند إله محسوب شود. حالا اگر ما در افعال خودمون مستقل نباشیم و افعال و تصمیم های ما نیز همه تحت سیطره ی خداوند باشد یعنی همان طور که خودش فرموده : صافات 96 : «و الله خلقکم و ما تعملون» خب ببخشید پس دیگه محاسبه ی اعمال و حساب کتاب قیامت برای چیه ؟! پس معلوم شد که تا شبهه جبر و اختیار به درستی حل نشه توحید حل شدنی نیست و مشکلی که مشرکین داشتند گاهی بعضی بزرگان شیعه نیز دارند حتی گاهی غلیظ تر! خصوصا اون هایی که ماهیت را مجعول می دانند مانند آخوند خراسانی ( تو کفایه میگه: قلم اینجا برسید سر بشکست) یا حادث به حدوث ذاتی می دانند مانند داود قیصری (در فصل3 مقدمه فصوص) یا اون هایی که ماهیت را لا مجعول بلا مجعولیت ذات حق می دانند به طوری که ذات ماهیات از عوارضِ ذاتیِ وجود و از لوازم بیرون آمده از ذات خدا باشند! مانند تمام کسانی که بیش از اندازه بر اصالت وجود پافشاری دارند.(این چند جمله ی آخر رو اگه نفهمیدین عیب نداره). بریم سراغ حل شبهه:
بسم الله الرحمن الرحیم خلاصه ای از نشست دوم «نفس الامر معنایی» استاد امینی نژاد. هرچه در [ ] است از بنده است بقیه کلام استاد است. ماهیات موجوده به نحو بالذات طرد عدم نمی کنند به عرض وجود موجود هستند 100 درصد متن خارج را از حیث تقابل با عدم، وجود تشکیل می دهد. وجود و ماهیت مغایر هم اند ذات های آنها به یکدیگر تحویل نمی رود این ها دو طبیعت مختلف اند. علامه در بدایه و نهایه نفس الامر را ذیل اصالت وجود مطرح می کنند بنابراین نفس الامر را به نحو بالذات با وجود حل می کنند و نفس الامر بقیه اشیاء را بالعرض و بالتبع وجود در نظر می گیرند. ایشان به یک وجود عام و ثبوت عام رسیدند که هر چیزی را که به نحوی بالوجود موجود است را نیز شامل می شود و احتمالا نظر استاد یزدان پناه نیز با تکمله هایی همین است. حاجی سبزواری نفس الامر را با ذات الشی گره می زند: الشیء فی حد ذاته، که قلمرو آن بسیار وسیع است. برخی عرفا: خداوند مُحال را محال نمی کند بلکه محال، بالذات محال است. خب این چه سنخ واقعیتی است؟ قوانین بسیار عام مثل علیت چه نسبتی با وجود دارند؟ آیا وجود تابع این قوانین است یا قوانین تابع آنهاست یا هیچکدام؟ مثلا 2*2=4 تذوّت ذاتی اش مرهون وجود است؟ یا ربطی به وجود ندارد؟ قضایای لزومیه ای داریم که مقدم و تالی کاذب هستند ولی خود قضیه صادق است، مثلا لو کان فیهما آلة الا الله لفسدتا ! خب این از چه قانونی پیروی می کند؟ واقعیت آن قانون چیست؟ آیا حق تعالی واضع روح قوانین است؟! [اگر این طور باشد] مسئله ی حسن و قبح ذاتی چه می شود؟ [دیگر] خداوند حکیم است یعنی چه؟! [درحالی که] کانّه انسان قادر است کارهای خدا را با یک سری از معیار ها بسنجد و بتواند حکم کند که خداوند در فعل اش حکیم است. [اگر این طور نباشد] احتجاجات چگونه می شود؟ این که انسان بخواهد حجتی بر خداوند بیاورد ولی «ولله الحجة البالغة لئلا یکون للناس علی الله حجة» ! این حجت ها در ذات خودشان چه واقعیتی هستند؟ اگر قرار باشد که خداوند خودش واضع قوانین باشد قوانین مربوط به عدل و ظلم مثلا، خب حجت چه می شود؟ [ این ها موید کلام بنده است در این پست ] آیا غیر نظام احسن معنا دار نیست؟ اگر ما نبودیم اجتماع نقیضین محال نبود معنا نداشت؟ معناداری خیلی مهم است! [از اینجا به بعد تقریر نظر خاص ایشان است: ] ما یک نفس الامر تحققی داریم یک نفس الامر معنایی: در نظام هستی چیزهایی را می یابیم که ذاتاً می توانستند موجود نباشند! اینجا الان شما دارید کشف معانی و ذواتی را می کنید که به برکت وجود متحقق شده است بالعرض. دریچه ای است برای رسیدن ما به ذوات آنها! [شبیه آنچه اینجا عرض کردم] ذوات مرسلی که اطلاق دارند از این که در جرگه وجود قرار بگیرد یا عدم. خب این ها واقعیت دارند ذهن ساخته نیستند وگرنه مشکلات معرفت شناختی پدید می آید. مثلا «انسان ده سر» قبل از این که ذهن ما بسازدش معنا دار است ولی چون هماهنگ با نظام احسن نیست در هیچ کجای هستی پیدا نمی شود. هویت معنایی جعل بردار نیست. ازلی و ابدی اند. اگر انسان ده سر هیچ نفس الامری نداشته باشد من چگونه آن را خیال می کنم؟ تمام خلقت ها [ی قوه متصرفه] و خیال ها کشف است! در دنیای تحقق، ساخت است. وگرنه نمی توانستیم آن را فهم کنیم. ملاصدرا می گوید ذهن می سازد و عنوان می دهد، درحالی که اگر ما مثلا معدوم مطلق را بسازیم که دیگر معدوم مطلق نیست! ثبوت معنایی، این نحو واقعیت غیر از فضای تحقق و اصالت وجود است. شاید معتزله می خواستند همین را بگویند لکن ادبیاتی که پی ریزی کرده اند خوب نبوده. من با ادبیات ابن عربی دارم به این فضا ورود می کنم: آنها نمی خواستند بین موجود و معدوم فاصله بگذارند چون بالاخره هر چه داریم یا موجود است یا نیست سوم ندارد این خیلی واضح است. بلکه گویا اشاره به معانی داشته اند که گفتند: ممکنات معدوم. اعیان ثابته نیز در ذوات خودشان مرحله علم خداوند نیستند در علم خدا وجود دارند ولی به حسب ذات مرسل اند. [به خاطر همین در بحث گفتم: ما در افعال مان و تصمیم هایی که می گیریم مستقل از خدا هستیم نه در وجود] ابن سینا هم به همین [ثبوت معنایی] اشاره دارد که گفته : ما جعل الله المشمشة مشمشة بل اوجدها. ادامه اش در مطلب بعدی:
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر معلول ذات اش و همه چیزش را از علت گرفته است چطور می توان گناهان معلول را پای علت ننوشت؟ کسانی که جواب حقیر را قبول ندارند ، پاسخ خودشان را به سؤالی که استاد امینی نژاد مطرح می فرمایند برای بنده ارسال کنند. پانوشت: چند روز پیش بزرگواری از اعضای کانال پیام دادند که شما که 7 8 سال فلسفه عرفان خوانده اید چرا در کانال تون، این قدر مطالب عمومی یا فقهی اصولی بر مطالب عقایدی غلبه دارد؟ جواب: متأسفانه دهانم بسته است ! مطالب آن قدر مقدمات و اصطلاحات خاص دارد و پیش فرض نیاز دارد که مطرح کردن شان در اکثر مواقع، بیشتر از این که فایده داشته باشد دو تا مفسده دارد : 1) اکثرا فهم نمیشود 2) خدای نکرده کج و کوله فهم میشود!😞😣
منبع عکس ها اگر مراتب استیداعیه نبودند، جنود عقل و جهل نبود، شیطان نبود؛ اصلا انسان نبود! زیرا اول باید دو راهی خیر و شری باشد تا بتوان نفس مختاری خلق کرد: و نفس و ما سواها فألهمها فجورها و تقواها این الهام گویا نفخت فیه من روحی است که در قوس نزول در نفس به ودیعه گذاشته شد و ائمه فرمودند کل مولود یولد علی الفطرة! در عین حال ما آزادیم یعنی مستقلاً تصمیم می گیریم که با این نفسِ سَوّا چه کنیم! قد أفلح من زکاها و قد خاب من دساها! زیرا انّ الله لم یک مغیّرا نعمة أنعمها علی قوم حتّی یغیّروا ما بأنفسهم! اگر نفوس مان را تغییر دهیم طوری که نور فطرتش آلوده شود دیگر دلیلی ندارد از نعمت های الهی بهره مند باشیم در این صورت غرض الهی با هلاکت ما ظالمین در او، حاصل می گردد. آزادیم زیرا نه فطرت و نه شیاطین و نه قوانین اجتماعی و نه ... هیچیک بر اختیار ما سلطه ندارند حتی انتخاب ما در طول اراده خدا نیست وگرنه جبر میشد بلکه اراده ی خدا تابع علم او به نتایج امتحانی است که در عالم ذر از ما گرفته است که مطابق نتایج امتحانی است که در دنیا خواهد گرفت به طوری که ازدیاد علم حق مسبوق به جهل نیست مانند قل رب زدنی علما. آزادی یا حق تعیین سرنوشت یعنی این (و این مانع بردار نیست) نه یعنی آزادی معنوی یا اجتماعی و مبارزه با گناه و استثمار و موانع تکامل و... زیرا حتی سالها زندانی شدن نمی تواند مانع سعادت سلوکی شود. بلکه تکامل قهری است ألا الی الله تصیر الامور چون در این صیرورت چه خیر را اختیار کنیم چه شر را «لایمکن الفرار من حکومتک» و به قول قیصری «العبودیة ذاتیة للعبد» پس: کجاست حرّیت؟!
