eitaa logo
ملایی
190 دنبال‌کننده
38 عکس
10 ویدیو
33 فایل
کانال عمومی است ولی بیشتر برای طلاب مفید است. ابتدای هر مطلب با چند هشتگ، موضوع آن را مشخص می کنم. اگر جذاب بود می توانید هشتگ را سرچ کنید وگرنه عبور کنید. راه ارتباطی با بنده: @MohammadRezaMollaei تبادل نداریم، اعضا مسئول تبلیغ کانال هستند.
مشاهده در ایتا
دانلود
جایگاه و در تکوین و تشریع اهمیت پذیرفتن نپذیرفتن ما را به کجا خواهد برد؟! مطلب بسیار مفید، عمیق و طولانی است می خواستم PDF اش کنم دیدم تو ایتا پاک میشه مجبور شدم همه اش رو بیارم. تمام عبارات زیر تا آخر همه عین ترجمه تفسير الميزان ذیل آیه ی لا یُسئل عمّا یفعل و هم یسئلون ، ج‏14، ص: 382 به بعد است که با «شرح و نقد مزجی» حقیر تقدیم می شود: آنچه از وجوه خير و مرجحاتى كه [مصالحی که] در يك عمل است همان ما را وادار به انجام آن عمل مى‏كند، پس در حقيقت آن وجوه سبب در فاعليت فاعل است، يعنى آن ما را فاعل مى‏كند، و اين وجوه همان است كه ما آن را غايت و غرض فاعل از فعل مى‏ناميم، و ابحاث فلسفى به طور قطع ثابت كرده كه فعل به معناى اثرى كه از فاعل صادر مى‏شود، چه‏ فعل ارادى باشد و چه غير ارادى ممكن نيست بدون غايت باشد. و مصلحت هم عبارت از همين است كه فعلى از افعال طورى باشد كه انجام آن مشتمل بر خيريت بوده باشد، پس مصلحت كه عقلاى عالم يعنى اهل اجتماع انسانى آن را مصلحت مى‏نامند [یعنی علامه مصالح و مفاسد را اعتباری می داند نه واقعی زیرا علامه حُسن و قبح ذاتی اشیاء را قائل نیست و خواهیم دید که این مبنا علامه را به کجا خواهد برد!] همان باعث و محرك فاعل است در انجام يك فعل، و همان باعث مى‏شود كه فاعل فعل را متقن و بى‏عيب انجام دهد، در نتيجه همان باعث مى‏شود كه فاعل در فعلش حكيم باشد، چون اگر آن نبود فعل لغو و بى‏اثر مى‏شد.[ قبلا ج14 ص 379 علامه گفته بود «خداوند خبر داده است که هر چه می کند به خاطر مصلحت می کند چون حکیم است» بنابراین تالی فاسد این تعریف از مصلحت این است که خداوند برای حکیم بودنش تابع قضاوت اهل اجتماع انسانی خواهد شد! یعنی شما خداوند را در یک صفت حقیقی مثل حکمت، تابع حکم اعتباری عقلاء اجتماع کردید] اين نيز روشن است كه مصلحت مذكور كه از وجوه فعل عايد مى‏شود قبل از وجود فعل وجودى ندارد، و با اين حال اگر باز مى‏گوييم مصلحت علت وجود فعل است، با اينكه علت بايد قبل از معلول موجود باشد، براى اين است [یعنی راه حل ما برای حل مشکل دور این است: ] كه مقصود ما از مصلحت، وجود ذهنى و علمى آن است نه وجود خارجى. [این جواب درستی است که متاسفانه در ادامه علامه به این راه حل پایبند نمی مانند] به اين معنا كه وقتى مى‏خواهيم فعلى را انجام دهيم قبلا صورتى علمى و ذهنى از نظام حاكم در خارج، و قوانين كلى و جارى در آن نظام، و اصول منتظم و حاكمى كه حركات را به سوى غاياتش و افعال را به سوى اغراضش سوق مى‏دهد، گرفته‏ايم، و نيز از راه تجربه، روابطى ميان اشياى عالم به دست آورده‏ايم، و جاى هيچ ترديدى هم نيست كه اين نظام علمى تابع نظام خارجى و مترتب بر آن است.