eitaa logo
نمکتاب
14.2هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
704 ویدیو
183 فایل
💢نمکتاب: نهضت ملی کتابخوانی💢 『ارتــــباط بــــا نمکتاب🎖』 💌- @p_namaktab 『سفارش کتاب نمکتاب』 🛒 @ketab98_99 『قیمت + موجودی کتب』 『📫- @sefaresh_namaktab 『مشاوره کتاب نمکتاب』 📞 @alonamaktab 『سایت جامع نمکتاب』 🌐- https://namaktab.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 📕 ✍ آمریکا جایی ست که همه با هم برابرند...😉 ╭┅──────┅╮ 🇮🇷 @namaktab_ir ╰┅──────┅╯
📚 تنها زیر باران: 🌀 📗 🔖 📚✨📚✨📚✨📚 💥حکایت مردی که هیچ گاه آرام و قرار نداشت. همیشه دنبال این بود که چه باید بکند، برای وطنش. 🇮🇷 🔰 مردی خوش پوش👕، خوش سیما، خوش اخلاق، خوش خنده. 😊 انگار همه خوش ها را جمع کرده بود کنار هم. ☘ برگی از کتاب: "به روایت حاج ، فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله در دوران دفاع مقدس" 🔹یک گوشه دراز کشیدم و پلک هایم روی هم رفت... آقا مهدی از در وارد شد🚪. هیجان زده پرسیدم: " آقامهدی مگه تو شهید نشدی؟" 🔸با خنده گفت: "من توی جلسه هاتون میام. مثل اینکه هنوز باور نکردی شهدا زنده ن." عجله داشت. می خواست برود. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: "پس حالا که می خوای بری، لااقل یه پیغامی💌 چیزی بده تا به رزمنده ها برسونم." _ قاسم، من خیلی کار دارم، باید برم. هر چی میگم‌ زود بنویس.✍ فوری خودکارم🖌 را از جیبم درآوردم و گفتم: "بفرما برادر! بگو تا بنویسم." بنویس: "سلام، من در جمع شما هستم." موقع خداحافظی🤚، گفتم: "خب الان من این رو ببرم بدم به بقیه، ازم قبول نمی کنن که. بی زحمت زیر نوشته رو امضا کن." برگه را گرفت. اول یک نقطه . گذاشت و بعد امضا کرد.📝 کنارش نوشت: "سید ." نگاهی بهت زده به امضا و نوشته زیرش کردم. باتعجب پرسیدم: "چی نوشتی آقا مهدی؟ تو که سید نبودی!" _اینجا بهم مقام دادن.ص ۲۷۸ ◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗   🇮🇷 @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
💢رهبر معظم انقلاب: در دهه فجر بر سر در هر خانه‌ای پرچم جمهوری اسلامی بزنید. ╔ ✾🇮🇷✾🇮🇷✾ ════╗   @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
🔆 فیلم *۲۳ نفر* یک اثر خوب سینمایی است که در حال حاضر روی پرده سینما در حال اکران است. اما . . . متاسفانه جریانات رسانه ای اخیر باعث شده فیلم دیده نشه و اگر این هفته استقبال خاصی صورت نگیره فیلم از پرده برداشته میشه😔😥 تازه . . . جالبه بدونید سردار سلیمانی عزیزمون(🌹) هم تو تصویربرداری بعضی از سکانس های این فیلم حاضر بودن...😍😭 حتما ببینید و ببینانید!!👀🔚👀👀👀👀👀👀 #بیست_و_سه_نفر #وقت_سینما_رفتنه 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
🖼 📚 ☘ برگی از کتاب: اشک آرام آرام از گوشه ی چشمش👁 راه گرفت… مثل همان اوایلی که جشن طلاق گرفته بود. در جشن کلی خندیده بود و با بچه های دانشگاه خوش گذرانده بود و بعد هم کیک سیاه 🍩 🍽را خودش بریده بود. اما همان شب تا صبح دو بار بالشش را عوض کرد، بس که اشک ریخته بود.💦 پذیرش شکست سخت است، برای یک زن سخت تر! چرا این طور شد: _البته اون می گفت من عوض شدم. دعوامون زیاد شده بود. خیلی به رابطه ی من با بعضیا حساس شده بود. دلش می خواست من حواسم بیشتر باشه… ◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب 💠 namaktab.ir 🔶 namaktab.blog.ir 🔷 @namaktab_ir