همان و تعالی است. اعم از است. اعم از «وجود و عدم فلسفه» داریم گرچه فیلسوف نپذیرد و این دو مقابل هم اند. در فلسفه وجودِ اصیل، گاهی مادی گاهی مجرد است و شامل ماهیت نمی شود و واجب الوجود غالباً (مثلا برهان صدیقین مرحله۱۲ نهایه استثناست) شبیه همان عقل اول عرفاست که مجرد است، کلی سِعی سریانی است، وجوبش قسیم امکان و امتناع است و فلاسفه خیال می کنند ماهیت ندارد. در فلسفه ماهیت از عوارض ذاتی وجود نیست زیرا ماهیت در طول زمان سیال است و در هر لحظه فقط یک قطعه اش موجود است بقیه ی مقاطع گذشته و آینده اش معدوم است و در دستگاه صدرایی معنا ندارد که معدوم از عوارض ذاتی وجود باشد. اعم از وجود عرفانی (نه به معنای وجدان و خودآگاهی) نداریم و عدم در مقابل آن نیست بلکه مقابل و ثانی ندارد! هرچند گاهی (مثلا در رسائل توحیدیه) بگویند سفسطه در مقابل آن است، زیرا «واقع» و «حق» به اعم ترین معنای آن است. این وجود و واقعیت، فوق تجرد است و مانند نفس الامر معنایی، تمام ماهیات و اعدام (چه حقِّ در مقابل باطل باشند و چه سفسطه چه باطل) همه را شامل می شود و این همان وجود بما هو وجود در کلام عرفاست که لابشرط مقسمی است (حتی از مقسم بودن) و وجوبش فوق مواد ثلاث است. در عرفان ماهیات -اعم از اعیان ثابته (که علم پروردگار به ذوات اشیاء و لوازم آنهاست زیرا حضورْ علم نیست شرطِ علم است وگرنه تقسیم علم به حصولی و حضوری معنا نداشت.حضور شرط هم نباشد حداکثر مقوم علم است نه خود علم) و خارجه- به حیثیت تقییدیه ی وجود موجود اند (مواظب باشید با اصطلاح فقهی خلط نشود) و با وجود عینیت و غیریت دارند به تعبیر دیگر معیّت دارند. ماهیات ذات و لوازم ذاتی خود را مع الوجود دارند نه بالوجود. و این منافاتی با «لا موثر فی الوجود الا الله» ندارد! و منظور از «هو داخل فی الاشیاء لا بالممازجه» نیز همین است و گرنه حرف از کثرت زدن واقعا مجاز و گزافه است! زیرا اگر فرع اول اصالت وجود نهایه را بپذیریم فقط خدایی می ماند که همه چیز از خودش است یعنی خداست و صفاتش و افعالش که با آنها درگیر است اعیان ثابته (که طبق این نگاه همان ذوات اشیاء می شود نه علم به ذوات) را به فیض اقدس و اعیان خارجه را به فیض مقدس، خودش پدید آورده و بعضی را بهشت می برد بعضی از افعال خودش را جهنم می برد و در نهایت افتخار می کند که مکّاری آنها را پاسخ داده درحالی که از اول همه کاره خودش بوده! سبحانه و تعالی! نعوذ بالله. این نگاه غلط هرگز با لاجبر و لا تفویض بل الامر بین الامرین سازگار نیست. خداوند متعال هرگز در تصمیم های ما دخالتی نمی کند و این هیچ منافاتی با علیت یا تشأن ندارد. ما در این که سَر دو راهی، راه خیر را انتخاب کنیم یا راه شرّ را واقعاً مستقل هستیم زیرا لازمه ی «تبعیت علم از معلوم» همین است. روایات باب استطاعت نیز شاهد بر همین هستند: سألت أبا عبد الله ع عن الاستطاعة فقال أ تستطيع أن تعمل ما لم يكوّن قال لا قال فتستطيع أن تنتهي عما قد كوّن قال لا قال فقال له أبو عبد الله ع فمتى أنت مستطيع قال لا أدري قال فقال له أبو عبد الله ع إن الله خلق خلقا فجعل فيهم