eitaa logo
🌟کانال منتظران کوچک⚘
1.7هزار دنبال‌کننده
679 عکس
1.9هزار ویدیو
29 فایل
گاهی بهش فکـــر کنیم... یک نفر سالهاست منتظر ماست؛ تا بهش خبـــر بدیم که ما آماده ایم ؛ که برگرده.. که بیاد.. 🍃اللــهم عجــل لولیکــــ الفــرج🍃 🌹تعجیل در #ظهور مولا #صلوات کانال ویژه محبان حضرت: @Akharin_khorshid313 تبادل: @tabadolmahdavi
مشاهده در ایتا
دانلود
روش های کنترل خشم در مادران استراحت کنید. گاهی لازم است دست از کار ها بکشید و چند دقیقه با خودتان خلوت کرده و افکار خود را متمرکز کنید. به آنچه هنگام عصبانیت و فریاد زدن به زبان می آورید دقت کنید. به یاد داشته باشید که شما همیشه الگوی فرزند خود هستید. اگر چیزی می گویید که دوست ندارید فرزندتان آن را یاد بگیرد و تکرار کند، پس چرا حرف زدن خود را اصلاح نمی کنید. بهتر است آنچه باعث خشم شما می شود را بشناسید و از قبل در مورد کار هایی که می توانید هنگام عصبانیت انجام دهید برنامه ریزی کنید. این کار باعث می شود بهتر بتوانید واکنش های خود را کنترل کنید. شما باید حفظ آرامش و خونسردی در مواقع عصبانیت را بار ها و بار ها تمرین کنید. تا این کار را یاد بگیرید. @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان قسمت سوم 🍃قاصدک وقتی شنید عروس خانم پیدا شده، در پوست خود نمی‌گنجید😍 و به قاصدکی که خبر را آورده بود گفت: بگو ببینم عروس خانم کجاست؟⁉️ 🍁قاصدک گفت: برای پیدا کردن عروس خانم، به جاهای زیادی مسافرت کردم تا این‌که خودم را به کشور عراق رساندم و متوجه شدم، مردان🧔 و زنان🧕 اسیری را از کشور که به‌تازگی با مسلمانان جنگ کرده‌اند را به اینجا آورده‌اند. 🍃خودم را به‌سرعت به زنان اسیر رساندم که ناگهان متوجه شدم عروس خانم با لباسی کهنه درحالی‌که سرش را به زیر انداخته میان آن‌ها بود. 🍀کمی صبر کردم تا ببینم چه می‌شود، مردی با نامه✉️ و مقداری پول 💰آمد و بعدازآن که با فروشنده گفت‌وگو کرد، پول‌ها 💰را به فروشنده داد و نامه‌ای✉️ را هم به عروس خانم داد. عروس خانم وقتی نامه را دید، بر روی چشمانش گذاشت و همراه آن مرد، حرکت کرد. 💐من هم همراه آن‌ها بودم تا ببینم به کجا می‌روند، بعد از مدتی مسافرت، آن مرد و عروس خانم به یکی از شهرهای وارد شدند و در یکی از محله‌های آن، به خانه‌ای رفتند… @montazer_koocholo
یکی از بزرگان عرب برای مهمانی🍴 نزد امام حسن مجتبی❣ علیه السلام رفت و موقعی که سفره پهن کردند تا شام🍚 بخورند،یک دفعه مرد اظهار غصه و ناراحتی 😢کرد و گفت: من چیزی نمی‌خورم.😞 امام حسن-علیه السلام- به او فرمود: چرا چیزی نمی‌خوری؟🤔 آن مرد عرض کرد: ساعتی قبل فقیری را دیدم اکنون که چشمم به غذا🍚 می‌افتد به یاد آن فقیر افتادم و دلم سوخت.😔 من نمی‌توانم چیزی بخورم مگر این‌که شما دستور بدهید مقداری از این غذا🍚 را برای آن فقیر ببرند. امام حسن-علیه السلام- فرمود: آن فقیر کیست؟ مرد گفت : ساعتی قبل که برای نماز📿 به مسجد🕌 رفته بودم، مرد فقیری را دیدم که نماز 📿می‌خواند. بعد از این که وی از نماز فارغ شد، دستمالش را باز کرد تا افطار🥛 کند. شام او نان جو🥠 و آب بود. وقتی آن فقیر مرا دید از من دعوت کرد که با او هم غذا شوم ولی من‌ که عادت به خوردن چنان غذای فقیرانه‌ای نداشتم،دعوت وی را رد کردم، 🙃حالا، اگر می‌شود مقداری از این شام خود را برای وی بفرستید.