eitaa logo
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
2.2هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
23 فایل
مقام معظم رهبری: ⚠️هیئت سکولار نداریم⚠️ هیئت ها نمی توانند سکولار باشند هیئتِ امام حسینِ سکولار ما نداریم هرکس علاقه مند به امام حسین(ع) است یعنی علاقه مند به اسلام سیاسی است. . مدیر کانال: @abbas_rezazade_1377 ادمین جهت تبلیغ و تبادل: @Amirmohamad889
مشاهده در ایتا
دانلود
•~• •~• •• گلچـین تصـاویر شـب اول •• مراسـم‌عـزادارے ایـام فـاطمیـه •• شهادت حضـرت زهـرا [س] •• ۱۴۴۲هـ‌قـ [📸 نـه فـایل تصویرے] •| 👇 @Montazerzohor313313 •|🏴|•
'💛🍃' •~• •~• تُـو زَبٰــان‌ تُـرکـے یـه قُربـون‌ صَـدقه‌ِ دٰاریـم‌ کـهِ : "گوزلرین‌گیله‌سین‌قاداسین‌آلیم‌" •• کـه‌ِ یَعنے دَرد‌ وبَلـاےِ مَـردُمَک‌ِ چِـشٰات‌ْ به‌ِ جونَـم •• •[دلتـنـ 😔 ـ ✋🏻ـگتـم]• ـ| ـ| ـ| « @MONTAZERZOHOR313313 » '💛🍃'
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌چهاردهم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_گل_یاس _همیشہ ترس از
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| _۵دیقہ بعد رامی رسید... سوار ماشیـݧ شدم بدوݧ اینکہ حرفے بزنہ حرکت کرد. _نگاهش نمیکردم ب صندلے تکیہ داده بودم بیرونو نگاه میکردم همش صداے سیلے و حرفاے ماماݧ تو گوشم میپیچید☹️ باورم نمیشد. اوݧ مـݧ بودم کہ با ماماݧ اونطورے حرف زدم❓❓❓ واے کہ چقدر بد شده بودم😔 _باصداے بوق ماشیـݧ بہ خودم اومدم رامیـݧ و نگاه کردم چهرش خیلے آشفتہ بود خستگے رو تو صورتش میدیدم چشماش قرمز بود مث ایـݧ کہ دیشب نخوابیده بود دستے بہ موهاش کشید وآهی ازتہ دل دلم آتیش گرفت آشوب بودم طاقت دیدݧ رامیـݧ و تو اوݧ وضعیت نداشتم _ناخودآگاه قطره اشکی از چشمام سرازیر شد😢 رامیـݧ نگام کرد چشماش پراز اشک بود ولے با جدیت گفت: -اسماء نبینم دیگہ اشک و تو چشمات اشکمو پاک کردم و گفتم: -پس چرا خودت.... حرفمو قطع کرد و گفت: - بخاطر بیخوابے دیشبہ -بیخوابے❓چرا❓ _آره نگرانت بودم خوابم نبرد جلوے یہ کافے شاپ نگہ داشت رفتیم داخل و نشستیم سرشو گذاشت رو میز و هیچے نگفت چند دیقہ گذشت سرشو آورد بالا نگاه کرد تو چشام و گفت: _اسماء نمیخواے حرف بزنے -چرا میخوام -خوب منتظرم -رامیـݧ ماماݧ مخالفت کرد دیشب باهم بحثموݧ شد خیلے باهاش بد حرف زدم اونقدرے ک... -اونقدرے ک چی اسماء❓ -اونقدرے ک فقط با سیلے ساکتم کرد😔 دیشب انقدر گریہ کردم😭 ک خوابم برد😴 و نفهمیدم زنگ زدے _پوفے کرد و گفت: -مردم از نگرانے اما حال خرابش بخاطر چیز دیگہ بود ترجیح دادم چیزے نگم و ازش نپرسم اون روز تا قبل از تاریکے هوا باهم بودیم همش بهم میگفت ک همه چے درست میشہ و غصہ نخورم چند بار دیگہ هم با ماماݧ حرف زدم اما هر بار بدتر از دفہ ے قبل بحثموݧ میشد و ماماݧ با قاطعیت مخالفت میکرد _اوݧ روز ها حالم بد بود دائم یا خواب بودم یا بیروݧ حال حوصلہ ے درس و مدرسہ هم نداشتم میل بہ غذا هم نداشتم خیلے ضعیف و لاغر شده بودم _روزهایے ک میگذشت تکرارے بود در حدے ک میشد پیش بینیش کرد رامیـݧ هم دست کمے از مـݧ نداشت ولے همچناݧ بر تصمیمش اصرار میکرد و حتے تو شرایطے ک داشتم باز ازم میخواست با خانوادم حرف بزنم اوایل دے بود امتحانات ترمم شروع شده بود یہ روز رامیـݧ بهم زنگ زد و گفت : باید همو ببینیم   ولے نیومد دنبالم بهم گفت: بیا هموݧ پارکے ک همیشہ میریم _تعجب کردم اولیـݧ دفہ بود کہ نیومد دنبالم لحنش هم خیلے جدے بود نگراݧ شدم سریع آماده شدم و رفتم رو نمیکت نشستہ بود خیلے داغوݧ بود... •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ صحنہ اے رو ک میدیدم باورم نمیشد رامیـݧ با یکے از دوستام ........ •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌پانزدهم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_گل_یاس _۵دیقہ بعد را
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| _رفتم کنارش نشستم. سرشو به دستش تکیہ داده بود سلام کردم بدوݧ ایـݧ کہ سرشو برگردونہ یا حتے نگام کنہ خیلے سردو خشک جوابمو داد حرف نمیزد😐 _نمیفهمیدم دلیل رفتاراشو کلافہ شده بودم بلند شدم ک برم کیفمو گرفت و گفت: - بشیـݧ باید حرف بزنیم _با عصبانیت نشستم😠 و گفتم: -جدے❓❓ خوب حرف بزݧ ایـݧ رفتارا یعنے چے اصلا معلومہ چتہ❓❓ قبلنا غیرتت اجازه نمیداد تنها بیام بیروݧ چیشده ک الاݧ.. _حرفمو قطع کرد و گفت : -اسماء بفهم دارے چے میگے وقتے از چیزے خبر ندارے حرف نزݧ اولیـݧ بار بود ک اینطورے باهام حرف میزد☹️ مـݧ ک چیز بدے نگفتہ بودم.😢 ادامہ داد -ببیـݧ اسماء ۱سال باهمیم  چند ماه بعد از دوستیموݧ بحث ازدواجو پیش کشیدم و با دلیل و منطق دلیلشو بهت گفتم شرایطمم همینطور همـوݧ روز هم بہ خانوادم گفتم جریان و اما بہ تو چیزے نگفتم. از همـوݧ موقع خانوادم منتظر بودݧ ک مـݧ بهشوݧ خبر بدم کے بریم براے خواستگارے اما مـݧ هر دفعہ یہ بهونہ جور میکردم 🙁 چند وقت پیش همون موقع اے ک تو با مامانت حرف زدے خانوادم منو صدا کردݧ و گفتـݧ ایـݧ دختر بہ درد تو نمیخوره وقتے خوانوادش اجازه نمیدݧ برے خواستگارے پس برات ارزش قائل نیستـݧ چقد میخواے صبر کنے.... ولے مـݧ باهاشوݧ دعوام شد حال ایـݧ روزام بخاطر بحث هرشبم با خوانوادمہ دیشب باز بحثموݧ شد. _بابام باهام اتمام حجت کرد و گفت: - حتے اگہ خوانواده ے تو هم راضے بشـݧ اوݧ دیگہ راضے نیست☹️ -ببین اسماء گفتـݧ ایـݧ حرفها برام ـسختہ اما باید بگ. دیشب تا صب فکر کردم 🤔 حق با خوانوادمہ خوانواده ے تو منو نمیخواݧ منم دیگہ کارے ازم بر نمیاد مخصوصا حالا کہ... گوشیش زنگ خورد هل شد و سریع قطعش کرد نزاشتم ادامہ بده از جام بلند شدم شروع کردم بہ خندیدݧ و دست هامو بہ هم میزدم👏👏👏 -آفریـݧ رامیـݧ نمایش جالبے بود با عصبانیت بلند شد😠 و روبروم ایستاد -اسماء نمایش چیہ جدے میگم باید همو فراموش کنیم اصن ما بہ درد هم نمیخوریم از اولم... -از اولم چے رامیـݧ اشتباه کردیم❓یادمہ میگفتے درست تریـݧ تصمیم زندگیتم، بدوݧ مـݧ نمیتونے زندگے کنے چیشده حالا❓❓ -اسماء جاݧ تو لیاقتت بیشتر از اینهاس -اره معلومہ ک بیشتر تو لیاقت منو عشق پاکے بهت دارم و ندارے فقط چطورے میخواے روزهایے ک باتو تباه کردم و بهم برگردونے❓ سکوت کرد.