eitaa logo
🌟کانال منتظران کوچک⚘
1.7هزار دنبال‌کننده
679 عکس
1.9هزار ویدیو
29 فایل
گاهی بهش فکـــر کنیم... یک نفر سالهاست منتظر ماست؛ تا بهش خبـــر بدیم که ما آماده ایم ؛ که برگرده.. که بیاد.. 🍃اللــهم عجــل لولیکــــ الفــرج🍃 🌹تعجیل در #ظهور مولا #صلوات کانال ویژه محبان حضرت: @Akharin_khorshid313 تبادل: @tabadolmahdavi
مشاهده در ایتا
دانلود
حضرت زینب سلام اللّه علیها دختر _علیه السّلام و _سلام اللّه_علیها🌟 است.‌‌ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم موقعی که ایشان به دنیا آمدند، با دیدن حضرت زینب سلام اللّه علیها، چشمانشان پر از اشک😢 شد، حضرت زهرا سلام الله علیها پرسید پدرجان! چشمان شما را گریان نبینم؟! حضرت محمّد صلی الله و علیه و آله و سلم فرمودند: دخترم، او (زینب) به بلاهایی گرفتار می‌آید و با مصیبت‌ها و دشواری‌های جگرسوزی مواجه می‌شود😔. ای پاره‌ی تنم! هرکس بر او و مصیبتش گریه کند، پاداشش همانند کسی خواهد بود که بر دو برادر او گریه کند . معروف‌‌ترین نام او است که به معنای «درخت نیکو منظر»، «زین اب» یعنی «زینت پدر» ؛ درخت تنهای تنومند، درخت تنهای در بیابان آمده است.😇 حضرت زینب سلام الله علیها دختر پرهیزگاری بودند که تمام خوبی ها را از پدر بزرگوارشان امیرالمومنین علیه السلام به ارث برده بودند👏 ... @montazer_koocholo
ما دوستیم.mp3
10.65M
🌹🌹 🙍‍♂بالای ۴ سال 🎤با اجرای : اسماعیل کریم نیا 🗣قرائت :سوره ی طارق 🎶تدوین : عموقصه گو 📚منبع :کتاب ما دوستیم @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدیه امروز ما قرائت سوره تقدیم به امام زمان(عج)💚 با صدای زیبای قاری نوجوان یوسف کالو 🍎🍃🍎🍃🍎 @montazer_koocholo
: حضرت زینب سلام الله علیها 🌟در تمام دوران زندگی شریفش به مستمندان وفقراء کمک می کردند.👏 روزی فقیری از امام علی علیه السلام🌟 درخواست کمک کرد، امام علی علیه السلام به خانه رفت و به حضرت زهرا سلام الله علیها🌟 فرمود: آیا غذایی در منزل داریم که به این فقیر بدهیم ؟ حضرت زهرا سلام الله علیها 🌟فرمودند: چیزی جز کمی نان🍞 که آن هم سهم زینب سلام الله علیها است نداریم . در این هنگام حضرت زینب سلام الله علیها🌟 به مادرش گفت : نان را به فقیر بدهید من گرسنگی را تحمّل می کنم.😇 حضرت زینب سلام الله علیها با پسر عموی خود عبدالله بن جعفر ازدواج کردند. دارای پنج فرزند شدند . نام فرزندان ایشان عبارتند از: علی، عون، عباسف محمّد، امّ کلثوم. که عون و محمّد در واقعه ی کربلا به شهادت🌷 رسیدند @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 منتظر کوچولو های عزیزم سلام🖐 صبحتون بخیر😍 روز روز زیارتی عزیزمون هسته💚 پس بیایین سلام ویژه اقا رو بخونیم☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان این هفته: 🌟 یکی از پیامبران خدا بود. او بسیار تلاش کرد تا مردم بت پرست سرزمین خود را به خدا دعوت کند. اما بسیاری از مردم به هدایت او توجه نکردند.😒 پادشاه👑 ستمگری در زمان ادریس علیه السلام حکومت میکرد. ادریس و پیروانش با پادشاه مخالفت کردند. و پادشاه هم انها را دشمن خود اعلام کرد.😟 روزی شاه با نگهبانان خود در بیابان مشغول شکار بودند. که به زمین سرسبزی رسیدند. پادشاه پرسید: صاحب این زمین سبز چه کسی است⁉️ اطرافیان گفتند: یکی از پیروان ادریس. شاه صاحب زمین را خواست و به او گفت: این ملک را به من بفروش. او گفت: اصلا! من فرزندان زیادی دارم، و به این زمین محتاج ترم تا تو!🙃 شاه بسیار خشمگین 😡شد، و با همسرش نقشه ایی کشید ، همسرش گفت: من فکری کردم که هم تو صاحب زمین شویی ، هم مردم با تبلیغات وارونه، خام شوند😏 زن عده ایی از اطرافیانش را فرستاد، تا صاحب زمین را به قصر 🏰بیاورند. و همه اطرافیان شهادت بدهند که ان مرد ایین پادشاه را ترک کرده و یاور ادریس شده. شاه پس از کشتن صاحب زمین، زمین او را غصب کرد. 😞 حضرت ادریس از ماجرا اگاه شد، و پادشاه اعتراض کرد که اگر از کار خود توبه نکنی ، به زودی عذاب الهی تو را فرا خواهد گرفت. و من پیام خداوند را به تو رساندم.‼️ همسر شاه چهل نفر را مخفیانه مامور کشتن حضرت ادریس کرد، ولی ادریس علیه السلام توسط ماموران خود از ماجرا اگاه شد و به غاری پناه برد و به روزه داری و عبادت مشغول شد، 😇 بیست ساله حضرت ادریس شروع شده و بالاخره عذاب قحطی، کشور شاه را فراگرفت.😞 مردم بعد از بیست سال نتیجه گرفتند که باید به خدای ادریس ایمان بیاورند.🙂 مردم توبه کردند. و خداوند به ادریس دستور داد به میان قوم خود برگردد. غیبت بیست ساله ادریس پایان یافت و او به میان قوم خود برگشت.😊 @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون این قسمت: حواست باشه‌ چی داری میخوری. پیام اخلاقی: حساسیت نسبت به سلامتی @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پرستار زخمی.m4a
7.77M
📚عنوان: پرستار زخمی 🎤گوینده: خانم وفایی 💐🌿💐🌿💐🌿💐 فرشته های مهربون جمعه تون بخیر و نیکی ☺️ عیدتون مبارک نازنینا🎉💫 امروز هم اومدیم پیشتون با یه قصه ی دیگه از مادرجون مهربونمون😊 با ما همراه باشید تا حرف های زیبای مادر جون👵 رو با گوش👂جانمون بشنویم🌸☘ 🌞نازنینا صلوات و دعا🤲 برای فرج و سلامتی امام زمانمون❤️ فراموش نشه 😉 💫🌿💫🌿💫🌿💫 @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان داستان این هفته: ؟ قسمت دوم نوکر ها تا صبح همه جنس ها را از انبار بیرون بردند. مثل کر و لال ها به گوشه ایی زل زده بودم😕، برگشتم به بیرون نگاه کردم. به جایی دور که مسجد مدینه 🕌از انجا پیدا بود. یاد یک ماه پیش افتادم، همان روز هایی که بخاطر ثروتم به هیچکس مَحل نمیگذاشتم و خودم را برتر از همه میدانستم.😏 ان روز مردی به در خانه ما امد و گفت: زود به مسجد بیا! پیامبر با تو کار دارد _او با من چکار دارد؟ _نمیدانم. الان د مسجد منتظر توست. سوار بر اسب 🐴و با عجله به مسجد رفتم، وقتی نگاهم به پدر پیرم افتاد عصبانی😠 شدم. با خود گفتم،: اَه... لعنت به تو پدر غُرغُرو!اخر تو از جان من چه میخواهی! 🌟 گفت: ای جوان! پدرت از تو شکایت کرده، چرا خرج او را نمیدهی؟ پدر پیرم با دلسوزی نگاهم کرد، اما من با ناراحتی زیاد گفتم: ای رسول خدا! من پولی ندارم که به او بدهم دارایی من خیلی کم است ، برای خانواده و نوکر هایم هم بس نیست.‼️ پدرم وسط حرفم پرید و گفت : او دروغ میگوید،من خبر دارم که پسرم انبار بزرگی دارد که پر از جو و کشمش و خرماست.😞 دندان هایم را با خشم بهم ساییدم و گفتم: من راست میگویم من هیچ مال و ثروتی ندارم، انها هم برای مردم است.. 😒 که مثل همیشه خوشرو و خوشحال نبود گفت: من خرج این ماه پدرت را میدهم ولی از ماه اینده ، تو باید خرجش را بدهی😊 من زیر لب غُر زدم، اما جوابی ندادم.پدرم به کمک عصایش از جا برخاست، پیامبر هم برای او دعا کرد . او لباس های کهنه ایی به تن داشت ، تمام لبهایش پر از تَرَک شده بود.انگار چند روزی بود که غذای درست و حسابی نخورده بود😔. پیامبر خدا به یکی از یارانش که اسمش اُسامه بود دستور داد مقدار پول💰 به پدرم بدهد، من از مسجد بیرون امدم یک ماه گذشت، تا که همین امروز صبح دوباره یک نفر به سراغم امد و مرا به مسجد کشاند. _خیلی زود همراه من بیا که پیامبر خدا با تو کار دارد میدانستم که این بار باید با پدرم مواجه شدم ، با خشم و ناراحتی به مسجد رفتم. پدرم تا مرا دیگه با دستمال کهنه ایی اشک های خود را پاک کرد و با ناراحتی گفت: ای پیامبر خدا! وقتی من با این حال و روز بد به سراغ پسرن رفتم، او به من کمک نکرد و مرا در خانه اش راه نداد.😕 ابر غم بر صورت حضرت محمد ص سایه انداخت.😔 من حرفی برای گفتن نداشتم فقط در دلم گفتم ای پیرمرد کاش میمردی، و اینقدر به جان مال و ثروت من چنگ نمی انداختی! فوری داد زدم: من نمیتوانم به تو کمک کنم من مال و ثروت اضافی ندارم که به تو بدهم، من... اما او با مهربانی گفت: پسرم چرا دروغ میگویی ؟ چرا از خدا نمیترسی‼️ پیامبر خدا نگاه بدی به من کرد و گفت: ای جوان! وقتی شب برسد، حال و روزت از پدرت بدتر میشود و از محتاج تر میشوی.😏 من توی دلم به حرف او خندیدم و راه خانه را درپیش گرفتم.، حالا شب رسیده و من گیج و منگ وسط انباری خانه ام نشسته ام، من یک ادم محتاج هستم😞 چند روز بعد خبری در مدینه پیچید: مرد جوان مغروری که همه ثروتش را از دست داده بود به بیماری سختی مبتلا شده.😣 رسول خدا وقتی این خبر را شنید گفت: ای کسانی که پدر و مادر خود را اذیت میکنید، از سرگذشت این جوان عبرت بگیرید، بدانید همان طور که در دنیا ثروتش را از دست داد، در اخرت هم به عذاب جهنم گرفتار خواهد شد
بذر نیکوکاری.mp3
20.98M
🌹🌹 🙍‍♂بالای ۴ سال 🎤با اجرای : اسماعیل کریم نیا 🗣قرائت : ۳۱الی۴۰ 🎶تدوین:______ 📚منبع: قصه‌های پند آموز کهن @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان این هفته: اتوبوس 🚌ما در یکی از خیابان های شیک بغداد می رفت که نگاهمان از دور به یک کاخ 🏰بزرگ افتاد. اقای رضوی_مدیر_کاروان_ که کنارمان نشسته بود گفت: میگویند کاخ پسران صدام است،خدا لعنتشان کند. خوب که به کاخ خیره شدم بزرگ بود و زیبا ، انگار سرش را لای ابرهای اسمان کرده بود و داشت با ستاره ها حرف میزد.😉 تا کربلا خیلی راه مانده بود، تازه از کاظمین راه افتاده بودیم، دیشب در حرم کاظمین خیلی خوش گذشت.😊 زیارتگاه های عراق پر از خاطرات شیرین است.😍 اتوبوس 🚌از روی پلی که بر روی دجله بود رد شد. دجله خیلی پر اب بود کشتی ها ⛴روی اب در حرکت بودند. ان کاخ داشت🏰 به ما نزدیک میشد، که راننده راه خود را به سمت یک جاده کج کرد و کم کم از بغداد دور شدیم. حاج اقا حسنات مدیر کاروان، بلند گو را برداشت ، پشت بلند گو گرفت: شاید بعضی هایتان این حدیث امام علی علیه السلام را شنیده باشید: 🌟پایان لذت ها و بر جا ماندن تلخی ها را به یاد اورید✨ سپس کمی درباره سرنوشت صدام و پسرانش که مثل خودش بودند صحبت کرد. اقای حسنات گفت و ما با چشم و گوش به او گوش دادیم. صدام دوتا پسر داشت به نام "قُصَی " و "عُدَی" ، انها ادم های شرور و فسادی بودند.😏 بعضی وقتها سوار ماشین مدل بالا 🚗و قیمتی میشدند و در خیابان های بغداد ویراژ میدادند، کار انها ادم ربایی بودند، انها از شکنجه وازار انسانهای بیگناه هیچ ترسی نداشتند، 😒و همیشه فکر میکردند همه لذت های دنیا برای انهاست،😏اما سرانجام به دام افتادند. یک روزی گروهی تفنگ بدست هر دوی انهارا در خانه شان به رگبار بستند و کشتند.😟 کاش همه مردم مسلمان به صحبت های پیامبر و حضرت علی علیه السلام و معصومین توجه میکردند اونوقت در کشور ها هیچ ظلم و ستمی اتفاق نمی افتاد‌.☺️ 📚 نهج البلاغه حکمت ۴۳۳ @montazer_koocholo