😔 امام حسن مجتبی-علیه السلام- باشنیدن این سخنان گریه 😭کرد و فرمود: او پدرم، امیرمؤمنان و خلیفه مسلمان علی-علیه السلام- است، او با اینکه بر سرزمینی بزرگ حکومت می‌کند، مانند فقیر‌ترین مردم زندگی می‌کند و همیشه غذای ساده می‌خورد👌. آیت الله شهید دستغیب/آدابی از قرآن/ص۲۸۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون این قسمت: فضولی موقوف پیام اخلاقی: احترام به حریم خصوصی دیگران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خندیدن با فرزند نشان از این دارد که شما از نقش یک والد همیشه سختگیر خارج شده و لحظات خوشی را با او و در کنارش دارید. سعی کنید فضای خندیدن را در محیط خانه به وجود بیاورید. اینکه مدام در آشپزخانه‌ اید، یا در حال روزنامه خواندن، شما را از فرزندتان دورتر و دورتر می‌ کند و او به ناچار به دنیای بازی‌ های رایانه‌ ای پناه می‌ برد. با کودک خندیدن کار مشکلی نیست، ولی با این کار چیزی را به او هدیه می‌ دهید که در تمام عمر به دردش می‌خورد؛ یعنی شاد بودن... @montazer_koocholo
✨دانستنی های مهدوی مناسب کودکان و نوجوانان_۲۶ بچه ها جونمممم سلاممم یه آیه مهدوی براتون اوردیم بخونینش 😍 ✨وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَىٰ آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا(طه-۱۱۵) و به يقين پيش از اين با آدم پيمان بستيم، [ولى آن را] فراموش كرد و براى او عزمى [استوار] نيافتيم. 🌱بر پایه روایتی از امام باقر(علیه السلام) در تفسیر این آیه، خدا از پیامبران بر ربوبیت خود، نبوت پیامبر اسلام و امامتِ امامان شیعه و نیز به مهدی که به وسیله او برای دینش یاری می‌گیرد، دولتش را به سبب او آشکار می‌سازد و از دشمنانش انتقام می‌گیرد، پیمان گرفت 👈منتظر کوچولو ها خبر داشتین که خداجون از همه پیامبران گذشته قول و پیمان گرفته که کمک کننده و زمینه ساز ظهور امام زمان ارواحنافداه باشن؟؟🤔☺️ بله بچه ها همه ی پیامبران مثل حضرت آدم، حضرت موسی، حضرت عیسی علیهم السلام قول دادن که توی دنیا بیان و کمک کنن تا مردم آماده بشن و شرایط ظهور امام مهدی مهربونمون ان شاءالله فراهم بشه🤗🤲 @montazer_koocholo
1621341578_C6dE8.mp3
2.63M
این قسمت: بشنو و باور نکن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام 🌝 روزى از روزها حضرت سجّاد، امام زين العابدين عليه السّلام مشغول نماز📿 بود؛ و فرزندش سلام اللّه عليه - كه كودكى خردسال بود - كنار چاهى كه در وسط خانه شان قرار داشت ، ايستاده بود و چون مادرش ‍ خواست او را بگيرد، ناگهان كودك به داخل چاه افتاد.😮 مادر فريادزنان🗣 ، بر سر و سينه خود مى زد و براى نجات فرزندش كمك مى طلبيد، و مى گفت: 💥ياابن رسول اللّه ! شتاب نما و به فريادم برس كه فرزندت در چاه افتاد، بچّه ات غرق شد 😞 ✨امام سجّاد عليه السّلام با اين كه داد و فرياد همسر خود را مى شنيد، امّا دركمال آرامش و متانت به نماز 📿خود ادامه داد؛ و لحظه اى ارتباط خود را با پروردگار متعال و خدای مهربان همتاى خويش قطع و کم نکرد.