😐 دوباره گوشیش زنگ خورد و قطع کرد _پوز خندے بهش زدم و گفتم: هہ جواب بده تصمیم جدید زندگیت از دستت ناراحت میشہ ازجاش بلند شد اومد چیزے بگہ کہ اجازه ندادم حرف بزنہ بهش،گفتم برو دیگہ نمیخوام چیزے بشنوم سرشو انداخت پاییـݧ و گفت : -ایشالا خوشبخت بشي و رفت براے همیشہ واقا رفت باورم نمیشد پاهام شل شد وافتادم زمیـݧ بہ یہ گوشہ خیره شده بودم☹️ اما اشک نمیریختم آرزوهام و تصوراتم از آینده رو سرم خراب شد😔 _از جام بلند شدم چشمام سیاهے میرفت نمیتونستم خودمو کنترل کنم یہ ساعتے بود رامیـݧ رفتہ بود خودمو ب جلوے در پارک رسوندم صحنہ اے رو ک میدیدم باورم نمیشد رامیـݧ با یکے از دوستام دست در دست و باخنده میومدݧ داخل پارک احساس کردم کل دنیا داره دور سرم میچرخہ 😇 قلبم ب تپش افتاده بود و یہ صدایے تو گوشم میپیچید دیگہ چیزے نفهمیدم    از حال رفتم ... •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ دکتر گفت باید کمکش کنید گریہ کنہ اگر همینطورے پیش بره دچار بیمارے قلبے میشہ •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
~☀️🍃~ ~{ }~ :) صبـح در ڪــوچه‌ے ما منتظر خنـدہ‌ے توســتـ وقــت آن اسـت ڪه خورشـید مجــدد باشـے (: •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ~☀️🍃~
•• 🍹 •• جابر از امام باقر (ع) نقل مےکند: عدّه اے بر امام حسین(ع) وارد شدند ناگاه فرش هاےگران قیـمت و پشتےهاے فاخـر و زیبا را در منـزل آن حضرت مشاهده نمودند عرض کردند: اے فرزند رسول خدا! ما در منزل شما وسایل و چیزهایی مشاهده مےکنیم که ناخوشایند ماست "وجود این وسایل در منزل شما را مناسب نمےدانیم!" حضرت فرمود: از ازدواج، مهـریه زنان را پرداخت مےکنیم و آنها هر چه دوست داشتند براے خود خریدارے مےکنند. هیچ یک از وسایلے که مشاهده نمودید، از آنِ ما نیست 📚کافی، ج 6، ص 475، ح1 •| •| ••🍊•• @Montazerzohor313313
•[•💫•]• •~ ~• پـروردگـارا قلـب‌هایمـان‌را بعـد‌از‌اینکـه‌ هدایتـمان‌کـردے (ازراهِ‌حـق)منحـرف‌مکن... [...رَبَّنـٰا لـاتُزِغْ قُلوبَنـا بَعدَ اِذْ هَدَیْتَنــا...] •| •| @Montazerzohor313313 ••✨•• •[•💫•]•
🎧 📸 👇👇👇 ▪️بخش اول: واحـد [دیدم مریض خونم...] ▪️بخش دوم: واحد شلاقی [صل‌الله‌علیک...] ▪️بخش سوم: زمینه (دیشب تا صبح...) ▪️بخش چهارم: شور (دل به تو بستم...) ▪️بخش پنجم: شور (مادر دنیایی...) ▪️بخش ششم: شورلطمه(مادرم نیس...) ▪️بخش هفتم: روضه (جـواد ذوالفقـاری...) مراســـم عـزادارى ایـام فـاطمیـه شهادت حضـرت زهـرا [س] ۱۴۴۲ 🎤با مداحى 🔻فایل های صوتی زیر طبق شماره بندی بالا قرار گرفته است 👌 🔈 @Montazerzohor313313