آلة الاستطاعة ثم لم يفوض إليهم فهم مستطيعون للفعل وقت الفعل مع الفعل إذا فعلوا ذلك الفعل فإذا لم يفعلوه في ملكه لَم يكونوا مستطيعين أن يفعلوا فعلا لم يفعلوه لأن الله عز و جل أعز من أن يضاده في ملكه أحد قال البصري فالناس مجبورون قال لو كانوا مجبورين كانوا معذورين قَال ففوض إليهم قال لا قال فما هم قال علم منهم فعلا فجعل فيهم آلة الفعل فإذا فعلوه كانوا مع الفعل مستطيعين قال البصري أشهد أنه الحق و أنكم أهل بيت النبوة و الرسالة. علامه طباطبایی: قوله(ع): ان الاستطاعة مع الفعل، يريد به الاستعداد التام الذي لا واسطة بينه و بين الفعل و الترك الا إرادة الإنسان و أمّا مطلق إمكان الفعل و القدرة عليه فليس بمراد. این استقلال سَر از تفویض در نمی آورد زیرا به صرف اراده ی ما هیچ اتفاقی نمی افتد، مؤثری غیر از خدا در نظام هستی نیست یعنی هنگامی اراده ی ما و اقتضائات ذاتی ما (سِرالقدر) منجر به فعل جوارحی یا جوانحی می شود که مشیئت خداوند که تابع اقتضائات ذات خود اوست (سر سر القدر) با خواست ما همراه شود: و ما تشاؤون إلا أن يشاء الله در تمام مواطن!! جبر هم نیست. یک فعل خارجی ممکن است برای ما سیئة باشد و حاوی عنوان «ظلم به نفس» ولی همان فعل در قیاس با نظام احسن برای خدا حسنة است و حاوی عنوان عدل! ولو فتنه یا مجازات ما باشد حتی آنجایی که خدا ضرر می رساند یا اضلال می کند نیز حکیمانه و عادلانه است. پس نیازی نیست تا ما وقایه ی حق تعالی در انتساب شرور شویم! خدا نیازی به ما ندارد زیرا سر سوزنی ظلم نمی کند ثبوتاً و اثباتاً. این بیان ظاهرا با آیات 78 و 79 نساء نیز سازگار است. نتایج این بیان در پست بعدی ...
در بحث رسالۀ افعال از رسائل توحیدیۀ علامه طباطبایی را از استاد امینی نژاد درس گرفتم و روایات باب اول و دوم از جلد ۵ بحار الانوار (نزدیک ۱۲۰ روایت) را نیز بررسی کردیم. سؤال این است که با توجه به توحید افعالی اگر گناهان ما به اذن خداوند رخ می دهد، این معاصی منتسب به عبد است یا به حق یا به هردو؟ روایتی را که از نظر بنده گل سر سبد این بحث بود، انتخاب کردم تا با شرح مزجی تقدیم کنم: از توحید صدوق (ص۳۴۳) حدیث ۱۰: شیخ صدوق از ۵ راوی مجهول از حسن بصری که ضعیف است و او نقل می کند از پسر عمر بن خطاب که ایشان هم ضعیف است [برای تقویت سند، سند حدیث ۶ از همان باب که صحیح و مستفیض است و همچنین حدیث ۱۳ ملاحظه شود] عَنِ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَال: سَبَقَ اَلْعِلْمُ وَ جَفَّ اَلْقَلَمُ‌ وَ تَمَّ اَلْقَضَاءُ بِتَحْقِيقِ اَلْكِتَابِ‌ وَ تَصْدِيقِ اَلرِّسَالَةِ [به خلاف هاشم حسینی در حاشیۀ توحید صدوق و همچنین الجزری در بحار الانوار، این جفاف قلم به معنای پایان یافتن کتابت در لوح محفوظ نیست زیرا «ما نفدت کلمات الله» بلکه به معنای حتمیت و تشخص یافتن است. شاهد: روایت ۷ از علل الشرایع ج۲ ص۳۴۸] وَ اَلسَّعَادَةِ مِنَ اَللَّهِ وَ اَلشَّقَاوَةِ مِنَ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ‌ [به خلاف علامه طباطبایی که شقاوت، سیئات و شرور را از خداوند نمی داند! بلکه آنها را