[احسنت! کاش علامه به لوازم این حرف ملتزم می ماند] و چون چنين است هر فاعل صاحب اراده، همه سعيش اين است كه حركات مخصوص خود را كه ما نام آن را فعل مى‏گذاريم طورى انجام دهد كه با آن نظام علمى كه صورت علمى‏اش را در ذهن دارد وفق دهد، و مصالح و محاسنى را كه در آن صورت علمى در نظر گرفته به وسيله فعل خود تحقق دهد، و خلاصه اراده خود را بر آن اساس پايه‏گذارى كند، كه اگر توانست فعل را با آن مصالح وفق دهد، و آن را تحقق بخشد حكيم است، و مى‏گوييم عملى متقن انجام داده، و اگر خطا رفت، و به آن مصالح نرسيد، حال چه به خاطر قصور او باشد و يا تقصيرش، او را حكيم نمى‏خوانيم، بلكه لاغى و جاهل و امثال آن مى‏ناميم.[این تعریف از حکمت را به خاطر داشته باشید بعدا اگر گفتیم علامه حکمت را از خداوند نفی کرده است منظور ما همین معنا از حکمت است] پس معلوم شد كه حكمت وقتى صفت فاعل مى‏شود كه فعل او با نظام علمى او منطبق، و نظام علميش درست از نظام خارجى گرفته شده باشد و معناى مشتمل بودن فعل او بر مصلحت اين است كه فعلش با صورت علميه‏اى كه از خارج در ذهن رسم شده مطابق در آيد،[اینجا علامه از راه حل قبلی صرف نظر کرده و برای مشکل دور راه حل جدیدی مطرح می کنند: ] پس در حقيقت حكمت، صفت ذاتى خارج است [این تعریف دومی از حکمت شد که دیگر مقابل ندارد نمی توانید جاهل و لاغی را در برابر آن فرض کنید پس با تعریف قبلی علامه از حکمت سازگار نیست]، چيزى كه هست اگر فاعلى را حكيم، و فعلش را مطابق حكمت مى‏ناميم، به خاطر اين است كه فعل او با وساطت علم با نظام خارج منطبق است، و همچنين اگر فعلى را مشتمل بر مصلحت مى‏ناميم، باز به خاطر اين است كه‏ مطابق صورت علمى، و صورت علمى مطابق با خارج است.[ اگر حکمت صفت ذاتی خارج باشد و این مطابقت و متقن و بی عیب بودن، حکمی اعتباری باشد که عقلاء اجتماع آن حکم را می کنند پس خداوند در افعال اش اعتباراً و مجازاً حکیم شمرده خواهد شد در حالی که عقل و نقل اجماع دارند که خداوند واقعا حکیم است. علامه که متوجه اشکال شده در پاراگراف بعد در صدد جبران بر می آید: ]
بسم الله الرحمن الرحیم خلاصه ای از نشست دوم «نفس الامر معنایی» استاد امینی نژاد. هرچه در [ ] است از بنده است بقیه کلام استاد است. ماهیات موجوده به نحو بالذات طرد عدم نمی کنند به عرض وجود موجود هستند 100 درصد متن خارج را از حیث تقابل با عدم، وجود تشکیل می دهد. وجود و ماهیت مغایر هم اند ذات های آنها به یکدیگر تحویل نمی رود این ها دو طبیعت مختلف اند. علامه در بدایه و نهایه نفس الامر را ذیل اصالت وجود مطرح می کنند بنابراین نفس الامر را به نحو بالذات با وجود حل می کنند و نفس الامر بقیه اشیاء را بالعرض و بالتبع وجود در نظر می گیرند. ایشان به یک وجود عام و ثبوت عام رسیدند که هر چیزی را که به نحوی بالوجود موجود است را نیز شامل می شود و احتمالا نظر استاد یزدان پناه نیز با تکمله هایی همین است. حاجی سبزواری نفس الامر را با ذات الشی گره می زند: الشیء فی حد ذاته، که قلمرو آن بسیار وسیع است. برخی عرفا: خداوند مُحال را محال نمی کند بلکه محال، بالذات محال است. خب این چه سنخ واقعیتی است؟ قوانین بسیار عام مثل علیت چه نسبتی با وجود دارند؟ آیا وجود تابع این قوانین است یا قوانین تابع آنهاست یا هیچکدام؟ مثلا 2*2=4 تذوّت ذاتی اش مرهون وجود است؟ یا ربطی به وجود ندارد؟ قضایای لزومیه ای داریم که مقدم و تالی کاذب هستند ولی خود قضیه صادق است، مثلا لو کان فیهما آلة الا الله لفسدتا ! خب این از چه قانونی پیروی می کند؟ واقعیت آن قانون چیست؟ آیا حق تعالی واضع روح قوانین است؟! [اگر این طور باشد] مسئله ی حسن و قبح ذاتی چه می شود؟ [دیگر] خداوند حکیم است یعنی چه؟! [درحالی که] کانّه انسان قادر است کارهای خدا را با یک سری از معیار ها بسنجد و بتواند حکم کند که خداوند در فعل اش حکیم است. [اگر این طور نباشد] احتجاجات چگونه می شود؟ این که انسان بخواهد حجتی بر خداوند بیاورد ولی «ولله الحجة البالغة لئلا یکون للناس علی الله حجة» ! این حجت ها در ذات خودشان چه واقعیتی هستند؟ اگر قرار باشد که خداوند خودش واضع قوانین باشد قوانین مربوط به عدل و ظلم مثلا، خب حجت چه می شود؟ [ این ها موید کلام بنده است در این پست ] آیا غیر نظام احسن معنا دار نیست؟ اگر ما نبودیم اجتماع نقیضین محال نبود معنا نداشت؟ معناداری خیلی مهم است! [از اینجا به بعد تقریر نظر خاص ایشان است: ] ما یک نفس الامر تحققی داریم یک نفس الامر معنایی: در نظام هستی چیزهایی را می یابیم که ذاتاً می توانستند موجود نباشند! اینجا الان شما دارید کشف معانی و ذواتی را می کنید که به برکت وجود متحقق شده است بالعرض. دریچه ای است برای رسیدن ما به ذوات آنها! [شبیه آنچه اینجا عرض کردم] ذوات مرسلی که اطلاق دارند از این که در جرگه وجود قرار بگیرد یا عدم. خب این ها واقعیت دارند ذهن ساخته نیستند وگرنه مشکلات معرفت شناختی پدید می آید. مثلا «انسان ده سر» قبل از این که ذهن ما بسازدش معنا دار است ولی چون هماهنگ با نظام احسن نیست در هیچ کجای هستی پیدا نمی شود. هویت معنایی جعل بردار نیست. ازلی و ابدی اند. اگر انسان ده سر هیچ نفس الامری نداشته باشد من چگونه آن را خیال می کنم؟ تمام خلقت ها [ی قوه متصرفه] و خیال ها کشف است! در دنیای تحقق، ساخت است. وگرنه نمی توانستیم آن را فهم کنیم. ملاصدرا می گوید ذهن می سازد و عنوان می دهد، درحالی که اگر ما مثلا معدوم مطلق را بسازیم که دیگر معدوم مطلق نیست! ثبوت معنایی، این نحو واقعیت غیر از فضای تحقق و اصالت وجود است. شاید معتزله می خواستند همین را بگویند لکن ادبیاتی که پی ریزی کرده اند خوب نبوده. من با ادبیات ابن عربی دارم به این فضا ورود می کنم: آنها نمی خواستند بین موجود و معدوم فاصله بگذارند چون بالاخره هر چه داریم یا موجود است یا نیست سوم ندارد این خیلی واضح است. بلکه گویا اشاره به معانی داشته اند که گفتند: ممکنات معدوم. اعیان ثابته نیز در ذوات خودشان مرحله علم خداوند نیستند در علم خدا وجود دارند ولی به حسب ذات مرسل اند. [به خاطر همین در بحث گفتم: ما در افعال مان و تصمیم هایی که می گیریم مستقل از خدا هستیم نه در وجود] ابن سینا هم به همین [ثبوت معنایی] اشاره دارد که گفته : ما جعل الله المشمشة مشمشة بل اوجدها. ادامه اش در مطلب بعدی: