eitaa logo
مبلغ یار (بانک محتوای تبلیغی)
342 دنبال‌کننده
130 عکس
62 ویدیو
5 فایل
🌺 جواب سوالات و شبهات خود را از ما بخواهید 🌺 🆔 @baligh1 1⃣ خاطرات شهدا 2⃣ داستان های مذهبی 3⃣ سوالات و شبهات 4⃣ نکات قرآنی آدرس سایت 1baligh.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
✅شاید صاحبش راضی نباشه 🌀محوطه گلزار فروشگاه محصولات فرهنگی زده بودند. به پیشنهاد حمید سری به آنجا زدیم. قسمت فروش کتاب، جذاب ترین جای فروشگاه برتی حمید بود. من هم به سراغ تابلوهای تزیینی رفتم. ♨️حمید کتابی را که جدید چاپ شده بود، برداشت و از فروشنده پرسید: "شما این کتاب رو خوندی؟می دونی موضوعش چیه؟" 💠فروشنده گفت: "از ظاهرش بر میاد که درباره اثبات قیامت باشه، مقدمه کتاب رو بخونید، مشخص میشه" 🌀حمید جواب داد: چون من هزینه ای بابت کتاب ندادم، حق ندارم حتی مقدمه رو بخونم. کتاب رو وقتی می تونم بخونم که خریده باشم، و الا حتی یک صفحه هم مشکل شرعی داره، شاید نویسنده یا ناشر کتاب راضی نباشه. ♨️ خیلی خوب احساس کردم که فروشنده بیشتر از من از این همه دقت نظر حمید تعجب کرده. 📚یادت باشد (خاطرات شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی) 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97
✅خوش به حال اونی که خودش نیاز داره ولی ایثار می کنه 💢مهمترین کارمان اجاره کردن یک خانه مناسب بود. حمید نظرش این بود که یک خانه بزرگ اجاره کنیم، دوست داشت بهترین ها را برای من فراهم کند. ✔️اولین خانه‌ای که رفتیم حدود ۱۲۰ متر بود. خیلی بزرگ و دلباز با نورگیر عالی. بهم قیمتی که بنگاه گفته بود با پس انداز حمید جور بود. 💢تقریبا هر دو تامون آن را پسندیده بودیم. خوشحال از انتخاب خانه مشترکمان از در بیرون آمدیم. هنوز سوار موتور نشده بودیم که یکی از رفقای حمید تماس گرفت. صحبتشان که تمام شد، متوجه شدم حمید به فکر فرو رفته است. وقتی پرس و جو کردم، گفت: خانم! میخوام یه چیزی بگم. چون تو باید در جریان باشی. اگر راضی بودی، اون موقع انجام بدیم. ✔️یکی از رفیقام الان زنگ زد. مثل اینکه برای رهن خونه به مشکل خورده. پول لازم داشت. اگر تو راضی باشی، ما نصف پس اندازمون رو به دوستم قرض بدیم، با نصف بقیه اش یه خونه کوچکتر رهن کنیم تا بعداً که پول دستمان رسید یه خونه بزرگتر اجاره کنیم. 💢پیشنهادش را که شنیدم، جاخوردم. این پا و آن پا کردم. می دانستم با پولی که می ماند خانه چندان خوبی نمی توانیم اجاره کنیم. پیش خودم دوتا چهارتا که کردم دیدم در یک خانه کوچک محله های پایین شهر هم می شود خوش بود. از آنجایی که واقعا این چیزها برایم مهم نبود، برای همین خیلی راحت همان‌جا را قبول کردم می‌دانستم بیشتر خرج عروسی و اجاره خانه روی دوش حمید است. نمی‌خواستم اول زندگی تحت فشار باشد. 📚یادت باشد ( خاطرات شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی) 🔰کانال مبلغ یار 🆔@myar97
✅ "تا بوی کباب به همسایه نرسه" 💢ساعت دو و نیم که می شد، گوش به زنگ رسیدن حمید بودم. همه وسایل سفره را آماده می کردم که تا رسید غذا را بکشم. 🌀اکثرا ساعت دو و نیم خانه بود. البته برخی روزها دیرتر، حتی بعد از ساعت چهار می آمد. موقع برگشت دوست داشت به استقبالش بروم. آیفون را که می زدم، می رفتم سر پله ها منتظرش می ماندم. ♨️با دیدنش گل از گلم می شکفت. روز سومی که حمید طبق معمول ساعت 9 صبح زنگ زد و سفارش ناهار داد، مشغول آماده کردن مواد اولیه کباب کوبیده شدم. همه وسایل را سر سفره چیدم و منتظر شدم تا حمید بیاید و کوبیده را سیخ بزنیم. 💠حمید سیخ ها را که آماده کرد، شروع کردم به کباب کردن سیخ ها روی اجاق. مشغول برگرداندن سیخ ها بودم که حمید اسپنددونی را روی شعله دیگر گاز گذاشت و شروع کرد به اسپند دود کردن. 💢گفتم: حمیدم! این کباب ها به حد کافی دود راه انداخته، تو دیگه بدترش نکن. حمید جواب داد: وقتی بوی غذا بره بیرون، اگه کسی دلش بخوا مدیون میشیم، "اسپند دود کردم که بوی کباب رو بگیره" 📚یادت باشد (خاطرات شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی) 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97
برای دسترسی سریع تر به مطالب کانال، هشتگ های زیر را جستجو کنید و با جهت بالا و پایین 🔻🔺 به راحتی به مطالب کانال دسترسی داشته باشین 1⃣ 2⃣ 3⃣ 4⃣ 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97
✅توجه فوق‌العاده به پرداخت حق مردم 💠زود آماده شد و راه افتادیم. سر خیابان که رسیدیم با دست یک مغازه پنچری را نشانم داد و گفت: "عزیزم! به این مغازه بابت تنظیم باد لاستیک موتور بدهکاریم. دیروز که اومدم اینجا پول خرد نداشتم که حساب کنم. الآن هم که بسته است. حتما یادت باشه سری بعد رد شدیم پولش رو بدیم. 💢گفتم: چشم، می نویسم توی برگه، می ذارم کنار اون چند تایی که خودت نوشتی که همه رو با هم بدیم. 🌀همیشه روی بدهی های خردی که به کاسب ها داشت، حساس بود. روزهایی که من نبودم روی برگه های کوچک، بدهی هایش را می نوشتو کنار مانیتور می چسباند که اگر عمرش به دنیا بود، من باخبر باشم و بدهی های جزئی را پرداخت کنم. 📚یادت باشد (خاطرات شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی) 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97
✅ اگه ممکنه یه مردونه اش رو بزار 💠سر کوچه که رسیدیم، سوار تاکسی شدیم. راننده ترانه ای با صدای خواننده خانم گذاشته بود. حمید با خنده و خوشرویی به راننده گفت: "مشتی صدای خانم رو لطف می کنی ببندی! اگه داری صدای مردونه بذار. 💢راننده از طرز بیان حمید کلی خندید و همان موقع ترانه را قطع کرد. 🌀حمید گفت: اشکالی نداره، یه چیزی بذار که خانم نباشه. 💠گفت: نه حاج آقا! همون یک کلمه من رو مجاب کرد. صحبت می‌کنیم و می خندیم. این طوری راه کوتاه میشه. 💢بنده خدا مثل بقیه فکر کرده بود حمید طلبه است. تا برسیم کلی با حمید بگوبخند راه انداخته بود. وقتی پیاده شدیم، حمید جمله همیشگیش را گفت: "ممنون! یک دنیا ممنون!" 📚 یادت باشد (خاطرات شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی) 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97
برای دسترسی سریع تر به مطالب کانال، هشتگ های زیر را جستجو کنید و با جهت بالا و پایین 🔻🔺 به راحتی به مطالب کانال دسترسی داشته باشین 1⃣ 2⃣ 3⃣ 4⃣ 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97
✅ "مادرم نمی بینه ولی خدا که می بینه" 💠روز تولد حضرت زهرا سلام الله علیها هم برای من و هم برای مادر خودش و هم برای مادر من هدیه می گرفت. ♨️روی مادر خیلی حساس بود. رضایت و لبخند مادر برایش یک دنیا ارزش داشت. عادت همیشگیش بود که هر بار مادرش را می دید، خم می شد و پیشانیش را می بوسید. امکان نداشت این کار را نکند. 🌀همان چند روزی که دکتر استراحت مطلق تجویز کرده بود، هر بار مادرش تماس می گرفت و سلام می داد، حالت حمید عوض می شد. کاملا مودبانه رفتار می کرد.اگر درازکش بود، می نشست. اگر نشسته بود، می ایستاد. 💢برایم ابن چیزها عجیب بود. گفتم: حمید! مادرت که نمی بینه تو دراز کشیدی یا نشستی، همون طوری درازکش که داری استراحت می کنی، با عمه صحبت کن. گفت: 🌹"درسته مادرم نیست و نمی بینه ولی خدا که هست، خدا که می بینه"🌹 📚یادت باشد (خاطرات شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی) 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97