👌 🍁همسر آن حضرت ، چون چنين حالتى را از شوهر خود ملاحظه كرد، با حالت افسردگى و ناراحتی گفت: 🍃شما اهل بيت رسول اللّه چنين هستيد! و نسبت به مسائل دنیایی بى اعتنا مى باشيد.😏 💐پس از آن كه حضرت با كمال ارامش و اطمينان خاطر، نماز 📿خود را به پايان رسانيد، 🌸 بلند شد و به سمت چاه حركت كرد و چون كنار چاه آمد، لب چاه نشست و دست خود را داخل آن برد و فرزند خود، عليه السّلام را گرفت و بيرون آورد.☺️ 🍀هنگامى كه مادر چشمش به فرزند 👶خود افتاد كه مى خندد و لباس هايش👕 ‍ خشك مى باشد؛ آرام شد🙂 🌞پس امام سجّاد عليه السّلام به او فرمود: اى زن ضعيف و سست ايمان ! بيا فرزندت را بگير.⁉️ زن به جهت سلامتى بچّه اش ، خوشحال😁 ولى از طرفى ، به جهت سخن شوهرش غمگين و گريان شد.😢 🌥امام سجّاد عليه السّلام فرمود: من تمام توجّه و فكرم در نماز 📿به خداوند متعال بود👌؛ و خداى مهربان بچّه ات را حفظ كرد و از خطر نجات داد☺️  جامع الا حاديث الشّيعة : ج 5، ص 42، ح 50، بحارالا نوار: ج 81، ص 245، ح 36
داستان قاصدک پرسید: تو که از قاصدک‌های حاکم ستمگر نیستی؟⁉️ گفتم: نه. قاصدک گفت: اینجا منزل امام دهم🌹 است که همراه پسرشان در این خانه زندگی می‌کنند…. 🍁قاصدک همراه تندبادی خود را به‌سرعت به خانه امام دهم در کشور عراق رسانید، خانه‌ای کوچک و ساده، اما بسیار دوست‌داشتنی و نورانی. اما هرچه گوش داد تا نام عروس خانم را در این خانه بشنود، چیزی نشنید.🙃 قاصدک خیلی ناراحت شد😞، فکر کرد خانه را اشتباهی آمده است. در این فکرها بود که شنید کسی نام خانمی را صدا می‌زند، خود را سریع به صاحب صدا رسانید، بله درست می‌دید، عروس خانم بود که در مقابل مردی نورانی😍 ایستاده بود و معلوم شد که در این خانه، او را به نامی دیگر صدا می‌زنند.😉 قاصدک از این‌که دوباره عروس خانم را می‌دید از خوشحالی فریادی زد که تمام قاصدک‌های دنیا، صدای او را شنیدند. 😍 قاصدک مشاهده کرد که مردی نورانی🌹 با صورتی مهربان و درحالی‌که خنده بر لب داشت به عروس خانم گفت: کدام‌یک از این دو را دوست داری، می‌خواهی ده هزار سکه طلا 💰به تو بدهند یا تو را خبر بزرگی دهم که خوشبختی همیشگی تو در آن است؟😇 عروس خانم گفت: پول نمی‌خواهم.😍 آن مرد نورانی گفت: پس تو را خبر می‌دهم به فرزندی که پادشاه زمین خواهد شد و زمین را از خوبی‌ها و عدالت پر خواهد کرد؛ و من تو را برای فرزندم خواستگاری می‌کنم.😍 قاصدک تازه فهمید که عروس خانم آمده تا عروس این خانه نورانی شود...☺️ ... @montazer_koocholo
26.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کارتون این‌ قسمت؛ ۷ روز بی ابی پیام اخلاقی: مصرف بی رویه اب
✨دانستنی های مهدوی مناسب کودکان و نوجوانان_۲۷ سلام بچه های قشنگ حالتون خوبه 😊 این آیه ی مهدویِ قشنگ و براتون آوردیم👇 ✨قُلْ كُلٌّ مُّتَرَ‌بِّصٌ فَتَرَ‌بَّصُوا ۖ فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحَابُ الصِّرَ‌اطِ السَّوِيِّ وَمَنِ اهْتَدَىٰ(سوره طه، ۱۳۵) {بگو: «همه (ما و شما) در انتظاریم! (ما در انتظار وعده پیروزی، و شما در انتظار شکست ما!) حال که چنین است، انتظار بکشید! امّا بزودی می‌دانید چه کسی از اصحاب صراط مستقیم، و چه کسی هدایت یافته است} 🌱در روایتی از امام کاظم(علیه السلام)، صراط سوی (راه میانه) حضرت قائم(علیه السلام) دانسته شده و هدایت مربوط به کسی است که به طاعت او راه یافته باشد. بچه ها جوووونم منظورِ آیه اینه که هر کسی به حرف امامِ زمانش گوش کنه و از دستورات ایشون اطاعت کنه سعادتمند و خوش بخت میشه🤗 چون راه درست و مورد رضایتِ خداجون❤️ همین راهه و هر کسی گوش نکنه تو راه درست و راست نیست و سعادتمند نمیشه😔 @montazer_koocholo
دیوانه واقعی.mp3
18.13M
🌹🌹 🙍‍♂بالای ۴ سال 🎤با اجرای : اسماعیل کریم نیا 🗣قرائت : 🎶تدوین : _ 📚منبع : پیامبر و قصه هایش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖امامِ مهربان معروف کنار دیوار ایستاد، با گوشه آستین اشک هایش😢 را پاک کرد و دماغش را بالا کشید. می ترسید اگر به خانه🏠 برود بابایش او را کتک بزند. آخر او امروز در مکتب هم کتک😡خورده بود. استاد مکتب که مسیحی بود از معروف پرسید: بگو ببینم نام پسر خدا چیست؟😳 معروف جواب سئوال را می دانست: عیسی مسیح ولی نمی خواست قبول کند خدا فرزندی دارد او می دانست خدا یکی است و فرزندی ندارد.برای همین جواب معلم را نداد.👌😉 معلم چند بار دیگر پرسید: نام پسر خدا چیست؟ ولی او جواب نداد و معلم را عصبانی کرد.😬 برای همین معلم با چوبَش او را کتک زد. معروف هم از مکتب فرار کرد. دوباره صورتش خیس اشک شد😪 نمی دانست چه کار کند و کجا برود؟ یادش آمد خانه✨امام رضا در همین نزدیکی است، امام رضا مسیحی نبود ولی با مسیحیان خیلی مهربان بود.😍 معروف بی اختیار به طرف خانه یِ✨امام رضا علیه السلام به راه افتاد، در🚪 زد. 💫امام رضا علیه السلام با روی باز در را برایش باز کرد، دست و صورتش را شست و با او حرف زد😊 به خاطر رفتار خوبِ امام رضا علیه السلام معروف همان جا مسلمان شد🤗 پدر و مادرش هم کمی بعد مسلمان شدند. معروف دیگر به مکتب نرفت و در خانه امام رضا علیه السلام❤️ ماند.🤩 @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک خانه ی بزرگ است نزدیکِ خانه ی ما🕌 یک حوض گنده دارد با یک حیاط زیبا😍 درهای زردِ خانه هر روز بازِ باز است💛 توی اتاق هایش تسبیح و جانماز است📿 بر روی گنبدش هست یک عااالمه کبوتر🕊 این خانه فرق دارد با خانه های دیگر☺️ بابای خوبِ خانه یک مردِ مهربان است🤗 اسمش امامِ هشتم او توی آسمان است✨ @montazer_koocholo
🍃قاصدک داخل خانه، رفت‌وآمد می‌کرد و هرروز چیزهای تازه‌ای یاد می‌گرفت. قاصدک همیشه طور دیگری به عروس خانم نگاه می‌کرد، چون احساس می‌کرد با بقیه زن‌ها فرق دارد، 😌همیشه به او فکر می‌کرد و می‌دانست که او از چه راه دوری و با چه زحمتی به اینجا آمده است.☺️ قاصدک می‌دید بعضی وقت‌ها، عروس خانم با کسی حرف می‌زند، اما نفهمید با چه کسی! قاصدک خودش را به او نزدیک کرد، دید او به فکر فرورفته است، خیلی دوست داشت روی دست‌های او بنشیند و صورت زیبا و نورانی او را ببیند.😍 حرف می‌زند، چون هیچ‌کس آنجا نبود، فقط بعدازآن، آرامش عجیبی را در او احساس می‌کرد روزی اتفاق عجیبی افتاد که قاصدک به خود لرزید. چند نفر که شمشیر در دست داشتند بدون اجازه به خانه حمله کردند😞 و دنبال کسی می‌گشتند؛ اما چیزی پیدا نکردند. از حرف‌هایشان معلوم بود دنبال نوزادی👶 هستند که تازه به دنیا آمده یا زنی که نشانه بچه‌دار شدن دارد اما خدا را شکر کسی را پیدا نکردند و خانه را ترک کردند.
Audio_760975.mp3
4.62M
های خاله نبات 📚عنوان: پرده و دستبند 🎤گوینده: خانم ملیحه نظری 🍄🍃🍄🍃🍄🍃 فرشته های نازنین خدا رو شکر که خاله نبات با قصه های شیرین شون اومدن پیشمون 💫🌸 🌟🌺 پس همراه خاله نبات باشید تا یک داستان جذاب و شنیدنی💕💛 که از📚کتاب قصه های خوب برای بچه های خوب💫💖 هست رو با هم بشنویم😉😊 فرشته جونا ما رو دنبال کنید🌺🌟 📚ما را به دوستان و عزیزانتان معرفی کنید @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام‌ از امام پرسید:" جانشین شما کیست؟"🤔 ✨امام داخل اتاقی رفت. وقتی برگشت پسر بچه‌ای روی شانه‌اش بود❤️. موهای سیاه و پیچیده.🌷 لب‌های غنچه‌ای قرمز🌹، ابروهای کشیده، 🌸شبیه خودش، از او زیباتر ندیده بود.😍 از امام پرسید " اسمش چیست🤔 🍁گفت:" هم اسم جدم رسول‌الله! 🌟ولی او غایب می‌شود، نمی‌بینندش.🌥 مثل خضر و ذوالقرنین، مدت زمان زیادی طول می‌کشد. 😔 وقتی بیاید آرامش با خودش می‌آورد. 👌زمین را پر از عدل می‌کند، بعد از آن که ظلم همه‌جا را گرفته باشد."❤️ 📚 کتاب: افتاب نیمه شب
داستان 🌿قاصدک 🌛ماه شب دوازدهم به بعد را خیلی دوست داشت. 😍چون هر شب، روشن و روشن‌تر می‌شد و قاصدک تا مدت‌های طولانی به ماه نگاه می‌کرد و با او حرف می‌زد.😌 ☘قاصدک بعدازظهر روز در خانه نشسته بود و منتظر بود تا 🌛ماه به آسمان بیاید و او دوباره به ماه نگاه کند و حرف‌هایی که دیشب ناتمام مانده بود را ادامه دهد.☺️ 🍃همین فکرها بود که درِ خانه به صدا درآمد. بعد از لحظاتی قاصدک بسیار خوشحال شد، چون دید عمه خانم به خانه می‌آید.😃 🌚آن شب وقتی ماه 🌛به آسمان آمد، قاصدک دوست نداشت با ماه صحبت کند و دلش هوای عمه خانم را کرده بود.😉 🍀قاصدک وقتی خود را به پنجره اتاق رساند، شنید که عمه خانم برای رفتن خداحافظی👋 می‌کند که ناگهان صدایی آمد: عمه جان! امشب اینجا بمان!😇 قاصدک تعجب کرد، مگر امشب چه خبر است🤔 این‌که ماه🌛 در آسمان بالاآمده و کاملاً بزرگ و نورانی بود، اما قاصدک توجهی به آن نداشت، فقط با خودش می‌گفت: چرا عمه خانم باید امشب که شب نیمه ماه است، اینجا بماند؟🤔 🌾قاصدک در همین فکرها بود که ناگهان شنید قرار است امشب در این خانه، نوزادی 👶به دنیا بیاید. بسیار تعجب کرد. کسی به دنیا بیاید که آخرین امام روی زمین است.❤️ ✨عمه خانم پرسید: از چه خانم خوشبختی قرار است این نوزاد👶 به دنیا بیاید، من کسی را که نشانه بچه‌دار شدن را داشته باشد اینجا نمی‌بینم؟ پدر نورانی، عروس خانم را به عمه خانم نشان داد.☺️ ...