📸 🌷 📣 به مدرسه ها سفارش کنید... 🎉رهبر انقلاب: جوانان و نوجوانان، بچه‌ مدرسه‌ای‌ ها، در هر خانه‌ای که هستند، متعهد بشوند که کوچه‌های خودشان را با این کاغذهای رنگی تزیین کنند و خودشان را مشغول نمایند. به مدرسه ها سفارش کنید آن ها هم به بچه ها توصیه کنند.  ١٣۶٩/١٠/١١ ╔ ✾🇮🇷✾🇮🇷✾ ════╗   @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
♨️ 📚 ✍️ 🔖 🌀 ☘️ برگی از کتاب: حاج قاسم ✅ یک ویژگی هست که خاص شهداست؛ زنده اند … ما را مشاهده می‌کنند… همین هم می شود کلید قفل🔐 رمز آلودی که فقط مسلمانان می‌فهمندش! 🍃حاج قاسم و یاران شهید امام زمان عجل‌الله تعالی فرج الشریف نظاره‌گر کار های ما هستند. چه کاری؟ چگونه؟ چرا؟…⁉️⁉️ 🔹و چقدر دلشان می‌خواهد که ما هم، مثل خودشان زندگی‌مان را به ظهور حضرت صاحب، متفاوت از میلیارد ها آدم ببندیم! فرج آقا که بشود آدم‌ها حسرت می‌خورند😔 که چرا کم کار کردن در دوران غیبت. چون بهترین عمل بوده و… همراه شهدا می‌شود کارها 💪کرد؛ حسرت‌زده نمانی… ◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗ 🇮🇷 @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
👇👇👇👇😊 💦 نمیتونی کتابهای شهید علم(شهید دکتر شهریاری و شهید رضایی نژاد) رو بخونی و اشک نریزی و عاشق خودشون و راهشون نشی. نمیتونی کتابهای اینک شوکران1 شهید منوچهر مدق و در حسرت یک آغوش رو بخونی و از خودت خجالت نکشی😓 که یعنی این صبوری یعنی این پس من چه کار دارم میکنم. 🌹 نمیتونی کتاب در کمین گل سرخ رو بخونی و صید صیاد نشی چه مردها داشتیم روزی در ابن کشور ندنستیم قدر آنها را. 🦋 نمیتونی مرد رویا ها چمران رو بخونی و مثل پروانه دورش نچرخی و راست راست راه بری بگی من ایرانی ام ولی کار خودمو میکنم. اولویتها به من چه... دلم میخواد این شغلو داشته باشم.... پول تو فلان شغله اعتبار تو فلان شغله نمیتونی عزیزم.... 🔸 نمیتونی عمار حلب بخونی و هیئتی نباشی و سر مزار شهدا نری... 🔺نمیتونی من میترا نیستم همون راز درخت کاج رو بخونی و هر کار دلت میخواد بکنی خجالت میکشی دختری 12 ساله مراقبه میکنه کمتر بخورم کمتر بخوابم و کمتر حرف بزنم... نمیتونی پسر فلافل فروش رو بخونی و پول پرست باشی نمیتونی هر جور دلت میخواد تو خیابون راه بری👣و شهادت عاشقای خدارو شش ماه شش ماه عقب بندازی.... ✔️ نمیتونیییی نمیتونی مهمانی باغ سیب بخونی و عاشق مصعب نشی عاشق جعفر نشی عاشق بلال ابوذر اویس سلمان سمیه نسیبه یاسر عمار حمزه ابوطالب علی ع و ... نشی نمیتونی عاشق پیامبرت نشی که آنها عاشقش بودن نمیتونی عاشق خدا نشی که اینا عاشقش بودن نمیتونی بگی نبوت یعنی چی و نمیتونی این قدر حودتو به نفهمیدن بزنی 🙏خدایا به ما بفهمان قبل از آنکه فهمیدن سودی نداشته باشد. شهدا شرمنده ایمممممم😥🌹 و حال بخوانیم کتاب را جوری دیگری... با یک حال خوب...☘ ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗   🇮🇷 @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
📚خاطرات احمد احمد: 📗 ✍️ 🌀 🔖 . 🙎🏻‍♂️ 📝 خلاصه: صفر تا صد یک مبارز سیاسی انقلابی در قالب روایتی خواندنی ☘️ برگی از کتاب: وسوسه های ایرج در من اثر کرد. من که نمازم را اول وقت می خواندم تصمیم گرفتم دگر نماز نخوانم!😐 اذان شد و با اینکه وضو داشتم برای نماز برنخاستم لحظه به لحظه نگرانیم بیشتر می شد. 😖 اضطراب و تشویش تمام فکر و ذهنم را گرفت عقربه ها به سرعت به پیش می تاختند 😢 احساس می کردم در حال فرورفتن در قعر جهنم هستم. چطور طاقت خواهم آورد که چند روز نماز نخوانم؟ به نقطه بحرانی رسیدم گویی عزیزی را از دست داده ام. دیگر طاقت نداشتم. ساعت از ۲ عصر گذشت فرصتی نبود تا نماز ظهر قضا شود گریان دویدم … . ◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗   🇮🇷 @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
🔹چند روز بود که رابط مجموعه در ترکیه پیام مبهمی فرستاده بود و دیگر هیچ خبری بعد از آن نشده بود. بلا فاصله از فرانسه هم یک پیام📨 دریافت شده بود مبنی بر کلید🗝 خوردن پروژه ­ای در ایران! اما هر دو رابط بعد از فرستادن پیام در سکوت رادیویی فرو رفته بودند و امکان هیچ نوع ارتباطی هم نبود. 🔸امیر یک نیرو را به طور ثابت پای سیستم نگه داشت تا به محض آمدن پیام برای رمزگشایی اقدام کند. 💠 روز پنجم، در سکوت اول صبح اداره، وقتی امیر وارد اتاقش شد، بولتن سبز رنگ روی میز وادارش ­کرد تا ببیند بچه­ ها کار را چه­ طور انجام داده ­اند. خیالش از سیر خبرها که راحت شد، صفحه­ ی لب ­تابش 💻را روشن کرد، باید نظر نهایی اش را روی گزارش مفصل گروه­ های خبرنگاری می ­داد تا برای اقدام وارد گردش کار اداره شود. هنوز چند صفحه📄 نخوانده بود که در با شدت باز شد. نه سرش را چرخاند و نه نگاه از صفحه برداشت. فقط سینا بود که وقتی خبر خاصی داشت تمام آداب یادش می ­رفت. امیر غرید: -اگه خوش­ خبری بگو و الا برو!  سینا بدون تامل گفت: -آقا امیر… رابط ترکیه ارتباط گرفته! چشم از صفحه­ ی مانیتور برداشت و نگاهش را ثابت کرد روی سینا تا بهتر بشنود. ادامه در سایت نمکتاب •═•••🍃••◈🌸◈••🍃•••═• 🤩☺️😎 ⏰ هر شب راس ساعت۲۳ در با بخشی ار رمان زنان عنکبوتی همراه باشید😍👇👇👇 https://b2n.ir/402784 ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗   🇮🇷 @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
💌 خاطره آقای غریب هنوز دستم را از روی زنگ در برنداشته بودم که در باز شد. تعجب کردم😳. با خودم گفتم 🤨حتما منتظر کسی بودند. تا آمدم دوباره زنگ بزنم پسر بچه ای در را باز کرد و گفت: کتابها را بده. هم خنده ام 😄گرفته بود هم تعجب کردم😳. سلام کردم و مثل خودش گفتم: نع، نمی شه. اول بسته قبلی رو بیار تا بسته بعدی کتابها 📚رو بهت بدم. چشم ریز کرد و گفت: الان میارم! به خیالم رفت که یک ربع دیگر ⏰برگردد که دیدم یک دقیقه نشد با پلاستیک کتاب ها برگشت!😉 پلاستیک 📚رو داد و گفت کاری نداری، می خوام برم کتاب 📖بخونم! با خنده ی بسیار دلم را گرفتم و عقب آمدم. او هم در را محکم بهم کوبید و رفت که کتاب 📖بخواند! خدا را شکر همسایه هامان خیلی از طرح استقبال کردند. حتی بعضی ها گفتند اگر کمک می خواهید ما هم می توانیم در پخش و جمع آوری بسته های کتاب کمکتان کنیم🤩. تشکرهای بسیارشان شرمنده ام می کند و نیرو و قوت قلبم را زیاد می کند. امروز که برای دادن بسته جدید 📚و گرفتن بسته ی قبل به در خانه ی یکی از همسایه ها، محمد آقا، رفتم مثل همیشه خیلی تشکر کرد. من هم بسته جدید📚 را دادم و بسته ی قبلی را گرفتم. خداحافظی کردم و تا آمدم بروم صدایم کرد. فکر کردم اشتباهی رخ داد. برگشتم، گفت: ببخشید یک سؤال؟ گفتم: بفرمایید! گفت: چیزهایی که توی کتاب فریادرس نوشته واقعیت داره؟! 🤔😥 با مهربانی بهش نگاه کردم و گفتم: بله همه شان واقعی است. تشکر کرد و داخل رفت و در را بست. من هم برگشتم با دلی سوخته 😩و اشکی روان 😭😭برای آقایی که اینقدر غریب است که مردم عنایت های امام🌹 را غیرواقعی می پندارند.
📸 📚 ✍ وقتی می گویییم کریستف کلمب آمریکا را کشف کرد، معنی حرفمان این است... ╭┅──────┅╮ 🇮🇷 @namaktab_ir ╰┅──────┅╯
🖼 📚 بــــ☘ـرگی از کتــاب: داعشی ها هم داشتند‼️ به امامت سر کرده ی آمریکایی شان، ! آن روز در به اصطلاح، نماز جمعه شان، ابوبکر خطبه می خواند که گفت: ما اگر را دستگیر کنیم مانند خلبان اردنی او را در آتش خواهیم سوزاند!🔥💥 چند روز بعد حاج قاسم هم جوابش را داد: آقای بغدادی! زمانی که این حرف را زدی، بنده روبه روی شما در صف سوم، بین جمعیت نشسته بودیم!👏👏👏 ┅┅═•❥◎🌹🌹🌹•◎❥•═┅┅ قیمت: ۱۰۰۰۰ تومان این کتاب تخفیف ندارد... چرا⁉️ چون با سودش میخوایم کتاب رو سر مزارشون هدیه بدیم🌸🎁 در این امر خیر شریک باشید🌸 از طریق👇 📦 @sefaresh_namaktab ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗   🇮🇷 @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیا یک آسمان آبی دارد که ؛ شب ها پر از ستاره است و یک ماه! ستاره ها همیشه هستند و تنها ماه است که از کمانی، تا بدر کاملش آسمان را به بازی می گیرد. و روزهای که گرم حرارت حضور پر استقامت خورشید است. حتی ابرها هم که می آیند وسط آسمان، باز هم خورشید کار خودش را می کند! 📚 @namaktab_ir 📎namaktab.ir 📎Namaktab.blog.ir
📚قاصدک انقلاب: 📗 📘 ✍️ 🌀 🌹 👶 📝 خلاصه: متاسفانه یک خود کم بینی و بدبینی نسبت به خودمان 👉🏻و انقلاب مان به وجود آمده که این بدبینی پیامد های ناخوشایندی خواهد داشت. طبق نظریه 🌹گام دوم انقلاب 🌹باید به مردم امید 🌱داد. مجموعه قاصدک های انقلاب🦋 به بیان دستاورد های عظیم و بزرگ انقلاب مان به زبان ساده و داستانی و همچنین شیرین و زیبا پرداخته است و اطلاعات دقیقی از وضعیت کنونی کشور می‌دهد کودکان 👧🏻👦🏻نخبه وطن دوست پر اراده🌷 این کتاب را از دست نمی دهند. 📚نام کتاب های مجموعه مرد کوچک آرزوی پرواز امید آسمانی بلیط قطار هزارتا بچه ماهی داس خوش دست ماشین ها کوله پشتی رویانا ☘️ برگی از کتاب: یکی از متخصصان آنجا با آقای رضوانی دوست بود. بعد از سلام و احوالپرسیی 🤝از بچه ها،‌توضیحاتش را شروع کرد. او گفت:«بچه ها! اولین گوسفند 🐑شبیه سازی شده ی ما «رویانا» نام دارد. با تولید این گوسفند 🐑ما جزو هشت کشور جهان در زمینه شبیه سازی شده ایم. ما در کشور های منطقه اولین کشوری هستیم که توانستیم چنین کاری انجام دهیم. لحظه ی حساس فرا رسید. آن ها رویانا🐑 را از پشت شیشه به ما نشان دادند. همه ذوق زده شده بودند و بعضی از بچه ها👦🏻👧🏻 هم عکس 📸می گرفتند. آن روز هیچ کس به کامران 👨🏻‍🦰توجهی نکرد. حتی به گوشی موبایلی 📱که تازه از اروپا برایش آورده بودند. او آن روز، تنها تر 😩از همیشه بود. ◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗   🇮🇷 @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
📚بچه‌های سنگان: 📗 ✍️ 🌀 🔖 🤩 📍 📌 معرفی: پدرها اسطوره ی بچه هایشان، مخصوصاً پسرها هستند. داستان این پدر و پسر را بخوانید. 📝 خلاصه: داستان پسر نوجوانی که در روستایی زندگی می کند و پدرش نظامی است (زمان شاه) ولی در جریان قیام و انقلاب مردم در شهرها، مطلع می شوند که پدرش فرار کرده و به صف مبارزان و انقلابیون پیوسته. از پدرش خبری ندارند تا اینکه با واسطه ای پیغام می رسد که به شهر بروند تا پدر را ببینند. در شهر قبل از دیدن پدر، در خانه ی واسطه ها چند روزی هستند و با کارهای مردم در جریان انقلاب آشنا می شود تا اینکه پدر را در حالی که زخمی شده می بیند… ☘️ برگی از کتاب: حس کردم کارها دارد مشکل می شود. هر روز که می گذشت، مسئله ی تازه ای پیش می آمد؛ حادثه ی وحشتناکی اتفاق می افتاد و بیشتر توی دلم خالی می شد. پاک امیدم را از دست داده بودم، فکر کردم: «اگر پدرم این کار را کرده باشد، دیر یا زود پیدایش می کنند و بعد …» اصلاً نمی خواستم فکرش را هم بکنم. در دل آرزو می کردم که خدا کند دیشب کسی متوجه آمدن و رفتن پدر نشده باشد. ◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗   🇮🇷 @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
📚ای کاش گل سرخ نبود: گذری به قبل از انقلاب با رمانی جذاب وخواندنی و البته عاشقانه 📗 ✍️ 🌀 👨‍🔧 🔖 ☘️ برگی از کتاب: در میان نغمه جادویی موسیقی🎼 می‌رفت تا همه‌چیز را فراموش کند، ولی گاهی در میان آواز‌ها💤 صدایی آشنا می‌شنید. چیزی که او را یاد پدرش می‌انداخت، یاد مادر و خواهر‌ها و خاله قوزی…» و همین‌ها بود که مرگ حاج حسن آقا را رساند «یک روز می‌گفتند دخترت بی‌حجاب رفته وسط مرد‌ها، روز دیگر می‌گفتند: دخترت توی مجلس تار🎻 می‌زند… » وقتی خبر فوت حاجی رسید، مهدی و گللر نمایش خسرو و شیرین را در شهرهای مختلف بازی می‌کردند. ◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗ 🇮🇷 @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
حاج‌قاسم اگر دل‌ها💞 را تسخیر کرد چون خودش، راحتی‌اش، امکاناتش و لذتش، اولویتش نبود! 🌹 جانش برای خدا! 💪 توانش برای خدا! 💸 *دارایی‌اش* در راه خدا.... 📚✨📚✨📚✨📚 حاج قاسم را در دلها❤️ زنده نگه میداریم تاظهور، ان شاالله 💳 شماره کارت نذورات: ۶۱۰۴۳۳۷۹۱۱۷۴۷۳۱۷ ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗   🇮🇷 @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
قهرمان ملی.pptx
42.66M
#پاورپوینت_ملی #قهرمان_من قهرمانت تو زندگی کیه؟ 🏴 @omatevahede
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✊ مبارزه پرجاذبه 📚 🤩 🌀 🔖 👌 همه نوجوان‌های امروز به خواندن این کتاب و امثال آن نیاز دارند.... 🤗 *«آن مرد با باران می‌آید» تازه‌ترین رمان خانم «وجیهه سامانی» است؛ روایت زندگی پسری به نام «بهزاد». نوجوانی که ناگهان در بطن حوادث انقلاب قرار می‌گیرد؛ بدون آن‌که آمادگی این حضور را داشته باشد.* بهزاد با همه احساسات، هیجان‌، شور و انرژی دوره نوجوانی در مواجهه با یک اتفاق بزرگ قرارگرفته است؛ آن‌هم اتفاقی به بزرگی یک‌ انقلاب چندین ‌میلیونی. کتاب به خوانندگانش این فرصت را می‌دهد که خودشان را جای بهزاد بگذارند و به سال 1357 بروند و همپای او، تصمیم بگیرید در کدام مسیر حرکت کنند. 🖋تقریظ آقا بر کتابی نوجوانانه بسمه‌تعالی بسیار خوب و هنرمندانه و پرجاذبه نوشته شده است. تصویری که از ماه‌های آخر مبارزات نشان می‌دهد، درست و روشن و واقعی است. به گمان من همه‌ جوان‌ها و نوجوان‌های امروز به خواندن این کتاب و امثال آن نیاز دارند. از نویسنده‌ کتاب باید تقدیر و تشکر شود ان‌شاءالله. مرداد ۹۸ ◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗   🇮🇷 @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
#بریده_کتاب📕✂️ شهاب از ماشین پیاده شد و در سکوت شب پهباد را راهی ساختمان کرد. سینا و امیر تصاویری که پهباد از فضای داخل حیاط نشان میداد را روی لب تاب کنترل می کردند. سینا گفت: - یه دوربین بالای در ورودی حیاط، اینم دومی بالای ورودی ساختمون، چه قفل کتابی زدن به درش، تمام پنجره ها هم نرده داره که! امیر به نور ضعیفی که از یکی از پنجره های این ساختمان دیده میشد اشاره کرد: - این ساختمونی که کنار حیاطه انگار تازه ساخته شده! یکی هنوز توی این ساختمونه سینا! سینا با وحشت نالید: - من مطمئنم که همه رفتند! امیر به سرعت از ماشین پیاده شد و به شهاب اشاره کرد تا پهباد را از ساختمان بیرون بیاورد: -خدا کنه متوجه نشده باشن! شهاب داخل ماشین که نشست گفت: - هیچ راه نفوذی به داخل ساختمون نبود؟ وقتی سکوت هر دو را دید پرسید: -چیزی شده؟ #زنان_عنکبوتی 🙎‍♀️🕸 #نرجس_شکوریان_فرد 🇮🇷 @yaran_samimii samimane.blog.ir 🇮🇷
📸 📚 ✍ رهبر انقلاب اسلامی: یکی از مصادیق بارز .... ╭┅──────┅╮ 🌸 @namaktab_ir ╰┅──────┅╯
💌 از همان نوجوانی هایم، روابط اجتماعی🤝 خوبی داشتم اما ارتباط با بعضی ها برایم سخت بود😓 این یکی هم از همان ها بود!🙄 جلو رفتم کتاب 📖را دستش دادم و لبخند زدم☺️ و برگشتم🚶‍♀. هنوز چند قدمی دور نشده بودم که صدایم🗣 کرد. برگشتم🚶‍♀ به سمتش. گفت: نمی تونم بخونم. خیلی پیامک📩 برام میاد. یاد شاگردانم افتادم. گفتم من خودم معلم 👩‍🏫فیزیکم، برای بچه های کلاسم از این کتاب ها📖 بردم. خیلی خوششون😋 اومد. حیفه نخونی!😉 با تعجب😳 بسیار نگاهم کرد: به شما نمی خوره معلم👩‍🏫 باشید اونم فیزیک. خندیدم☺️ و از درسش📝 پرسیدم. الحمدلله رابطه برقرار شد👌 و کتاب 📖را با اشتیاق😍 قبول کرد و برد تا بخواند. فیزیک هم کارایی های جالبی داشت و نمی دانستیم☺️! ╔═ ⚘════⚘ ═╗ 🌸 @namaktab_ir ╚═ ⚘════⚘ ═╝
📚مهربان تر از مادر: 📗 ✍  🤩 🔖 🌀 معرفی: مهربانی مادر☺️ را همه مثال میزنند، حالا فکر کن کسی مهربان تر از مادر هم باشد … لذت دارد آشنا شدن با این مهربان تر …😍 📝 خلاصه: بهترین کتاب برای نوجوانان جهت ایجاد محبت و شناخت امام زمان (عج) ☘ برگی از کتاب: آقایان سیامک کاظمی👦🏻 ، محمدرضا سیدی👦🏼 و جواد رضایی 👦، بیان دفتر . این جمع شدن بچه ها ، گوشه ی حیاط مدرسه و حرف زدن ها، مسئولین رو دچار سوء ظن کرده بود و اونا وظیفه ی خودشون می دونستن که یه بررسی اجمالی در این رابطه داشته باشن. با ترس و لرز رفتن 👦👦🏻👦🏼دفتر . شما دو تا ، وایستین اینجا 👦🏼👦، سیامک👦🏻 شما برید پیش آقای مدیر . سیامک👦🏻 با ترس و لرز رفت اتاق آقای مدیر👴🏻. 👦🏻سیامک: س سلام 👴🏻سلام علیک ، شما این چند روز ، با رضایی👦 و سیدی👦🏼 ، گوشه حیاط با هم چی اختلاط می کنید🤔 . هیچی آقا !😳 با هم همین طوری حرف می زنیم . چه حرفی ؟ 👦🏻سیامک دل رو به دریا زد و همه چی رو گفت … ◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗   🇮🇷 @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