اموری عدمی می گیرد]،قَالَ عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ عُمَرَ إِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ كَانَ يَرْوِي حَدِيثَهُ عَنِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ قَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَا اِبْنَ آدَمَ بِمَشِيَّتِي كُنْتَ أَنْتَ اَلَّذِي تَشَاءُ لِنَفْسِكَ مَا تَشَاءُ وَ بِإِرَادَتِي كُنْتَ أَنْتَ اَلَّذِي تُرِيدُ لِنَفْسِكَ مَا تُرِيدُ وَ بِفَضْلِ نِعْمَتِي عَلَيْكَ قَوِيتَ عَلَى مَعْصِيَتِي وَ بِعِصْمَتِي وَ عَفْوِي وَ عَافِيَتِي أَدَّيْتَ إِلَيَّ فَرَائِضِي،فَأَنَا أَوْلَى بِإِحْسَانِكَ مِنْكَ‌ وَ أَنْتَ أَوْلَى بِذَنْبِكَ مِنِّي [این اوْلی افعل تعیین است نه افعل تفضیل؛ به خلاف استاد امینی نژاد و گرنه اگر ما ظلم کردیم خدا نیز اندکی ظالم خواهد بود و سبحان الله! زیرا گرچه فرمود «قل کل من عند الله» امّا «ما اصابک من سیئة فمن نفسک»] فَالْخَيْرُ مِنِّي إِلَيْكَ بِمَا أَولَيْتُ بَدَاءً‌ [نه به دلیل تشکیک در وجود یا به دلیل این که ما ظل و سایه هستیم یا به حیث تقییدیه موجودیم بلکه چون بدء و شروعش از جانب خداست] وَ اَلشَّرُّ مِنِّي إِلَيْكَ [بازهم رد علامه که شرور را از خدا نمی دانست] بِمَا جَنَيْتَ جَزَاءً [خداوند تحقق شر و سیئة برای عبد را به خودش نسبت می دهد اما به دلیل شقاوت و جنایت ذاتی عبد یعنی بدء و ابتدایش از جانب عبد است و این نکته با «اصالت وجود» منافات ندارد] وَ بِسُوءِ ظَنِّك بِي قَنَطْتَ مِنْ رَحْمَتِي فَلِيَ اَلْحَمْدُ وَ اَلْحُجَّةُ عَلَيْكَ بِالْبَيَانِ، وَ لِيَ اَلسَّبِيلُ عَلَيْكَ بِالْعِصْيَانِ، [توضیح بنده این است: سیئات و شرور همان سیاهی هایی هستند که در «نقاشی هستی» زیبا و حُسن اند. هرچند انسانی که آن سیاهی را خواسته به وجود آید ظلم کرده است؛ اما خداوندی که اجازه داده آن سیاهی در خارج محقّق شود بلکه خودش آن را محقق کرده است، اگر اجازه نمی‌داد هرگز نقاشی‌ای و بروز و جلوه‌ای نداشت پس جهانی نبود و نیز او شناخته نمی‌شد، در حالی که او فرمود: کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف. و صد البته این اجازه و حتی ایجاد، دلیل نمی شود که او در ظلمی که عبد کرده است شریک باشد ولو اندک زیرا شمر که سر مبارک امام حسین علیه السلام را برید ظلم کرد اما خدا که به او کمک کرد جز حُسن و جمال انجام نداد زیرا که فرمود «ما رأیت الا جمیلا» و همین اذن الهی به شمر بود که حضرت را سید الشهداء کرد] وَ لَكَ اَلْجَزَاءُ وَ اَلْحُسْنَى عِنْدِي بِالْإِحْسَانِ‌ لَمْ أَدَعْ تَحْذِيرَكَ وَ لَمْ آخُذْكَ عِنْدَ عِزَّتِكَ‌ وَ لَمْ أُكَلِّفْكَ فَوْقَ طَاقَتِكَ وَ لَمْ أُحَمِّلْكَ مِنَ اَلْأَمَانَةِ [ظاهرا اشاره است به آیه ۷۲ احزاب] إِلاَّ مَا قَدَرْتَ عَلَيْهِ‌، رَضِيتُ مِنْكَ لِنَفْسِي مَا رَضِيتَ بِهِ لِنَفْسِكَ‌ مِنِّي [این جملۀ آخر دنیایی حرف دارد که مرتبط به بحث ما نیست بلکه مربوط می شود به «کمال استجلاء» و همچنین به إنّا نحن نرث الارض و من علیها و إلینا یرجعون ...].